وقتی هنرمندان، بی مایه لقب میگیرند
پاسخی به آقای موسی غنی نژاد
انوشیروان
مسعودی
نام دکتر موسی غنینژاد، نام مطرحی است در میان اقتصاددانان این مرز و
بوم. او را بیشتر به عنوان مدافع اقتصاد لیبرالی و آزاد میدانند و
مقالات ایشان نیز به طور مستمر در روزنامهها و مجلات سیاسی – اقتصادی
منتشر میشود، که در نوع خود کاری است قابل دفاع، گاه گاه هم بحثهایی
میان ایشان و مدافعان افتصاد مارکسیستی، یا دولتی در میگیرد، که بنده
به عنوان یک شهروند عام از روی دادن این کنش ارتباطی در فضای عمومی
استقبال میکنم. اما اخیرا دکتر موسی غنینژاد گفتگویی با روزنامهی
سرمایه داشتهاند (٨/۲/۱٣٨۷)
و
در آن پیرامون رابطهی هنرمندان و روشنفکران با اقتصاد لیبرالی یا آزاد
سخن گفتهاند و انتقادات فراوانی را دربارهی روشنفکران و هنرمندان
مطرح کردهاند. در مقالهای که در پی میآید نه به عنوان یک اقتصاددان
یا اقتصادشناس، که به عنوان یک هنرمند یا آشنا به تاریخ هنر نکاتی را
مطرح میکنم.
در
ابتدای گفتگو مصاحبهگر این پرسش را مطرح میسازد که "چرا روشنفکران با
اقتصاد آزاد مخالفند؟" و در ادامه خود پاسخ میدهد "پاسخ را شاید بتوان
در زیر غلبهی روشنفکران چپ در تاریخ ایران جست وجو کرد". اما دکتر
غنینژاد در همان ابتدا مسئلهی مهمی را می گوید و یا شاید به نوعی به
آن اعتراف میکند و آن این است که نفرت و انتقاد روشنفکران و هنرمندان
از سرمایهداری یا به تعبیر ایشان اقتصاد آزاد، منحصر به ایران نیست و
در تمام دنیا این نگرش وجود دارد. اما آقای دکتر این زیرکی را دارند که
سریع مسئله را به اخلاقیات در سرمایهداری تنزل دهند و انتقادات
روشنفکران از نظام لیبرالی را صرفا به اخلاقیات محدود کنند تا بتوانند
از آن سو پاسخ این ایراد را این طور بدهند که: "اما واقعیت این است که
ریشههای اقتصاد مدرن در لیبرالیسم کلاسیک بنا نهاده شده و لیبرالیسم
هم روی اصول اخلاقی کاملا مشخصی بنا شده و معنویت و اخلاق جایگاه مهمی
در آن دارند. اگر در لیبرالیسم کلاسیک از حقوق انسانی، مالکیت و برابری
و حقوق برابر دفاع میشود این دفاع در درجهی اول دفاع ارزشی و اخلاقی
است".
آری! روشنفکران و هنرمندان جهان و ایران انتقاداتشان به سرمایهداری را
از منظر اخلاقیات مطرح میکنند. اما این اخلاقیات مسائل و حوزههای
بسیاری را در بر میگیرد. فقر، بیکاری، فحشا، تهاجم فرهنگی، کالایی شدن
زن، شیوارگی انسان، فساد، تضاد طبقاتی، نابودی هنر و بسیار مسائل دیگر
در دل همین اخلاقیات جا میگیرد. آقای دکتر مطرح میکنند که چون اقتصاد
لیبرالی بر مبنای اخلاقیات و معنویات بنا شده پس، این اقتصاد معنوی
است. در واقع ایشان جسارت این را ندارند که از لیبرالیسم به همان شکلی
که هست دفاع کنند و در تلاشی بیهوده میکوشند تا معنویت و اخلاق را به
زور هم که شده به لیبرالیسم اقتصادیشان تزریق کنند. در حالی که بهتر
بود ایشان از لیبرالیسم اقتصادی به همان شکل کلاسیکش دفاع می کردند،
یعنی سود و کالا و تولید و بازتولید و ... . آقای دکتر من نمیدانم
لیبرالیسمی که بر روی اخلاقیات و معنویت بنا شده چطور این همه فاجعه
انسانی به بار آورده است؟ این چه معنویتی است که باعث شده نیمی از ثروت
جهان تنها در اختیار سیصد خانواده باشد، که در آفریقا مردم از گرسنگی
بمیرند، که در سینمای هالیوود با آن درآمد کلان تنها برای تحمیق مردم
فیلم بسازند، که برای پول نفت عراق بمبها بر سر مردم فرود آید، آقای
دکتر این معنویت شما در اقتصاد آزاد چرا باعث تجارت گستردهی فحشای
زنان و کودکان شده، آقای دکتر این معنویت چطور باعث تجارت وحشتناک مواد
مخدر شده است، این معنویت چطور خرده فرهنگها و فرهنگهای مستقل را مثل
مکدونالد میبلعد؟ آخر این چه معنویتی است؟!
