نئوليبراليسم، تنها يك نسخه اقتصادى نيست!
چگونه نئوليبراليسم هژمونى ايدئولوژيك- فرهنگى خود را پابرجا نگه
میدارد؟
اين يك آگاهى عمومى است، كه نبرد اجتماعى- طبقاتى از سه بخش تشكيل
مىشود: اقتصادى، سياسى و ايدئولوژيك.
ازاينروست كه سرمايهدارى امپرياليستى براى اعمال هژمونى اقتصادى خود
(از طريق تحميل نسخه نئوليبراليسم، كه در ايران “تعديل اقتصادى“ ناميده
مىشود) و بهمنظور برطرف ساختن هرنوع مانع و سدى در برابر فعالمايشائى
و تحرك سرمايه مالى خود، يعنى بهمنظور اعمال و تحميل نبرد طبقاتى
اقتصادى “از بالا“ به اقشار وسيع مردم، به اهرمهاى سياسى و ايدئولوژيك
نياز دارد و به آنها متوسل مىشود.
احزاب سياسى طبقات حاكم اهرم سياسى اين نبرد طبقاتى هستند، كه مثلا
مىكوشند با لطائفالحيل و با وعدهها و دروغهاى بزرگ وكوچك آراى مردم
را در انتخابات بدست آورند و اكثريت را در مجلسهاى مربوطه احراز كنند.
انتخابات زودرس در آلمان در ماه سپتامبر نمونه چشمگيرى براى چنين نبرد
سياسى بود. درحالى كه حتى بخشى از رهبران احزاب مسيحى، مانند “گيسلر“
Geisler
،
دبيركل اسبق حزب دمكرات مسيحى و “زئهوفئر“،
Sehofer
،
كانديداى وزارت از طرف حزب سوسيال مسيحى آلمان در دولت ائتلاف بزرگ اين
احزاب با حزب سوسيال دمكرات نيز اعتراف كردهاند، اكثريت مردم آلمان در
انتخابات اخير عليه سياست نئوليبراليستى آراى خود را به صندوقها
ريختند، اما خانم مركئل، صدراعظم در نظرگرفته شده آينده مايل است بهكمك
حزب سوسيال دمكرات آلمان به سياست رفرمهاى ارتجاعى ادامه دهد و به
تقسيم ثروت از پائين به بالاى جامعه ادامه دهد. بهعبارت ديگر نبرد
سياسى- طبقاتى “از بالا“ را همچنان به سود كنسرنها تداوم يابد.
پيروزى در اين نبرد سياسى، باوجود پاسخ منفى مردم در انتخابات به چنين
سياستى، چگونه ممكن مىشود؟
اين پرسشى است، كه پاسخ به آن، همان توضيح موضوع نبرد ايدئولوژيك در
مبارزات اجتماعى است. نبردى كه براى دستيافتن به قلب و مغز انسان عملى
مىشود. اهرم پرتوانى كه باعث مىشود، آنطور كه ماركس مىگويد، «ايدئولوژى
طبقات حاكم، به ايدئولوژى حاكم» تبديل گردد.
آگـاهـى اجتمـاعـى
در
“ايدئولوژى آلمانى“ ماركس مىنويسد: «انديشه طبقه حاكم در هر دورانى،
انديشه حاكم است. اين به اين معناست، كه آن طبقهاى كه قدرت مـادى
جامعه را تشكيل مىدهد، همزمان قدرت معنـوى حاكم بر جامعه نيز است.» با
اين بيان ماركس مسئله رابطه بين عينيت و ذهنيت را در جامعه مطرح
مىسازد. رابطهاى كه شناخت آن براى درك چگونگى رابطه بين نبرد
ايدئولوژيك با بخشهاى ديگر نبرد اجتماعى- طبقاتى ضرورى است.
