بدست آوردن برتری
سرمایه داری از اصول تئوریکی برخوردار است که تا به امروز توسط آن
توانسته است سیستم خویش را حفظ نماید. از این رو طبقه کارگر برای توسعه
اقتصاد سیاسی جامعه آینده تنها باید انقلابی عمل کند.
ما نمی توانیم این طور نشان دهیم که گویا سوسیالیسم حقیقی بمانند کوهی
از کاغذ های باطله پشت سر ما قرار دارد. با تجربیات آنزمانی می توان
اطلاعات برای یک برنامه عقلانی سوسیالیستی در آینده طرح ریزی نمود.
Paul Cockshott
Junge welt
برگردان ناهید جعفرپور
بخش اول
از تاریخ 20 تا 22 آپریل 2007 در شهر برلین کنفرانسی بنام "
مارکسیسم برای قرن 21" برگزار می گردد. در بحث های تدارکاتی قبل از
این کنفرانس مارکسیست های " یونگه ولت" چهار منطق تئوریک را مورد
بحث قرار داده اند: 1/چه چیزی " مارکسیسم برای قرن 21 " را ضروری
می سازد؟.2/ تفاوت این مارکسیسم با مارکسیسم قرن 20 و یا قرن 19
در چیست؟ 3/ چه مشخصاتی از مارکسیسم کنونی باید جزء مارکسیسم برای
قرن 21 باشد؟ 4/ ثقل تئوریک این مارکسیسم بر چه بستری استوار است؟
اولین پاسخ را ما از پاول کوکس هوت دکتر اقتصاد و انفورماتیک از
دانشگاه گلاسگو دریافت نمودیم. وی به همراه آلیم کوترل کتاب
"آلترناتیوهائی از کامپیوتر" برای برنامه ریزی سوسیالیسم و دمکراسی
مستقیم که توسط انتشارات پاپی رزا در سال 2006 در کلن آلمان منتشر
شد را به تحریر در آورده است.
وی می گوید : از منظر مشخصی وضعیت مارکسیسم اوائل قرن 21 بیشتر با
مارکسیستی که در اواخر قرن 19 بود ربط پیدا می کند. در هر دو مورد
مارکسیسم با جهانی درگیر است که در آن شیوه تولید سرمایه داری تسلط
دارد. در حالیکه در کتاب اریک هوبس باوم مورخ بریتانیائی بنام "
قرن بیستم کوتاه" مرحله 1914 تا 1990، سیاست جهان تحت تاثیر مبارزه
اعصاری میان سرمایه داری و سیستم اقتصادی سوسیالیستی است و این
حقیقت به مارکسیسم کاراکتری کاملا متفاوت از مرحله نخستینش یعنی
فاصله زمانی میان سال های 1848 و 1914 داده است.
در هر مرحله ای مارکسیسم می بایست خواست های تئوریک و سیاسی خویش
را مطرح نماید . در قرن 19 دو مسئله اساسی خود را نشان داد : اولی
شناخت پرولتاریا بعنوان طبقه و حزب سیاسی بود. از این رو مارکس و
انگلس در سال 1848 " مانیفست حزب کمونیست" را به تحریر درآوردند.
دومین مسئله نقد اقتصاد سیاسی بورژوازی و استقرار اقتصاد سیاسی
کار بود: در این باره در سال 1867 ازسوی کارل مارکس کتاب "
سرمایه" یا " کاپیتال" به تحریر درآمد. سئوالات مشخصی چون شکل
جامعه کمونیستی آینده در کتاب ( کارل مارکس/ فریدریش انگلس، نقد به
برنامه گوتار) و یا شکل سیاسی رهبریت طبقه کارگر در کتاب ( کارل
مارکس، جنگ داخلی در فرانسه) طرح و بررسی گردید .
با نگاهی به قرن 20 ما با سئوالات متفاوت دیگری روبرو میشویم.
چگونه باید تصورات کمونیستی گسترش یابند؟ لنین در سال 1902 در کتاب
" چه باید کرد" به این سئوال که چگونه می تواند جنبش کمونیستی به
طور واقعی به قدرت برسد پاسخ داد. سپس وی در سال 1918 در کتاب "
دولت و انقلاب" مطرح نمود که چگونه اقتصاد را باید سازماندهی نمود
زمانیکه انقلاب پیروز شده است.
پرئوبراشنسکی در سال 1926 کتاب " سیاست اقتصادی جدید" را نوشت و در
آن راه حل های پیشنهادی ای چون چگونه انقلاباتی که هنوز کاملا
کاپیتالیستی نیستند در جوامع پیروز می شوند؟ را مطرح نمود. این
مسئله ذهن مائو تسه تونگ را در سال 1928 در کتاب " چرا سرخ های
چینی باید قدرت سیاسی را بخواهند" به خود مشغول ساخت.
در سال 1967 چپ های شانگای از خود سئوال می کنند که چگونه می توان
بعد از انقلاب در مقابل خطر ضد انقلاب مبارزه نمود؟
با نگاهی به گذشته به این نتیجه می رسیم که سوسیالیسم اواسط سال های 70
به نقطه اوج خود رسیده بود. در حالیکه انقلابیون ویتنامی آمریکائی ها
را از سایگون بیرون می راندند و پرتقال بعنوان آخرین قدرت استعماری از
آفریقا بیرون رانده می شد در سال های 80 و 90 در چین با شکست انقلاب
فرهنگی پیروزی ارتجاع آغاز گشت. با گذشت 9 ماه بعد از مرگ مائو در ماه
یولی 1977 دنگ چیاپینک ( 1997ـ 1904) رهبریت چین را بدست گرفت و درهای
اقتصاد چین را برای سرمایه داران غربی بازگشود و ارتش ذخیره عظیمی از
نیروی کار ارزان به کفه ترازو پرتاب گردید. عملکرد سرمایه در سرتاسر
جهان باعث شد تا مبارزه طبقه کارگر یک به یک کشورها با سرمایه شدت و
قوت یابد.
