امپراطوری شرم
ژان زیگلر
نویسندهٔ بنام و گزارشگر مسائل تغذیه در سازمان ملل متحد
ما
امروز شاهد جنبشی هولناک برای فئودالیزه کردن دیگربارهٔ دنیا و بهزیر
سلطه درآوردن منظم خلقهای نیمکرهٔ جنوبی توسط شرکتهای بزرگ فراملیتی
هستیم. در این رابطه، دو سلاح کشتار جمعی عمل میکند: بدهیهای خارجی و
گرسنگی. نخستین سلاح، دولتها را مجبور میکند از حاکمیت خود صرفنظر
کنند و دومین سلاح ـــ که از وجود نخستین سرچشمه میگیرد ـــ خلق رو
بهمرگ را وا میدارد تا از آزادی خود چشم بپوشد. بلی، این امپراطوری
شرم است که به گونهای پنهانی خود را روی کرهٔ زمین جا داده است.(مترجم)
تاریکی غلیظ بود و ماه پنهان. باد با سرعت ١٠٠ کیلومتر در ساعت
میوزید. موجهایی را به بلندی ده متر برپا میکرد و با سر و صدایی
وحشتناک آنها را روی قایقی چوبی میکوبید؛ قایقی که ده روز پیش از آن
خلیج کوچکی را در سواحل موریتانی با ١٠١ سرنشین پناهندهٔ آفریقایی ترک
کرده بود. بهگونهای معجزهآسا، توفان قایق را روی صخرهای از ساحل
المدانو واقع در جزیرهای کوچک از مجمع الجزایر قناری بزرگ، کوبید. در
میان زندهماندگان مبهوت، مأموران پلیس دریایی اسپانیا، جسد یک زن و سه
نوجوان را در ته قایق یافتند که از گرسنگی و تشنگی مرده بودند.
چند کیلومتر آنسویتر، در همان شب، یک کرجی در ساحل الهیررو به گل
نشست. در این کرجی،
۶۰
مرد، ١٧ کودک و ٧ زن قرار داشتند که شبحگونه و تلوتلو خوران در مرز
اغماء بر روی ساحل در غلتیدند.
در
همان زمان، ولی این بار در دریای مدیترانه، رویداد غمانگیز دیگری در
حال رخ دادن بود. در
۱۵۰
کیلومتری جنوب مالت، یک هواپیمای نگهبان سازمان «فرونتکس»، قایقی را
ردیابی کرد که با
۵۳
سرنشین بیش از حد پر شده و احتمالاً در اثر خرابی موتور از مسیر خود
خارج گشته بود و با امواج به این سو و آن سو پرت میشد. دوربینهای این
هواپیما توانسته بودند در داخل قایق نامبرده حضور زنان و کودکان را
مشاهده کنند. خلبان بلافاصله این مطلب را به مقامات مالت گزارش کرد.
مقامات مربوط به بهانهٔ اینکه قایق در منطقهٔ ردیابی و نجاتدهی لیبی
قرار دارد از مداخله خودداری کردند.خانم لورا بالدینی، نمایندهٔ
کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل دخالت کرد و از مقامات مالت خواست
یک کشتی نجات بهسمت قایق فرستاده شود. دلیلی که آورد این بود.
«پیشترها، قایقهایی که در دریای مدیترانه از مسیر خود خارج میشدند،
بهمدت ٢٠ روز سرگردان میماندند.»
ولی چیزی تغییر نکرد.
اروپا از جای خود تکان نخورد.
و
دیگر کوچکترین اثری از قایق نامبرده پیدا نشد….
چند هفته پیش از آن، زورقی که در آن صد تایی پناهندهٔ گرسنگی از آفریقا
سوار بودند میکوشید به سواحل جزایر قناری نزدیک شود. زورق در سواحل
سنگال غرق شد. فقط دو نفر نجات یافتند.
روز ٢٨ سپتامبر
۲۰۰۵،
سربازان اسپانیایی
۵
جوان آفریقائی را که میکوشیدند از حصار برق داری که در بالای آن سیم
خاردار نصب شده بود عبور کنند، با گلوله و از نزدیک کشتند و
۶
جوان سیاهپوست دیگر را در شرایط مشابه بهقتل رساندند.