رابطه ديالكتيكى بين عينيت و ذهنيت در هستى اجتماعى، رابطهاى است بين
ظرف و محتواى آن. شرايط عينى اجتماعى، شرايطى كه برپايه رشد تاريخى
جامعه تغيير مىيابد، ظرفى را تشكيل مىدهد، كه تحت تاثير آن، آگاهى
اجتماعى بوجود مىآيد، آگاهى اجتماعى- تاريخى، كه بيان شخصيت انسان و
آينه برداشت اجتماعى و جهانى او در هر دوران است. شخصيتى كه ماركس آن
را زائيده و ثمره و «انسامبل» آن شرايط اجتماعى مىداند. تحقيقات اخير
درك ماركسيستى از شخصيت انسان را توسعه و تدقيق كرده و اكنون از «وحدت
بيو- پسيكو- سوسيال» شخصيت انسان صحبت مىشود. (نگاه كن به صفحات ٨٧ تا
٨٩ كتاب “جامعه مدنى و آگاهى پسامدرنيستى“، انتشارات پيلا، ١٣٨٤).
از
آنچه كه گفته شد مىتوان پذيرفت، كه رابطه بين ذهن و عين، رابطهاى
توامان و بهمبافته و بهمتنيده است، كه در آن عينيت و ذهنيت متقابلاً
شرط و پيششرط يكديگر بوده و به يكديگر عطف مىشوند. لذا شناخت اين
بهمتنيدگىِ ديالكتيكى بين عين و ذهن، بين شرايط عينى هستى اجتماعى و
ذهنيت تاريخى حاكم بر آن، هم از ديد آنتروپولوژيكى- انسان شناسىِ
تاريخى و همچنين از ديد اونتولوژى- هستى شناسىِ فرد مشخص تاريخى ضرورى
است.
با
توجه به نكات فوق بايد براى درك چگونگى امكان برقرارى سيطره ايدئولوژيك
سرمايهدارى دوران افول بهمنظور تحميل سياست نئوليبرال خود به مردم،
هم به شرايط عينى اقتصادى- اجتماعى و هم به اهرمها بكار گرفته شده
براى توجيه اين شرايط، نظر افكند و آنها را مورد بررسى قرار داد.
بطور كلى مىتوان گفت، كه اين هژمونى از طريق شكل دادن ايدئولوژيك
انديشه و آگاهى مردم از طريق القاى ضرورت تسليم شدن روحى آنها به
شرايط عينى اقتصادى- اجتماعى حاكم ممكن و سازمان داده مىشود. به اين
منظور كوشش مىشود شناخت و آگاهى اجتماعى به شناخت و آگاهى در سطح
پسيكولوژيك و سوسيولوژيك محدود شود و از اين طريق درك بهمپيوستگى
ديالكتيكى واقعيت درك نشده باقى بماند. برپايه يك چنين شكل دادن روحى
سطح آگاهى اجتماعى، رابطه ديالكتيكى شرايط عينى نظام حاكم اقتصادى-
اجتماعى با ايدئولوژى در خدمت منافع طبقات حاكم توسط اقشار وسيعى از
مردم درك نشده باقى مىماند. ازاينطريق رابطه بين زيربناى اقتصادى
جامعه با نظريات حاكم بر آن شناخته نمىشود. آنوقت نظريات مطرح شده توسط
طبقات حاكم ديگر بهمثابه نظريات در خدمت حفظ هژمونى طبقاتى شناخته
نگشته، بلكه به “حقايقى“ تبديل مىشوند، كه بايد پذيرفته شوند.
بدينترتيب هژمونى قدرت مادى در جامعه، به هژمونى معنوى تبديل مىگردد و
«ايدئولوژى طبقات حاكم به ايدئولوژى حاكم».
به
بررسى يك نمونه مشخص بپردازيم. همانطور كه فوقاً اشاره شد، اكثريت مردم
آلمان در انتخابات اخير مجلس اين كشور عليه سياست نئوليبرال طبقات حاكم
راى دادند. اين راى منفى مردم بهخاطره تحميل پيامدهاى بسيار سنگين
منفى براى زندگيشان، قابل فهم است و مردم بهدرستى مىگويند: «اين وضع
نمىتواند ادامه يابد!»
