امپراتوری ابدی 

 

سیاست خارجی آمریكا بعنوان عامل بحران

 

نوشته: یورگن واگنر   

 

ترجمه ی : ناهید جعفرپور

ویراستار: فریبرز جعفرپور

 

جهانی دیگر باید ساخت

 

 

 

 سخنی چند در باره نویسنده: یورگن واگنر، فارغ التحصیل رشته حقوق سیاسی و جامعه شناسی و تاریخ از دانشگاه گوتینگن آلمان می باشد. او در ضمن عضو هیئٌت رئٌیسه بخش اطلاعات نظامی (IMI) با نقطه ثقل " سیاست خارجی آمریکا، سیاست امنیتی" ، است. تا کنون مقالات و آثار زیادی از وی در روزنامه ها و نشریات مترقی و چپ و ضد جنگ آلمانی منتشر گردیده است او همچنین تحقیقات بیشماری برای(IMI) و دیگر سازمانهای پژوهشی مترقی نموده است از جمله پژوهش برای: انستیتو  نظم اقتصادی ، اجتماعی ، زیست محیطی و  فراکسیون PDS در مجلس آلمان را میتوان نام برد.

 

  

فهرست مطالب:

 

مقدمه  

 

فصل یکم

سرفصل های سیاست خارجی آمریکا

1-  نظریه ی واقع گرائی تهاجم

2-  مشخصات سیستم روابط بین المللی

1 /2 - مناسبات بین الملل

2/2 - ابرقدرت های ممکن

3/2 - رهبری نظامی.

4/2 - رهبری فرهنگی

5/2 - جهان یک قطبی

6/2 - جهانی شدنی

7/2 - انشعاب بین غنی و فقیر

8/2 - دمکراتیزه شدن

9/2 -دولتهای عاقل

10/2 - دولتهای شرور(عراق، ایران، کره شمالی)

11/2 - رشد

12/2 نتیجه نهایی

3-  تشکیل گروه های اسلامی تروریستی

 

فصل دوم

امپراطوری حمله میکند

1- فراخوان موقعیت جنگی

2- هدف اول: دولت طالبان

3- عملیات تروریستی : بهانه برای جنگی از قبل طرح ریزی شده   

4- خون برای نفت

 1/4  - نمایش در منطقه خلیج فارس

2/4 - آمریکا بعنوان تنها قدرت بر قرار کننده نظم آینده

3/4 - افغانستان و مسیر لوله های نفت

4/4 - بازی بزرگ و تصمیمات جنگی آمریکا

5/4 - ذخایر خلیج و بازار هندوستان   

5-  استراتژی" ضد ترور" آمریکا

1/5 - شروع جنگ "بهانه بمب اتمی"

2/5 - پایه های شر

3/5 - توقف بعدی، بغداد.

4/5 - تجهیز برای حمله های دیگر از طرف آمریکا

5/5 - بوش و دفاع از آزادی

6/5 - سود ویژه جنگ

6-  نتیجه نهایی

 

فصل سوم

عملیات نظامی برای حل وفصل

1- جنگ بر علیه افغانستان ، زیر پا گذاشتن حقوق مردم

2- آمریکا بعنوان تنها قدرت تصمیم گیرنده           

3- اولین قدم برای یک جنگ طولانی مدت منطقه

4- بن بست استراتژی آمریکا.

5-  ترور   

6-  هژمونی متضاد

7-  طرح جدید الویت های سیاسی آمریکا

 

فصل چهارم

EU بر سر دوراهی

1- قدرت غیر نظامی؟ نه متشکریم

2-  واشنگتن از دیگران سئٌوال میکند     

3-  در سایه قدرت جهانی

4- اتحادیه اروپا بعنوان قدرت نظامی بزرگ جهان

5-  ناتو

6-  اتحادیه اروپا بعنوان" ضد قدرت" غیر نظامی.