هزاران آفریقایی، از جمله زنان و کودکان، در جلوی حصار «ملییا دِ
سئوتا»، در سرزمینی خشک و کوهستانی چادر زده بودند. به دستور بازرسی
بروکسل، افراد پلیس مراکش آفریقاییها را به بیابانهای صحرا میرانند.
بدون آب و غذا.
صدها نفر از آنان و شاید هم هزاران نفرشان در میان صخرهها و ماسههای
بیابان تلف میشوند.
چند نفر از این جوانان آفریقایی با خطر از دست دادن زندگیشان هر ساله
کشورهایشان را ترک میکنند تا شاید به اروپا برسند؟ تخمین زده میشود
که هر ساله دو میلیون نفر میکوشند بهگونهای غیرقانونی وارد خاک
اروپا شوند و که از این شمار تقریباً دو هزار نفر در دریای مدیترانه و
همین شمار نیز در جبلالطارق پس از ترک مراکش یا برای رسیدن به جزایر
قناری پس از ترک موریتانی و سنگال از بین میروند.
بر
اساس برآورد دولت اسپانیا، در سال
۲۰۰۶،
۴۷
هزار و
۶۸۵
پناهندهٔ غیرقانونی آفریقایی به سواحل اسپانیا وارد شده بودند. به این
شمار باید
۲۳
هزار و
۱۵۱
پناهندهٔ غیرقانونی را که پس از ترک لیبی یا تونس به ایتالیا یا مالت
رسیدهاند نیز افزود. پناهندههای دیگری نیز میکوشند با گذر از ترکیه
یا مصر، به سواحل آدریاتیک ایتالیا برسند. آقای «مارکو نیسکالا»، دبیر
کل فدراسیون بینالمللی سازمان صلیب سرخ و هلال احمر میگوید: «این
بحرانی است که کاملاً بی سر و صدا میگذرد. نهتنها هیچکس به داد این
افراد که درماندهاند، نمیرسد، بلکه حتی سازمانی وجود ندارد که از این
رویدادهای غمانگیز روزانه آمارگیری کند.»
پناهندگان گرسنگی آفریقایی ازطریق دریا، در اثر شرایط ویژهای، که آن
هم از بین رفتن شتابندهٔ جوامع صیادان سواحل اقیانوس اطلس و مدیترانهٔ
قارهٔ آفریقا است، افزایش مییابند. این امر بهعلت فروش حق و حقوق صید
به شرکتهای خارجی توسط دولتهای آفریقایی است. کشتی ـ کارخانههای
صیادی ژاپنی، کانادائی، پرتغالی، فرانسوی، دانمارکی و غیره آبهای
ساحلی را نابود میکنند. صیادان خانهخراب شده که در بدبختی فرو
رفتهاند، ناامید و خلعسلاح شده در برابر شکارچیان، قایقهایشان را به
خریداران مافیایی به ثمن بخس میفروشند، یا خود به مسافرکشان دریایی
بدل میشوند. ولی این قایقها که برای صید در آبهای ساحلی ساخته شده،
معمولا برای دریانوردی در وسط اقیانوس نامناسب است.
اندکی کمتر از یک میلیارد انسان در آفریقا زندگی میکنند. در فاصلهٔ
سالهای ١٩٧٢ و ٢٠٠٢، شمار آفریقاییهایی که دچار سوءتغذیهٔ شدید و
مداوم بودهاند، از ٨١ به ٢٠٣ میلیون نفر افزایش یافته است.
چرا؟ دلایل این وضعیت بیشمار است. عمدهترین آنها، از سیاست کشاورزی
مشترک اتحادیهٔ اروپا ناشی میشود.
در
سال
۲۰۰۶،
کشورهای پیشرفتهٔ صنعتی در چارچوب سازمان تجارت و توسعهٔ اقتصادی، به
کشاورزان و دامداران خود بیش از
۳۵۰
میلیارد دلار یارانه برای تولید و صادرات اعطا کردهاند. اتحادیه
اروپا، به ویژه در آفریقا، سیاست دامپینگ کشاورزی را با وقاحت و گستاخی
بیخللی اجرا میکند. این سیاست، تخریب روشمند کشاورزیهای پرورشی
آفریقایی را در پی دارد.
