چرا با نولیبرالیسم مخالفیم؟
نگاهی به دیدگاههای اخیر دکتر موسی غنینژاد
پرویز
صداقت
آن
کس که حقیقت را نمیداند نادان است
اما آن کس که حقیقت را میداند و انکار میکند تبهکار است
برتولت برشت
دکتر موسی غنینژاد اخیراً در گفتوگویی با عنوان «روشنفکران از اقتصاد
چیزی نمیدانند» (1) ضمن تکرار دیگربارهی علایق و گرایشهای نولیبرالی
خود به انحای مختلف اتهامات متعددی به روشنفکران به سبب مخالفت با
اقتصاد نولیبرالی وارد کرده است. محورهای اصلی بحث وی را با نقل مستقیم
گفتهها میتوان اینگونه خلاصه کرد:
1.
روشنفکران از آن جهت با اقتصاد آزاد مخالفند که از اقتصاد چیزی
نمیدانند و علاقه هم ندارند که بدانند.
2.
مخالفت روشنفکران با اقتصاد آزاد منحصر به ایران نیست، همه جای دنیا
روشنفکران دید مثبتی به اقتصاد آزاد ندارند و اسم آن را سرمایهداری یا
Capitalism
یا
سرمایهسالاری گذاشتهاند یعنی بار منفی روی این مفهوم گذاشتهاند. اگر
هم صراحتاً از سوسیالیسم دفاع نکنند از راه سوم و یک جامعهی دیگر به
عنوان جایگزین سرمایهداری فعلی که به زعم آنها موجب استثمار و فقر و
بدبختی میشود دفاع میکنند. به تعبیر آنها اخلاق در سرمایهداری جایی
ندارد.
3.
بعد از شهریور ماه سال1320 به این طرف روشنفکرها، کاری جز خاکپاشیدن
به چشم مردم نکردند. باعث شدند تا مردم واقعیتها را درست نبینند و نه
تنها هدایت نکردند بلکه گمراهکننده هم بودند چون خودشان هم گمراه
بودند.آرمانهای رادیکال دور از واقعیت روشنفکری نام گرفت،
ایدئولوژیهای التقاطی درست و آنها را به عنوان آرمانهای انسانی به
مردم معرفی کردند.
4.
اکثریت روشنفکران و هنرمندان کممایهاند... نویسنده ها این احساس را
دارند که رسیدن به آن بزرگی کار سختی است، خیلی باید زحمت کشید. اما
برای رسیدن به موقعیت آن نویسندهی بزرگ یعنی سهمی گرفتن از جامعه، راه
آسانتری هم وجود دارد و آن دولت است، من چون آثار هنری خلق میکنم
دولت باید به من یارانه بدهد. این سیستم را روشنفکران در فرانسه درست
کردند، از دولت باجگیری میکنند.
5.
سارتر رژیم سرمایهداری را به صورت رادیکال مورد نقد قرار میدهد چون
مطمئن است که کسی متعرض او نمیشود و آزادی حداقلی که وجود دارد از بین
نمیرود اما نمیداند که این آزادی آیا در کوبا یا روسیه آن زمان هم
هست یا خیر؟
6.
هایک در جایی می گوید افرادی مثل من که از لیبرالیسم دفاع می کنیم دچار
یک تناقصی هستیم. میگوید منافع من به عنوان یک اقتصاددان (که اقتصاد
هم ماهیتش لیبرال است) ایجاب میکند که از اقتصاد دولتی حمایت کنم،
زیرا اقتصاددان در بخش خصوصی خیلی جایی ندارد.