7-  جمع بندی

8- ادبیات

 

  ما برای ساختن جهانی دیگر تجهیز میشویم

 

 

 

 

 مقدمه

 چندی قبل از ماجرای 11 سپتامبر 2001،  آقای چالمرز جونسون آمریكایی Chalmers Johnson، پروفسور دررشته حقوق سیاسی یكی از دانشگاه های آمریكا، با نگرانی در مورد پی آمدهای سیاست خارجی آمریكا میگوید:

" ایالت متحده آمریكا بجای اینكه بعد از جنگ سرد، جهان را خلع سلاح كند،  بطور غیر عاقلانه ای تلاش در جهت حفظ و مهار تلاطمات و بحران های امپراتوریش مینماید...........  واشنگتن با تمام قوا و آنچه كه در ید قدرت دارد می كوشد بدون  توضیح سیاست های جنگ سرد، ساختار آن  را حفظ نموده و با استقرار قوای نظامی خود در خارج از كشور بشكلی دیگر ابراز وجود نماید . برای كسانی كه با دقت به این ماجرا می نگرند ، این حركت كاملا روشن، و دلیلی است بر استراتژی امپریالیستی كه پشت جنگ سرد نهفته بوده است . و مشخص است كه این استراتژی به احتمال قوی یك جوضد "هرآنچه آمریكایی است " را بهمراه داشته و نتایج مرگ بار دیگری را ببار خواهد آورد ".

 

در كتاب حاضر تلاش می شود این استراتژی امپریالیستی، كه تعیین كننده اهداف و عملکرد های سیاست خارجی آمریكاست ، شكافته و توضیح داده شود. زیرا كه تنها از این طریق می توان استراتژی واشنگتن و فجایع به بار آمده ناشی از آن را تجزیه و تحلیل نمود .

 

یكی از پیامد های این استراتژی ، واقعه ی 11 سپتامبراست. حمله به آمریكا و واشنگتن  و واکنش آمریکا یعنی "مبارزه علیه تروریسم" را نمی توان بطور مجرد و جدا از هم بررسی نمود ، بلكه می باید تلاش نمود رابطه میان این دو امر و همچنین نقشی را که روابط بین المللی در آن بازی می کنند و........ را ، که جزئی از سیاست هژمونی طلبی آمریکا می باشند ، مورد نقد و بررسی قرار داد.

 

  قبل از واقعه 11 سپتامبر بسیاری از صاحب نظران بین المللی بر این اعتقاد بودند كه "عملیات تروریستی" به ایالات متحده آمریكا می تواند  مسیر تاریخ  آمریكا را تغییر دهد. یعنی اینكه تأثیر این چنین عملیاتی می تواند سیاست داخلی  و خارجی آمریكا را از بنیان متحول سازد. و در واقع نیز همانطور كه مشاهده نمودیم و سیاست فعلی آمریكا نیز نشان داده است " بعد از حمله 11 سپتامبر همه چیز تغییر نمود".

 اظهارنظر فوق گویای این واقعیت است كه  عملیات 11 سپتامبر بهانه ای به دست دولت آمریكا داد كه با توسل به آن بدون آزمودن راه حل های دیگر با تمام قوا و تجهیزات و با زور و قدرت نظامی برای" مقابله با تروریسم"  وارد صحنه گردد. در واقع این واکنش آمریكا  انگاره ای از قدرت سیاسی معروف و قدیمی و همیشگی آمریكایی است، با این تفاوت كه این بار وحشیانه تر از گذشته عمل می شود.

 

از مدت ها قبل از فاجعه 11 سپتامبر، نیروهای امنیتی آمریكا احتمال خطر "ضربه های تروریستی" به ایالت متحده را پیش بینی نموده و گوش به زنگ بودند.  دولت آمریکا از سال 1977 برنامه ی نظامی وسیعی را جهت مقابله با " ضربه های تروریستی " طرح نمود. در این برنامه طرح " جنگ نا متقارب " نقشی اساسی بازی می نماید. بر طبق این طرح: می باید دشمن را دید وشناخت و روش های نظامی قدیمی را كنار گذاشت و شیوه هایی را بكار برد كه از عملیات نظامی همیشگی و معمولی آمریكا متمایز است .

مقابله با چنین" ضربه های تروریستی" برای سیاست امنیتی آمریكا از اولویت بالا یی برخور دار است و به این دلیل به آن دسته ازعلایق حیاتی تعلق دارد كه از منظر ایالت متحده با همه چیز و هر وسیله ای  حتی با تجهیزات نظامی میبایست اجرا گردد.

