سرمایه‌داری در نقشِ اقتصادیِ جهانی

نویسنده: مصاحبه‌یِ هوک گوتمان با هری مگداف 

برگرفته از: مانتلی‌ریویو (monthlyreview.org) - ترجمه ویژه‌یِ خوشه 

تاریخِ نگارش: سپتامبرِ ۲۰۰۳ 

نقل از سايت خوشه-http://www.khushe.org/index.html

 

هری مگداف از نظریه‌پردازانِ مارکسیست است. او بود که برایِ نخستین بار نظریه‌یِ امپریالیسم بدونِ مستعمره را ارائه کرد، که در سال‌هایِ اخیر شکلِ غالبِ امپریالیسم بوده است. مگداف چندی پیش و در آوریلِ ۲۰۰۳، ۹۰ساله شد، و مانتلی ریویو به مناسبتِ سال‌گردِ تولدَش برنامه‌یی تدارک دید، که این مصاحبه نیز در آن جای داشت. مگداف می‌کوشد با استفاده از استدلال‌هایِ منطقی و هم‌چنین شواهدِ فراوانِ تاریخی نشان دهد امپریالیسم و استثمارِ کشورهایِ فقیرتر لازمه‌یِ سرمایه‌داری است، و سرمایه‌داری در طولِ رشدِ ناگزیرَش، چاره‌یی جز استعمارِ کشورهایِ دیگر ندارد. بدین‌ترتیب مگداف از جنگِ عراق شگفت‌زده نیست، و آن را نتیجه‌یِ بی‌مسئولیتی و ماجراجویی‌یِ حاکمانِ فعلی‌یِ آمریکا نیز نمی‌داند، بل‌که قسمتی لازم از سیستمِ اقتصادی‌‌یِ حاکم بر کلِ جهان می‌شمارد.

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

هوک گوتمان: هری، من فکر می‌کردم بتوانیم بحثِ‌مان را با جزئیاتِ نظریه‌یِ تو درباره‌یِ آغازِ سرمایه‌داری به عنوانِ اقتصادِ جهانی بیآغازیم.

 

هری مگداف: بله، سرمایه‌داری در اقتصادِ جهانی متولد شد. البته ما باید میانِ سرمایه‌داری‌یِ سوداگری و سرمایه‌داری‌یِ صنعت فرق بگذاریم. با پیش‌رفت‌هایِ انجام‌شده در سده‌یِ پانزدمُ‌م در کشتی‌هایِ سه‌دکله، به‌سختی مسلح و توانا برایِ حملِ مقدارِ قابلِ توجهی سرنشین و بار در مسافت‌هایِ میان‌اُقیانوسی، هردویِ تجارتِ بین‌المللی و جنگ‌آوری‌یِ دریایی به پیش رانده شدند. کشتی‌هایِ جدیدِ اروپایی در هفت‌دریا در جستُ‌جویِ سود و غنیمت پراکنده شدند. بدین‌ترتیب، عصرِ اکتشافات، که هم‌چنین به عنوانِ عصرِ غلبه معروف است، در سده‌یِ پانزدهُ‌م آغازیده و نشانه‌یی شد بر برخاستنِ سرمایه‌داری‌یِ سوداگرانه بر شالوده‌یِ اقتصادِ جهانی. ثروتِ اروپایِ غربی از مرزهایِ پیشین فراتر رفت: طلا و نقره برایِ تغذیه‌یِ بانک‌ها از آمریکایِ جنوبی می‌آمدند، و برده‌ها برایِ تولید کالاهایِ مصرفی و موادِ خام برایِ کارگاه‌هایِ اروپایِ غربی گرفته می‌شدند. تجارتِ جهانی در نتیجه‌یِ تأسیسِ مستعمره‌هایِ جدید، بسطِ قدیمی‌ها، گسترشِ برده‌داری و غارت‌گری‌یِ آشکار جهش کرد. این‌ها خصیصه‌هایِ برجسته‌یِ بازارهایِ جهانی بودند که دو سده پیش از رسیدن به سرمایه‌داری‌یِ صنعتی گشوده شده بودند. یکی از خصایصِ کلیدی‌یِ این مرحله‌یِ سوداگرانه‌یِ سرمایه‌داری آن است که نه‌تنها بازارها را تأمین کرد، بل‌که هم‌چنین ثروتی فراهم کرد که انقلابِ صنعتی را در میانه‌یِ سده‌یِ ۱۷۰۰ تغذیه ساخت.

 

از آن‌جا که سرمایه‌داری‌یِ صنعتی در کشورهایِ مختلف در زمان‌هایِ مختلفی تکامل یافت، خصایصَ‌ش در این کشورهایِ مختلف یک‌سان نیستند. اما یک خصیصه‌یِ مشترک وجود دارد. قوانینِ اساسی‌یِ حرکت یک‌سان هستند. درجه‌یی از توازن میانِ سرمایه‌گذاری، مصرف و تأمینِ مالی موردِ نیاز است. اگر خصایصِ مهم از تعادل خارج شوند، با بحرانِ اقتصادی مواجه می‌شویم. این بحران‌ها بر آینده اثر گذاشته و آن را شکل می‌دهند، اما نمی‌توانند چندان از قوانینِ اولیه‌یِ حرکت منحرف شوند. روش‌هایِ مهمِ غلبه بر عدمِ تعادل از طریقِ فعالیت‌هایِ امپریالیستی جسته می‌شوند. جستُ‌جو برایِ بازارهایِ جدید، برایِ فرصت‌هایِ جدیدِ سرمایه‌گذاری، با رقابت میانِ ملت‌ها انگیخته می‌شود. هیچ گریزی از منطقِ داخلی‌یِ سیستم نیست. چیره‌شدن بر بیماری‌هایِ سرمایه‌داری نیاز به ساختنِ اجتماعی به‌کلی متفاوت دارد، که شالوده‌ئَ‌ش تغییرِ قدرتِ اختصاص‌یافته برایِ تأمینِ نیازهایِ اولیه‌یِ همه‌یِ مردم است. معنی‌یِ این برداشتنِ الزام‌هایِ ایجادشده بر بازار در جستُ‌جویِ بیشینه‌کردنِ سود است.