دیدگاههای
نولیبرالی دکتر غنینژاد که دیگر رفتهرفته به متهمساختن کل جریان
روشنفکری معترض در جهان رسیده است مبانی نظری و پیامدهای عملی کاملاً
مشخصی دارد که بهخصوص در شرایط کنونی باید مورد مداقه و نقد و تحلیل
قرار گیرد. چرا که این دیدگاه، صرفاً دیدگاه یک فرد نیست؛ این دیدگاه
شکل افراطی و تعصبآمیز از ایدئولوژی مسلط بر جهان یعنی ایدئولوژی
نولیبرالی است که پس از بیش از دو دهه یکهتازی، اکنون با بحرانهای
متعددی نه تنها در کانون اصلی انتشار این ایده که در سرتاسر جهان مواجه
شده است.
در
این نوشته، ابتدا به طور مختصر به دیدگاه مطرح شده از سوی غنینژاد در
مورد اخلاقیبودن نولیبرالیسم و ناآگاهی روشنفکران از آن میپردازیم و
سپس برخی از دیگر گفتههای وی را بهاجمال در ترازوی نقد میگذاریم.
با این توضیح که، آنچه در این نوشته آمده است رئوسی کلی دربارهی
ایدئولوژی نولیبرالیسم و بهویژه مختصات اخلاقی آن است که باید با
نوشتههای دیگر تکمیل شود.
اخلاق
نولیبرالی، عدالت نولیبرالی
نخست به اخلاقیبودن نولیبرالیسم و نولیبرالها بپردازیم. غنینژاد ضمن
اشاره به «بیسوادی» و ناآگاهی روشنفکران از اقتصاد نولیبرالی میگوید:
«لیبرالیسم روی اصول اخلاقی کاملاً مشخصی بنا شده و معنویت و اخلاق
جایگاه مهمی در آن دارند. اگر در لیبرالیسم کلاسیک از حقوق انسانی،
مالکیت و برابری و حقوق برابر دفاع میشود این دفاع در درجهی اول دفاع
ارزشی و اخلاقی است. نه تنها روشنفکران از این مسئله آگاه نیستند بلکه
اقتصاددانی مانند کینز (کذا!) نیز نسبت به آن جهل دارد.»
قبل از هرچیز، باید تاکید کنیم که کسی منکر وجود «اخلاق نولیبرالی»
نیست و آنچه ما با آن مخالفیم دقیقاً همین بهاصطلاح «اخلاق» است. نخست
باید به این مهم اشاره کرد که اخلاق موردنظر و باور نولیبرالها اخلاقی
متاثر از سنتهای محافظهکارانهی جوامع غربی است.
در
لیبرالیسم کلاسیک نیز این آموزههای اخلاقی مشاهده میشد؛ اما در زمان
خود نقشی مترقی در فرارفتن از قیدوبندهای دولتهای استبدادی وقت و
آریستوکراسی موجود داشت. خواه در آثار اسمیت مانند «نظریهی احساسات
اخلاقی» و «ثروت ملل» و خواه در آثار معاصران فیزیوکرات وی به طور
تلویحی و گاه به صراحت شاهد وجود یک گرایش محافظهکارانهی متافیزیکی
هستیم. آدام اسميت وقتی از «دست نامرئی» سخن میگفت به صورت تلویحی
نماد و نشانهای متافیزیکی را درنظر داشت؛ همچنان که فرانسوا کنه نیز
به طور مشخص اشاره میکرد که این «باریتعالی» است که خاستگاه اصل
هماهنگی اقتصادی است. (2)
اما اگر نولیبرالیسم، یعنی لیبرالیسم مبتنی بر اقتصاد نوکلاسیک، و
نمایندگان آن را در نظر بگیریم، میتوان فونهایک را پدر فکری نسل جدید
لیبرالها دانست. وی نیز به لحاظ موضع اخلاقی جایگاهی کاملاً
محافظهکار و سنتی دارد. موضع محافظهکارانهی وی به تفکرات ادموند برک