 

در سال2000 كوندولزا رایس  Condoleezza Rice  ، مشاور امنیت ملی جرج دبلیو بوش، چنین نتیجه گیری می كند كه مقابله با ضربه های تروریستی می باید مهم ترین هدف سیاست آمریكا  باشد.

قابل توجه آن كه رهبران سیاست خارجی ایالات متحده آمریكا كه بدون استثنا خود را پیرو مكتب رئالیسم می دانند، معتقدند که سیاست به نابودی کشاندن جهان را توكیدس یونانی  Thukydides در 416 سال قبل از تولد مسیح توضیح داده است ".

دکترین روبرت گیلپین Robert Gilpin  و بسیاری دیگر که بمثابه سیاستی واقع گرایانه تلقی و به آن افتخار می شود، از مباحث تاریخی آتنی ها وملیرها كه گفته اند :" قدرت حقوق را تعیین میكند" گرفته شده است. و به آن به عنوان یك سیاست رئٌالیسمی صادق برای همه ی زمانها  نگریسته میشود.  این دكترین پر معنی تصویرگر پیروزی قدرتمند ترین قدرت هلنیستی دنیای آن زمان یعنی اتحادیه دریایی دل delische Seebund كه از آتن رهبری می شد، برگروه اسپارتاSparta و اهالی جزیره ملوس   Insel Melos می باشد. آتن با این استراتژی بسیار مهم از جزیره نشینان درخواست نمود عضو اتحادیه دریایی بشوند ومالیات و عوارض بپردازند. اما ملیرها Melier  قبول نكرده و تصمیم می گیرند به حقوق انسانی خود اشاره نموده و بیطرف بمانند. ولی آتنی ها جواب می دهند كه حقوق در دنیایی كه در آن زندگی می كنیم به قدرتمندان تعلق دارد، یعنی اینكه قدرتمندان هر آنچه می خواهند می توانند انجام دهند و ضعیفان می باید تا آنجا كه می توانند تحمل كنند. به حقوق اخلاقی و انسانی مورد درخواست مالیر ها با اعدام تمامی مردان جزیره و به بردگی بردن زنان و كودكان توسط آتنی ها جواب داده شد. و سر انجام ماجرا به اینجا ختم شد كه  آتنی ها  500 نفر از شهروندان را در جزیره مستقر نموده وكنترل جزیره را در دست گرفتند. در آنزمان این شکل حل قضایا معمول و طبیعی بود زیرا كه ریسك پرداختن غرامت جنگی هم  بهمراه نداشت .

 

اما امروز موقعیت تغییر كرده است و بسیاری از كشور ها و حتی مردمی هم كه دولتی ندارند به ابزاری مجهزند كه توسط آن ها قادرند در مقابل دشمنان بسیار قدرتمند، از خود دفاع نمایند.  اما از آنجا كه جنگ سنتی با آمریکا با استناد به شواهد  و دلایل مختلف چشم انداز مثبتی ندارد، این مدافعه هم كاملا نامتعادل می باشد.

 

 با اینكه در میان آگاهان دستگاه نظامی ایالت متحده آمریكا نظرات بسیار مختلفی در مورد اتخاذ روشی درست برای" مبارزه علیه تروریسم " وجود دارد اما همگی آنها با راه حل نظامی ژنرال ها، موافقت دارند. فراموش نباید كرد كه حمله آمریكا به آفغانستان هم در تاریخ 7 اكتبر 2001 از طرف هیچكدام از دولت مردان این كشور مورد سئوال قرار نگرفت و این خود بیانگر یك گونه شیوه کار خاص دستگاه نظامی آمریكاست زیرا که تنها با یک پاسخ سیاسی به مصاف این فاجعه رفتن می تواند مشكلات دیگری در استراتژی آینده آمریكا در مبارزه با تروریسم پدید آورد. اما كاملا مسلم است كه آمریكا می باید در زمانی نه چندان دور به هر كوششی متوسل شود تا از زیر پاسخ دادن به چرا ها شانه خالی کند، وتمام حواس خود را تنها بر روی سئواٌلاتی چون " كی و چی و چطور" متمركز سازد. البته این در شرایطی است كه آمریكا بخواهد بطور واقعی و موثر تلاشی جدی برای شناخت ریشه های تروریسم  بنماید تا به این صورت قادر باشد یك ارزیابی ریشه ای از الویت های سیاست خارجی خود داشته باشد.