 

چین مثالی از این است که چه‌گونه یک‌قدم در جهتِ سرمایه‌داری موجبِ قدمِ بعدی می‌شود. بیست و پنج سال پیش، گروهِ حاکم در حزبِ کمونیستِ چین تصمیم گرفتند دو سیستمِ اقتصادی ایجاد کنند. مدیریتِ قسمت‌هایِ بالاترِ اقتصاد مستقیماً در اختیارِ برنامه‌یِ مرکزی‌یی بود که توسطِ حکومت اجرا می‌شد، و باقی‌یِ جامعه برایِ مؤسساتِ خصوصی باز بود. بخشِ خصوصی، که هم از سویِ دولت و هم از سویِ سرمایه‌گذاری‌یِ خارجی انگیخته شده و کمک گرفته بود، با نرخِ خیلی بالایی گسترش یافت. تصمیم‌گیری‌یِ این‌که چه‌چیز و چه‌قدر تولید شود در اختیارِ بازارهایِ در جستُ‌جویِ سود قرار گرفت. با رشدِ اقتصاد بدین‌شکل، یک بازارِ سرمایه موردِ نیاز بود، پس بازارِ سهام و بانک‌داری‌یِ خصوصی شروع شد. سرمایه‌گذارانِ خارجی می‌توانستند از دست‌مزدهایِ بسیار پایین برایِ رقابت در بازارِ جهانی بهره گیرند. تغییرِ اقتصاد برایِ تکیه بر صادرات باعثِ پیوستِ چین به سازمانِ تجارتِ جهانی و تبعیت از قوانینِ آن شده، کنترل بر سرمایه‌گذاری‌یِ خارجی را، با تبعیت از قوانینِ تجارتِ سرمایه‌داری، ضعیف‌تر کرد.

 

برایِ پذیرفته‌شدن در فشارهایِ جهانی‌سازی، امروز تشکلیلاتِ اقتصادی‌یِ دولتِ چین خصوصی می‌شوند. تمایزهایِ طبقاتی و تفاوت در میانِ مردم بیش‌تر می‌شود. و در ادامه‌یِ این راه، مؤسساتِ خصوصی تشویق شدند و رفاهِ اجتماعی در ارائه‌یِ خدماتِ آموزشی و بهداشتی به کلِ مردم رو به زوال گذاشتند. بی‌کاری و گرسنه‌گی رشد کرد. چین از کشوری به طورِ غیرِعادی تساوی‌گرا به کشوری با توزیعِ نامناسبِ درآمد و از این نظر بسیار شبیهِ ایالاتِ متحده بدل شد.

 

گوتمان: ما معمولاً می‌شنویم که سرمایه‌داری را به عنوانِ به‌ترین راه برایِ تسریعِ رشد در اقتصاد می‌شمارند.

 

مگداف: تفکرِ غالب به این چسبیده است که سرمایه‌داری به رشد محدود است. اشخاصِ بی‌باک از اختراعات و اندیشه‌هایِ جدید حمایت می‌کنند، کارخانه ساخته می‌شود، کارگران استخدام می‌شوند؛ و این‌ها موجبِ رشدِ حلزونی‌یِ موجودی و تقاضا می‌شوند. البته قطعاً حسی زیربنایی در این مدل وجود دارد. اما این تنها یک مدل است، و نه واقعیت. دینامِ رشدِ سرمایه‌داری سرمایه‌گذاری است. اما نرخِ سرمایه‌گذاری بسیار از پیوسته‌گی دور است. سرمایه‌گذاری وقتی مصرف‌کننده‌گانِ کافی نباشند که بتانند و بخواهند تولیدات را بخرند کاهش می‌یابد.

 

به این خاطر است که فروشِ داخلی‌یِ محصولاتِ تولیدشده معمولاً الگویِ مشابهی را دنبال می‌کند: فروش و تولید برایِ مدتی پس از معرفی شتاب می‌گیر، و سپس سراَنجام به خطی افقی مماس می‌شود. مجانب قسمتی از نمودار است. مثلِ این بالا می‌رود و سپس ثابت می‌شود. [دستِ هری با زاویه بالا می‌رود و سپس هم‌ترازِ زمین می‌شود.] برایِ مثال، اختراعِ یخ‌چال را در نظر بگیرید، که در پیش‌رفتِ بعضی مناطق در ایالاتِ متحده نقشی بنیادی بازی کرد. برایِ این بحث، می‌خواهم موردِ یخ‌چال‌هایِ خانه‌گی را به عنوانِ مثال استفاده کنم.

 

وقتی یخ‌چال یک اختراعِ جدید بود در دوره‌هایِ رشدِ کلِ سرمایه‌داری در ایالاتِ متحده نقشِ بسیار مهمی داشت. اما مردم چند یخ‌چال دارند، یک خانواده چندتا می‌تواند استفاده کند؟ اگر پول‌دار باشید می‌توانید یکی در زیرزمین و یکی در آشپزخانه داشته باشید، یا ممکن است دو آشپزخانه داشته باشید. اما به هر حال شما نمی‌توانند خانه‌یِ خود را با آن‌ها پر کنید. وقتی همه‌یِ مردمی که استطاعتِ داشتنِ‌ش را داشتند یخ‌چال خریدند، دیگر تنها تقاضا از تعویضِ آن‌ها ایجاد می‌شود، یا به خاطرِ رشدِ جمعیت و تشکیلِ خانواده‌هایِ جدید. زن و شوهرِ جوانی یک آپارتمان می‌گیرند، و وقتی از عهده‌ئَ‌ش بر آمدند، یخ‌چال می‌خرند. اما همیشه رشدِ مهیجی در تعدادِ خانواده‌ها وجود ندارد. پس کاهشی در تقاضا ایجاد می‌شود. و سپس پرسش مطرح می‌شود، چه‌گونه می‌توان صنعتی را پیش‌رو نگاه داشت؟ و چه‌گونه می‌توان آن را گسترش داد؟ این‌جا است که گسترش به خارج طرح می‌شود.

 

گوتمان: پس همیشه قدرتِ انگیزاننده‌یِ امپریالیسم، دینامیکِ داخلی‌یَ‌ش، گرایش به رکود بوده است؟

 

مگداف: بله، هرچند نه تنهامسئله، گرایش به رکود عاملِ مهمی در هدایت به سویِ امپریالیسم است.چنان‌چه پیش‌تر گرفتم، سرمایه‌گذاری دینامِ رشد در اقتصادِ سرمایه‌داری است. از آن‌جا که نیاز به سرمایه‌گذاری‌یِ جدید به مرزهایی می‌رسد، حرکتِ فراترِ رشدِ سرمایه‌داری به محصولاتِ جدید، اختراعاتِ جدید و جمعیتِ بیش‌تر برایِ تسخیر است.

 

کشورهایِ ثروت‌مندِ سرمایه‌داری با تسخیرِ بازارهایِ خارجی نرخِ رشدِ خود را بالا نگاه می‌دارند. چنان‌چه جوان روبینسون گفت، «تعدادِ کمی انکار خواهند کرد که گسترشِ سرمایه‌داری به سرزمین‌هایِ جدید دلیلِ اصلی‌یِ چیزی است که یک اقتصاددانِ دانش‌گاهی «انفجارِ عظیمِ سکولار» در دو سده‌یِ اخیر می‌نامد». رشدِ حومه [در ایالاتِ متحده] پس از جنگِ دویُ‌مِ جهانی شکلِ دیگری از محرک‌هایِ بزرگ بود. اما هیچ‌یک از تولیداتِ تازه و فن‌آوری‌هایِ تازه نمی‌توانند رشد را در میزانِ موردِ نیاز نگاه دارند. بدین‌ترتیب، این وضعیت به سویِ ایجادِ بازارهایِ جدید و فرصت‌هایِ سرمایه‌گذاری‌یِ جدید درد سرزمین‌هایِ بی‌گانه حرکت می‌کند. کشورهایِ سرمایه‌داری‌یِ ازنظرِصنعتی‌پیش‌رفته، «چنان‌چه گوزن در پیِ آب نفس‌نفس می‌زند»،تشنه‌یِ جهان‌هایِ جدیدی برایِ تسخیر هستند.