اگر برای نمونه «سانداگا»، یعنی بزرگترین بازار مواد مصرفی معمولی
آفریقای غربی، را در نظر بگیریم، دنیایی را در قلب داکار مییابیم پر
سر و صدا، رنگین، با عطریات بسیار و شگفتانگیز. خانمهای خانهدار
میتوانند در آنجا و بر حسب فصل، سبزیجات و میوههای پرتغالی،
فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، یونانی و غیره را با یکسوم یا نیمی از
بهای مواد مشابه بومی خریداری کنند. در حالی که چند کیلومتر دورتر از
آن محل، در زیر آفتابی سوزان، یک روستایی «ولوف»، به همراه همسر و
فرزندانش، با روزی
۱۵
ساعت کار، کوچکترین اقبالی برای بهدست آوردن حداقل درآمد آبرومندانه
را ندارد.
٣٧
کشور از
۳۷
کشور آفریقا کاملاً کشاورزی هستند.
کمتر موجودات انسانی روی کره زمین در شرایطی تا این اندازه سخت، همانند
روستاییان آفریقایی «ولوف» در سنگال، «بامبارا» در مالی، «موسی» در
بورکینا فاسو یا «باشی» در کیوو کار میکنند.
سیاست دامپینگ کشاورزی اروپا، زندگی آنها و فرزندانشان را نابود
میکند.
* * *
برای دفاع از اروپا در برابر پناهندگان گرسنگی، اتحادیهٔ اروپا یک
سازمان نظامی و نیمهمخفی را بهنام «فرونتکس» ایجاد کرده است. این
سازمان از «مرزهای خارجی» اروپا، یعنی مرزهای برونقارهای اروپا،
محافظت میکند. سازمان نامبرده دارای کشتیهای راهبند سریعالسیر و
مسلح برای مداخله در وسط دریا، هلیکوپترهای جنگی، ناوگانهایی شامل
هواپیماهای ردیاب مجهز به رادار، ماهواره و وسایل پیچیدهٔ الکترونیکی
برای محافظت از راه دور میباشد. «فرونتکس» همچنین در خاک افریقا
دارای «اردوگاههای پذیرایی» است که در آنها پناهندگان گرسنگی را که
از آفریقای مرکزی، شرقی یا جنوبی، از چاد، جمهوری دموکراتیک کنگو،
بوروندی، کامرون، اریتره، مالاوی، زیمباوه یا از کشورهای دیگر میآیند،
نگه میدارد.
اغلب این پناهندگان بهمدت یک یا دو سال از میان قارهٔ آفریقا راه
میپیمایند، و در حالی که به کمک تدابیر گوناگون زندگی خود را
میگذرانند، از مرزها عبور میکنند و میکوشند تا به سواحل نزدیک شوند.
در چنین حالتی است که مأموران «فرونتکس» یا همکاران محلی سازمان
نامبرده که مأموریت دارند از نزدیک شدن آنان به بنادر مدیترانه یا
اقیانوس اطلس جلوگیری کنند، راه را بر آنان میبندند.
از
آنجایی که «فرونتکش» مبالغ قابلتوجهی به دولتهای آفریقایی
میپردازد، کمتر دولتی است که برپا ساختن چنین اردوگاههایی را نپذیرد.
ولی کشور الجزیره آبرو را حفظ کرده است.
پرزیدنت «عبدالعزیز بوتفیکا» گفت: «ما ایجاد این اردوگاها را
نمیپذیریم. ما هرگز زندانبانان برادرانمان نخواهیم بود.»
دورویی کمیسرهای بروکسل نفرتانگیز است: از یکسو آنها گرسنگی را در
آفریقا سازمان میدهند و از دیگر سو، پناهندگان گرسنگی را به بزهکاری
متهم میکنند.
«امیناتا
ترائوره» چکیدهٔ وضعیت را بهشکل زیر بیان میکند: «ابزار انسانی، مالی
و تکنولوژیکی که اروپای ٢٧ کشوری علیه موج پناهندگان آفریقایی بهکار
میبرد، در واقع ابزاری است برای یک جنگ تمام عیار بین این قدرت جهانی
و جوانان آفریقایی روستایی یا شهری بیدفاع که حقشان به داشتن آموزش و
پرورش، اطلاعات اقتصادی، کار و تغذیه در کشور مبدأشان بهعلت تنظیمهای
ساختاری زیر پا گداشته شده است. آنان قربانیان تصمیمگیریهای اقتصاد
کلان هستند که بههیچ وجه مسؤولیتی در آن ندارند و هنگامی که در پی
یافتن راه حلی از طریق مهاجرت هستند، رانده میشوند، تحت تعقیب قرار
میگیرند و تحقیر میشوند. کشتهشدگان، زخمیها و معلولین رویدادهای
«سئوتا دِ ملییا» در سال
۲۰۰۵،
همچنان هزاران جسدی که هر ماهه بر روی سواحل موریتانی، جزایر قناری،
لامپدوسا یا سواحل دیگر پیدا میشود، کشتیشکستگان اجباری و متهم به
بزهکاری هستند.»