فیلسوف انگلیسی قرن هجدهم بازمیگردد که حتی با انقلاب کبیر فرانسه هم
مخالفت میکرد. هایک به دینامیسم بازار معتقد بود اما این دینامیسم را
تنها در چارچوب قوانین و سنتها و نهادهایی میدانست که بخش عمدهی
آنها تغییر نمیکنند «قواعد حتماً ثابت یا غیرمتغیر نیستند، اما آنها
بخشی از میراث فرهنگی هستند که نسبتاً ثابتاند.» (3)
به
عبارت دیگر، آنجا که تغییر و پویایی ناگزیر است (بازار) نیز این
تغییرات در یک بستر نسبتاً ایستای فرهنگی رخ میدهد. هایک، به عنوان
اقتصاددان، معتقد بود که در نظام بازار قیمتها را نیروهایی غیرشخصی
چنان تعیین میکنند که هوشمندترین افراد و قدرتمندترین یارانهها نیز
قادر به آن نیستند و هایک، به عنوان یک فیلسوف اجتماعی، بر این اعتقاد
بود که شبکهی پیچیدهی فرهنگ، سنتها و نهادها از چنان دانش فرهنگی
برخورداند که هیچ استادی از آن برخوردار نیست. وی برهم خوردن این نظم
ناشی از سنتها و نهادهای دیرپای فرهنگی را زمینهساز بازگشت به بربریت
میدانست.(4)
بدین ترتیب، در عرصهی اقتصاد هایک جایگاهی «قدسی» برای نظام قیمتها
قائل بود و در عرصهی اجتماع نیز این جایگاه را به سنتها و نهادهای
دیرپای فرهنگی میداد. چنین است که هایک بینشهای محافظهکارانه را با
دلبستگیهای لیبرالی کلاسیک درهم میآمیزد.
برای آن که به اخلاقیات نولیبرالی اشارهی دیگری هم داشته باشیم بد
نیست بدانیم که بوکانان نیز در یکی از آثار اخیر خود برای توجيه مالكيت
خصوصي به بخشنامهاي مذهبي كه در سايهي حمايت پاپ لئوي سيزدهم در
1893 منتشر شد
Rerum Novarum
اشاره میکند تا بدین ترتیب پشتوانهاي ماوراي طبيعي نیز برای
استدلالهایش قائل شود. وي میگوید كه كوشش سوسياليستها براي
نابودكردن مالكيت خصوصي روشي براي تبليغ حسادت فقرا نسبت به ثروتمندان
و انكار آزادي و منافع اقتصادي مزدبگيران در بهبود شرايط زندگيشان
است. وی نظر لئوي سيزدهم را مورد استناد قرار میدهد که: «و اين گفتار
كه خداوند زمين را براي استفاده و برخورداري نوع بشر ارزاني كرده انكار
آن نيست كه بايد مالكيت خصوصي وجود داشته باشد».(6)
بر
اساس نظر ليبرالها، شرط بنيادي آزادي وجود دامنهي محفوظ از حقوق
فردي براي آزادي، شامل مجموعهاي از حقوق مالكيت است كه با قانون
اساسي تامين شده و توان قهر دولت از آن حمايت ميکند. در اين روش،
سازوكارهاي الزامآور تنها لوايح قانوني نيست، بلكه قوانين مالي و پولي
براي ممانعت از بدون پشتوانهشدن پول و تامين مالي دولت حداقل است.
اما نوليبرالهايي مانند هايك و همچنین بوكانان حتي از اين هم فراتر
ميروند زيرا محدوديتهاي قانوني كه از آن پشتيباني ميكنند به عنوان
عامل اثباتي توليد كارآ در نظام افراد خودمحور در سرمايهداري در حال
رشد ميدانند. در اين چارچوب، عدالت در نزد ليبرالها چارچوبي است كه
ارزشها، هدفها و در حقيقت نيروهاي اجتماعي رقيب را تنظيم ميكند.