اگرچه با بوجود آمدن حزب جديد “چپ“ در اين كشور مىتواند دورنماى يك
تالى و آلترناتيو اقتصادى- اجتماعى براى رشد آتى هستى اجتماعى آلمان
بوجود آيد، اما بايد گفت كه هنوز مردم چنين آلترناتيو مشخصى را با
موضعى مبارزهجويانه مطرح نكردهاند. (شايان ذكر است، كه در بخش شرقى
آلمان، يعنى در جمهورى دمكراتيك سابق، ٧٠ درصد مردم و در بخش غربى،
يعنى جمهورى فدرال سابق، ٥٠ درصد مردم نظام سوسياليستى را بهمثابه
جانشين براى نظام كنونى، مورد تائيد قرار دادهاند، و اضافه كردهاند
كه اما در گذشته بهصورت خوب تحقق نيافته است!)
علت موضع غيرفعال و غيرمبارزهجويانه مردم آلمان چيست؟ براى پاسخ به
اين پرسش بايد در ابتداء وضع اقتصادى اين كشور مورد توجه قرار گيرد.
ثروتى كه اكنون در اين كشور وجود دارد، در طول تاريخ سابقه نداشته است.
درآمدهاى ميليونى در سال براى اقشار و طبقات حاكم، به امرى عادى براى
آنان تبديل شده است. رئيس هيئت مديره كنسرن “مانس مان“، كه اين كنسرن
قديمى آلمانى را قريب به دو سال پيش به كنسرن “فودافون“ انگليسى فروخت،
صرفنظر از حقوق مزاياى منظم خود، ٣٠ ميليون (سى ميليون!) يورو بهعنوان
“نازشست“ دريافت كرد. (دادگاه عالى آلمان در روزهاى اخير راى دادگاه
شهر دوسلدورف را نادرست اعلام داشت، كه آقاى اسئر
Esser
و
ديگر هيئت مديره را از جرم اختلاس مبرى اعلام داشته بود! دادگاه جديدى
موضوع را دوباره بررسى خواهد كرد و بهاحتمال قوى دستاندكاران را مجرم
خواهد شناخت. امرى كه با تغيير جو اجتماعى در همين چند سال اخير در
آلمان همخوانى دارد). در سال ٢٠٠٤ درآمد خالص ١٠ كنسرن آلمانى پس از
پرداخت ماليات به رقم ٦٢ ميليارد يورو بالغ شده است. اگرچه بهخاطر
اشباع بازارها، صنايع آلمان تنها با ٧٠ درصد ظرفيت خود كار مىكند،
بازده توليد اين كشور در سال ٢٠٠٤ به ١٠٦ درصد در برابر بازده صنايع
ايالات متحده رشد نشان مىدهد. آلمان به بزرگترين كشور صادر كننده در
جهان تبديل شده است و حجم صادرات آن بر صادرات ايالات متحده نيز پيشى
جسته است. بدينترتيب ناله سرمايهداران و كنسرنهاى آلمانى از مخارج
سنگين توليد ادعاى بىپايه واساس بوده و بايد علت اين ناله را در امرى
ديگر، يعنى در كوشش براى بازهم بالابردن سود سرمايه جستجو كرد.
باوجود اين سرمايهدارى آلمان موفق شده است، نتايج بحران ساختارى حاكم
بر نظام را، كه بحران اضافه توليد نيز آن را تشديد مىكند، آنچنان
بنماياند و القاء كند، كه گويا بدون تقليل دستمزدها و طولانىتر كردن
ساعات كار، بدون خالى كردن شانه خود از زير بار پرداخت سهم
سرمايهدارها و كنسرنها براى بيمههاى اجتماعى و يا بدون انتقال مراكز
توليد به كشورهاى با دستمزد قليلتر و غيره وغيره، ورشكست خواهد شد.