در
ماه ژوئن سال ٢٠٠٧، شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد چهارمین نشست خود
را در کاخ ملل در ژنو برگزار کرد. در روز دوشنبه ١١ ژوئن، شورا پیشنهاد
اعطای حق راندهنشدن موقت را به پناهندگان بررسی میکند. در اینجا
پرانتزی باز میکنم: باید اختلاف بین پناهندگان اقتصادی و پناهندگان
گرسنگی را تدقیق کرد. پناهندگان اقتصادی کسانی هستند که به «میل» خود
مهاجرت میکنند در حالی که پناهندگان گرسنگی بهعلت «نیاز» فرار
میکنند.
«نیاز»
در حقوق بینالمللی مفهومی است کاملاً شناخته شده که در حقوق اغلب
کشورها نیز وجود دارد. نمونه: آمبولانسی که با سرعتی بیش از حد مجاز
میراند تا هرچه سریعتر خود را به یک زخمی برساند و با این عملش چندین
مقررات راهنمایی و رانندگی را زیر پا میگذارد، در حالت «نیاز» قرار
دارد. تخطی آمبولانس از مقررات راهنمایی و رانندگی در نظر گرفته
نمیشود.
پناهندهٔ گرسنگی نیز بههمین ترتیب است: برنامهٔ تغذیهٔ جهانی، ماه به
ماه، مناطقی از کرهٔ زمین را که در پی وقوع فاجعههای طبیعی (خشکسالی،
هجوم ملخ و غیره) یا انسانی دیگر امکان هیچگونه بقا در آنها وجود
ندارد مشخص میکند.
حالت نیاز را میتوان بهگونهای عینی زیر نظارت قرار داد.
فرد گرسنه باید برای زنده ماندن از مرزها عبور کند. او این کار را
بهگونهای غیرقانونی انجام میدهد. غیرقانونی بودن بهعلت نیاز لغو
میشود.
در
حال حاضر، هیچگونه ابزاری در حقوق بینالمللی وجود ندارد که به
پناهندگان گرسنگی امکان «اتهام زدایی از بزهکاری» را بدهد.
کنوانسیون سازمان ملل مربوط به پناهندگان، در سال
۱۹۵۱
حق پناهندگی را فقط برای افرادی قائل شده است که بهدلایل نژادی، مذهبی
یا سیاسی تحت ستم قرار داشته باشند. و اما دربارهٔ کنوانسیون مربوط به
حفاظت مهاجران، که مسائل آن بر عهدهٔ دفتر بینالمللی کار است (و نه بر
عهدهٔ کمیساریای عالی سازمان ملل متحد برای پناهندگان)، هیچیک از مفاد
آن امکان اتهامزدایی از پناهندگان گرسنگی را نمیدهد. تنها مقامی که
حق قانونگذاری را در این مورد دارد، شورای حقوق بشر سازمان ملل است که
از
۴۷
دولت منتخب از سوی مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک، برحسب قارهٔ مورد
نظر بهمدت سه سال قابل تمدید، تشکیل شده است.
روز ١١ ژوئن ٢٠٠٧، ساعت ١٨، سالن شماره ٢٢ در ساختمان شرقی الحاقی به
کاخ سازمان ملل مملو از آدم و بیش از اندازه گرم. دستور روز دربارهٔ
پیشنهاد ایجاد حق پناهندگی موقت برای پناهندگان گرسنگی است.
خانم «آنکه کونراد»، بهنام اتحادیهٔ اروپا، از طرح مسأله خودداری کرد.