بنابراين، نظريههاي عدالت (و برابري) كه مبتني بر مفاهيم خاصي از نيات
يا اهداف انسان هستند، مانند آنچه در نوشتههاي ارسطو (جامعهي خوب)،
فایدهگرايان (بيشترين شادي براي بيشترين افراد) يا سوسياليستها
(عدالت اجتماعي)، است با مخالفت نوليبرالها مواجه ميشود. در آثار
مختلفی نشان داده شده است كه اين چشمانداز بر موضع كانت مبتني است،
يعني مبناي حق، مقدم بر جهان تجربي و خارج از سرشت انسان واقعي، تصور
ميشود. (5)
نوليبرالها با مفاهيم «عدالت اجتماعي» در معناي تعهدات ايجابي به
توزيع مجدد اجتماعي براي جبران گرايش ذاتي در جهت نابرابري ثروت و
شرايط تحت انضباط مبتني بر بازار، مخالفت ميكنند. از سوی دیگر آنچيزي
كه هايك، جامعهي نوموكراتيك (حاكميت قانون) ميخواند از بسیاری جهات
میتواند محدودکنندهی دمکراسی باشد. بنابراين آنچه نوليبرالها
قاطعانه از آن حمايت ميكنند آزادي اقتصادی و حقوق مالكيت است.
از
همین روست که موضع نولیبرالها مخالف موضع روشنفکرانی مانند هابرماس
است. براي هابرماس، هنجارهاي قانوني سياست آنهايي است كه از پذيرش
بينالاذهاني
inter-subjectively
برخوردارند زيرا منفعتي عمومي را دربردارند كه در گفتمان سياسي ميتوان
براي همه به نحو يكساني خوب باشد.
در
عین حال، برای اقتصاددان نولیبرال دمکراسی یک ارزش پیشینی نیست عدالت
نیز تعریفی بسیار محدود در قالب حقوق مالکیت و آزادی تجارت دارد. هایک
در کتاب قانون آزادي استدلال ميكند كه اختيارات هر اكثريت آنياي بايد
با اصول بلندمدتي محدود شود كه قانوني كه محدودكنندهي اختيارات دولت
است بر آن حاكم است. چنین است که براي هايك دمكراسي تنها زماني
قابلقبول است كه با دولتي كاملاً محدود و در چارچوب قوانینی با ماهیت
بلندمدت همراه باشد.
در
نزد هايك، شرط اصلي آزادي حفظ دامنهي خصوصي عمل است. بهنوبهي خود
اين مستلزم نهاد مالكيت خصوصي، و نيز آزادي قراردادها و آزادي انتخاب
كار است: «يك فرد تا جايي كه واقعاً از مالكيت، در چارچوبي مورد حمايت
قانون برخوردار است، چنين فردي مستقل از كنترل افراد ديگر، جداگانه يا
به طور جمعي، است» (6)
درك بوكانان و هايك از آزادي عموماً سلبي است – معناي آن آزادي از
ارادهي خودسرانهي ديگران و آزادي از مداخلهي دولت خودسر در
فعاليتهاي خصوصي افراد است. در حالی که برای اغلب روشنفکران، عدالت
اجتماعی نه احترام به حقوق مالکیت که تلاش در جهت بازتوزیع ثروت و
ایجاد فرصتهای برابر برای شهروندان است. صرفنظر از آن که به نظر
میرسد در فرهنگ ليبرالي، دمكراسي يك مفهوم سياسي پيشيني نيست. و تنها
در چارچوب قوانین «طبیعی» و دور از تعرض نولیبرالی و در قالب یک
دمکراسی محدود «نمایندگی» قابل تحقق است.
سخن کوتاه، به نظر میرسد نقطهی آغاز حرکت اجتماعی روشنفکران، آگاهانه
یا ناخودآگاه، دمکراسی و عدالت است. تلقی بخش عمدهی روشنفکران از
عدالت مجموعهای از تعهدات ایجابی برای مقابله با گرایشهای موجود در
جوامع در جهت نابرابری ثروت، نابرابری فرصت و شرایطی است که نظم مبتنی
بر بازار پدید آورده است. در حالی که برای نولیبرالها عدالت تعریفی
بسیار محدود و در حقیقت تحریفشده دارد که صرفاً دربردارندهی حقوق
مالکیت و آزادی تجارت است.
