دارالمبارك؛ بازار فروش بردگان ايراني در امارات
نقل از سايت پارس پژواك- اول مهر 1382
http://www.parspejvak.com/
آقا مرتضي جوان ورزشكاري است. از سال هاي دور او را مي شناسم. دروغ نمي گويد و اهل يك كلاغ- چهل كلاغ كردن هم نيست. اما نمي دانم چرا نمي توانم داستاني را كه از سفرهاي اخيرش به امارات عربي متحده برايم تعريف كرده است، باور كنم. البته چند گزارش و مقاله از قاچاق زنان و دختران ايراني به امارات عربي متحده خوانده ام كه هر كدام به اندازه ي كافي تكان دهنده و شرم آور بوده است. بـا اين وجود، هنوز نمي توانم داستان هايي را كه آقا مرتضي برايم تعريف كرده و بـا قيد قسم گفته است كه همه آن ها را به چشم ديده، باور كنم. من قسمتي از حرف هاي آقا مرتضي را مي نويسم، ولي از آقاي سفير ايـران در امارات عربي متحده تقاضا دارم در اسرع وقت آن ها را بـا ذكر دلايل و ارائه ي مستندات تكذيب كند تـا من هم نام آقا مرتضي را در فهرست دروغ گوها بگنجانم و بتوانم از اين كه امارات عربي متحده اولين شريك تجارتي ايـران است و از حجم مبادلات دو كشور (كه 4 ميليارد دلارش را صادرات مجدد امارات به ايـران تشكيل مي دهد) دفاع كنم.
آقا مرتضي مي گويد:
در سفرهايم به دوبي متوجه شدم در روزهاي معيني، زنان و دختراني كه يا از خانواده هايشان خريداري شده اند، يا خود به ميل خويش اختيارشان را به صيادان زن و دختر ايراني داده اند و يا حتي زنان و دختراني كه ربوده شده اند، به يكي از بنادر جنوبي انتقال مي يابند تـا بـا لنج به دوبي فرستاده شوند.
كارچرخانان اين برده فروشي، طبقه ي زيرين اين لنج را انباشته از قالب هاي يخ مي كنند تـا زنان و دختران سيه روزي كه هيچ كدام نمي دانند 8 سا عت بعد به چه دام خطرناك و راه بي بازگشتي قدم مي گذارند، در سفر 8 ساعته از آن بندر تـا دوبي از گرما تلف نشوند و زيبائي و طراوتشان هم حفظ شود. زيرا همين زيبائي و طراوت، در تعيين قيمت فروش آن ها نقش اساسي دارد.
موتور لنج راه مي افتد و 8 ساعت بعد در گوشه اي از بندر دوبي پهلو مي گيرد و من هرگز نشنيده ام كه اين لنج ها مورد بازديد و بازرسي ماموران اماراتي يا ايراني قرار گرفته باشد.
لنج پهلو مي گيرد، دختران و زمان بـا دلي پراميد به خاك امارات قدم مي گذارند و روياي رسيدن به پول و رفاه نمي گذارد خستگي 8 ساعت سفر در طبقه زير عرشه ي لنج را احساس كنند. اما ديري نمي گذرد كه بـا اولين نشانه هاي شك برانگيز مواجه مي شوند، زيرا آنان را در محوطه اي دنج گرد مي آورند وچند مرد بر بالاي سكويي مشرف به اين محوطه ظاهر مي شوند و بـا مردي كه آنان را از ايـران به امارات برده به گفت وگو مشغول مي شوند. انگشت ها به سوي اين زن يا آن دختر نشانه مي رود و آن مردان حرف هايي مي زنند كه زنان و دختران چيزي از آن نمي فهمند. اما اگر ما گوش فرادهيم نجواهايشان را مي شنويم:
- كدام را مي گوئي؟ .... آن يكي كه موهاي سياه بلندي دارد؟ از 5 ميليون كمتر نمي شود. حرفش را نزن. براي توركردنش تن به خطر دادم و كلي پول خرج كردم.
- ... آن دخترك سبزه را مي گوئي؟ .... باكره است.... يك كلام 5/5 ميليون.
- و ...
درست حدس زده ايد. اين جا بازار برده فروشي است. بازاري كه زنان و دختران ايراني به كنيزي فروخته مي شوند. و بـا كمال تأسف بايد گفت هم فروشندگان و هم خريداران، ايراني هستند.