آقای دکتر در ادامه جالب مطرح میکنند که دلیل حمایت روشنفکران از
اقتصاد چپ و انزجار از اقتصاد آزاد به خاطر این است که: "باید بگویم که
روشنفکران از آن جهت با اقتصاد آزاد مخالفند که از اقتصاد چیزی
نمیدانند و علاقه هم ندارند که بدانند". و در ادامه میگویند که این
نادانی عظیم همهی روشنفکران جهان به خاطر تبلیغات مارکسیستهاست.
آقای دکتر روشنفکران جهان مثل شما بلد نیستند چشمشان را روی واقعیت
ببندند. روشنفکری مثل دیوید هاروی که در خود آمریکا نشسته است و
نمیتواند به آن شکل تحت تاثیرتبلیغات به زعم شما منحرف کنندهی!
مارکسیستها باشد، در کتابش "تاریخچهی مختصر نئولیبرالیسم*" با اسناد
و آمار نشان میدهد دلیل اصلی کودتای مورد حمایت آمریکا در شیلی و راه
انداختن حمام خون، و کشتن هنرمندانی مانند ویکتور خارا (اسمش را تا به
حال شنیده اید؟) تنها به خاطر این بوده است که میزان درآمد طبقهی
سرمایهدار آمریکا و میزان سود بردن آنها از حیاط خلوتشان (آمریکای
لاتین) کاهش یافته بود. آقای دکتر روشنفکر و نویسنده برجستهای مثل
هارولد پینتر (برندهی جایزهی نوبل)، که در انگلستان، مهد اقتصاد
تاچری نشسته است، و او نیز بعید است که تحت تاثیر تبلیغات گمراه
کنندهی مارکسیستی باشد در نامهای به روزنامهی ایندپندت مینویسد:
"حمله به عراق به بهانهی دموکراسی مایهی ننگ ماست، چرا که این حمله
تنها برای سود بردن سازندگان اسلحههای کشتار جمعی و سرمایهداران
آمریکایی – انگلیسی است. این یک فاجعهی ننگآور است". آقای دکتر از
وامهای سازمان تجارت جهانی سخن بگویید. بگویید که آمار ثابت میکند
راهکارها و وامهای این سازمانها تنها باعث فقیرتر شدن و وابسته شدن
بیشتر کشورهای فقیر به کشورهای غنی است. در ضمن آقای دکتر کشورهای مبلغ
اقتصاد آزاد (آمریکا با ریگان و انگلیس با تاچر) کشورهایی بدنام هستند،
جنگ ویتنام، کشتار شیلی، تحریم کوبا، جنگ عراق و افغانستان، کشته شدن
بابی ساندز، چه گوآرا، لومومبا، مارتین لوترکینگ، قتلعام بوسنی، کودتا
علیه مصدق در ایران، استعمار در الجزایر، حمایت از کشورهای مرتجعی نظیر
عربستان، امارات و اسرائیل، کشتار چپهای آرژانتین و ... . خب
روشنفکران از چه چیز این اقصاد باید دفاع کنند؟ نه آقای دکتر اتفاقا
روشنفکران و هنرمندان از اقتصاد سر در میآورند، مشکل آنها تنها
مخالفتشان با شماست.
آقای دکتر در ادامه مطرح میسازند که روشنفکرانی نظیر سارتر که
انتقادات رادیکالی را علیه نظام سرمایهداری مطرح میکردند از هر خطری
مصون بودهاند چون نظام سرمایهداری آنان را حمایت میکرده است: "در
کشورهای غربی چون حداقل آزادیها وجود دارد و تضمین شده است، این مساله
برایشان خیلی مطرح نیست، سارتر رژیم سرمایهداری را به صورت رادیکال
مورد نقد قرار میدهد چون مطمئن است که کسی متعرض او نمیشود و آزادی
حداقلی که وجود دارد از بین نمیرود اما نمیداند که این آزادی آیا در
کوبا یا روسیه آن زمان هم هست یا خیر؟ او به این سوالها پاسخ نمیدهد".
اما دربارهی آزادی روشنفکران در نظامهای غربی و سرمایهداری. آقای
دکتر نظام شما کارش را بلد است، با پنبه سر می برد. برای اثبات این
موضوع شما را ارجاع میدهم به کشته شدن پیر پائولو پازولینی فیلمساز و
شاعر برجستهی چپ ایتالیایی که به خاطر فیلمها و اشعار افشاگرش کشته
شد. آری آقای دکتر پازولینی پس از ساخت فیلم "سالو" که انتقاد شدیدی به
نظام مصرفی غرب از یکسو و از سوی دیگر فاشیسم بود، توسط عدهای از
نئوفاشیستها که توسط سرمایهداران ایتالیایی حمایت میشدند کشته شد.