بهعبارت ديگر سرمايهداران قادر شدهاند بر روى علل عينى ناشى از
بحران ساختارى نظام سرمايهدارى (هم اضافه توليد و هم نابود شدن محل
اشتغال در جريان راسيوناليزاسيون و كمپيوتريزاسيون توليد بدنبال انقلاب
الكترونيكى وغيره) سرپوش بگذارند و بحران را ناشى از بالا و گران بودن
مخارج توليد بنمايانند، كه گويا در شرايط “گلوباليسم“، تنها از طريق
تقليل دستمزدها، بازپسگرفتن دستاوردهاى اجتماعى زحمتكشان و نهايتاً
تشديد استثمار آنان، گويا مهار كردنى است. يعنى از طريق “سرپوش“ القاى
نظريات ايدئولوژيك خود، كه در خدمت منافع طبقاتى آنان است. در اين نبرد
سياسى توانستهاند مثلا در آلمان به مردم القاء كنند، كه تنها دولتى كه
مىتواند در مجلس اكثريت آرا را بدست آورد، يك دولت ائتلاف بزرگ از
احزاب مسيحى و سوسيال دمكرات است، كه بهكمك اكثريت مطمئن خود مىتواند
با جسارت به “رفرم“ها، كه در واقع همان ادامه تقسيم ثروت از پائين با
بالا است، ادامه دهد و گويا از اين طريق مشگلات بيكارى وغيره را برطرف
سازد. اولين تصميم در مذاكرات براى تشكيل دولت ائتلاف بزرگ اعلام
“صرفهجويى“كردن ٣٥ ميليارد يورو در مخارج دولتى است، كه از طريق قطع
سوبسيدها و بهويژه بالابردن ماليات غيرمستقيم، عملى خواهد شد.
القاى اين دروغ بزرگ اما از اينرو ممكن شده است، كه سرمايهدارى
توانسته است بر علل بحران ساختارى نظام حاكم و بيكارى توسعه يابنده و
فقرى كه روزانه دامن اقشار بيشترى را فرا مىگيرد، پرده ابهام بپوشانند.
يعنى رابطه بين وضع اقتصادى و اجتماعى را با بحران ساختارى نظام
سرمايهدارى در ابهام قرار دهد. اما از چه طريق؟ بهكمك كدام اهرمها؟
اهـرمهـاى تحميل ايدئولوژى حاكم
همانطور كه اشاره رفت، محدود ساختن آگاهى اجتماعى در سطح پسيكولوژيك و
سوسيولوژيك راه دستيابى به هدفى است، كه سرمايهدارى به آن براى القاى
انديشه ايدئولوژيك خود نياز دارد. براى دسترسى به هدف مغزشوئى اقشار
مختلف اجتماعى اهرمهاى فرهنگى و در راس آن نقش تبليغاتى و مغزشوئى
دستگاههاى ارتباط جمعى بكار گرفته مىشوند. اين دستگاهها داراى اين
وظيفه هستند، كه تعقل عقلايى، كه پايه و اساس انديشه بورژوازى دوران
طلوع را تشكيل مىداد و سلاح بـرّاى انقلابى او عليه فئوداليسم بود را
در دوران سرمايهدارى نئوليبرال، يا سرمايهدارى “تعديل اقتصادى“، كنار
گذاشته و آن را با تعقل غيرعقلايى و يا دقيقتر ضدعقلايى جايگزين سازد،
انديشه بنيادگرايانه عرفانى و غيرعلمى را بركرسى بنشانند و بدينترتيب
امكان شناخت بحران حاكم بر نظام اقتصادى اجتماعى را توسط تودهها
ناممكن ساخته و آنها را از امكان يافتن راه خروج از بحران و بنبست
اقتصادى- اجتماعى محروم سازد. ازاينروست كه جامعهشناس و دانشمند رشته
ادبيات معاصر آلمان، توماس مچر
Thomas Metscher
در
رسالهاى تحت عنوان “فروپاشى آگاهى در جامعه امپرياليستى“ (نشريه
آلمانى “اوراق ماركسيستى“ شماه ٥ سال ٢٠٠٥، صفحه ٢٧)، «غيرعقلانيت را
شكل ضرورى آگاهى جامعه امپرياليستى» مىداند. جامعهشناس ديگر آلمانى