 

اما در هر کشورِ موفقِ سرمایه‌دار، آنان فقط با یافتنِ بازارهایِ جدید و شکست‌دادنِ بازارهایِ رقیب است که توانسته اند این تشکیلات را به‌راه نگاه دارند، و این مسئله‌یی بنیادی است.

 

دست‌آوردهایِ بزرگِ انگلستان در انقلابِ صنعتی تکاملِ موتورِ بخار، ماشینی‌کردنِ تولیدِ پارچه، نخ‌ریسی‌یِ ماشینی، و نساجی‌یِ ماشینی و غیره بود. چندان طول نکشید که انگلستان به بازارهایِ جدیدی برایِ فروشِ لباس‌هایِ تولید‌شده نیاز داشت. غیر از این، کار و کسبِ آنان از کار می‌اُفتاد، چراکه شما نمی‌توانید به تولیدِ مدامِ یک‌چیز ادامه دهید مگر آن‌که جایی برایِ فروشَ‌ش داشته باشید. و درباره‌یِ انگلستان، صنعتِ پارچه‌یِ هندوستان برایِ ایجادِ بازارِ جدید برایِ لباس‌هایِ انگلیسی تخریب شد. هندوستان تولیدِ پارچه‌یِ کاملاً خوبی داشت، پارچه‌هایی که آنان تولید می‌کردند قطعاً زیباتر از آنی بود که در انگلستان تولید می‌شد.

 

شبیهِ همین، روشِ زنده‌گی در بیش‌ترِ کشورها تغییر کرد تا بتواند بازارهایِ جدید و فرصت‌هایِ سرمایه‌گذاری برایِ انگلیسی‌ها، اروپایی‌ها، ژاپنی‌ها و آمریکایی‌ها فراهم سازد. سرمایه‌داری باید رشد می‌کرد. در غیرِ این صورت تشکیلاتِ آن‌ها به گل می‌نشست، تولید و سودِشان به‌سختی کم می‌شد، و بانک‌ها هم به دردسر می‌اُفتادند. این چیزی است که در کسادی‌یِ بزرگ رخ داد.

 

حالا، هوک، مطمئناً پیچیده‌گی‌هایِ بیش‌تری وجود دارند. من نمی‌خواهم درباره‌یِ پیچیده‌گی‌هایِ امپریالیسم سخن‌رانی کنم. اما انگیزه‌یِ مهمِ دیگر برایِ ایجادِ مستعمره، داشتنِ دستِ بالا در تضمینِ دراختیاربودنِ منابعِ موادِ خام است. مسئله پس از مدتی دیگر آوردنِ ادویه، چای و تنباکو از دوردست‌ها نبود. کاخانه‌هایِ انقلابِ صنعتی به پنبه، مس، روی و غیره نیاز داشتند. ابتدا ذغال موردِ نیاز بود، بریتانیا خود منابعِ بزرگی از آن را داشت. سپس آهن لازم داشتند، یا مس، یا روی، یا نیکل، که می‌باید عمدتاً از خارج وارد می‌شد. هرچه فن‌آوری‌یِ تولیداتِ شما پیش‌رفته‌تر می‌شود، شما بیش‌تر به منابعِ خاص، و معمولاً کم‌یاب، برایِ آلیاژهایِ‌تان نیاز پیدا می‌کنید. آلیاژها کمُ‌بیش مقداری نیکل نیاز دارند. تولیدِ سرمایه‌داری به موادی مانندِ آن نیاز دارد، و ناچار است که برایِ به‌دست‌آوردنَ‌ش به دوردست‌ها برود. با وجود آن‌که راه‌هایِ مختلفی برایِ گرفتنِ این منابعِ اساسی هست، ولی آن‌چه سرمایه‌دارها می‌خواهند کنترلِ آن‌ها است؛ که وقتی لازم شد، جریانِ پای‌دار را تضمین کنند.

 

گوتمان: پس انگیزه‌یِ حرکت به خارج، نیاز به بازارهایِ جدید برایِ تلافی‌یِ رکود، و نیاز به موادِ خامِ موردِ نیاز در تولید است؟

 

مگداف: بلی. بازارهایِ جدید و همه‌یِ سری‌یِ موادِ موردِ نیاز مرکزی هستند. اما عاملِ سه‌یُ‌می نیز هست. وقتی سرمایه‌داری در کشوری رشد می‌کند، طبقه‌یِ کارگر برایِ دست‌مزدهایِ بالاتر، ساعاتِ کارِ کم‌تر و آسوده‌گی از سلسله‌مراتبِ دیکتاتورگونه‌یِ بالایِ سرِشان مبارزه می‌کنند. وقتی پیروز شدند، این مبارزات سطحِ حقوق‌ها را بالا برده و باقی‌یِ خواسته‌ها، از قبیلِ مقدارِ بیش‌تری از خدماتِ اجتماعی، را تأمین می‌کند.

 

و بدین‌ترتیب، سرمایه‌دار، با هدفِ افزایشِ سود، جایِ دیگری می‌رود تا از دست‌مزدهایِ به‌شدت پایین و فرصت‌هایِ استثمارِ شدیدتر در کشورهایِ عقب‌مانده بهره‌مند شود. در سازُکارِ سرمایه‌گذاری‌‌یِ خارجی، ظرفیت‌هایِ داخلی‌یِ توسعه‌یِ کشورهایِ مستعمراتی و نیمه‌مستعمراتی از هم گسیخته و از شکلِ طبیعی خارج می‌شود. نرخِ رشد و شکل‌هایِ آن، به دلایلِ مختلف، در طولِ تاریخِ انسان فرق داشته. اما وقتی سرمایه‌داری با اعمالِ مستقیم یا غیرِمستقیمِ قدرت وارد شد، غالب می‌شود. البته همه‌چیز را تسخیر نمی‌کند، ولی بر هر چیزی در کشور اثر می‌گذارد، که ممکن است معنایَ‌ش وابسته‌گی به کشورِ مادرِ سرمایه باشد، و معمولاً باعثِ فقرِ بیش‌ترِ توده‌ها می‌گردد.

 

ضمناً، در کشورهایِ پیش‌رفته‌یِ سرمایه‌داری شغل‌هایِ کم‌تری هست. نتیجه درصدِ بیش‌ترِ بی‌کاری است.