چارلی چاپلین به خاطر عقاید چپیاش از آمریکا اخراج شد، آرتور میلر
ممنوعالکار شد، خدمتتان عرض کردم که بابی ساندز در زندان به علت
اعتصاب غذا درگذشت. الیا کازان بازجویی پس داد، بونوئل تبعید شد، نامه
های هرولد پینتر به روزنامه ایندپندنت سانسور شد و ... آقای دکتر اگر
هم در غرب از این دست اتفاقات کمتر میافتد نه به خاطر نظام
سرمایهداری که به خاطر مقاومت هنرمندان و روشنفکران است.
در
ادامه آقای دکتر که گویی از منفور بودن نظام سیاسی – اقتصادی مد نظرشان
در میان روشنفکران و هنرمندان سخت دلخور هستند، ادعایی عجیب را مطرح می
سازند: "باید اضافه کنم که البته در غرب هم صدق میکند، آن هم این است
که اکثریت روشنفکران و هنرمندان کم مایهاند، واقعیت این است که تعداد
نویسنده و هنرمند خوب کم است چند نقاش بزرگ داریم، چند نویسنده بزرگ
داریم؟"
عجب! آقای دکتر برای این که منفور بودن نظام سرمایهداری را توجیه کند
دست به تخریبی بزرگ میزنند و آن این است که هنرمندان همهی دنیا را کم
مایه میدانند.
نه
آقای دکتر، شما در زمینهی هنر هیچ تخصصی ندارید یا اگر هم دارید خود
را به نادانی میزنید. من تنها هنرمندان و روشنفکران چپ دنیا را نام می
برم: سرگئی آیزنشتاین، ژیگا ورتوف، پیر پائو لو پازولینی، لوییس
بونوئل، چارلی چاپلین، ویتوریو دسیکا، روبرتو روسولینی، کن لوچ،
برناردو برتولوچی، ژان لوک گدار، فرانسوا تروفو، نانی مورتی، آلبرتو
موراویا، سالوادور دالی، پابلو پیکاسو، هاینریش بل، آرتور میلر، برتولت
برشت، پابلو نرودا، گارسیا لورکا، گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس، ژوزه
ساراماگو، هارولد پینتر، پیتر بروک، ناظم حکمت، لنگستون هیوز، ارنست
همینگوی، یانیس ریتسوس، آنتونیو گرامشی، هربرت مارکوزه، تئودور آدورنو،
پل سوییزی، دیوید هاروی، نوآم چامسکی، والتر بنیامین و ... و در ایران:
هوشنگ ابتهاج، نیمایوشیج، سیاوش کسرایی، هانیبال الخاص، به آذین، محمد
قاضی، فرخ غفاری، ابراهیم گلستان، بزرگ علوی، احسان طبری، تقی ارانی،
مرتضی کیوان، نجف دریابندری، شاهرخ مسکوب و واقعا چگونه می توان بهرام
بیضایی، ناصر تقوایی، امیر نادری، صادق هدایت، صادق چوبک، احمد شاملو،
مهدی اخوان ثالث و فروغ فرخزاد را چپ نشمرد. آقای دکتر شما هیچ هنرمند
لیبرال یا مدافع نظام سرمایهداری را در این حد و اندازهها نمیتوانید
بیابیید. و این نه از کم مایگی هنرمندان ایرانی و جهانی که از کم مایگی
نظام سرمایهداری است. هنرمندان و روشنفکران بزرگی که از انسانیت
گفتند، از عدالت و آزادی گفتند، از فجایع انسانی گفتند، در نقد جنگ سخن
سردادند و بیداد و بی عدالتی را نقد کردند، آقای دکتر آثار این
هنرمندان جاودان میشوند نه تئوریهای اقتصادی دوستان شما. آقای دکتر
شما میتوانید از مبانی اقتصادی نظام سرمایهداری دفاع کنید، میتوانید
مبانی اقتصاد مارکسیستی را نقد کنید، اما نمیتوانید هنرمندان و
روشنفکران جهانی را بی مایه بنامید، آن هم به خاطر دفاع نکردن از نظام
سرمایهداری غربی. آقای دکتر شاید بهتر باشد در نگرش خود تغییری بدهید،
چون در این صورت جز آن سیصد خانواده که نیمی از سرمایهی دنیا در
اختیارشان هست، کمتر کسی مدافع نظام اقتصادی شما میشود.
*
تاریخچه مختصر نئولیبرالیسم – هاروی ، دیوید – ترجمه محمود
عبداللهزاده – نشر اخترا |