“ورنر زپمان“
Werner Seppmann
با
توجه به كوشش براى تحميل برداشت غيرعقلايى به مردم مىنويسد: «اين
اتفاقى نيست، كه در دوران بحران كنونى، انواع توضيحات برپايه نيروهاى
غريبه [جن و پرى، احضار روح و...] و عرفانى بشدت رواج يافته است. زيرا
هرچه بيشتر دنياى پيرامون و زندگى اجتماعى ناشناختهتر باقى بماند،
بههمان نسبت نيز تاثير نظريات جانشين و پيشنهادهاى آلترناتيو كماثرتر
بوده و برعكس آمادگى فردى و جمعى براى پذيرش نظريات قديمى و كهنه و
منسوخ شده
archaisch
و
غيرعقلايى بيشتر مىگردد. عمومىشدن احساس عدم امنيت اجتماعى و ترس از
آينده، آمادگى انسانها را بالا مىبرد براى پذيرش راهحلهاى
غيرعقلايى. زيرا اين نظريات عرفانى و منسوخِ غيرعقلايى، لااقل در ظاهر
امر نقش آرامشبخش ذهنى ايفا مىكنند براى “درك“ وضع اجتماعى و تهديد
كننده و غيرقابل شناخت؛ و گرچه موثر نيستند، اما مىتوانند براى مدتى
راه فرار ذهنى [براى مردم] باشند.» (“برداشت غيرعقلايى از جهان“، نشريه
آلمانى “اوراق ماركسيستى“ شماره ٥، سال ٢٠٠٥، صفحه ٤٦).
برداشت غيرعقلايى ناشى از فقدان شناخت علمى از شرايط اجتماعى و
پيامدهاى آن و نيافتن نظريات جانشين و آلترناتيوهاى عملى، تنها در پناه
بردن به عرفان و ديگر برداشتهاى ذهنگرايانه محدود نمىشود، بلكه همچنين
مىتواند به پناهبردن به الكل، مواد مخدر و يا شيفته “دنياى مجازى“
virtuell
شدن، بانجامد (نقش تخريبى بازىهاى كمپيوترى، كه گويا بهترين هديه براى
بچهها و نوجوانان و... هم هست، كه در آنها خود فرد به عامل و اجرا
كننده كشتارها تبديل مىشود و همچنين فيلمهاى ترسناك و تخيلى- فانتزى،
پرنوگرافى توامان با برخورد خشونتآميز و... در اين واقعيت نهفته
است!). از اين طريق فرد را از صحنه هستى اجتماعى و كوشش براى سازمان
دادن عقلايى و ترقىخواهانه و انساندوستانه آن بدور نگه مىدارند، و او
را فردى غيرسياسى و غيرمسئول بار مىآورند. (چنين وضع خمودگى روحى را در
پسيكوآناليز
Regression
مىنامند). بهنظر زپمان (همانجا) پناهبردن غيرعقلايى، همانند باور به
نيروهاى ماوراىطبيعه و مرموز
Okkultismus
همه «بيان ذهنى روندهاى خمودگى روحى هستند، كه پيامد عدم درك و شناخت
مسائل اجتماعى مىباشند.»
درك
خطرات انديشه غيرعقلايى در شرايط سرمايهدارى دوران افول از اينرو
پراهميت است، زيرا بدون شناخت عميق نتايج اجتماعى انديشه غيرعقلايى،
درك چگونگى «شكل دادن ايدئولوژيك انديشه در دوران سرمايهدارى دوران
افول» ممكن نمىگردد. «درست ازآنجا كه شكل دادن ايدئولوژيك افراد در اين
مرحله از نظام سرمايهدارى از طريق تسليم [داوطلبانه] فرد به اهرمهاى
ارائه شده توسط “صنعت فرهنگسازى“ [با هدف مغزشوئى] سازمان داده مىشود
و از اين طريق روحيه فرد در انطباق با نيازهاى سودورزى سرمايه منحرف و
معيوب مىشود، بايد تئورى ماترياليستى توجه ويژهاى به نقش خود تخريب
كننده و ضدمدنى ايدئولوژى سرمايهدارى دوران افول» (زپمان همانجا)
داشته باشد.