از
این رو، مخالفت روشنفکران با اخلاق نولیبرالی نه ناشی از ناآگاهی که
برخاسته از دیدگاه مخالف روشنفکران و نولیبرالها نسبت به مقولاتی
مانند اخلاق، عدالت اجتماعی و دمکراسی است.
نولیبرالها در عمل
برای آن که کارنامهی عملی نولیبرالها را مشاهده کنیم بد نیست به
اینبار به زندگی سیاسی دیگر پدر فکری نولیبرالیسم یعنی میلتون فریدمن
توجه کنیم. فريدمن از ابتدا به حزب جمهوریخواه و محافظهکاران
امريکايی نزديک بود. در مبارزات انتخاباتی سال 1964 در امريکا، فريدمن
مشاور انتخاباتی باری گلدواتر معروف به «آقای محافظهکار» بود. او نيز
طرفدار اقتصاد آزاد، منتقد جدی برنامههای نيوديل و دولت رفاه و طرفدار
سرسخت ادامهی جنگ ويتنام بود. اما در آن سال گلدواتر در کارزار
انتخاباتی مغلوب ليندون جانسن شد.
فريدمن در سال 1969 به عنوان مشاور نيکسون در کميتهی گيتز حضور داشت.
در سال 1975 فريدمن به کنفرانسی در شيلی رفت و زمينه را برای
برنامههايی که گروه موسوم به «بچههای شيکاگو» در شيلی طراحی کرده
بودند هموار ساخت. ملاقات فريدمن با پينوشه و مقامات ارشد دولت نظامی
که طی یک کودتا دولت قانونی و دمکراتیک آلنده را سرنگون کرده بودند
بسياری از روشنفکران و چپگرايان را به خشم آورد. چنین است که آندره
گوندرفرانک، اقتصاددان فقید و از شاگردان فریدمن، خطاب به وی نوشت:
«نتيجهی فوری کاربرد شوکدرماني که در ملاقات با شخص پينوشه در مارس
1975 توصيف کردید، اکنون در تمامی اقتصاد شيلی میتوان مشاهده کرد:
سياست حسابشده و دقيق ديکتاتوری نظامی و مکتب شيکاگو در قتلعام
اقتصادی در شيلی.» (7)
بیدلیل نیست که شاید فریدمن تنها اقتصاددانی است که انتخاب وی از سوی
کمیتهی جایزهی صلح نوبل خشم روشنفکران را برانگیخت و وقتی او در سال
1976 برندهی نوبل اقتصاد شد تظاهرات بزرگی در استکهلم به نشانهی
اعتراض به اين انتخاب برگزار شد.
فريدمن در مبارزات انتخاباتی سال 1980 مشاور غيررسمی رونالد ريگان و پس
از پيروزی وی در انتخابات در سرتاسر دوران رياستجمهوری، مشاور ارشد
اقتصادی او بود. وی در سال 1988 مدال رياستجمهوری «آزادی» را از ريگان
دريافت کرد. گفتنی است بخش عمدهای از پايهي تودهاي حزب جمهوریخواه
مسيحيان بنیادگرا هستند و میدانیم كه این حزب طی سه دههی اخیر قوياً
پشتیبان دستوركار نوليبرالي بوده و نزدیکی فکری و عملی فریدمن و
جمهوریخواهان غیرقابلانکار است.
آیا لازم است به اخلاقیات برجستهترین چهرههای سیاسی نولیبرال در
دهههای گذشته، مانند پینوشه، ریگان، تاچر، بلر، بوش و از همه تازهتر
سارکوزی نیز اشاره کنیم که ببینیم نمادهای اخلاق مورد نظر غنینژاد که
روشنفکران با آن مخالفند چه ویژگیهایی دارند.
