گفت و گوي آلبرت با نوام چامسكي--عراق: ديروز، امروز وفردا
نوام چامسكي فارغ از جنجالهاي خبري وي، چهرهاي شناخته شده در محافل آكادميك و تحليلگران سياسي در آمريكا و جهان است. چامسكي كه زبانشناس برجسته موسسه تكنولوژي ماساچوست در آمريكا است، چند سال پيش با انتشار كتاب 9/11 (11 سپتامبر) همگان را به واكنش واداشت. كتاب وي با فاصله اندكي پس از چاپ در پنج كشور بزرگ جهان به پرفروشترين كتاب تبديل شد. اين تحليلگر برجسته و منتقد سياستهاي دولت بوش در مصاحبهاي كه درخصوص عراق انجام داده است، قصد و انگيزه كاخ سفيد از حمله به عراق و وضعيت حال و آينده اين كشور مهم خاورميانه را به بررسي و تحليل گذارده است. آنچه در پي ميآيد مشروح گفتوگوي چامسكي درباره عراق است. چرا آمريكا به عراق حمله كرد؟ (وچرا نخبگان سياسي مهم، نظير اسكوكرافت با اين كار مخالف بودند؟) آمريكا چه انگيزههايي براي ماندن در عراق دارد؟ دليل رسمي چيزي بود كه بوش، پاول و سايرين آن را، پرسش ميناميدند. يعني آيا صدام گسترش تسليحات كشتار جمعي را خاتمه خواهد داد؟ در دستورالعمل رسمي رياستجمهوري هدف اوليه چنين بيان شده است: آزادسازي عراق به منظور از ميان بردن تسليحات كشتار جمعي اين كشور و ابزارهاي لازم جهت تكميل و صدور آنها، ممانعت از نقض محدوديتهاي اين كشور و پيشگيري از تبديل شدن عراق به تهديدي بزرگتر براي منطقه و جهان بر اين مساله اساس حمايت كنگره از حمله به عراق بود در اين دستورالعمل اهدافي نظير قطع رابطه عراق و حمايت مالي اين كشور از تروريسم جهاني وغيره نيز ذكر شده است. عبارات ديگري نيز از معيارهاي لازم براي آزادي در اين دستورالعمل گنجانده شده كه از هر عملي فراتر رفته است چنين عباراتي مربوط به زمانهاي تاريخي و مطرود است كه به عقيده افراد منطقي، پوچ و بيمعني است و تنها در صورت لزوم بايد در يك دكترين مطرح شود. هنگامي كه پاسخ نادرستي به پرسش تنها داده شده و ادعاها در مورد تروريسم جهاني بيش از حد تكرار شد(البته نه براي چني و تعداد معدود ديگري) هدف آمريكا به ارتقاي دموكراسي، تغيير يافت. رسانهها و مطبوعات، و تقريبا تمامي محققان و دانشمندان،بلافاصله به اين جرگه پيوستند و بيان كردند كه اين گونه دريافتهاند اين جنگ شرافتمندانهترين جنگي است كه در طول تاريخ روي داده است و ماموريت مسيحايي موعود بوش را براي برقراري آزادي و دموكراسي در جهان پيگيري كردند. بعضي از عراقيها با اين مساله موافق بودند: 1% مردم بغداد پس از بيان اين ديدگاه شرافتمندانه در واشنگتن در يك نظرسنجي به آن راي دادند. در مقابل در غرب اهميتي به اين امر داده نميشود كه كوهي از شواهد و مدارك اين ادعا را رد ميكند. به طوري كه حتي پس از گذشت زمان كه بايد مضحك باشد بهترين مدرك لازم براي اين ماموريت مسيحايي اين است كه گفته شود رهبر عزيز ما آقاي بوش چنين اعلام كرده است. من اين مدارك ننگين را مورد بازبيني قرار دادهام. اين دلايل بدون وقفه ادامه دارد و به حدي يكنواخت است كه من از جمعآوري عقايدتكراري بيهوده آن صرفنظر كردهام. مطمئنا دليل اصلي حمله به عراق اين است كه اين كشور