تئوری شناخت (بخش ششم)

"هم برابری زن و مرد"

 

دکتر مسعود کريم‌نيا

Dr.Karimnia@t-online.de
جمعه ۲ آبان ۱۳۸۲
نقل از سايت ايران امروز

 

 نيمی از جمعيت جهان را جنس مؤنث تشکيل می‌دهد، اما سهم اين نيمه در بخش‌های گوناگون زندگی اجتماعی، منجمله اقتصاد، سياست، فرهنگ، مذهب، علم و هنر بسيار اندک است. در بخش‌هائی هم که زنان نقشی ايفاء می‌کنند آنها غالبا ابتدا ناچار از تسليم به فرهنگ مردسالاری بوده و با الگوهای آن فرهنگ و در غالب آن انديشه و عمل کنند. به عبارت ديگر ما تاکنون با جامعه‌ای روبرو نبوده ايم که زنان در غالب ساختار روحی و احساسی و عقلی و بيولوژيک خود که با نيمه ديگر متفاوت است به تلاش پرداخته و اين دو نيمه در يک سنتز عادلانه به تصميم گيری و سامان بخشی اجتماعی بپردازند. بشريت واقعا هنوز هم تجربه نکرده که در چنين شرايطی جهان چه چهره‌ای خواهد داشت؟ آنچه که تجربيات در حوزه‌های محدود نشان می‌دهند اين است که گوئی در اين شرايط به عنوان نمونه حداقل ما با خشونت کمتری روبرو هستيم؛ موضوعی که يکی از مشکلات عمده امروز بشری است. البته باز هم به شرطی که زنان به تقليد از مردان مقابله به مثل نکنند. آمار نشان می‌دهند که درصد جانيان و متخلفين در بين زنان بسيار کمتر از مردان است.
به هر حال از اين رو هرنوع دموکراسی و نظام مدعی عدالت خواهی بدون ايجاد چنين امکانی برای جنس مؤنث فی نفسه ناعادلانه است. البته نبايد و نمی‌توان انکار کرد که به هرحال غرب در اين زمينه رشد چشم گيری نشان می‌دهد، اما در همين حال به عنوان نمونه در آلمان 30 درصد از مردان همسران خود را کتک می‌زنند و رقم تجاوز به دختران در خانواده‌ها نيز کم نيست.
تبيين نقش انسان در اين دنيا و نحوه نگرش غالب مذاهب و مکاتب به انسان حاصل برداشت فلسفی و سنتی آنها، به ويژه در مورد جنس مؤنث است، که البته همه آنها را مردان انديشه و ابداع کرده اند. تصويری که اين بينش‌ها به دست می‌دهند البته علمی نبوده، در بهترين حالت فلسفی و در بدترين شکل آن مبتنی بر سنت‌ها و اسطوره‌ها و تصورات بی پايه تاريخی در جوامع مردسالار هستند.
تاکنون تلاشهای تبيين نقش زنان در زندگی اجتماعی و فردی از ديدگاه علم به ندرت انجام گرفته و تا زمان رخنه دانش اولوسيون در فلسفه و علوم اجتماعی، بينش‌های اين رشته از علوم نيز بر پارادايم‌های فلسفی غير قابل اثبات استوار بودند. تنها از زمانی که مبانی دانش اولوسيون به مرور و به سختی به عنوان پارادايم‌های علوم اجتماعی پذيرفته شده و می‌شوند می‌توان تبيين نقش جنس مؤنث را از‌هاله تسلط فرهنگ و فلسفه و نحوه شناخت و سنت‌های مردسالارانه به در آورده و آنرا مستقلا به انجام رسانيد.