گمان نمیکنم کسی در مورد اخلاقیات محافظهکارانهی حزب جمهوریخواه در
امریکا، ژنرالهای امریکای لاتین، کمونیستهای سابق و مدافعان کنونی
نولیبرالیسم در چین، تردیدی داشته باشد. اما تنها اشارهای کوتاه به
فرانسه میکنم که ارزشهای روشنفکرانهی حاکم بر آن مورد نفرت صریح
غنینژاد است تا ببینیم مدافعان اخلاق نولیبرالی چه کسانیاند.
سارکوزی، نماد نولیبرالیسم در فرانسه، خواهان حضور پررنگتر کليسا و
نهاد مذهب در حيات سياسی است. وی يک کاتوليک متعصب است و در سال 2004
کتابی با عنوان، «جمهوری، مذهب و اميد» منتشر ساخت. وی در اين کتاب گفت
که به جوانان نبايد صرفاً ارزشهای سکولار را آموزش داد. سارکوزی به
طور مشخص از افزايش پيوند کليسا و دولت دفاع میکند. (8)
تقلیل
سرمایهداری به اقتصاد بازار
غنینژاد میگوید برای اقتصاد بازار کلمهی اقتصاد سرمایهداری را جعل
کردهاند تا مخالفت با آن را برانگیزند. باید از آقای دکتر پرسید آیا
تغییر «دال»، «مدلول» را هم تغییر میدهد؟ مثلاً اگر به روشی که جرج
اورول در 1984 توصیف کرده از فردا در تمامی کتابها، مقالات و اسناد به
جای سرمایهداری بنویسیم اقتصاد بازار، اقتصاد آزاد، یا حتی اقتصاد
رفاه، آنگاه مدلول هم بهخودیخود تغییر میکند؟ آیا مخالفتها صرفاً
بر سر اسم است؟
در
عین حال که بد نیست اشاره کنیم که بسیاری با یکسانانگاشتن اقتصاد
سرمایهداری و اقتصاد بازار مخالفند. مثلاً برودل و مکتب متنفذ «آنال»
فرانسوی، با نظريهپردازان چپگرا يا راستگرا که معتقدند سرمايهداری
طی مراحل متعددی رشد کرده و ابتدا رقابتی و تابع نيروهای بازار بوده
تنها بعد در قرن بيستم انحصاری شده مخالف هستند. برودل بر اين باور است
که در تمامی سدهها سرمايهداری همواره با دستکاری عرضه و تقاضا به
شيوههای مختلف به روشهای غيررقابتی مبادرت کرده است.
برودل در مجموع نشان میدهد که تفاوت ژرفی بين پويايی ناشی از تعامل
توليدکنندگان و تجار کوچک (که هماهنگی خودکار آنها از طريق قيمتها رخ
میدهد) و پويايی بنگاههای بزرگ (يا انحصارها) که در آن قيمتها به
نحو روزافزونی با فرامين اداره میشود و تخصيص خودبهخودی بازار با
برنامهريزی انعطافناپذير سلسلهمراتب مديريتی جايگزين میشود؛ وجود
دارد. (9)
چند
نکتهی دیگر در حاشیه و در متن
غنینژاد در بخشهای دیگر گفتوگوی خود به سارتر حمله میکند و میگوید
که او نمیدانست در شوروی وکوبا آزادی نیست. در حالی که سارتر تجاوز
ارتش شوروی به مجارستان در سال
۱۹۵۶
و اشغال چکسلواکی را در سال
۱۹۶۸
به باد انتقاد گرفته بود . گفتنی است یکی از مهمترین کارزارهای
دمکراسیخواهی علیه شوروی سابق را سارتر در سال 1977 همراه با
روشنفکران دیگری مانند فوکو در اعتراض به حضور برژنف در پاریس
سازماندهی کرد. (10)
غنینژاد همچنین حمایت و یارانهی دولتها به بخش هنر را ناشی از
بیمایگی هنرمندانی میداند که قادر به رقابت نیستند. در پاسخ به ایشان
باید گفت اگر حمایت دولتهای دمکراتیک و نهادهای جامعهی مدنی از هنر
ناب نبود، اکنون سینما محدود شده بود به هالیوود و پورنوگرافی، ادبیات
را باید تنها در کتابهای عامهپسند و پرفروش مییافتیم و تنها
موسیقیای که باقی میماند تصنیفهایی بود که ام.تی.وی پخش میکند. به
نظر میرسد، متاسفانه غنینژاد صراحتاً از دیدگاهی دفاع کرده که
«سانسور بازار» را بر جریان تولید و عرضهی کالاهای فرهنگی جایگزین
روشهای سنتی ممیزی میکند.