آنچه مسلم است این است که با روش های تا كنونی آمریكا، تروریسم نه تنها ریشه کن نخواهد شد، بلکه پایه های آن  محكم تر و مبارزه علیه آن غیر ممكن تر می گردد. روند تا كنونی سیاست های آمریکا نشان داده است كه  خواست چاره جویی در مقابل این مشكل درسیاست های این کشور دیده نمی شود و یا اصولا تمایل و لزومی به فكركردن در این باره نمی بیند واگر بحثی هم در این مورد وجود دارد در مورد شکل آزادی عمل نظامی این کشور است.

 

آمریكا با تمركزنیروی خود به نهایی ترین شكل مقابله یعنی حمله های نظامی، باعث می گردد كه خطر وارد شدن ضربه های نا متقارب و نامتعادل بر ییكرش روز به روز رشد بیشتری نماید .

تنها راه حل موثر در جهت جلوگیری از عملیات گروه های" تروریستی" و مصون ماندن از ضربه هایی كه شاهد آن بودیم، شناخت بنیادی ریشه های آن و اتخاذ تدابیری اساسی برای جلوگیری از این نوع عملیات است.

اینكه چرا با وجود تمامی این اتفاقات، بر سیاست های تا كنونی پافشاری میگردد، موضوعی است كه ما در كتاب حاضر قصد پرداختن به آن  را داشته و  مركزثقل بحث ما را تشکیل خواهد داد.

 

نقظه قابل توجه و تعین كننده اینست  كه طراحان استراتژی نظامی آمریكا برای تفوق منافع رهبری ایالت متحده و وابستگانشان وتسهیل قدرت نمایی های هرچه بیشتر آنان در تلاش بوده و راه این قدرقدرتیها را هموار می سازنند. بنا بر این آمریكا با دو مسئله جدی و مجزا روبروست .

1- محافظت از مردم آمریكا در مقابل "عملیات تروریستی"

2- تلاش برای قدرت نمایی هرچه بیشتر

اما سیاست خارجی آمریكا قبل از هر چیز  تمام هدفش را در راه انباشت هر چه بیشترقدرت متمركز نموده است، مسلما این سیاست ترجیحی برای آمریكا عواقبی سنگین در پی خواهد داشت  كه جبران ناپذیر خواهند بود. به این معنی كه خطرعملیات تروریستی نامتفارب شدت یافته و در عین حال اتخاذ تدابیر لازم امنیتی برای محافظت شهروندان آمریكا غیر ممكن میگردد.

این مسئله از طرفی بیانگر شكست سیاست خارجی آمریكا در واقعه 11 سپتامبر می باشد و از طرف دیگر روشن میسازد كه هژمونی طلبی برای دولت آمریكا و سیاست خارجیش از اولویتی بیشتری بر خوردار است تا جلوگیری از وقوع اینچنین عملیات تروریستی .

اینكه چرا علایق ملی آمریكا در سیاست خارجیش دوباره بازنگری نمی شود آنهم به نحوی كه در آن  رفاه و امنیت مردم آمریكا و جهان مورد احترام قرار گیرد ویا این سئوال كه سیاست جایگزین كوتاه و بلند مدت آمریكا چه باید باشد، از مسائل دیگری است كه میباید در این کتاب به آن توجه نمود و مورد بررسی قرار داد.

 دولتی كه قدرتی مافوق كشور های دیگر دارد، دو راه بیشترپیش روی نخواهد داشت : یا علایقش را با سلطه جویی و سیاست زور به دیگران تحمیل نماید و یا اینكه به عنوان هژمونی برتر، خواهان رفاه عمومی بوده و قدرتش را كنترل نموده وبه دیگر كشورها هم امكان برقراری تعادل بدهد. اینكه كدام استراتژی به اجرا در خواهد آمد به این نكته مهم بستگی خواهد داشت، كه منافع دولت های دیگر تا چه اندازه از جانب این هژمونی مورد تهدید قرار گیرد .