در
امپراطوری شرم، که توسط کمبودیهای سازمانداده شده حکومت میشود، جنگ،
دیگر گاه بهگاه نیست بلکه دائمی شده است؛ دیگر یک بحران یا یک بیماری
را تشکیل نمیدهد بلکه امری طبیعی محسوب میشود؛ دیگر آنگونه که
«هورکهایمر» میگفت، پنهان شدن عقل و درایت نیست، بلکه دلیل وجودی
امپراطوری است. اربابان جنگ اقتصادی، سیاره را به تحمل ناروای
قربانیهای پرهزینه وا میدارند. آنها به قدرت هنجاری دولتها حمله
میکنند، حاکمیت مردمی را زیر سؤال میبرند، دموکراسی را سرنگون
میکنند، طبیعت را از بین میبرند، انسان و آزادیهایش را نابود
مینمایند. بومی کردن دائمی اقتصاد و «دست پنهانی» بازار برایشان مذهب
است و بیشینه کردن سودشان دعای روزانه.
من
این مذهب و این دعا را خشونت ساختاری مینامم.
بدهیهای خارجی و گرسنگی دو سلاح کشتار جمعی است که توسط اربابان دنیا
بهکار میرود تا خلقها، نیروی کارشان، مواد اولیه و رویاهایشان را
بهبردگی بکشانند.
١٢٢
کشور از ١٩٢ کشور دنیا در نیمکرهٔ جنوبی قرار دارند. جمع بدهیهای
آنها از ٢١٠٠ میلیارد دلار فراتر میرود. بدهیهای خارجی همانند یک
چنبره عمل میکنند. بخش عمدهٔ ارز خارجی که یک کشور جهان سوم با
صادراتش به دست میآورد، برای پرداخت اقساط استهلاک و بهره بدهیها
بهکار میرود.
بانکهای وامدهندهٔ کشورهای شمال همانند زالو رفتار میکنند.
کشور وامگیرندهٔ بدهکار به کمخونی دچار میشود.
وجود بدهیهای خارجی مانع هرگونه سرمایهگذاری اجتماعی قابل توجه در
آبیاری، زیرساختهای مربوط به راه و جاده، آموزشی، بهداشتی و بهطریق
اولی، در هرگونه صنعت میشود.
برای فقیرترین کشورها، هیچگونه توسعهٔ ماندگار امکانپذیر نیست.
قتلعام روزانهٔ ناشی از گرسنگی در یک حالت عادی منجمد شده ادامه دارد.
در هر پنج ثانیه، یک کودک زیر ١٠ سال از گرسنگی میمیرد. در هر دقیقه،
یک نفر بهعلت کمبود ویتامین آ، کور میشود.
در
سال
۲۰۰۶،
۸۵۴
میلیون انسان، یعنی تقریباً یکدهم انسانهای سیارهٔ ما، شدیداً و
بهگونهای دائم دچار سوءتغذیه شدهاند. در سال
۲۰۰۵،
آنها
۸۴۲
میلیون نفر بودند….
گزارش دربارهٔ وضعیت تغذیهٔ جهان، وابسته به سازمان فائو، که اعداد
بالا را داده است، تأیید میکند که کشاورزی دنیا در حالت کنونی توسعهٔ
نیروهای تولیدیش، میتواند ١٢ میلیارد موجود انسانی را بهگونهای عادی
(یعنی ٢٧٠٠ کالری در روز برای یک بزرگسال) تغذیه کند.
ما
در حال حاضر بر روی کرهٔ زمین،
۲⁄٦
میلیارد نفر هستیم.
بهعنوان نتیجهگیری میتوان گفت که هیچ سرنوشت گریزناپذیری وجود
ندارد. کودکی که از گرسنگی میمیرد، به قتل رسیده است.
نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسیای که سرمایهداری شکارگر برپا ساخته
است، فقط جنایتکار نیست. پوچ نیز هست.
این نظام بهقتل میرساند، ولی بدون داشتن هیچ نیازی این کار را انجام
میدهد.
باید با این نظام بهگونهای ریشهای پیکار کرد.
کتاب من میخواهد سلاحی برای این پیکار باشد.
امید در کجاست؟ در خودداری سنجیدهٔ انسان از پذیرش پایدار دنیایی که در
آن بینوایی، ناامیدی، استثمار و گرسنگی عدهای انبوه، آسایش نسبی
اقلیتی که معمولا ًسفیدپوست و در اغلب موارد ناآگاه هستند، تغذیه
میکند.
ضرورت اخلاقی در هر یک از ما وجود دارد.
باید آن را از خواب بیدار نمود، مقاومت را بسیج کرد و پیکار را سازمان
داد.
من
آن دیگری هستم و آن دیگری من است. ناانسانیت تحمیل شده بر آن دیگری،
انسانیت را در من از بین میبرد.
