بازگشت به صفحه نخست

 

درباره کنفرانس آناپولیس

چه خواهد شد؟

Uri Avnery

برگردان ناهید جعفرپور

کنفرانس آناپولیس یک شوخی است، شوخی ای که به هیچ وجه خنده دار  نیست.

این کنفرانس هم بمانند تمامی ابتکارعمل های سیاسی دیگر بعد از بررسی  نشانه های موجود کم و بیش اتفاقی شروع گردید. جرج بوش هم در این کنفرانس حضور داشت و مشغول آماده کردن سخنرانی اش بود.

وی بدنبال تمی بود که توسط آن به موضوع اصلی کنفرانس بپردازد. در واقع  چیزی که بتواند توجه ها را از فجایعی که وی در عراق و افغانستان ببار آورده است منحرف سازد. چیزی ساده و خوش بینانه که بتوان بدون مشکل به دیگران خوراند.

اینچنین به نوعی ایده کنفرانس سیاستمداران رهبری کننده برای پیش برد روند کار اسرائیل/فلسطین به وجود آمد. یک کنفرانس بین المللی همیشه چیز خوبی است و در تلویزیون هم زیبا بنظر می رسد و عکس های بیشماری از آن گرفته می شود و انعکاسی خوشبینانه دارد.

اینچنین جرج بوش ایده این کنفرانس را اعلام نمود تا بدان وسیله این کنفرانس خواهان صلح میان اسرائیل و فلسطین باشد.

این کنفرانس بدون نقشه استراتژیک قبلی و بدون تدارک دقیق و موشکافانه و در نهایت بدون بلاخره هرچیزی آغاز گشت. از این روی بوش در سخنرانی اش وارد جزئیات نشد: نه هدف روشن، نه مدیریت و کارگزاری، نه اطلاعات در باره محل، نه زمان، نه لیست شرکت کنندگان.

تنها یک ملاقات اتری ( بیهوش کننده). تنها این واقعییت نشان دهنده عدم وجود  جدیت کافی در کل برنامه است.

شاید این مسئله کسانی را که از نزدیک ندیده اند که سیاست چگونه بطور واقعی شکل می گیرد شوکه کند. این اصلا قابل تصور نیست که غالبا با چه سهل انگاری غیر قابل تحملی تصمیمات گرفته می شوند و رهبران سیاستمدار چگونه غیرمسئولانه و با چه شیوه خودکامه ای روند های مهم را به حرکت در می آورند.

از آن لحظه ای که این ایده متولد شد دیگر نمی شد جلوی آن را گرفت. پریزیدنت صحبت نمود و این ابتکار عمل به حرکت در آمد. یک ضرب المثلی وجود دارد که می گوید: احمقی سنگی به آب می اندازد و ده ها عاقل نمی توانند آنرا بیرون بیاورند.

یکبار اعلام شد و این کنفرانس به یکی از پروژه های مهم تبدیل شد و کارشناسان تمامی طرفین شروع نمودند با ناآرامی و انرژی های متفاوت این کنفرانس را تدارک ببینند. هر طرفی این را تلاش نمود که این کنفرانس را در مسیری به جریان بیاندازد که برای خودش منفعت داشته باشد.

# ـ بوش و کونزلا ریس خواهان واقعه ای تاثیرگذار بودند تا بدین وسیله ثابت کنند که آمریکا برای صلح و دمکراسی تلاش فراوان می کند و در این رابطه هم موفق می باشد. مسئله ای که هنری کسینجر بزرگ با آن باشکست روبرو شد و جیمی کارتر را موفق نساخت که صلح اسرائیل/مصر را هم به صلح اسرائیل/فلسطین تبدیل کند و بیل کلینگتون رادر کمپ دیوید شکست داد. حال اگر بوش بتواند موفقیتش را ثابت کند، در حالیکه تمامی کسان قبل از خودش شکست خورده بودند، آیا این مسئله ثابت نخواهد کرد که چه کسی بزرگ تر از همه است؟

# ـ  آهود المرت فورا احتیاح به یک موفقیت سیاسی دارد که توسط آن بتواند خاطره بدبختی شکست جنگ دوم لبنان را پاک نماید و خودش را از ده ها تحقیقاتی که بخاطر رشوه رسانی و اختلاص هایش انجام گرفت رها سازد. بلند پروازی های او مرز ندارند: او می خواهد در حال دست دادن با پادشاه سعودی عکس برداری شود. تا کنون هیچ کدام از نخست وزیران اسرائیل از این هنر برخوردار نبوده اند.