اهرمها كدامند و چگونه موثرند؟
صنعت فرهنگسازى در خدمت شكلبخشيدن به وضع روحى انسان
در
دوران حاكميت ارتباطات الكترونيكى ديگر مىتوان پذيرفت كه انسانى كه
“متصل به شبكه“ (در آلمانى
vernetzt)
نباشد، ديگر وجود ندارد. براينپايه است، كه انديشه پسامدرن، يعنى
بستهاى كه در آن ايدئولوژى امپرياليستى ارائه و القاء مىشود، مدعى
است، كه هر انسانى مىتواند از طريق “شبكه“ اطلاعاتى با دستيابى به
اطلاعات بىمرز بهطور آزادانه و دمكراتيك به شناخت وآگاهى خود از جامعه
و جهان دستيابد. بدينترتيب انديشه پسامدرن القا مىكند، كه برداشت از
وضع خود و جهان، برداشتى فردى و شخصى است و لذا امرى خصوصى و بالطبع به
تعداد اندويدوئمها متعدد و متفاوت است. متفاوت، زيرا هر فرد از ديد
خود، جهان را مىبيند و درك مىكند، “عقيده خود“ را ايجاد مىكند و دارد!
در
برابر اين فضاى برداشت شخصى و فردى افراد، پتر بورگر
Peter Bürger
در
رساله “توليد انبوه فرهنگى درباره برداشت از وضع انسان و جهان“ (نشريه
فوقالذكر آلمانى، صفحه ٦٤) « فضاى عمومى و اجتماعى را تنها همان ميدان
بازارى [مىداند]، كه در آن “سيماى“ جهان و انسان بفروش مىرسند».
بازار مكاره فريبكار دوران سرمايهدارى نئوليبرال امپرياليستى همان
بازار توليد پردههايى است، كه بر روى صفحات وسائل ارتباطات عمومى و در
نشريات و ديگر وسائل شكل دادن فرهنگى جامعه در جريان اند. بورگر در
همان رساله مىپرسد، «چه كسى اين سيل عكسها را توليد مىكند» و در
ارتباط با وضع ايالات متحده امريكا و از قول فرانس اورشور
Franz Everschor
مىنويسد، كه تعداد توليدكنندگان به كمتر از ده كنسرن محدود شده است :
«اينبار نبايد از ديكتاتور سياسى وحشت داشت، بلكه از قدرت وسائل
ارتباطى كه هر روز بيشتر در دستهاى معدودترى انباشته مىشود. [...] اين
دستهاى معدود اين روند را “تجميع پديدآورنده“
Synergie
مىنامند، در واقع اما همان مونوپل» و انحصارات هستند، كه هژمونى براى
استعمار معنوى انسان را برقرار ساختهاند. امرى كه به اين پرسش پاسخ
مىدهد، كه «چه كسى در آينده ارائه و كنترل انديشه را در اختيار خواهد
داشت.» بدينترتيب وسائل ارتباط گروهى ديگر تنها يك قدرت مالى در جامعه
نيست، بلكه «قدرتى است براى شكل دادن به جامعه(جهانى)». بىجهت هم نيست،
كه صادرات امپرياليسم امريكا در بخش توليد براى دستگاههاى ارتباط
گروهى، «پس از صادرات سلاح، دومين رقم را تشكيل مىدهد».