 

گوتمان: پس امپریالیسم، دربخشی، برایِ گریز از هزینه‌یِ زیادِ کارگر در کشورهایِ سرمایه‌داری، سعی می‌کند کارگرِ ارزان بیابد. اما آیا شکلِ خودِ امپریالیسم در طولِ رشدَش تغییر نکرده؟

 

مگداف: چرا. نخستین تغییرِ بزرگ زیادشدن و گسترشِ سرمایه‌داری‌یِ صنعتی در قسمتِ غربی‌یِ اروپا، و مناطقی بود که ساکنانِ غربِ اروپا در آن‌ها ساکن شده بودند، مثلِ ایالاتِ متحده، استرالیا و ژاپن. اما در این زمان دیگر جهان کاملاً «آزاد» نیست، چنان‌چه پیش‌تر «برایِ تسخیر آزاد» بوده است. سیاره دیگر برایِ این ملت‌ها کاملاً آزاد نیست که هرجا دوست داشتند بروند، چرا که اکنون وقتی انگلستان در پیِ گسترشِ امپراتوری‌یَ‌ش است، آلمان و فرانسه و دیگر قدرت‌ها هم در پیَ‌ش هستند.

 

پس قدرت‌هایِ ثروت‌مند رقابت می‌کنند. به عنوانِ مثال، با تکاملِ کشتی‌یِ بخار در دهه‌هایِ ۱۸۵۰ و ۱۸۶۰، بریتانیا مانندِ هر کشورِ دیگری ناگهان متوجه شد که کشتی‌هایَ‌ش کهنه شده اند. آنان ناچار بودند که شتاب کنند و تعدادِ فراوانی کشتی‌یِ بخارِ آهنی بسازند. در این زمان، بریتانیا انحصارِ مجازی‌یی در کشتی‌سازی ایجاد کرد که تقریباً تا پایانِ نخستین جنگِ جهانی ادامه یافت. سهمِ آن از تن‌شمارِ تولیدِ کشتی، از حدودِ یک‌چهارُم در ۱۸۴۰ تا ۴۰-۵۰ درصد در دهه‌یِ ۱۸۵۰ و تا جنگِ جهانی‌یِ یکُ‌م رسید. با این وجود، در سده‌یِ جدید، پیش‌روی‌یِ بریتانیا در تولیدِ کشتی و گنجایشِ آن کاهش یافت. کشورهایِ دیگر مثلِ آلمان، ایالاتِ متحده، فرانسه و ژاپن خود را بالاتر کشیدند. سطحِ جدیدی از رقابت پدید آمده بود، نه فقط برایِ تولیدِ کشتی‌هایِ بخار، بل‌که برایِ امن‌کردنِ مناطقی که کشتی‌هایِ بخار می‌توانستند تجارت کنند.

 

پرسشِ جدید پیش آمد، «چه‌قسمتی از دنیا را اشغال می‌کنید؟». برایِ مثال، آفریقا پیش‌تر «آزاد» بود، آزاد برایِ اسیرکردنِ برده، آزاد برایِ استثمارِ منابعِ طبیعی. اما توسعه‌یِ بیش‌ترِ مراکزِ سرمایه‌داری موجبِ سطح‌هایِ بالاتری از رقابت شد، که در پایانِ سده‌یِ نوزدهُ‌م منجر به مسابقه‌یی برایِ تقسیمِ آفریقا و مناطقِ دیگر به مستعمره‌نشین‌ها شد.

 

تسخیرِ مناطقِ خارجی به عنوانِ مستعمره‌نشین بخشی مرکزی از سرمایه‌داری‌یِ سوداگرانه و مراحلِ نخستِ سرمایه‌داری‌یِ صنعتی بود، ولیدر مراحلِ نخست هنوز مناطقِ بزرگی از دنیا وجود داشت که مستعمره نشده بودند. غلبه‌یِ مستعمراتی از قرنِ پانزدهُ‌م یا حتی پیش از آن آغاز شده، و به رشدِ خود ادامه می‌دهد، تغییرِ قابلِ توجهی در مایل‌هایِ مربعِ مناطقِ استعمارشده توسطِ قدرت‌هایِ سرمایه‌داری وجود دارد. و این پرش در ربعِ آخرِ قرنِ نوزدهُ‌م، در کنارِ تکاملِ شرکت‌هایِ عظیم و انحصارها رخ می‌دهد. در اواخرِ سده‌یِ نوزدهُ‌م و اوایلِ سده‌یِ بیستُ‌م حدودِ ۳۰۰ درصد رشد در مالکیتِ مستعمره‌ها وجود دارد. در ۴۵ سالِ پس از ۱۸۷۰، قدرت‌هایِ امپریالیستی میان‌گینِ ۲۴۰٬۰۰۰ مایلِ مربع در هر سال را تسخیر کردند؛ با ۸۳٬۰۰۰ مایلِ مربع در سال در ن۷۵ سالِ نخستِ قرنِ نوزدهُ‌م مقایسه کنید.

 

گوتمان: و این رقابت درباره‌یِ مناطق بود که موجبِ جنگِ جهانی‌یِ یکُ‌م شد؟

 

مگداف: بازتقسیمِ جهان مطمئناً انگیزه‌یِ مهمی در جنگِ جهانی‌یِ نخست بود. اما عواملِ دیگری هم بودند که موجبِ جنگ شدند؛ موضوعی که برایِ بحث در این‌جا خیلی طولانی است. من فکر می‌کنم رقابتِ مؤسساتِ انحصاری‌یِ کشورهایِ پیش‌رفته‌یِ سرمایه‌داری برایِ بازارهایِ جدید قسمتی از تصویر است. هم‌چنین باید چالش‌ها به هژمونی‌یِ بریتانیا را هم اضافه کنم. رقیبانِ بریتانیا از مرکزیتِ لندن در بازارهایِ مالی‌یِ بین‌المللی و چیره‌گی‌یِ پوند به عنوانِ واحدِ مالی‌یِ بین‌المللی خوش‌نود نبودند.

 

گوتمان: اجازه دهید به جلو بپرم. نظمِ رقابتی‌یِ مستعمراتی که شرح می‌دهید در طول جنگِ دویُ‌مِ جهانی نیز ادامه یافت، اما پس از آن درگیری دورانِ مستعمره‌هایِ رسمی با پیروزی‌یِ جنبش‌هایِ استقلال‌طلبانه در مستعمره‌ها پایان یافت. با ظهورِ ایالاتِ متحده به عنوانِ قدرتِ بزرگِ جهانی نظامِ اقتصادی‌یِ به‌کلی جدیدی شکل گرفت.

 

مگداف: فرآیندِ استقلالِ مستعمره‌ها مشکلِ جدیدی برایِ کشورهایِ پیش‌رفته‌یِ صنعتی ایجاد کرد. این باعثِ شکل‌هایِ مختلفی از نواِستعمار شد، که در آن قدرت‌ها بر حکومت‌هایِ مستعمره‌هایِ سابق اثر گذاشته و عملاً بر آن‌ها حکم‌فرما هستند.