 

یونانی های قرن 5 میلادی ازمیان بدیل های رهبری قانونی و کنترل سلطه گرانه ، سلطه گری را انتخاب نموده و مایرها را نابود و سرزمینشان را تسخیر نمودند. امپراطوری آتن در ابتدا تصور مینمود كه اگر در افكار عموم چنین تصویر شود كه دولت ضیعف وبدون قاطعیت عمل میكند، شورش های ایالتی رشد خواهند کرد، لذا شروع به زورگویی و سلطه جویی نمود. و دقیقا وجود همین ترس باعث گردید كه چنان سیاست خارجی را در پیش گیرد كه نشانه قدرت و قاطعیت آنان باشد. كلیون Cleon و جانشین هایش، پركلس perikles  را از خود رانده و استراتژی تدافعی را بسود یك استراتژی تهاجمی در جهت گسترش و توسعه امپراتوریشان ، كنار گذاشتند.

در واقع گفتگوی بین آتنی ها و مالیرها تصویرگر نابودی یک جنبش آزادیخواه توسط حکومت سلطه گرو زورگو ومستبد آن زمان است.

 

متاسفانه بنظر میرسد كه ایالات متحده هم در حال حاضر این خطا را دوباره تكرار میكند. اغراق آمیز نمیباشد اگر كه اذعان كنیم كه، حال كه در آستانه یك قرن جدید قرار گرفته ایم ، هدف ایالات متحده بعنوان یك هژمونی سلطه گر، تحت كنترل قرار دادن بخش بزرگی از دنیاست و حقوق نوشته شده توسط توكیدیدس Thukydides  یعنی حق قوی تر، قبل و بعد از 11 سپتامبر نقطه عطف طرز تفكر ایالات متحده و سیاست تجاری خارجیش بوده و میباشد. این سیاست كه ابتدا هدفمندانه حلقه ی كشورهای ضعیف را نشانه رفته است، انگیزه و خواست جنگی نامتقارب را دنبال نموده و طبیعی است كه نا آرامی واختلاف های بیشماری را در صحنه روابط بین المللی رشد خواهد داد.

این برداشت از سیاست خارجی آمریكا ممکن است در رابطه با واقعه 11 سپتامبر از طرف خوانندگان كتاب حاظر بسیارغیر تخصصی جلوه نماید و یا بر عكس. اما همانطور كه Noem Chomsky  كاملا بدرستی مینویسد:" اولا ابعاد فاجعه بسیار وحشتناک11 سپتامبر را با هیچ وسیله ای نمیتوان توجیه نمود و اتفاقا دقیقا از این منظر میباید به سیاست خارجی آمریكا برخورد نمود و ثانیا باید بدنبال دلایل چنین فاجعه ای گشت تا شاید با شناخت آن از وقوع دوباره ی چنین عملیاتی جلوگیری نمود". هدف این كتاب هم شناخت ریشه هاست. زیرا که سیاست امپراتوری سلطه جوی برخواسته از تئوری مكتب  "رئالیسم آمریكا"،  بدون مسئولیت زندگی انسانهای بیشماری را نه فقط در ایالات متحده بلكه در سایر مناطق دنیا  به بازی گرفته است وبه عنوان "پیامبری خود برگزیده" امكان یك زندگی مسالمت آمیز میان كشور ها را غیر ممكن ساخته است و در واقع سیاستی كه یک چنین دستور عملی دارد هرگز نمیتواند ادعای سیاستی واقع گرائی داشته باشد و تنها تصویرش از دنیا، بیشتربه جنگل وحوش شباهت دارد . جنگلی با دولت هایی خودخواه و منافع طلب.