كريستيان ليدينگر
Christian Leidinger
در
تحقيقات خود تحت عنوان “كمپلكس صنعتى- نظامى- ارتباطات“
Militärisch-IndustriellßMedialen Komplex
نشان مىدهد، كه «توليدكنندگان تسليحات و ديگر كنسرنهايى كه از بغل
وسائل جنگى سود مىبرند، بهويژه پنتاگون، وزارت دفاع امريكا، بزرگترين
كنسرنهاى شريك در بخش توليد فيلم و ديگر توليدات فرهنگى هستند.» در
ادامه بورگر از كتاب خود تحت عنوان «سينماى ترس – ترور، جنگ، هنرِ
حاكميتِ دولتىِ توليد شده در هوليود» نقل مىكند، كه در آن ثابت كرده
است، كه چگونه «پنتاگون در تنظيم مضامين فيلمنامههاى فيلمهاى بهظاهر
بىغلوغش دخالت مىكند. ازجمله فيلمنامههايى كه توسط خود دستگاه نظامى
تهيه و براى تهيه فيلم، بازىهاى كمپيوترى، برنامههاى تلويزون از طريق
كابل و غيره تعيين مىشود.»
در
اين فيلمنامهها و بازىهاى كمپوترى وغيره آن برنامه استراتژيك و آن
ديكته فرهنگى مطرح و القاء مىشود، كه «براى پذيرش سياست حاكم» ضرورى
است. يعنى «روحيه و مواضعى كه نافى رشد جامعه مدنى و مدنيت است: ترس،
بجاى احساس امنيت متقابل؛ رقابت، بجاى همكارى؛ غيرعقلانيت، بجاى
عقلانيت؛ نبرد فرهنگى، بجاى تفاهم....» (همانجا، صفحه ٦٨).
تلقين ترس، فقدان امنيت و غيرعقلانيت ابزارى نيست، كه تنها رسانههاى
گروهى به خدمت مىگيرند. پاپ جديد آلمانى كليساى كاتوليك “راتسينگر“ يا
بنديكت شانزدهم، نيز از همين ابزار بهره مىجويد: انسانى كه با دو دست
به ستون دكل كشتى در حال غرقشدن چسبيده است، بر بالاى پرتگاه بىپايان
قرار دارد
(J. Ratzinger،
كلاس درس درباره مسيحيت، مونيخ، بنگاه انتشاراتى
Taschenbuchverlag 1973،
صفحه ١٦). (بهنقل از رساله روبرتو فينشى
Roberto Fineschi
از
نشريه فوقالذكر آلمانى صفحه ٨٦).
چنين تهاجم فرهنگى از طريق وسائل ارتباط گروى مانعى است براى رشد روند
صلحآميز زندگى بشريت، روندى كه براى ادامه حيات به آن نياز است. برعكس،
اين فرهنگ منحط و منحرف مشوق «برنامه تاريخى فاشيستى است درباره پايان
بنيادگرايانه هستى» (همانجا، صفحه ٦٨)
در
پايان چنين شكل دادن و منحرف ساختن روحى انسان، موجودى در برابر ماست،
فاقد قابليت شناخت كليت بهمپيوسته هستى اجتماعى و ناتوان براى درك و
شناخت علل نابسامانىهاى اجتماعى ناشى از شرايط حاكم نظام سرمايهدارى
دوران افول. انسانى كه «از نظر بدنى، روحى و معنوى تغيير يافته است.
انسان فاقد خاطره، روح- وجدان و معنويت. انسانى در نقطه مقابل آنچه كه
بايد باشد: مستقل و حاكم بر سرنوشت خود و انسانى كه با عقلانيت و
مسئوليت از امكانات در اختيار خود در جهان بهره مىجويد.» (مچر، در
رساله فوقالذكر، صفحه ٣٠).
نئوليبراليسم، تنها يك نسخه اقتصادى نيست، بلكه همانطور كه نشان داده
شد، نظم امپرياليستىاى است، كه انسان را در كليت خود به بند مىكشد.
خروج از اين اسارت، ممكن است. به اين منظور نبرد اقتصادى- اجتماعى-
سياسى- ايدئولوژيكى ضرورى است، كه براى پيروزى در آن آگاهى انسان و
مسلح شدن او به عقلانيت ضرورت دارد.
منبع
: تارنگار عدالت
|