 

گوتمان: و این کنترل از طریقِ بانکِ جهانی و صندوقِ بین‌المللی‌یِ پول به اجرا در می‌آید.

 

مگداف: بله، اما این مؤسسه‌ها در بازی‌یِ نواِستعماری، و به‌کاراَنداختنِ نفوذ و سلطه تنها نیستند. کشورهایِ پیش‌رفته سیستم‌هایِ مالی‌یِ کشورهایِ پیرامونی را موردِ هجمه قرار داده، به نخبه‌گانِ حاکم کمک کرده و آسایشِ آن‌ها را فراهم می‌سازند. اینان با تحتِ فشار قراردادنِ جنبش‌هایِ مردمی‌یی که می‌خواهند ساختارهایِ قدرت را تغییر داده کشورها را از شبکه‌یِ امپریالیستی آزاد سازند، به دست‌یارانِ آن قدرت‌ها بدل می‌شوند.

 

بانکِ جهانی احتمالاً برایِ این طراحی شد که به کشورهایِ عقب‌مانده کمک کند تا منابعِ طبیعی‌یِ خود را توسعه دهند، آبِ پاکیزه تأمین کند، کارهایِ خوبی انجام دهد که به کشورهایِ پیرامونی فرصت دهد خود را بالا کشند. اما بانک، درعمل، برایِ حمایت از مؤسساتِ خصوصی‌یِ داخلی و سرمایه‌یِ خارجی کار کرد. بانک هم‌چنین در شرط‌گذاشتن برایِ قرض‌هایِ داده‌شده به جهانِ سه‌یُ‌م هم‌کاری می‌کند. توجه داشته باشید که بانکِ جهانی به مقدارِ زیادی از طریقِ روابطِ مالی با سرمایه‌گذارانِ کشورهایِ مرکز از لحاظِ مالی تأمین می‌شود. بدین‌ترتیب، بانک باید از لحاظِ اصولی از کشورهایِ پیرامون برایِ این سرمایه‌گذاران سود جمع آورد.

 

IMF (صندوقِ جهانی‌یِ پول) با درنظرداشتنِ رکودِ بزرگ ایجاد شد. در آن سال‌های، تجارت و سرمایه‌گذاری‌یِ جهانی کم شده بود، نرخِ برابری‌یِ واحدهایِ پولی در نتیجه‌یِ تنزلِ مدامِ ارزشِ پولِ کشورها در رقابت افزایشِ افزایشِ سودِ صادرات مدام بالا و پایین می‌رفت. اندیشهِ پشتِ برپایی‌یِ IMF حذفِ نوسان‌هایِ خشن در نرخِ برابری‌یِ واحدهایِ پولی و تعادلِ پرداخت‌ها بود که می‌توانستند برایِ کشورهایِ سرمایه‌داری خطرناک باشند. اما مشی‌هایی که ممکن بود برایِ کشورهایِ سرمایه‌داری‌یِ مرکز خوب کار کنند، اوضاعِ کشورهایِ پیرامونی را فقط بدتر می‌کردند. فرآیندِ سرمایه‌گذاری در کشورهایِ پیرامونی، سود، بهره، و دست‌مزدهایی ایجاد می‌کند که باید (به دلار) به سرمایه‌گذارانِ خارجی پرداخت شوند. وقتی صادرات دلارِ کافی برایِ تأمینِ این الزام‌ها و پرداخت برایِ وارداتِ موردِ نیاز به دست ندهد، این‌جا IMF به عنوانِ وام‌دهنده واردِ بازی می‌شود. صندوق کشور را به تغییراتِ ساختاری در اقتصاد مجبور می‌سازد و سپس حتی پولِ بیش‌تری قرض می‌دهد؛ این روند ادامه می‌یابد و استفاده از اهرمِ فشارِ قرض را عمیق‌تر می‌کند، در حالی که شرایطِ دشوارِ زنده‌گی‌یِ مردم حتی بدتر هم می‌شود.

 

طراحانِ آن مؤسسه‌ها (دلال‌هایِ جدید و لیبرال‌ها) جهانی پر از صلح و هم‌کاری و تحتِ هدایتِ ایالاتِ متحده دیدند، که از پس از جنگ برخاسته بود. نظریه‌پردازی‌هایِ خوش‌بینانه‌یِ آنان واقعیتِ زیرینِ سرمایه‌داری و قوانینِ حرکتَ‌ش را نادیده می‌گرفت، که در خارج از بلوکِ غرب خود را نشان می‌دادند. امپریالیسم شیوه‌یِ زنده‌گی‌یِ سرمایه‌داری است: رقابت میانِ کشورهایِ پیش‌رویِ سرمایه‌داری ادامه خواهد یافت، استثمارِ کشورهایِ پیرامونی نیز ادامه خواهد یافت، چه مستعمره‌ها به استقلال برسند یا نه.

 

گوتمان: پس صندوقِ بین‌المللی‌یِ پول و بانکِ جهانی، دلایلِ تأسیسِ‌شان هرچه باشد، به جایِ تلاش برایِ چیره‌شدن بر عقب‌مانده‌گی در کشورهایِ در حالِ توسعه، در جهتِ حمایت از سرمایه‌داری‌یِ پیش‌رفته حرکت کردند.

 

مگداف: در چهارچوبِ سرمایه‌داری هیچ راهی برایِ کنارگذاشتنِ استثمارِ کشورهایِ پیرامونی وجود نداشت. نمی‌توان از استفاده از قرض به عنوانِ اهرمِ فشار اجتناب کرد. این وضعیت در شرایطِ اجراشده‌یِ IMF درباره‌یِ «نجات»ِ کشورهایِ پیرامون از بحران حتی بدتر هم می‌شد. درحقیقت صندوق قرض‌گرفتن از بانک‌هایِ بزرگِ قرض را اجباری می‌سازد. و در این نقش، IMF شرایطی ایجاد می‌کند که به تجدیدِ وام‌گرفتن از مرکزِ سرمایه‌داری می‌اَنجامد. بحرانِ پیرامون در چرخه‌هایِ مختلفی بازتولید می‌شود. صندوق، فقط (و فقط) در صورتی برایِ بازپرداخت�� بدهی‌هایِ پیشین پول قرض می‌دهد که کشورِ دچارِ بحران برنامه‌هایِ طاقت‌فرسایِ نولیبرالی را به اجرا بگذارد. بی‌شک، این برنامه‌ها منجر به فقرِ فزاینده‌یِ توده‌ها و تجدیدِ چرخه‌یِ قرض می‌شود. بانکِ جهانی هم تحمیل‌هایِ قوانینِ نولیبرالی را به این‌ها افزوده و وضعیتِ توده‌ها را بدتر می‌سازد.

