بازگشت به صفحه نخست

 

 

2008: ختم جهاني‌شدن نوليبرالي

 

نوشته‌ي ايمانوئل والرستاين

 

ترجمه: پرويز صداقت

 

 

 

ايدئولوژي جهاني‌شدن نوليبرال از اوايل دهه‌ي 1980 در مسير اقبال قرار داشت. در واقع در تاريخ نظام مدرن جهاني، اين انگاره‌‌ي تازه‌اي نيست. اين انديشه كم‌وبيش همان انگاره‌ي بسيار قديمي است كه دولت‌هاي جهان بايد خود را از سرراه بنگاه‌هاي بزرگ و كارآمد در تلاش براي تفوق بر بازار جهاني كنار بكشند. نخستين پيامد اين انگاره در سياست آن است كه دولت‌ها، تمامي دولت‌ها، بايد به اين شركت‌ها اجازه‌ دهند كه با كالاها و سرمايه‌شان آزادانه از هر مرزي عبور كنند. دومين پيامد آن در سياست‌گذاري‌ها آن است كه دولت‌ها، تمامي دولت‌ها، بايد از هر ادعايي نسبت به مالكيت اين بنگاه‌هاي مولد دست بكشند و هر آنچه دارند خصوصي كنند. و سومين پيامد آن در سياست‌گذاري آن است كه دولت‌ها، تمامي دولت‌ها، بايد تمامي انواع پرداخت‌هاي انتقالي به جمعيت‌شان بابت رفاه اجتماعي را، اگرنه حذف، لااقل به حداقل برسانند. اين انگاره‌ي قديمي همواره به‌تناوب مد شده است.

 

در دهه‌ي 1980، اين انديشه‌‌ها به‌مثابه نظري مخالف هم دربرابر نظرات كينزي قديمي و هم در برابر نظرات سوسياليستي مطرح شد: اين نظر كه اقتصاد بايد مختلط (دولت به اضافه‌ي بنگاه‌هاي خصوصي) باشد؛ اين كه دولت‌ها بايد از شهروندانشان در برابر چپاول شركت‌هاي شبه‌انحصاري خارجي حمايت كنند؛ و اين كه دولت‌ها بايد بكوشند با انتقال منافع به ساكنان فقيرتر (به‌ويژه ضمانت‌‌هاي آموزشي، بهداشتي و زندگي) شانس زندگي را براي همه مساوي سازند، و البته اين مستلزم گرفتن ماليات از ساكنان مرفه‌تر و شركت‌هاي بزرگ است.

 

در پي گسترش بي‌سابقه‌اي كه در دوره‌ي بعد از 1945 آغاز شد و تا دهه‌ي 1970 ادامه يافت و تفوق ديدگاه‌هاي كينزي/سوسياليستي را ترغيب مي‌كرد، ركود سودآوري جهاني اتفاق افتاد كه به برنامه‌ي جهاني‌شدن نوليبرالي نيرو داد. ركود سودآوري مشكلاتي براي تراز پرداخت‌هاي بسياري از دولت‌هاي جهان و به‌ويژه دولت‌هاي جنوب و نيز به اصطلاح اردوگاه سوسياليستي ايجاد كرد.  ضدحمله‌ي نوليبرالي را دولت‌هاي دست‌راستي در ايالات متحده و بريتانيا (ريگان و تاچر) به اضافه‌ي دو سازمان مالي بين‌‌دولتي – صندوق بين‌المللي پول و بانك جهاني – راهبري كردند و اين‌ها مشتركاً چيزي را كه بعداً توافق واشنگتن ناميده شد خلق و تقويت كردند. شعار اين سياست مشترك جهاني را خانم تاچر ابداع كرد: هيچ بديلي وجود ندارد. هدف از اين شعار هدايت تمامي دولت‌ها در اين جهت بود كه آنها بايد با اين الزامات سياست‌گذاري هماهنگ شوند، يا آن كه با پيامد ناگوار كارشان يعني رشد آهسته و يا، در شرايط دشواري كه ممكن است در آن قرار گيرند، با مخالفت با دريافت كمك‌هاي مالي بين‌المللي مواجه شوند.

 

توافق واشنگتن وعده‌ي تجديد حيات رشد اقتصادي را به همگان مي‌داد و راهي براي خروج سود جهاني از ركود بود. به لحاظ سياسي، مدافعان جهاني‌شدن نوليبرالي به‌شدت موفق بودند. دولت‌ها يكي پس از ديگري – در جنوب، در اردوگاه سوسياليستي و در كشورهاي قدرتمند غربي – صنايع خصوصي‌شده مرزهاي خود را بر روي تجارت و دادوستدهاي مالي گشودند و از دولت رفاه عقب‌نشيني كردند. ايده‌هاي سوسياليستي، حتي انديشه‌هاي كينزي، در افكار عمومي بي‌اعتبار شد و نخبگان سياسي آنها را كنار گذاشتند. مشهودترين پيامد، سقوط رژيم‌هاي كمونيستي در اروپاي شرقي و مركزي و اتحاد شوروي سابق و پذيرش سياست دوستانه نسبت به بازار توسط رژيم چين بود كه هنوز اسماً سوسياليست است.