# ـ محمود عباس می خواهد حماس وفراکسیون های شورشگر را از آن خود کند.

# ـ جنبش فتح می خواهد ثابت کند که جائی موفقیت دارد که یاسرعرفات بزرگ در آن شکست خورد. یعنی بعنوان شریک برابر میان رهبران جهان مورد قبول قرار گیرد.

از این روی این کنفرانس می تواند کاملا یک کنفرانس تاریخی باشد اگر................

اگر که تمامی این امید ها خیال پردازی نبودند. هیچکدام از آنها از عنصر اصلی برخوردار نیستند و آنهم به یک دلیل مهم: هیچ کدام از این سه از سرمایه برخوردار نیست.

ـ بوش ورشکسته است.  برای اینکه بتواند در آناپولیس به موفقیت دست یابد باید به اسرائیل فشار زیاد بیاورد تا وی را مجبور کند قدم های ضروری را بردارد: ایجاد یک دولت واقعی فلسطینی را قبول کند و شرق اورشلیم را پس دهد و خط سبز را بعنوان مرز مجددا به رسمیت بشمارد ( به این مسئله معاوضه مقدار کمی زمین هم اضافه می شود)، فرمولی هدفمند قابل قبول برای حل مشکل آوارگان پیدا نماید.

اما بوش به هیچ وجه در این موقعیت قرار ندارد که اگر هم میخواست بتواند حتی فشاری بسیار اندک به اسرائیل بیاورد. در آمریکا کارزار انتخاباتی شروع شده است و دو حزب بزرگ بر علیه هرگونه فشاری به اسرائیل می باشند. لوبی های یهودی و بنیادگرای مسیحی  به همراه نئوکونس ها اجازه نخواهند داد که حتی یک کلمه انتقاد آمیز علیه اسرائیل گفته شود.

المرت حتی در موقعیتی ضعیف تر قرار دارد. ائتلاف او برجاست زیرا که در شرایط فعلی مجلس اسرائیل آلترناتیوی وجود ندارد. او به ابزاری متوصل می شود که در کشور های دیگر از آن بعنوان ابزار فاشیستی نام می برند. ( اسرائیلی ها به دلایل تاریخی این واژه تخصصی را دوست ندارند).

حتی اگر که وی واقعا هم خواستار رسیدن به یک پیمان بود، شرکای وی از اینکه او کوچکترین توافقی را بکند ممانعت می کنند.

در هفته گذشته مجلس پیش نویس قانونی را تنظیم نمود به این صورت اگر که مرزهای اورشلیم بزرگ بخواهد به نحوی تغییرکند به دو سوم آراء اکثریت احتیاج خواهد داشت.

این به آن مفهوم است که المرت حتی یکی از روستا های حاشیه ای فلسطین را هم که در سال 1967 به اورشلیم پیوسته است را از دست ندهد. متحد ائتلافی وی حتی به وی این اجازه را هم نمی دهد که خود را حتی ذره ای به مرکز مشکلات نزدیک سازد.

ـ محمود عباس نمی تواند خود را ازقید هائی خلاص کند که یاسر عرافات که سالروز مرگش این هفته شروع شد، به آن تعهد نموده بود. اگر او از این قید ها تنها کمی رو می گرداند آنزمان با کله سرنگون می شد. او همین حالا نوار غزه را از دست داده است و می تواند نوار غربی را هم از دست بدهد. از سوی دیگر اگر که او با خشونت تهدید نماید در این صورت هر چیزی را که به دست آورده است از دست خواهد داد: توجه جرج بوش و همکاری با نیروهای امنیتی اسرائیل.

