امپراتوری ابدی 

 

سیاست خارجی آمریكا بعنوان عامل بحران

 

فصل اول - بخش دوم

 

نوشته: یورگن واگنر   

ترجمه: ناهيد جعفرپور

 

 

2/1 ابرقدرت های ممکن

 بعد از اینکه آمریکا موفق گردید ، جنگ سرد را پیروزمندانه پشت سر بگذارد و بعنوان تنها ابرقدرت ممکن قدر قدرتی نماید، برای پاسداری از امپراتوریش و هژمونی طلبی بیشتر در سیستم بین المللی ، توجه اصلی خود را بر روی سیاست خارجی متمرکز نمود. زیرا که بزرگترین خطر برای موقعیت هژمونی طلبی اش پیدایش رقیب هایی از میان گروه"ابرقدرت های ممکن " میباشد. از این رو مهمترین هدف سیاست خارجی آمریکا در چاره جویی برای مقابله احتمالی  با چنین رقبایی و جلوگیری از پیدایش آنان متمرکز گردید . نقشه دست یابی به این هدف در سال 1992 توسط وزیر دفاع آمریکا طرح ریزی شد و بدین ترتیب مهمترین برنامه سیاست خارجی آمریکایی در این نقشه نظامی فرموله گشت . وزیر دفاع آمریکا در این مورد مینویسد: "اولین هدف ما این است که از برقراری و پیدایش رقیبی جدید ، چه در سرزمین شوروی سابق و چه در هر جای دیگری که موقعیت ما را چون شوروی سابق به خطر اندازد ، جلوگیری نماییم .  این نگرانی ما را مجبور مینماید که بطور اساسی و واقعی از یک استراتژی جدید منطقه ای دفاع  کنیم که قادر باشد از ایجاد هر گونه قدرتی که یک منطقه بزرگ را تحت سلطه قرار دهد وذخایرش را تحت کنترل بگیرد جلوگیری نماید. این به آن مفهوم است که کشورهای پیشرفته صنعتی  با این ابرقدرتی میخواهند قدرت نمایی کرده و رهبری ما را زیر سٌوال برند و یا سیاست موجود و نظم اقتصادی ما را براندازند. بنابراین برای حفظ این دستگاه در مقابل تمامی رقبای احتمالی که میخواهند در صحنه جهانی و منطقه ای  نقش بازی کنند ، بعنوان تنها قدرت موجود ایستادگی  خواهیم نمود."

البته این تهدیدات وزیر دفاع آمریکا را میتوان اخطاری حتی برای دیگر بازار های اقتصادی جهان مانند ژاپن و آلمان هم تفسیر نمود. اما منظور اصلی بیشتر روسیه و چین است. استراتژی نوشته شده توسط وزیر دفاع آمریکا که از سال 1992 در تمامی مدارک مهم و رسمی آمریکا درج شده است ، عقیده اکثریت رهبران سیاست خارجی ایالات متحده را منعکس مینماید.

در زمان کلینگتن در ابتدا دولت برای قدرت نمایی کامل درسیاست خارجی با احتیاط وارد عمل گردید اما کمی بعد بلاخره با تمام قوا ارزاندام نمود. در سالهای بعد نظرات وزیر دفاع آمریکا در تمامی برنامه های استراتژی دولت کلینگتون به سیاست روزمره تبدیل گردید. با وجوداینکه آنزمان  افسران آمریکایی علنی در مقابل این استراتژی موضع گرفتند اما بعدا از نظرات خود به نفع امنیت آمریکا  چشم پوشی نموده و پشت این استراتژی قرار گرفتند.

در واقع سیاست آمریکا استراتژی خود را با وجود تمامی موانع به اجرا در آورده وبدینوسیله هدف روشن ثبت موقعیت برتر آمریکا در جهان را بدنیال نمود. این مسئله البته به هیچ وجه قابل تعجب نیست زیرا که خواست تبدیل گشتن به قدرت موجود جهان یک قطبی، برای آمریکا و هم پیمانانش چیزی جز فایده به همراه نخواهد داشت. Robert Kagen وWilliam Kristol دو تن از با نفوذ ترین روزنامه نگاران محافظه کار آمریکایی که Weekly Standard را بیرون میدهند ، در این باره میگویند:" در هر حال رسیدن آمریکا به تنها قدرت ممکن جهان آرزویی است قابل ارزش. سیستم امروز جهان احتیاجی به توازن در قدرت ندارد بلکه بیشتر احتیاج به هژمونی آمریکا خواهد داشت . نهادهای مالی بین المللی توسط آمریکایی ها خلق شده اند و میبایست علایق آمریکایی ها را نمایندگی کنند. ساختارهای امنیتی بین المللی درواقع جمعبند عملکردهای وابستگان آمریکا هستند . ازآنجا که مناسبات امروزی بین المللی در نتیجه تاثیرات هژمونی ما، نسبتا خوب و سود مند هستند ، لذا هر گونه کوتاهی و نقصان در این تاثیرات به دیگری اجازه میدهد برای دسترسی به نقشی بزرگتر در جهت تامین علایقش در جهان بکوشد و این به هیچ وجه به نفع دولت آمریکا نیست."