کارل مارکس مینویسد: «یک انقلابی باید بتواند صدای رویش علف را بشنود.»
از
۵
تا ٧ ژوئن ٢٠٠٧ در ساحلی تفریحی کنار دریای بالتیک، بهنام
«هایلیگندام» در آلمان، نشست رؤسای دولت و حکومت هشت کشور نیرومند
سیاره برگزار شد.
یک
تور فلزی بیانتها در دریای بالتیک قرار داده شده و دیواری از سیمهای
خاردار بهطول ١٢ کیلومتر کار گذاشته شده بود. شناگران رزمی، یک ناو
جنگی آمریکایی، هلیکوپترهای سیاهرنگ از نوع آپاچی،
۱۶
هزار پلیس، گروههای زبده، تکتیراندازهایی که روی بام خانههای دور و
بر کمین کرده بودند، همه آماده بودند تا گروه ٨ را محافظت کنند.
پنج هزار روزنامهنگار از تمام دنیا، که در «کوهلنبورن»، دهکده کوچکی
در همسایگی، سکنی گزیده بودند، رویداد را پوشش میدادند.
در
«هایلیگندام»، ولادیمیر پوتین، آنگلا مرکل، جرج دبلیو بوش، و نیکلا
سرکوزی کوشیدند حالت اربابان دنیا را بهخود بگیرند.
تلاشی رقتانگیز که به سخره میمانست.
در
ماه ژوئن
۲۰۰۶،
پانصد شرکت از نیرومندترین شرکتهای خصوصی فراملیتی،
۵۲
در صد تولید ناخالص جهان را کنترل میکردند؛ بهعبارت دیگر، تمام ثروت
ایجادشده (سرمایهها، خدمات، مالالتجارهها، حق انحصاری اختراعات و
غیره) در عرض یک سال در سیاره.
قارهٔ آفریقا در مرکز مذاکرات «جی ٨» قرار داشت.
دو
نکتهٔ عمده در دستور روز بود: یکی «تضمین سرمایهگذاری خصوصی» و دیگری
«جهانشمول بودن حمایت از حق انحصاری اختراعات». واژهٔ گرسنگی در دستور
«هایلیگندام» قرار نداشت.
فراسوی دیوار، چادرها و پناهگاههای سرهمبندی شدهٔ مخالفان «جی ٨»، تا
جایی که چشم کار میکرد، گسترده شده بود.
ما
بیش از
۱۵۰
هزار نفر از
۴۱
کشور جهان، بهعنوان نمایندهٔ شمار زیادی از جنبشهای اجتماعی،
کلیساها، سندیکاها، به آنجا رفته بودیم. طی تمام مدت زمان نشست سران و
در کنار آن، ١٢٠ سمینار، بحث و مذاکرهٔ علنی و بیدار مانی سازمان داده
شد. در آنها، مسألهٔ بدهیها، پناهندگان گرسنگی، حق بهره بردن از آب
آشامیدنی، مبارزه با گیاهانی که از لحاظ ژنتیکی تغییر یافتهاند، تغییر
مکان دادن شرکتها، تبعیض دستمزد زنان، استقلال بانکهای مرکزی، مسکن
غیربهداشتی، خلعسلاح یکجانبهٔ اقتصادی کشورهای جهان سوم، تروریسم،
سازمان جهانی تجارت، و خصوصیسازی اجباری بخش دولتی بهبحث گذاشته شد.
ویکتور هوگو میگفت: «شما نجات تنگدستان را میخواهید. من میخواهم که
بینوایی ناپدید گردد.»
یک
وجدان گروهی نوین، یک برادری فوقالعادهٔ شبانگاهی، یک انبوه بینهایت
از جبهههای مقاومت محلی (که هماهنگ کردن آنها باید صورت گیرد) در حال
شکل گرفتن است.
یک
جامعهٔ مدنی نوین جهانی، از اتحاد تمام این وجدانهای بیدار شده،
پدیدار میشود.
آن
جامعه، امید موعود به عدالت، خرد و خوشبختی را بههمراه دارد.
سرانجام آن نامطمئن است.
با
وجود این، یک اطمینان وجود دارد. پابلو نرودا در پایان «سرود فراگیر»
خود مینویسد: «آنها میتوانند تمام گلها را بچینند. ولی هرگز
نخواهند توانست بهار را از آن خود کنند.»
تارنگاشت مهر
|