در راستای شناخت بر مبنای اولوسيون ابتدا شناخت بيولوژيکی و ميکروبيولوژيکی ( منجمله تفاوت‌های ژنتيک، ساختار مغز) و همچنين روانشناختی و غيرو قرار دارند. در اين زمينه نيز برای اولين بار تنها در دهه‌های گذشته دانش بيولوژی توان جوابگوئی به اين سئوالات سخت پيچيده را تا حدودی پيدا کرده است. به اين خاطر مذاهب و مکاتب جهت دمساز کردن خويش با زمان و جنبش‌های زنان و درک ماهيت و گرايشات آنها ناچار از تعظيم در بارگاه دانش هستند. ايراد جريانات ملقب به چپ و راديکال هم که در نهايت قادر به فهم و رعايت حقوق زنان نشده‌اند ناشی از فاصله بينش فلسفی آنها از علم است.
با اين توضيح روشن می‌شود که چرا در تئوری‌های تا کنونی شناخت، موضوع نگرش متفاوت زنان و نحوه عملکرد مغز آنان (بيولوژيک و احساسی و عقلی) در روند و نحوه شناخت و رويکرد آنها به واقعيت‌ها به ميزان بسيار ناچيزی عنوان شده و هر آنچه که در جهان مشاهده می‌کنيم اعم از نظام‌های اقتصادی و اجتماعی و سياسی و حقوقی و دفاعی و رويکرد به طبيعت به ميزان بسيار زيادی حاصل نحوه شناخت مردانه است. به عبارت ديگر بشريت پتانسيل پنجاه درصد از انسانها را تا کنون به کار نگرفته. در صورت بهره گيری از آن شايد بسياری از نابسامانی‌های موجود بشری با راه حل‌هائی که زنان ارائه کرده و در تصميم گيری‌ها شرکت نمايند قابل حل شده و يا کاهش پيدا کنند. اما با توجه به شناخت‌های نوين علمی در مورد ويژگی‌های بيولوژيک و روانی زنان با اطمينان نسبتا زيادی پيشاپيش حداقل می‌توان گفت که مشکلات از اين بدتر نخواهند شد.
حال که علم امروز به شناخت‌های نوينی در مورد انسان و زنان رسيده، طبيعی است که هر تئوری شناخت نمی‌تواند از کنار آنها گذر کرده و مانند سابق تئوری شناختی برای پنجاه درصد بشريت ارائه کند. ضمن اينکه هر تئوری شناخت نوين می‌بايست در پرتو نقشی که علم از زندگی انسان به دست می‌دهد تبيين شود. با تعريفی که مذاهب و مکاتب فلسفی از زندگی انسان به دست می‌دهند نمی‌توان يک جامعه متکی بر علم و دانش بنا کرد. در بخش ديگری از اين مجموعه ما پيرامون اين موضوع صحبت خواهيم کرد.
از اين رو در سلسله بحث‌های تئوری شناخت خود را ناچاراز اين امر ديديم که موضوع تفاوت زن و مرد را نيز از ديدگاه علم طرح کنيم. طرح و ارائه نظريات علمی در اين زمينه را که گفتيم از دانش بيولوژی آغاز می‌شود دوست عزيز و همفکرم آقای خسرو بنده زاده به عهده گرفت و حاصل چند سال مطالعه و دو سال تلاش در جمع بندی را در کتاب کوچکی به رشته تحرير درآورد تحت عنوان همين نوشتار « همبرابری زن و مرد». از آنجا که اين تلاش ذيقيمت از حوصله يکی دو مقاله بسيار فراتر می‌رفت تصميم به انتشار مستقل آن گرفتيم که اخيرا در ايران انتشارات يافت.
هدف نوشتار حاضر بيش از آنکه باز کردن موضوعات اين اثر باشد، معرفی آن و ترغيب خواننده به تهيه و مطالعه آن است، چرا که ورود به مباحث علمی در حوصله چنين نوشتاری به خصوص زمانی که موضوع از علوم طبيعی باشد نه کار آسان و نه فهم آن سهل است و در آخر ممکن است خواننده نزد خود به نتايجی برسد که با نتايج علمی مبحث متفاوت باشد. به اين خاطر در اينجا صرفا به عنوان کردن رئوس موضوعات مطروحه در آن بسنده می‌کنم.
همانگونه که ذکر شد ثقل اثر مذکور بر شناخت‌های بيولوژيک و ژنتيک و هورمونی نهاده شده و تفاوت‌ها را در ساختار زنان و مردان نشان داده و به اين نتيجه می‌رسد که آنها با هم نابرابر نيستند اما متفاوتند و اين تفاوت نبايد باعث اعمال سلطه يکی بر ديگری شود.