این منطق همواره از جانب دولت آمریکا بمثابه یک اصل پایه ای معمولی در جهت مشروعیت بخشیدن به رهبری اش عنوان شده است که :" یک سیستم فقط  با یک دولت آنهم ایالات متحده آمریکا ، در بالا ترین نقطه اوج، ثبات و امنیت بهتری به جهان خواهد بخشید تا هر عامل و شرایط دیگری. جهان یک قطبی به نتایج صلح آمیز خدمت خواهد نمود . درست به دلیل همین واقعیت که جهان یک قطبی مطمیٌن تر و ارزان تر از جهان چند قطبی است ، میباید به ادامه آن همت کنیم . از آنجا که بزرگترین خطر برای امنیت بین المللی شکست آمریکاست . پس میبایست هژمونی آمریکا ادامه داشته باشد، کوتاه بگوییم  این هژمونی در مسیر ترقی است . "(طرح وزیر دفاع آمریکا در سال 1992 که  مورد قبول پنتاگون قرار گرفت).

برای به اجرا در آوردن این استراتژی همواره تلاش میشود که ابرقدرت های ممکن در مقابل یکدیگر قرار بگیرند، تا بدینوسیله از عقد یک پیمان ضد هژمونی آمریکا جلوگیری گردد. از این رو برای آمریکا جلوگیری از توسعه ابرقدرت های ممکن توسط ابزار کلاسیک قدرت سیاسی از الویتی  بالا برخوردار است. دولت کلینگتون از این روش بر علیه مسکو با شدت هر چه بیشتری استفاده نمود.  بطور مثال میتوان از: گسترش عملیات نظامی آمریکا به خرج روسیه ، محروم کردن روسیه از حق اظهارنظر در عملیات نظامی ناتو و مجبور نمودن شورای امنیت سازمان ملل به سکوت در زمان جنگ کوزوو، کنترل مهمترین ذخایر نفتی در قفقاز و آسیای مرکزی و .................... این مسائل در سالهای گذشته دلایل اختلافات شدید میان آمریکا ومسکو بوده اند.

استراتژی دولت جرج بوش آنطوری که مدارک موجود بروشنی ثابت میکنند تغییراین الویت ها بود . مثلا: چین در حال حاضر مهمترین دشمن آمریکاست . البته این به آن معنی نیست که بازی  سیاست به خرج روسیه خاتمه یافته است . یکی از اعضای بلند پایه دولت بوش میگوید:" دولت آمریکا می بایست تلاش کند از قدرت نسبی چین بر ضد خویش جلوگیری نماید ، و یا حداقل تا آنجایی که ممکن است این قدرت را به عقب راند.  حتی اگر زمانی قدرت گرفتن چین غیر قابل جلوگیری باشد ، بهتر است این امر بعدها صورت پذیرد تا در زمان حال .  استراتژی مقابله با چین برای آمریکا زحمات و تلاش های فراوانی را به همراه آورده است. با رشد اقتصادی چین از آنجا که اقتصاد مهمترین شاخص قدرت ملی چین است ، توانایی های نظامی چین نیز بهبود می یابد . این امر باعث شده که آمریکا برای تضعیف اقتصاد چین دست به محدود نمودن دامنه نفوذ چین در مرزهایش بزند. تا بدین وسیله با ایجاد عدم امنیت های مرزی چین را به زانو در آورد."

البته چین و روسیه به لحاظ علایق ملی شان تلاش مینمایند یک سیاست خارجی جهت داررا به پیش برند، اما روشن است که آنان در حال حاضر نمی توانند بدون درگیری با مخاطرات بزرگ ، مخاطراتی که امکان شکست آنها را در پی خواهد داشت به مقابله با یکی از قدرتمند ترین دشمن ها ( آمریکا) دست بزنند. واشنگتن بعنوان رهبری سیستم بین المللی قدرت تصمیم میگیرد که ابر قدرت ها چگونه در آینده عمل نمایند. نکته ی مهم این است که در استراتژی جغرافیایی استفاده انحصاری از ابزار نظامی توسط آمریکا قطعا به اختلافات بسیار شدیدی دامن خواهد زد. اما با این وجود در زمان بوش ارتقاع دوباره ی  قدرت سیاسی آمریکایی با تمام قوا در دستود کار قرار گرفت. درست یکسال قبل از به مسند رسیدن بوش ، معاون وزیر دفاع آمریکا Paul Wolfowitz تاکید نمود که برنامه ها و نقشه های آمریکا از زمان ارائه ی طرح وزیر دفاع تغییری نکرده اند. این به هیچ وجه جای تعجب نخواهد داشت. او همینطور توضیح میدهد که بوش درحضور Lewis Libby وDick Cheney وZalmay Khalilzad ، که امروزه بالاترین مقام ها را در دولتش دارند علنا اعلام نمود که از طرح وزیر دفاع پشتیبانی نموده واین اهداف از مهمترین اهداف دولت وی میباشند. همینطور او در کتابش Fram Containment to Global Leadership? خود را با امکان پیدایش رقبای جدید مشغول نموده و نتیجه گیری مینماید که :" برای علایق آمریکا کاملا حیاتی ست که از پیدایش چنین رقبایی جلوگیری نماید حتی برای دستیابی به این مهم استفاده از روش های نظامی  نیز مجاز است. "

آمریکا برای اینکه قادر باشد هژمونی اش را حفظ نماید میبایست رهبری اش رادر جهان در چهار سطح تضمین نماید:

-1 نظامی (رهبری جنگ ها با تمام قوا در تمامی بخش ها )

-2 فرهنگی ( تبدیل  سیستم ارزشی آمریکایی به فرهنگ جهانی )

-3 دیپلماسی (  یک قطبی نمودن جهان)

-4 اقتصادی ( جهانی شدنی به مفهوم تضمین تجارت آزاد و امنیت ذخایر)

 

                                                                                             ادامه دارد