علاوه بر این، غنینژاد از ایثار و فداکاری اقتصاددانان نولیبرال نیز
میگوید چرا که آنان در حقیقت با مخالفت با اقتصاد دولتی منافع مادی
خود را زیرپا میگذارند! باید گفت این گزاره اگر هم در خارج مصداقی
داشته باشد، بلانسبت ایشان، در میان دیگر نولیبرالهای وطنی گشتیم اما
مصداقی یافت نشد!
نکتهی مهم دیگری هم باید بر آن تاکید کرد این است که طی دو دههی 1980
و 1990 که شاهد قدرتگیری سیاسی نولیبرالها در بخش اعظم جهان بودیم،
در عمل نهتنها رشد اقتصادی جهان افزایش نیافت بلکه شاهد کاهش رشد،
افزایش نابرابریهای طبقاتی در داخل کشورها و در میان کشورها بودیم. طی
1961 تا 1980 که دوران کینزگرایی، دولت رفاه، برنامهریزی و
محدودیتهای متعدد بر روی بازارها بودیم، میانگین نرخ رشد اقتصادی در
کشورهای عضو سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه 8/3 درصد بود. در حالی
که در فاصلهی 1981 تا 1998 یعنی دوران استیلای نولیبرالیسم بر این
کشورها، نرخ رشد اقتصادی به 3/2 درصد کاهش یافت. یعنی شاهد کاهش 40
درصدی رشد اقتصادی بودیم. در امریکای لاتین، آزمایشگاه نولیبرالیسم،
نیز نرخ رشد از میانگین 1/5 به 2/3 درصد کاهش یافت. در تنها نقطهای از
جهان که شاهد افزایش نرخ رشد در این دو دوره بودیم منطقهی آسیاست که
این خود نیز تاحدود بسیار زیادی ناشی از رشد اقتصادی چین است. پس
افزایش کارایی و بهبود بهرهوری ناشی از خصوصیسازی و حذف مقررات
دستوپاگیر و آزادسازی تجارت و غیره در کجا تبلور یافته است؟(11)
در
مجموع، حاصل سه دهه حاکمیت نولیبرالیسم نیز چیزی نبود مگر توسعهی
سیاستهای امپراتوریگرایانهی امریکا، تخریب هرچه بیشتر دستاوردهای
دولت رفاه، افزایش فاصله طبقاتی در داخل کشورها و در میان کشورها، و به
تبع آن رشد بنیادگرایی، زمینهسازی برای رشد پوپولیسم و قدرتگیری
جریانهای واپسگرای سیاسی و فرهنگی. و سرانجام در دنیای امروز و پس از
یازده سپتامبر آنچه شاهد هستیم موج جديدی از خشونت است که کموبيش در
سرتاسر جهان و بهویژه در منطقهای که ما در آن زندگی میکنیم جاری
است. چنانکه تامس فریدمن ستوننویس نیویورک تایمز اعتراف میکند دست
نامرئی بازار هرگز بدون یک مشت آهنین عمل نمیکند. (12) از این روست که
شاهد گسترش روزافزون نظامیگری و میلیتاریسم و متقابلاً بنیادگرایی،
پوپولیسم و اشکال مختلف ناسیونالیسم هستیم.