 

این ارتباطات منجر به پدیده‌یِ شکافِ فزاینده میانِ آن‌چه شما (کشورهایِ پیش‌رفته‌ترِ صنعتی) و جنوب شده است. در حدودِ سال‌هایِ ۱۴۰۰، تفاوت‌هایی میانِ مردم بود، ولی شرایطِ اولیه‌یِ زنده‌گیِ مردم در کشورهایِ مختلف نسبتاً یک‌سان بود. قطعاً حکم‌رانان و اربابانِ گوناگون وجود داشتند. اما بیش‌تر به محصول وابسته بودند. اگر محصولِ خوب به دست نمی‌آمد، چیزی برایِ خوردن وجود نداشت. ولی با مجتمع‌سازی‌یِ اقتصاد و تحمیل‌هایِ کنترلی برایِ کمک به توسعه‌یِ صنعت، جهانی ساخته شد که تفاوتِ بسیار عمده‌یی در شیوه‌یِ زنده‌گی‌یِ بعضی مردم و دیگران ایجاد شد. کارها در پانصد سالِ گذشته در این جهت پیش رفته اند، وضعیتی که بیش‌ترِ ثروت در دستانِ ۱۰ یا ۲۰ درصدِ جمعیت است و ۸۰ تا ۹۰ درصدِ دیگر چیزی گیرِشان می‌آید که باقی مانده. این صرفاً تصادف نیست.

 

و این اختلاف میان و در داخلِ کشورها بنیادِ امپریالیسم، و قسمتی از کلِ سیستمِ سرمایه‌داری و امپریالیستی است. این قسمتی از توسعه‌یِ امپریالیسم از ابتدا است. اما اوضاع بدتر می‌شود؛ ۲۰ درصد از جمعیتِ جهان در فقیرترین پنجاه کشور می‌زییند، ولی کم‌تر از ۲ درصدِ درآمدِ جهانی را به دست می‌آورند.

 

بله. هم‌چنین واقعیت دارد که در کشورهایِ پیش‌رفته، با ثروتِ شگرفی که ایجاد کرده اند، تفاوت میانِ ثروت‌مند و فقیر زیادتر و زیادتر و زیادتر شده است. و این قسمتِ ضروری‌یِ کارِ سرمایه‌داری است. نه این‌که به خاطرِ خوب‌بودن «لازم» باشد، ولی یک نتیجه است. ایجادِ نابرابری روشِ کارِ این سیستم است. ناچار است آن‌طور کار کند. منظور ام ضروری‌بودنِ این نیست که یک مدیرِ شرکت یک میلیون دلار حقوق بگیرد، بل‌که سرمایه‌داری به روشی کار می‌کند که قسمت‌هایی از مردم وجود دارند که در تهی‌دستی زنده‌گی می‌کنند، در وضعیت که کودکان غذا ندارند، مراقبت‌هایِ پزشکی و خدماتِ آموزشی وجود ندارد. و این در غنی‌ترین کشورهایِ جهان اتفاق می‌اُفتد. ما ثروت‌مندتر و ثروت‌من می‌شویم، و گروهی فقیرتر و فقیرتر می‌شوند. امروز وضعیت چنان است که سیزده هزار خانواده‌یِ ثروت‌مندِ ایالاتِ متحده بیش از بیست میلیون خانواده‌یِ پایین درآمد دارند!

 

گوتمان: هری، وقتی در حالِ صحبت هستیم، ایالاتِ متحده در میان و شاید در انتخابِ جنگی با عراق است. آیا این وضعیتِ کنونی از قبلی‌ها متفاوت است؟ آیا جنگِ عراق به‌نوعی یگانه یا نقطه‌یِ تحول است؟

 

مگداف: فکر نمی‌کنم چیزِ جدیدی باشد. انگلیسی‌ها با آفریقایِ جنوبی جنگیده و درنهایت آن را تصرف کردند. مصر تحتِ کنترلِ بریتانیا بود، موروکو و تونس هم در اختیارِ فرانسه بودند. چیزِ جدیدی در این نیست، درحقیقت همان بیرون‌رفتن و جنگیدن، تسخیرِ یک کشور، و کشتنِ مردم در جریانِ این فرآیند است.

 

می‌خواهم چیزی را به شما بگویم که برایَ‌م مهم بود. وقتی دانش‌نامه‌یِ بریتانیکا نوشته می‌شد از من خواستند مقاله‌یی درباره‌یِ گسترشِ اروپا از ۱۷۶۳ تاکنون بنویسم؛ ۱۷۶۳، انتخابی عجیب. من در کنارِ چیزهایِ دیگر، به تقلایِ آفریقا اشاره کردم، درباره‌یِ نبردهایِ دشواری نوشتم که به کنفرانسِ برلین ختم شدند، جایی که یک خط‌کش برداشتند و گفتند «خوب، این قسمت به تو تعلق دارد، این کشور مالِ دیگری است و این‌یکی سهمِ من است».

 

توجهِ بسیار کمی به حدودِ طبیعی و قبیله‌ها شد. در کتاب‌هایِ تاریخ و دانش‌نامه‌ها، تقسیمِ آفریقا به عنوانِ مجموعه‌یی از جنگ‌ها میانِ قدرت‌هایِ اروپایی معرفی شده است، که جز در موردِ بعضی جنگ‌هایی که با آفریقاییان انجام شد، درست است. من این را کارِ خود کردم که کلِ داستان را تعریف کنم، اسمِ قبیله‌هایِ خاصِ آفریقایی، اتحادها و شاهنشاهی‌هایی که با قدرت‌هایِ مهاجم به نبرد پرداختند را بشناسانم؛ آشانتی‌ها، اتحادِ فانتی، شاهنشاهی‌یِ اُپوبو، فولانی، تاورِگ‌ها، ماندیگوها و غیره. ابتدا ویراستارانِ دانش‌نامه‌یِ بریتانیکا نمی‌خواستند اسمِ مردمِ مقاوم را چاپ کنند. چرا؟ به خاطرِ این‌که این اسم‌ها در هیچ جایِ دیگری از دانش‌نامه ذکر نشده اند و خواننده نخواهد فهمید من درباره‌یِ چه صحبت می‌کنم. من پاسخ دادم ویراستاران باید از خودِشان شرمنده باشند که مردمِ آفریقا را معرفی نکرده و درباره‌یِ‌شان مقاله ندارند. سپس از آن مخالفت با مقاله‌یِ من چشم‌پوشی شد.