این سه پوکر باز دور یک میز گرد جمع خواهند شد و در حالیکه هیچکدام یک سکه ناچیزهم ندارند که روی میز بگذارند طوری نشان میدهند که گویا بازی را شروع خواهند نمود.

بنظر می رسد که این کوه شاهانه بر خلاف قانون طبیعت دقیقه به دقیقه کوچک تر می شود: هر چه بیشتر به آن نزدیک ترمی شویم به همان اندازه کوچک تر بنظر خواهد رسید. چیزی که در ابتدا کوه اورست را در منظربسیاری با شکوه و استثنائی می نمود بعد از فتح آن دیگر به یک کوه معمولی  و بعد به یک قله تبدیل شده و اکنون دیگر چون لانه مورچه گان بنظر می رسد و حتی این هم خود کوچکتر و کوچکتر خواهد شد.

در ابتدا شرکت کنندگان می بایست خود را با مرکز مشکلات مشغول سازنند. بعد اعلام گشت که  قطعنامه ای مهم  ارائه خواهد شد. اما سپس تنها مجموعه ای از توصیه های توخالی و ریاکارانه پیشنهاد گردید حتی این توصیه ها هم شک آفرین است.

هیچکدام از این سه رهبران سیاستمداربه یک نتیجه واقعی نمی اندیشند. آنچه که آنان اکنون به آن امیدوارند این است که تا آنجا که می توانند نگذارند خسارات بیشتر شود. حال چگونه می توان از چنین وضعیتی بیرون آمد؟

طبق معمول طرف ما (منظور اسرائیل است) بر سر این وظیفه از همه قدرت ابتکارش بیشتر است. بالاخره هر چه باشد ما متخصص بنای موانع خیابانی، دیوار و حصار( سیم خاردار) می باشیم. در این هفته بزرگترین مانع ساخته شد که از دیوار چین هم بلند تر و بزرگ تر است.

آهود اولمرت خواسته است که فلسطینی ها باید قبل از مذاکرات " اسرائیل را بعنوان کشور یهودی" برسمیت بشمارند. بدنبال وی شریک ائتلافی اش آویگدور لیبرمن راست افراطی پیشنهاد نمود که: "اگر که فلسطینی ها این خواست را انجام ندهند به هیچوجه نباید به آناپولیس رفت".

حال این خواسته را مورد بررسی قرار می دهیم:

از فلسطینی ها نباید خواست که آنها کشور اسرائیل را برسمیت بشمارند. زیرا که آنها این کار را در پیمان اسلو انجام داده اند. با توجه به این واقعییت که اسرائیل هنوز هم حق فلسطینی ها را برای ایجاد کشوری فلسطینی با خط سبز بعنوان مرز برسمیت نشناخته است.

نه، دولت اسرائیل خیلی بیشتر از اینها می خواهد: فلسطینی ها باید حالا اسرائیل را بعنوان " کشور یهودی" برسمیت بشمارند.

آیا آمریکا می خواهد که بعنوان کشور" مسیحی و یا آنگلزاکسن" برسمیت شناخته شود؟

آیا استالین درخواست کرده بود که آمریکا شوروی را بعنوان " کشور کمونیستی" برسمیت بشمارد؟

آیا لهستان زمانی درخواست نمود که بعنوان" کشور کاتولیکی" برسمیت شمرده شود و یا پاکستان بعنوان " کشور اسلامی" برسمیت شمرده شود؟ آیا اصولا  کشوری وجود دارد که خواهان برسمیت شمردن رژیم بومی اش باشد؟

این درخواست خنده دارد است. اما می توان در یک بررسی به آسانی به آن هم پاسخ داد.