ما در بحث‌های قبلی تئوری شناخت عنوان کرديم که شناخت در برگيرنده دو عنصر اصلی است:
الف – ابزار شناخت که انسان است و ساختار مغز و روان و عقل و بيولوژی و نحوه عملکرد آنها در اين جريان نقش‌های اصلی را به عهده دارند. به عبارت ديگر دنيای درونی انسان يک بعد اساسی در روند شناخت بوده و به ويژه عرفان در اين زمينه تلاش‌های زياد نموده و بر اهميت توجه به آن بسيار اصرار ورزيده، امری که در علوم تا مدتی پيش به آن رغبت زيادی نشان داده نمی‌شد. البته اساس و مبنای دانش روانشناختی تا حد زيادی ادامه بخش وسيعی از تلاش‌های بزرگان عرفان است و عمر آن اکنون به بيش از يکصد سال می‌رسد. اما اکنون اين دانش متوجه اين امر شده که تا کنون خود را بيشتر با ناهنجاری‌های روحی و روانی انسان مشغول کرده در حالی که روح وروان انسان سالم نيز ابعادی دارد که هنوز ناشناخته اند. نگارنده تا کنون نوشتارها و ترجمه‌های چندی در اين زمينه‌ها انتشار داده است. موضوعی که برای نوشتار حاضر بسيار حائز اهميت است موضوع جديدی در روانشناختی است تحت عنوان " شعور احساسي" که چند سالی است روانشناختی به آن توجه کرده. در سابق معيار توانائی فرد تنها با ميزان " شعور عقلي" او سنجيده می‌شد، در حالی که تجربه نشان داد اين موضوع تنها ضامن موفقيت انسان در زندگی نيست. تحت عنوان شعور احساسی بطور مجمل اين موضوع فهميده می‌شود که انسان با محيط خود چگونه رابطه‌ای برقرار می‌کند و تا چه حد از اين توان برخوردار است که در زندگی اجتماعی در مجموع موفق بوده و مورد علاقه ديگران قرار گيرد. توضيح بيشتر اين موضوع در نوشتاری تحت همين عنوان در آرشيو نشريه‌های اينترنتی ايران امروز و ايران آزاد موجود است.
ب – موضوع شناخت که در خارج از انسان قرار دارد و از طريق حواس پنجگانه با آنها رابطه برقرار کرده، آنها را در مغز خود منعکس کرده و در يک روند تحليلی با کمک عقل و منطق و نرم افزار فلسفی خود به بررسی آن پرداخته و اين تصوير را به عنوان واقعيت قبول می‌کند. به عبارت ديگر انعکاس واقعيت‌ها در مغز انسان با واسطه صورت می‌پذيرد.
طبيعی است که انسان با اين حواس پنجگانه و محدوديت‌های آن و ويژگی‌های مغزی - به عنوان مثال چشم ما قادر به رؤيت دنيای ذرات و حتی رابطه‌ها در دنيای قابل رؤيت نيست و گوش ما همه صدا‌ها را نمی‌شنود - هرگز قادر به انعکاس و شناخت همه زوايای واقعيت نيست، به اين خاطر همواره در پی يافتن ابزار دقيق‌تر هستيم.
حال چنانچه بپذيريم که ساختار بيولوژيک و روانی و احساسی جنسيت زن با مرد متفاوت است اين نتيجه منطقی است که نحوه شناخت و رويکرد آنان در روند شناخت نيز تفاوت‌هائی دارد که هنوز برای ما ناشناخته است. به عنوان نمونه ما حتی در تاريخ به عرفای زن زيادی برخورد نمی‌کنيم و به عنوان نمونه تبيين فلسفی مقوله عشق و تبعات آن در زندگی فردی واجتماعی با نگرش زنانه برای ما روشن نيست. به عنوان مثال بدون ادعای علمی بودن، برداشت نگارنده اين است که هنگامی که خشم و انتقام بر مردان چيره می‌شود، ناگهان مقوله عشق برای آنان محلی از اعراب ندارد. آيا در مورد زنان نيز اين گونه است؟ به عنوان نمونه ثابت شده که دو هورمون تستوسترون و زروتونين در مردان هنگام خشونت ورزی نقش زيادی ايفاء می‌کنند.