 

تنها مسئله‌ي ‌اين موفقيت بزرگ سياسي آن بود كه با موفقيت اقتصادي همراه نبود. ركود سودآوري موسسات صنعتي همچنان در سطح جهاني ادامه يافت. خيزش روبه‌جلو بازارهاي سهام در همه جا مبتني بر سودهاي توليدي نبود، بلكه عمدتاً بر دست‌كاري‌هاي مالي مبتني بود. توزيع درآمد در سرتاسر جهان و در درون كشورها بسيار جهت‌دار بود – افزايش وسيع درآمد 10 درصد بالايي جمعيت و به طور خاص يك درصد بالايي به‌شدت افزايش يافت، اما شاهد كاهش درآمد واقعي بخش اعظم باقي جمعيت جهان بوديم.

 

توهم‌زدايي از شكوهمندي‌هايي «بازار» بي‌قيدوبند از اواسط دهه‌ي 1990 آغاز شد. اين توهم‌زدايي را مي‌توان حاصل تحولات متعدد دانست: بازگشت بسياري از دولت‌هاي طرفدار رفاه اجتماعي در بسياري از كشورها به قدرت، درخواست دوباره‌ي به طور خاص جنبش‌هاي كارگري و سازمان‌هاي كارگران كشاورزي از دولت‌ها براي سياست‌هاي حمايت‌گرايانه؛ رشد جهاني جنبش «دگرجهاني‌شدن» كه شعارش چنين است: «جهاني ديگر امكان‌پذير است.»

 

اين بازگشت سياسي، ‌آهسته اما پيوسته، رشد يافت. در عين حال، مدافعان جهاني‌شدن نوليبرالي نه‌تنها فشارشان را بر روي دولت بوش استمرار دادند بلكه آن را افزايش دادند. دولت بوش همزمان يك توزيع درآمد جهت‌دار (از طريق معافيت‌هاي سنگين مالياتي براي افزاد ثروتمند) و سياست يك‌جانبه‌ي قلدرمآبانه‌ي نظامي (اشغال عراق) را دنبال كرد. اين سياست از طريق گسترش مهيب استقراض (بدهي) از طريق فروش اسناد خزانه به كنترل‌كنندگان عرضه‌ي جهاني انرژي و تسهيلات كم‌هزينه‌ي توليد تامين مالي شد.

 

در صورتي كه ارقام بازارهاي سهام روي كاغذ مطالعه شود، چنين چيزي خوب به نظر مي‌رسد. اما اين يك حباب بدهي‌هاي مهيب اعتباري است كه به‌ناگزير منفجر مي‌شود و اكنون در شرف تركيدن است. اشغال عراق (به اضافه‌ي افغانستان و پاكستان) نشان‌دهنده‌ي يك چالش نظامي و سياسي است. استحكام اقتصادي ايالات متحده از دست رفته و سبب سقوط سنگين دلار شده است. و بازارهاي سهام جهاني در مواجهه با سوراخ‌شدن حباب، به‌شدت نگران مي‌شوند.

 

پس جمع‌بندي دولت‌ها و مردم در زمينه‌ي سياست‌گذاري چيست؟ چهار جمع‌بندي در افق پيش رو است. نخست، پايان نقش دلار به مثابه پول ذخيره‌ي جهان كه بر اثر آن استمرار سياست بدهكاري مهيب دولت و مصرف‌كنندگان امريكا ناممكن مي‌شود. دوم، بازگشت به درجه‌ي بالايي از حمايت‌گرايي هم در شمال و هم در جنوب. سوم، بازگشت به تملك دولتي بنگاه‌هاي ناكام و استفاده از معيارهاي كينزي. آخرين مورد بازگشت به سياست‌هاي بازتوزيعي رفاه اجتماعي است.

 

موازنه‌ي سياسي در تلاطم است. حدود 10 سال ديگر جهاني‌شدن نوليبرال را بازگشتي ادواري در تاريخ اقتصاد جهاني سرمايه‌داري توصيف خواهند كرد. مسئله‌ي حقيقي اين نيست كه آيا اين مرحله خاتمه مي‌يابد؛ بلكه اين است كه آيا، مانند گذشته، بازگشت و اعاده‌ي وضعيت تعادل نسبي در نظام جهاني امكان‌پذير است؟ يا آسيب‌هاي خارج از تواني بايد متحمل شد؟ و آيا اكنون ما شاهد آشوبي قهرآميزتر در اقتصاد جهان و از اين رو در نظام جهاني به طور كلي هستيم؟

 

 

پي‌نويس‌ها:

 

(1) Immanuel Wallerstein

 

(2) The Modern World-System (1974, 1980, 1989), Unthinking Social Science (1991), After Liberalism (1995), The End of the World As We Know It  (1999), and The Decline of American Power: The U.S. in a Chaotic World (2003)