" کشور یهودی" چیست؟ تا کنون این مسئله تعریف نشده است. آیا یعنی کشور و یا دولتی با اکثریت شهروند یهودی؟ آیا این کشور و یا دولت به مردم یهودی تعلق دارد؟ یعنی حتی به یهودیان بروکلین آمریکا و یا پاریس و مسکو هم تعلق دارد؟

آیا این کشور به " دین یهودیت" تعلق دارد و اگر هم چنین است تکلیف یهودی های سکولار چه می شود؟ و یا شاید این دولت و کشور فقط به یهودی هائی تعلق دارد که مادری یهودی دارند و به دین دیگری تعلق ندارند؟

این سئوال ها هنوز روشن نشده اند حال چگونه از فلسطینی ها انتظار می رود که یک چنین چیز ناروشنی را برسمیت بشمارند آنهم زمانی که در خود اسرائیل در باره اش اختلاف نظر وجود دارد؟

طبق برنامه های رسمی، اسرائیل کشوری" دمکراتیک یهودی" است. حال فلسطینی ها چه باید بکنند اگر که طبق دین دمکراتیک ـ روزی برسد که نظر من مورد قبول قرار گیرد و اسرائیل یک " کشور اسرائیلی" بشود که به تمامی شهروندانش تعلق داشته باشد ـ تنها به شهروندانش؟ ( بلاخره آمریکا هم تنها به شهروندانش تعلق دارد که آفروآمریکاهائی ها و هیزپانوآمریکائی ها و مسلما بومیان قدیمی آمریکا هم جزء این شهروندان می باشند).

مشکل در اینجاست که این فرمول برای فلسطینی ها غیر قابل قبول است زیرا که این امر حقوق یک و نیم میلیون فلسطینی را که شهروند اسرائیل می باشند خدجه دار می کند.

تعریف " کشور یهودی" اتوماتیک آنان را شهروند درجه دو می سازد. اگر محمود عباس و همکارانش این خواست را می خواهند بپذیرند در این صورت خنجر را از پشت به گرده مردم و وابستگان خود فرو خواهند برد.

اولمرت و شرکا این را طبیعتا می دانند. آنها این خواست را مطرح نمی کنند تا مورد قبول قرار گیرد بلکه آنها این خواست را بیان می کنند که دقیقا مورد قبول قرار نگیرد. آنها با این حقه می خواهند از هر مسئولیتی برای آغاز مذاکرات معنی دار و مهم خود را آزاد سازند.

بعلاوه اسرائیل می بایست بعد از " رود مپ" مرده که قاعدتا از سوی همه مورد قبول قرار گرفته بود ـ تمامی شهرک هائی را که از ماه مارس 2000 ساخته شده بود برچیند و بنای شهرک های جدید را هم متوقف سازد.

اولمرت در این وضعیت قرار ندارد که این کار را کند. همزمان محمود عباس می بایست " زیرساختارهای ترور" را منهدم کند. عباس هم تا زمانی که کشوری مستقل فلسطینی با دولتی قدرتمند وجود نداشته باشد این کار را نمی تواند انجام دهد.

من پیش خودم مجسم می کنم که چگونه شب ها بوش در رختخوابش ناآرام است و مرتب به کسانی نفرین و لعنت می کند که حرف این کنفرانس را در دهان او گذاشتند. نفرین و لعنت های وی در راه رفتن به آسمان با نفرین و لعنت های اولمرت و محمود عباس قاطی می شود.

زمانی که رهبران سیاستمدار جامعه یهودی در فلسطین در تاریخ 14 ماه مه 1948 می خواستند پیمان استقلال را امضا کنند آن پرونده هنوز تمام نشده بود. همان طوری که آنها در مقابل دوربین و چشمان افکار عمومی جهان و در مقابل تاریخ نشسته بودند می بایست کاغذ سفید و خالی را امضا نمایند. من ترس دارم که یک چنین ماجرائی مجددا در آناپولیس تکرار شود.

و بعد تمامی شرکت کنندگان به کشورهای خود بازخواهند گشت ـ و از ته دل نفسی آرام خواهند کشید.