معامله تمام مي شود. دختركان و زنان كه هنوز از سرنوشتي كه در انتظارشان است، آگاهي ندارند، بر اتومبيل هايي سوارمي شوند و به مكان هاي مختلف انتقال مي يابند. خريداران، اين زنان و دختران را كه « دست اول» و « تروتازه» هستند به دارالمبارك (محله اي كه ترك ها به آن كارخانه مي گويند و در دوران شاه در تهـران شهر نو خوانده مي شد) نمي فرستند. آنان به هتل هاي لوكس فرستاده مي شوند تـا در اختيار عرب هاي پولدار و ولخرج قرار گيرند. بعضي از آن ها هم به بعضي از همين اعراب فروخته مي شوند.
مدتي بعد، هر يك از اين سيه روزان سر از يك هتل درجه دوم در اين يا آن منطقه ي موسوم به دارالمبارك در مي آورند. بيشتر صاحبان اين هتل ها ايراني هستند، اما مسافر ايراني نمي پذيرند. مشتريان آنان خارجي ها، به ويژه عرب هاي پول خرج كن هستند.
مرتضي داستان هاي زيادي دارد. اسم افرادي را هم مي برد. اما من شك دارم كه راست بگويد. چگونه ممكن است چنين جناياتي رخ دهد و كسي از آن ها آگاهي نيابد!
مرا از بازگو كردن داستان هايي كه مرتضي برايم تعريف كرده است، معاف كنيد. اما براي آن كه بدانيد محتواي داستان ها چقدر دردناك و حقارت آميز است، و حق بدهيد كه من در مورد درستي آن ها شك داشته باشم، يكي از آن ها را برايتان بازگو مي كنم. مرتضي گفت:
يك پگاه براي ورزش كردن و طناب زدن به حياط هتل رفته بودم. جز من كسي در آن جا نبود. مدتي طناب زدم و ناگهان متوجه هق هق گريه اي شدم. به سمت صدا رفتم و زن جواني را ديدم. زن متوجه حضور من شد و بـا خشم گفت: اين جا چه غلطي مي كني؟ فهميدم ايراني است... از همان كنيزكاني كه حالا به مرتبه اي پائين سقوط كرده اند و بايد زندگي را در هتل هاي درجه دوم ادامه دهند.
بلند شد تـا از من دور شود و من در روشنائي پگاه متوجه بيرون زدن چرك و خونابه از بخشي از شلوار سفيد او- جائي كه گودي روي كفل است – شدم. از او پرسيدم: مجروح شده اي؟ .... بگذار ببرمت درمانگاه.... اما بـا خشم و نفرت گفت: برو خواهرت را ببر درمانگاه!
فهميدم عاصي است. بريده است. پر از نفرت است. و لذا بـا لحن ملايم و آرامش دهنده اي گفتم تو هم خواهرم هستي.
بار ديگر هق هق گريه اش بلند شد. صبر كردم تـا كمي خالي شود و آن وقت پرسيدم اين خونابه ها چيست؟
گفت: بي شرف ها ديشب هرچه خواستند بـا من انجام دادند... اين جا را (همان نقطه ي آلوده به خونابه و چرك رانشانم داد) به عنوان زيرسيگاري انتخاب كرده بودند و از اول شب تـا همين يك ساعت پيش كه بيهوش شدم، سيگارهايشان را اين جا، روي پوست من خاموش مي كردند. وقتي به هوش آمدم ديدم رفته اند و پول مرا هم نداده اند.
گفتم چرا به شرطه شكايت نمي كني؟
بـا زهر خندي گفت: چه شكايتي؟... اولين پرسش آن ها اين خواهد بود كه كو پاسپورتت؟ و من كه پاسپورت ندارم. آن ها هم تنها كاري كه خواهند كرد، اين است كه مرا بـا اولين لنج به ايـران برگردانند. بروم ايـران چه غلطي بكنم؟ خانواده ام مرا مي پذيرند؟ كسي حمايتم مي كند؟ و....
***
اميدوارم داستان هاي آقا مرتضي دروغ بـاشد. اميدوارم سفارت ايـران در دوبي مستنداتي ارائه دهد كه ثابت كند آقا مرتضي هم جزو دروغگوها شده است. اميدوارم آن كساني كه سازمان دهنده ي تجارت 6 ميليارد دلاري ايـران و امارات عربي متحده هستند دروغگو بودن آقا مرتضي را ثابت كنند.
تصاوير اين نوشته از مجله ي عربي « المجله» ـ وابسته به گروه مطبوعاتي العالم ـ و از متن گزارشي در رابطه بـا وضعيت زنان و دختران ايراني در امارات، برگرفته شده است. اما در آن گزارش به فروش زنان و دختران ايراني اشاره اي نشده است.
نقل كليه مطالب پارس پژواك تنها به صورت كامل و با ذكر نام نويسنده و نشاني سايت پارس پژواك بلامانع است؛ در غير اينصورت اين سايت حق هرگونه اقدام قانوني را براي خود محفوظ ميدارد.