 

در طولِ این دورانِ رقابت و مبارزه برایِ کنترلِ استعماری، نوعی ساختارِ سلسله‌مراتبی در جهانِ پیش‌رفته‌یِ سرمایه‌داری وجود داشت. برایِ مثال، بازارِ طلا در لندن بود. طلا و نقره‌یی که اسپانیا و پرتغال از آمریکایِ جنوبی می‌آوردند به سرداب‌هایی در انگلستان می‌رسید. به طورِ مشابه، در پایانِ سده‌یِ نوزدهُ‌م، بازارِ کالا و بازارِ مالی‌یِ بین‌المللی نیز در بریتانیا بود. چنان‌چه پیش‌تر گفتم، سراَنجام رقابت میانِ کشورهایِ سرمایه‌داری، و مبارزه برایِ این‌نوع از کنترل، به درگرفتنِ جنگِ جهانی‌یِ یکُ‌م منجر شد. پس از دو جنگِ جهانی، در ۱۹۴۵، بیش‌ترِ کشورهایِ سرمایه‌داری در وضعیتِ خیلی بدی بودند. آن‌ها باید بازسازی می‌شدند. خصوصاً بریتانیا، با وجودِ آن‌که یکی از پیروزمندانِ جنگ بود، به‌شدت ضربه خورده بود و دیگر نمی‌توانست امپراتوری‌یِ خود را نگاه دارد.

 

و ایالاتِ متحده، که خیلی دیرتر از کشورهایِ اروپایی واردِ جنگ شده بود، خود را به عنوانِ قوی‌ترین کشور از لحاظِ اقتصادی طرح کرد. با نوعی از ماشین‌آلات و صنعت مواجه بودیم که می‌توانست در یک شب کشتی تولید کند. در مدتِ خیلی کوتاهی رزم‌ناوها ساخته شدند، کشتی‌هایِ تجاری ساخته شدند، و همین‌طور اسلحه‌ها، تفنگ‌ها، گلوله‌ها و هواپیماها به تعدادِ خیلی زیاد ساخته شدند. پس وقتی جنگ تمام شد، هیچ شکی نبود که ایالاتِ متحده قوی‌ترین قدرتِ دنیا است، با یک استثنایِ احتمالی، روسیه، به عنوانِ یک قدرتِ نظامی. روسیه، با انقلابِ سوسیالیستی و اقتصادی مرکزی و برنامه‌ریزی‌شده، هرچند از بسیاری جهات بدشکل و غیرِطبیعی، نقشِ خیلی مهمی در شکست‌دادنِ آلمانی‌ها بازی کرد و ارتشی بسیار قوی و تعدادِ بسیاری تانک و توپ‌خانه و هوپیما و غیره داشت.

 

پس، بعد از جنگ جهتِ مسیرِ جدیدی پدید آمد: جنگِ سرد، که منطقِ دیگری داشت که خیلی طول می‌کشد اگر بخواهیم به طورِ کامل توضیح دهیم. در دورانِ نخستینِ پس از جنگ، برایِ پیش‌گیری از جنگ‌هایِ آینده، دیدارهایی در سانفرانسیسکو و کنفرانس‌هایی در دومبارتون برایِ سازمان‌دهی‌یِ سازمانِ ملل تشکیل شد. تأسیسِ IMF و بانکِ جهانی هم، که پیش‌تر شرح دادم، به همین‌جا باز می‌گردد.

 

ایالاتِ متحده، در تشکیلِ این سازمان‌هایِ بین‌المللی، نقشی مسلط بازی کرد. برایِ مثال وقتی IMF تأسیس می‌شد، آرایِ دراِختیارِ هرکس به میزانِ کمکِ مالی‌یَ‌ش وابسته بود. ایالاتِ متحده، در نقشِ بزرگ‌ترین کمک‌کننده، حرفِ آخر را می‌زد؛ در بانکِ جهانی هم همین‌طور.

 

 

در طولِ دورانِ جنگِ سرد، اتحادِ شوروی به عنوانِ یک تهدیدِ بالقوه دیده می‌شد. این‌که حقیقتاً چنین خطری بودند یا نه موضوعِ دیگری است. اما تا وقتی درباره‌یِ وضعیتِ سیاسی‌یِ قدرت‌هایِ سرمایه‌داری بحث می‌کنیم، اتحادِ شوروی حریفِ ایالاتِ متحده بود. اگر قرار بود جنگی اتفاق بیاُفتد، آن‌ها فکر می‌کردند جنگ میانِ روسیه و قدرت‌هایِ صنعتی‌یِ غربی باشد. این تضاد جهانِ پس از جنگ را ساخت داد. سپس، پس از فروپاشی‌یِ اتحادِ شووری، ایالاتِ متحده به قدرتِ بی‌رقیب و هژمونیک بدل شد.

 

اما حتی پیش از فروپاشی‌یِ اتحادِ شوروی هم ایالاتِ متحده نقشی مرکزی بازی می‌کرد. ایده‌یِ این‌که فرانسه باید ویتنام را نگاه دارد از سویِ ایالاتِ متحده پشتیبانی می‌شد: ابتدا با اتحاد با فرانسوی‌ها برایِ نگاه‌داشتنِ مستعمره، و سپس با ورودِ مستقیمِ آمریکایی‌ها در پیِ شکستِ فرانسوی‌ها در دیِبینفو و آتش‌بسِ پس از آن. ایالاتِ متحده به جنگ رفت تا مسئولیتِ مستعمره‌کردنِ آن‌جا را پیش برد، اگر بخواهید این‌طور بگویید. هم‌چنین جنبش‌هایِ آزادی‌یِ ملی‌یی در مالزی هم وجود داشتند. هم‌چنین چنین جنبش‌هایی در اندونزی هم بودند. در هریک از این موارد ایالاتِ متحده خود را واردِ تصویر کرد.

 

پس ایالاتِ متحده، به عنوانِ قدرتِ برتر، با پایانِ تسلطِ بریتانیا و فروریختنِ امپراتوری‌هایِ مستعمراتی‌یِ پیشین، به یک قدرتِ هژمونیک بدل شد. نقشِ امپراتوری‌خواهانه‌یِ ایالاتِ متحده، با منطقِ توسعه‌، اقتصاد و نیازَش به حضورِ پررنگِ جهانی در یک راستا بود. چنان‌چه پیش‌تر گفتم، سرمایه‌داری ناچار از رشد است. منطقی درونی برایِ توسعه‌یِ اقتصادِ ایالاتِ متحده هست. وقتی رشد می‌کند، موضوعِ امپریالیسم (رقابتِ جهانی و سلسله‌مراتب) خود را بزرگ‌تر جلوه‌گر می‌سازد.