حرف آخر
نولیبرالیسم ایدئولوژی تقليلگرايی است که با فروکاستن کارايی اجتماعی
به بازدهی اقتصادی و درپی آن فروکاستن بازدهی اقتصادی به سودآوری مالی،
برخلاف آنچه ادعا میکند، نمايندهی تفکری بهشدت اقتصادزده و
اکونوميستی است. وقتی غنینژاد برای دفاع از اقتصاد لیبرالی میگوید
روشنفکران از رابطهی سیاست و اقتصاد آگاه نیستند به طور تلویحی دیدگاه
اکونومیستی خود را عیان میسازد.
از
سوی ديگر، نوليبراليسم، با تعریفی محدود از سرمايهداری به عنوان
اقتصاد مبتنی بر بازار يک نظام خيالی تصور میکند که تحت حاکميت
قوانين اقتصادی (يعنی بازار) قرار دارد و مدعی میشود اگر آن قوانين را
به حال خود گذارند، در جهت به وجود آوردن يک «تعادل بهينه» ميل
میکنند. در حالی که در عمل، مبارزات طبقاتی و اجتماعی، سياست، دولت و
منطق انباشت سرمايه از يکديگر تفکيکناپذيرند. و آنچه شاهد هستیم
بازارهايی است که هرچند از تنظيم دولت رها شدهاند اما در حقيقت در
تنظيم انحصارها هستند.
و
کلام آخر آن که آنچه نولیبرالیسم برای جهان به ارمغان خواهد آورد نه
آزادی است، نه عدالت؛ بلکه برهوت و ناکجایی است که در آن متر و معیار
همهی چیزها بازار و مبادلات مالی است، برهوتی که در آن نه انسان جایی
دارد و نه از طبیعت چیزی به جای میماند. تجربهی دو دههی اخیر
بهروشنی گواه پیامدهای مخاطرهآمیز اجرای سیاستهای نولیبرالی بوده
است. درست از همین روست که وظیفهی هر روشنفکر و هر انسان آگاهی مخالفت
با نولیبرالیسم است.
پینویسها
(1)
موسی غنی نژاد، روشنفکران از اقتصاد چیزی نمیدانند، در نشانی اینترنتی:
http://gofte-goo.com/info/?p=83
(1) Michael A. Lebowitz, Ideology and Economic Development,
Monthly Review,
http://monthlyrevieworg.nationprotect.net/0504lebowitz.htm
(3)Jonathan Rauch, Objections to These Unions, Reason Magazine,
June 2004.
(4)
همان ماخذ
5.
به
نقل از (بوكانان 1997) در:
Stephen Gill, Constitutionalizing Inequality and the Clash of
Globalizations, 2007.
6.
برای مثال، نگاه کنید به: جان گری، فلسفهی سیاسی فون هایک، ترجمهی
خشایار دیهیمی، طرح نو، 1379.
7.
به
نقل از آندره گوندر فرانک، قتلعام اقتصادی در شیلی.
بد
نیست اشاره کنیم که هایک، نیز در گفتوگو با نشريهی شيليايي
المركوريو (12 آوريل، 1981) در توجیه کودتای شیلی گفت: «ديكتاتوري
شايد نظام ضروري براي دورهی گذار باشد.»
8.
http://www.zmag.org/content/showarticle.cfm?SectionID=21&ItemID=12758
9. Manuel DeLanda, "Markets, Antimarkets and Network Economics",
http://www.nettime.org/Lists-Archives/nettime-l-9610/msg00031.html
10.
در
ژوئیه 1977 لئونید برژنف رهبر شوروی از پاریس دیدار كرد و مورد استقبال
مقامات فرانسوی قرار گرفت. در مقابل، سارتر به همراه جمعی از روشنفكران
فرانسوی دست به اقدام مشابهی زدند و مخالفان شوروی را به گردهمایی
مشترکی دعوت كردند.
11.
الکس کالینیکوس، مانیفست ضد سرمایهداری، ترجمهی ناصر زرافشان، نشر
آگه، تهران – 1386، ص.50
12.
همان، ص.
روزگار ما
|