 

 

 جهانی شدن سرنوشتی بدون گریز نیست

 

امپراتوری ابدی 

سیاست خارجی آمریكا بعنوان عامل بحران

 

نوشته: یورگن واگنر   

 

بخش اول

سر فصل های  سیاست خارجی ایالات متحده آمریكا

 

1- نظریه ی واقع گرائی تهاجمی

برای درك بهتر استراتژی آمریكا، لازم است نگاهی به سرفصل های بافت سیاست خارجی آمریكا بیاندازیم. بافتی كه تكیه بر نظریه ی واقع گرائی تهاجمی دارد. مكتب واقع گرائی بر این باور است  كه : سیستم مناسبات بین المللی ،  خصوصیتی  هرج و مرج طلب و بدون نقشه و قاعده معین دارد. از این گذشته در این ساختار بین المللی ، مهمترین هدف دولتهایی كه نقش اصلی را بازی می نمایند، برقراری امنیت برای خود و شهروندانشان وبالا بردن توان شان در مقابله با تروریست داخلی میباشد. پس از آنجا كه هرج و مرج (آنارشی) و خواست ادامه حیات سیاسی از خصایل تعین كننده سیستم بین المللی است و بعد از پایان جنگ سرد هم این خصایل به قوت خود باقی مانده اند، لذا نظریه ی واقع گرایی تهاجمی هم چون گذشته معتبر میباشد. بنا بر این آنان بر این اعتقادند كه، علایق ملی متفاوت دولتها و خصوصیت هرج و مرج طلبی سیستم بین المللی مرتبا باعث اختلاف نظر و كش مكش میان  دولتها میگردد . در نتیجه این كشمكش ها ، دولتها دائما در یك حالت نا امنی بسر میبرند. اینكه آیا این اختلافات به جنگ ختم میشود یا نه عمدتا به قدرت آنان بستگی خواهد داشت .

و اما قدرت از دید واقع گرایان، بمثابه توان فعال اجتماعی برای حفظ علایق خویش در اختلافات میان دولتها تعریف میگردد. بنظر آنان قدرت ماهیتا در  ذخایرمالی و مادی نهفته است. ذخایری كه این امكان را به دولتها ها میدهد  تا بر دولتهای دیگر فشار آورده و خواسته های خود را با توصل به برخوردهای مسلحانه بر كرسی بنشانند. با حركت ازاین باورهای رئالیستی ، تقسیم قدرت ذخایر مالی در سیستم بین المللی نقش تعین كننده ای را در توضیح سیستم وسیاست بین المللی بازی مینماید.

در حالیكه رئالیستهای تدافعی انگیزه و تحرك را در تجارت و كوشش برای بدست آوردن قدرت از این طریق می بینند،  رئالیستهای تهاجمی از این حركت می كنند كه برای بدست آوردن امنیت حقیقی در یك دولت ، موثرترین راه انباشت قدرت نظامی است، هرچه قدرت نامتقارب نظامی مابین طرفین دعوا بیشتر باشد به همان اندازه هم شانس بیشتری وجود دارد كه دولت قوی تر در بر کرسی نشاندن علایقش موفق تر باشد. بدون آنكه باعث بروز جنگی گردد. قدرت بر تر نظامی همچنین از دید آنان احتمال بروزبرخوردهای مسلحانه میان دولتهای دیگر را ضعیف نموده و در عین حال ضامن حقظ علایق سلطه جویان میباشد. و از آنجا كه در این سیستم قدرت بزرگترین و تنها ضامن سلطه گری دولتی است وباز از آنجا كه تمامی كشور های دیگرهم تلاش خواهند نمود تا با به نمایش نهادن قدرت خود ارز اندام نمایند، تقسیم قدرت میان دولتها در  دراز مدت  روی خط صفر قرار میگیرد، و این به آن معنی است كه هر كشوری برای تامین قدرت و امنیت خویش بطور خودکار سقوط و بی امنیتی بیشتری را برای سایر دولتها ببار خواهد آورد. به باور رئالیستهای تهاجمی ، دولتها در شرایط هرج و مرج بین المللی از موضع بسیار قوی واکنش نشان داده وبه بررسی اوضاع خواهند پرداخت واین بررسی اوضاع خود تلاشی برای دسترسی به امنیت است.  نمایندگان این مكتب چنین نتیجه میگیرند كه مبارزه برای كسب  قدرت عنصر دائمی آن هرج و مرجی است كه خود را در روابط  بین المللی نشان میدهد.