به هر حال اثر آقای بنده زاده با بحث‌هائی پيرامون ساختار مغز، سير تکاملی آن، چگونگی اندازه مغز در مرد وزن و پيدايش نقش جنسيتی نه تنها بر بسياری از باورهای پوچ همچون کم بودن عقل زن و کوچک بودن مغز زنان، والا بودن مردی و مردانگی يک سره خط بطلان می‌کشد، بلکه نشان داده می‌شود که از ديدگاه ژنتيک زنان کامل‌تر از مردان بوده و کامل‌تر هم به دنيا امده و ارگانيسم آنها زودتر کامل می‌شود.
در اين اثر صحبت از يک جهش چيره در ساختار جامعه مدرن به ميان آمده که نشان می‌دهد از آنجا که در جامعه مدرن نقش زور بازو در شيوه‌های توليدی و فعاليت‌های اقتصادی و بطور کل نحوه معيشت انسان‌ها کمتر شده و فعاليت‌ها به صورت روز افزون به مغز انسان انتقال پيدا می‌کنند، به همان ميزان هم نقش زنان در فعاليت‌های اقتصادی بيشتر می‌شود، چرا که در گذشته زور بازو تنها عامل امتياز مردان نسبت به زنان بوده و باعث برتری آنها در همه زمينه‌ها شده بود. آمار نشان می‌دهند که زنان در بازار بورس عاقلانه‌تر از مردان عمل می‌کنند. از جانب ديگر از آنجا که زنان از حوصله بيشتری نسبت به مردان برخوردار بوده و توان آنها در ايجاد رابطه احساسی با محيط و اطرافيان نسبت به مردان بيشتر است، به مرور آنها توان بيشتری در امور مديريت از خود نشان می‌دهند. امروزه در سازمان‌های اقتصادی بزرگ ديگر تنها ديسيپلين کاری و تصميمات بزرگ و حتی امتيازات مالی نيستند که کارمندان را بيشتر راغب به همکاری می‌کند بلکه يک مدير می‌بايست از شعور احساسی برخوردار بوده و با کمک آن همکاران را در سرنوشت و تصميمات شرکت سهيم کرده و آنها را علاقمند به هم هويتی آنها با اهداف آن مؤسسه کند. همپای اين جريانات و به خاطر ضعفی که اينک دچار مردان شده بحران‌های روحی آنها نيز رو به افزايش است، زيرا که آنها برتری و توانمندی خود را نمی‌توانند مانند گذشته اثبات کرده و با آن زنان را به انقياد خود در آورند. در حال حاضر روانشناسان به خانواده‌ها در غرب توصيه می‌کنند که بيشتر به وضعيت روحی پسران توجه کنند تا دختران و کارآئی متوسط دختران در مدارس در غرب بهتر از پسرها است. از اين رو به نظر می‌رسد که مدرنيزاسيون روند همبرابری زن و مرد را تسريع می‌کند.
به عللی که برشمرديم بطور مجمل روشن می‌شود که تا زمانی که زنان در بحث تئوری شناخت سهمی بر عهده نگيرند و اينکار را بطور مشترک با مردان، به ويژه در زمينه ابزار شناخت، به ثمر نرسانند هر نوع تئوری شناخت دچار نقصان است و ما پتانسيل بزرگی را بی استفاده گذارده ايم.
نگارنده به سهم خود از اين تلاش آقای مهندس بنده زاده که شغل او چيز ديگری است و اين کار را به عنوان يک خدمت فرهنگی برای فارسی زبانان به انجام رسانيده تشکر کرده و خواننده را به مطالعه اين اثر دعوت می‌کند.
مشخصات اين اثر:
همبرابری زن و مرد
نويسنده : خسرو بنده زاده
انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، تهران 1382