این چنین است که ما امروز با توده ای از سئوالات متفاوت روبرو گشته
ایم. در شرایط حاضردرپیرامون روشنفکری و ایدوئولوژیکی عمومی ما در
مقایسه با قرون گذشته اوضاع کمتربه نفع سوسیالیسم است و این تنها نمی
تواند پیامد ضد انقلاب در پایان قرن 20 باشد بلکه بیشتر با نفوذ جدید
اصول کلاسیک اقتصادسیاسی بورژوازی در رابطه است. پیروزی مجدد این نظم
علمی نه تنهااقتصاد غرب را تغییر داد بلکه همچنین بستر ایدئولوژیکی را
برای ضد انقلاب در شرق هم آماده ساخت.
تدارک ایدولوژیکی چرخش بسوی بازار آزاد که در سال های 80 اتفاق افتاد
خیلی قبل تر از آن از سوی تئوریسین های اقتصادی راستی چون فریدریش
آگوست فون هایک ( 1992 ـ 1899) و میلتون فریدمن ( 2006 ـ 1912) انجام
پذیرفت. ایده های آنان که در سال های 50 و 60 هنوز بعنوان ایده های
افراطی خطاب می شد از طریق فعالیت های مسیونرهای سازمانهائی چون
انستیتوی لندن برای امور اقتصادی و انستیتوی آدام اسمیت که همچنین
مرکزش در لندن بود و نفوذ بسیار داشت تبلیغ می شد. دانشمندانی که در
این انستیتود ها تحقیق می کردند یک سری از کتاب ها و مقالاتی را منتشر
می نمودند که در آنها برای مشکلات اقتصادی موجود راه حل وارد شدن به
بازار آزاد را توصیه و پیشنهاد می کردند. نوشته های آنها از سوی بسیاری
از سیاستمداران با نفوذ چون مارگارت تاچر نخست وزیر اسبق بریتانیا
پشتیبانی می شد و از سال های 80 ایده های آنان در عمل پیاده شد.
چرخش بسوی بازار آزاد برای تاچر از طریق ترکیبی ازتغییرات آمارگرفته
شده طولانی مدت و حوادث تصادفی کوتاه مدت ممکن گردید: در بریتانیا
نیروی کار کم بود اما در آسیا این نیروی کاردر هر سوراخی به فراوانی
وجود داشت. سرمایه دار بریتانیائی برای خودش این حق را قائل شد و از
این آزادی برخوردار شد که به فراوانی از این مسئله به نفع خود استفاده
کند و از این طریق مناسبات مبادله ای میان کار و سرمایه را در کشور
خودش تغییر داد. کارگران و سازمان هایشان دیگر در موضع قدرت قرار
نداشتند و ضعیف شدند. بریتانیا برای اینکه ازنیروی کار در خارج بهره
مند شود احتیاج به یک تجارت خارجی جداگانه سودمند داشت. این تجارت
خارجی سودمند را آنزمان تجارت با نفت از طریق انگلستان به دریای شمال
تامین می نمود. این سود جداگانه به لندن اجازه می داد که سرمایه اش را
به کشور های مختلف صادر کند و این خود پیش شرط فرستادن صنعت از
بریتانیا به آسیا بود. دقیقا از همینجا جا بجا شدن توازن قوا میان صنعت
و سرمایه مالی نتیجه شد زیرا که برای اقتصادی که می خواهد نفت صادر کند
دیگر صادرات صنایع از ضروریات اولیه نخواهد بود. تا آن زمان این
کارگران بودند که برای صادرات که برای زندگی اقتصاد ملی بریتانیا
بسیارمهم بود تولید می کردند. اما با نگاهی به بیلان سود های حاصله از
سرمایه مالی اکنون دیگر سرمایه داری می توانست بخود اجازه دهد که بخش
تولید داخلی را بدون ترس از بحران بیلان پرداختی ها منهدم کند. این
انهدام آگاهانه بخش تولید داخلی باعث گردید تا بستر اجتماعی برای
سوسیال دمکراسی همواره تنگ تر گردد و همچنین طبقه کارگر چه به لحاظ
اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی ضعیف تر شود و شعار مارگارت تاچر یعنی "
هیچ آلترناتیوی برای سرمایه داری وجود ندارد" مورد قبول همگان قرار
بگیرد.
رهبریت تفکر بازار اقتصادی آزاد در اوائل قرن 21 آنچنان قوی شده بود که
سوسیال دمکرات ها و کمونیست ها هم بمانند مارگارت تاچر آنرا مورد قبول
قرار دادند.
این تفکرات، ایدئولوژی و منافع طبقاتی و تسلط و نفوذ خود را مدیون
سرمایه بوده ومی باشند: ازپروژه های کار " سرمایه داری" بیانیه حقوق
بشر در آمریکا ( 1776) و در فرانسه (1789) و همچنین پروژه آدام اسمیت (
1790 ـ 1723) و پروژه " رفاه ملت" (1776) را می توان نام برد. ادامه
دارد................
|