 

بخشی از تحولاتِ منجر به ایجادِ هژمونی‌یِ ایالاتِ متحده، انتقالِ مرکزِ مالی‌یِ جهان از بریتانیا به ایالاتِ متحده بود. تصمیمِ کنفرانسِ برِتون وودز، جایی که IMF و بانکِ جهانی تأسیس شدند، این بود که تنها استاندارد دلار است. هیچ‌کس جز بانک‌هایِ مرکزی نمی‌توانست طلا ذخیره کند، و حتی آن‌ها هم فقط می‌توانستند طلایِ‌شان را به دلار تبدیل کنند. دلار به واحدِ پولِ جهانی بدل شد. پیش از جنگِ نخستِ جهانی، اگر به عنوانِ مثال می‌خواستید کالایی از هلند به مراکش بفروشید، صورت‌حساب‌ها به لیره‌یِ استرلینگ نوشته می‌شدند. پس از جنگِ دویُ‌مِ جهانی، صورت‌حساب‌ها به دلار نوشته می‌شدند. برایِ مثال، وقتی اوپک تشکیل شد، و کشورهایِ تولیدکننده‌یِ نفت رویِ آن قیمت گذاشته، تولیدِشان را برایِ نگاه‌داشتنِ قیمت در یک سطحِ خاص کنترل کردند، قیمتِ نفت تنها می‌توانست به دلار پرداخت شود.

 

بگذارید دوباره به ایالاتِ متحده‌یِ درست پس از جنگِ دویُ‌م باز گردیم: این کشور بزرگ‌ترین ظرفیتِ تولیدی در جهان را ساخته بود، و نیازی هم به بازسازی‌یِ خود نداشت. همه‌یِ نبردها در اروپا، آفریقایِ شمالی، اقیانوسِ آرام و آسیا رخ داده بودند، پس هیچ‌چیزی در ایالاتِ متحده از قبیلِ صنعت و زمین آسیب ندیده بود. پس به منبعِ اصلی‌یِ لوازمِ ماشینی و بسیاری تولیداتِ صنعتی بدل شد: اگر کامیون یا پل یا هواپیما می‌خواستید، به ایالاتِ متحده رو می‌کردید. ایالاتِ متحده از این برتری برایِ گسترشِ قدرتَ‌ش به جهانِ سه‌یُ‌م و تسخیرِ بازارهایِ هرچه‌بیش‌تر استفاده کرد، تا جایی که به قدرتِ هژمونیک بدل شد، «تنها» قدرتِ هژمونیک. و از آن‌هنگام تاکنون مدام بر��یِ نگاه‌داشتنِ آن جای‌گاه برایِ خود تلاش کرده است.

 

و من فکر می‌کنم عراق، خیلی ساده، ادامه‌یِ این حرکت به سویِ هژمونی‌یِ امپراتورانه است، احتمالاً به‌شکلی خیلی قاطع‌تر از امروز. اما پیش‌تر جنگِ ویتنام هم بوده، سربازانِ آمریکایی به لبنان هم فرستاده شدند، آن‌ها به پاناما هم هجوم بردند، و گرِنادا، یک جزیره‌یِ کوچک، را هم تصرف کردند. آن‌ها کوبا را تحریم کردند و به سرنگونی‌یِ آلنده در شیلی یاری رساندند. ایالاتِ متحده تعدادِ بسیاری درگیری‌یِ دیگر هم ایجاد کرده است. ایده‌یِ این که ایالاتِ متحده پلیسِ دنیا باشد، از پس از جنگِ دویُ‌مِ جهانی همیشه مطرح بوده.

 

از آن‌هنگام به بعد، ایالاتِ متحده این نقش را به عهده گرفته که به کشورها بگوید چه‌گونه باید کارهایِ‌شان را پیش برند. ایالاتِ متحده این را در ژاپن پیش برد. همین را در آلمان هم به اجرا گذاشت. در خاورِ میانه، جایی که جنبش‌هایِ ملی‌یِ بسیار قوی‌یی وجود داشت، آن‌جنبش‌ها با تأکید بر مذهب تضعیف شده و ریشه‌هایِ‌شان زده شد. منظورَم این است که آن، اثرِ مخالفتِ ایالاتِ متحده با جنبش‌هایِ ملی و پشتیبانی‌یِ آشکارَش از اسرائیل است. این به اسلام دامن زد، باور به اسلام به عنوانِ تعیین‌کننده‌یِ هویت. آمریکایی‌ها اوضاع را چنان تغییر دادند که دیگر ملتی در معنایِ واقعی وجود نداشت، بل‌که مذهبی‌ها بودند، که گرداگردِ اسلامِ سیاسی و فرقه‌هایِ مختلفَ‌ش از قبیلِ شیعه‌گری، سنی‌گری و غیره سازمان یافته بودند.

 

این مسائل اکنون درباره‌یِ عراق تشدید شده اند. عراق قسمتی از خاورِ میانه، و مهم‌ترین منبعِ نفتِ دنیا است. پس جنگِ عراق هم شگفت‌اَنگیز نیست.

 

اجازه دهید کمی درباره‌یِ نفت و مالکیتَ‌ش نکته‌یی را تذکر دهم که خیلی پیش‌تر به آن رسیده ام. درحقیقت، حدودِ سی سال پیش، جدولی درباره‌یِ این حقیقت در عصرِ امپریالیسم آوردم.

 

انقلابی در ایران رخ داده بود. حاکمِ ایران، شاه، سرنگون شده و حکومتی دموکراتیک شکل گرفته بود. رییسِ آن حکومت [دکتر محمد] مصدق بود. این‌جا من هیچ اطلاعاتِ مخفی‌یی ندارم، این‌ها قسمتی از بایگانی‌یِ عمومی است: سیا در سرنگونی‌یِ مصدق و بازگرداندنِ شاه به قدرت در ایران درگیر بود. در ۱۹۴۰، پیش از آن‌که مصدق نفت را ملی کند، حدودِ ۷۰ درصدِ ذخایرِ نفتی به دستِ بریتانیایی‌ها اداره می‌شد و ۳۰درصدِ باقی در اختیارِ شرکت‌هایِ آمریکایی بود. سپس سرنگونی‌یِ مصدق به دست ایالاتِ متحده رخ می‌دهد، و ایرانی به یک معنا در اپراتوری‌یِ آمریکا قرار می‌گیرد، و می‌دانید چه می‌شود؟ حدودِ ۶۰ درصد از نفت در دستانِ شرکت‌هایِ آمریکایی می‌اُفتد و ۳۰ درصد در اختیارِ انگلیسی‌ها می‌ماند (با شرکتِ کشورهایِ دیگر که ۱۰درصدِ باقی را پر می‌کنند).

 

و شرط می‌بندم این چیزی است که در عراق اتفاق خواهد افتاد. تفکرِ آن‌ها دلایلِ فراوانی برایِ تهاجم به عراق دارد، و یکی از آن‌ها این است که در عراق مقدارِ زیادی نفت هست. پیش‌تر شرکتی فرانسوی نقشی مهم آن‌جا داشت. ایتالیایی‌ها و روس‌ها هم قراردادهایِ بزرگی برایِ توسعه‌یِ نفتِ آن‌جا داشتند. امروز خواهیم دید که آن قراردادها به دستِ چه‌کسی خواهد افتاد. و خواهیم دید ایالاتِ متحده چند پای‌گاهِ نظامی در خاورِ میانه، آسیایِ مرکزی و آفریقا به دست خواهد آورد.