طبق استنباط رئالیسم های تهاجمی ،از آنجا كه دولت ها در شرایط بحرانی تنها به فكر منفعت خود میباشند ، لذا وجود یك دولت قدرتمند این امكان را كه دولت های دیگر درحین دعواها، طرف دولت ضعیف تر را بگیرند غیر  ممكن میسازد. این امر باعث می شود كه از شدت خطر جنگ بین دولتهای تحت سلطه كاسته شود. از این جهت سیستم های یك قطبی جهانی در دراز مدت ثبات بیشتری خواهند داشت تا سیستم های چند قطبی . چون  در سیستم تك قطبی جهانی مابین ابرقدرت ها اختلاف و دعوا سر نخواهد گرفت و احتمال پیدایش یك پیمان ضد سلطه جویی غیر ممكن خواهد شد .

از دید رئالیستهای تهاجمی، تنها یك قدرت برتر و بی حد و مرز، میتواند بعنوان یك عنصر پایدار و محكم در سیستم هرج و مرج طلب مناسبات بین المللی ضامن امنیت و حفظ علایق سایر كشورها باشد.

تحقیقات انجام پذیرفته تاكنونی همگی یكزبان گویای این واقعیتند كه، در حال حاضر ایالت متحده آمریكا ازتمامی مشخصات یك دولت سلطه گر برخوردارست، اما روند انباشت قدرت در این دولت به پایان نرسیده و همچنان ادامه خواهد داشت. چیزی كه با حركت از آن میتوان سیاست خارجی آمریكا را توضیح داد. به این صورت كه حتی اگر دولتی موفق گردد سلطه خود را بر كرسی بنشاند، اما از آنجا كه نمیخواهد قدرت را با كسی تقسیم نماید و برای بقای سلطه اش ازپیدا شدن رقیبی كه برتریش را زیر سئوال برد ترس دارد، لذا افسار را شل نكرده و تلاش برای كسب حداكثرقدرت ممكن را ادامه خواهد داد.

اما با تمام این اوصاف هیچ ضمانتی  وجود نخواهد داشت كه این تقسیم قدرت در آینده تغییر ننموده و همچنان به قوت خود باقی بماند .( بدلیل ظریب رشد نا برابر اقتصادی و یا پیدایش پیمان های ضد سلطه گری و ..... ).

یك سلطه گر میبایست همواره برای حفظ سلطه اش از یكطرف قدرت یابی رقبای پیش رویش را در نطفه خفه نماید و در عین حال ظریب رشد اقتصادی خویش  را پا بر جا نگاه دارد.

بنا براین ، نظریه رئالیسم تهاجمی برای سیاست خارجی ایالت متحده آمریكا واستراتژی امپریالیستی واشنگتن بصورت زیر جمعبندی میگردد:

1-حفاظت و توسعه قدرت( اقتصادی ، نظامی ) از بزرگترین اهداف سیاست خارجی ایالت متحده آمریكا میباشد.

2-همكاریهای سیاسی و اقتصادی بین المللی زمانی انجام میپذیرند كه در جهت علایق دولت آمریكا باشد.

3-سیاست خارجی آمریكا میبایست تمامی حواس خود را بر روی رقبای ممكن و بالفعل متمركز سازد زیرا كه آنان  میتوانند بزرگترین خطر را برای امنیت دولت آمریكا ایجاد نمایند.

4-واکنش آمریكا نسبت به سایر دیدگاه های موجود در روابط بین المللی از موضع دست یابی به حداكثر قدرت میباشد و این روندی تعین كننده است.

5- اگر در نتیجه این واکنش ایالت متحده ، از قدرت دولت دیگری  كاسته شد، میبایست آن دولت به این نقصان قدرتش تن در دهد.

6-در مسیر حل اختلافات بین دولتها تمامی همكاری های اقتصادی و سیاسی ای كه باعث كاهش قدرت آمریكا گردد ، برای آمریکا راه حلی جز توسل به سرفصل های نظامی نمیگذارد.

این فرضیه ها میبایست با در نظر گرفتن سالهای سال كار عملی سیاست خارجی آمریكا در این رابطه، مورد بررسی قرار گیرد.

                                                                                                     ادامه دارد