دومين كشور بزرگ داراي ذخاير نفتي جهان است، هزينه استخراج نفت در آن بسيار اندك است و دقيقا در مركز منابع مهم هيدروكربنهاي جهان قرار دارد، به طوري كه وزارت امورخارجه آمريكا 60 سال پيش كشور عراق را به عنوان منبع شگفتآور قدرت استراتژيك معرفي كرد. اين منابع قابل دستيابي نيست، اما قابل كنترل است( وبراي شركتهايي فرا مليتي نفتي سودمند است) كنترل اين منابع در برابر رقباي صنعتي به نظر يك اهرم فشار قوي ميباشد و گفته زبيگنو برژينسكي كه جرج كنان(kennan) نيز در زمان هدايت طرحها آن را دريافت و مورد تاكيد قرارداد محقق ميگردد كه در اختيارگيري اين اهرم به آمريكا، در مقابل ديگران، حق وتو خواهد داد. ديك چني دريافت كه به دست گرفتن منابع انرژي، ابزاري براي ترساندن رقبا و باج گرفتن از آنها فراهم ميآورد البته هنگامي كه چنين قدرتي در دست سايرين نيز باشد به همين روال عمل ميكنند ما حقيقتي نسبت به ملاحظاتي كه در موردمان اعمال ميشود بسيار صادق و روراست هستيم. بنابراين كساني كه حقيقتي را باور دارند اين گونه اعلام ميكنند- و يا دقيقتر بگوييم. چنين فرض ميكنند و در واقع نكته اصلي زماني دريافت ميشود كه ديگر نيازي به بيان آن نيست. نخبگان سياسي آمريكا، اعتراض بيسابقهاي به طرحهاي حمله به عراق داشتند. حتي در مجلات مهم سياست خارجي كه از طريق آكادمي هنر و علوم آمريكا منتشر ميشود، مقالاتي دراين رابطه منتشر گرديد. گرچه خطرات احتمالي حمله به عراق بر منافع آمريكا قابل تصور بود. معهذا تحليلگران زيادي آن را درك و لمس كرده بودند. مخالفت كلامي جهاني، فشار زيادي وارد ميآورد و زيانهاي احتمالي آمريكا از پيش مشخص بود. اما فاجعهاي كه در اثر اين حمله شكل گرفت بسيار فراتر از بدترين انتظاري بود كه هر فردي داشت. در حالي كه بزرگترين حاميان جنگ تلاش ميكنند كه آن چه را آشكارا بيان ميكردند، انكار كنند،تماشاي دروغگوييهاي آنها به چيزي سرگرم كننده است. در مجله محافظهكاران آمريكا در 7 ژانويه دروغگويي متفكران نئومحافظهكاران لدين، كراتهامر و ديگران به خوبي بيان شده است. اما آنها تنها نبودند. در مورد ديگر انگيزههاي ماندن آمريكا در عراق نيز تنها ميتوانم مطالبي را كه سالها نوشتهام، تكرار كنم. وجودعراق مستقل و تقريبا دموكراتيك، ميتواند براي طراحان سياستهاي خارجي آمريكا فاجعهآميز باشد. اين كشور با اكثريت شيعيان خود احتمالا روابط مطلوب خود را با ايران ادامه ميدهد. در اين صورت كشوري شيعه نشين درست كنار مرز عربستان سعودي شكل ميگيرد، كه اين كشور از سوي حكومت مورد حمايت آمريكايي آن تحت فشار شديد قرار ميگيرد. برداشتن هر گامي در راستاي استقلال عراق، زمينه را براي انجام فعاليتهاي حقوق بشر و كسب خود مختاري مهيا ميكند. و اين اتفاقات در منطقهاي رخ ميدهد كه بيشترين نفت عربستان نيز در آن است. استقلال عراق ميتواند به اتحاد ظاهري شيعيان در كنترل بخش عمده منابع هيدروكربنات جهان منتهي گردد و چنين منطقهاي مستقلاز آمريكا موجب ميگردد كه هدف اوليه سياست خارجي آمريكا از زماني كه پس از جنگ جهاني دوم قدرت مسلط جهان گرديد. ناديده گرفته شود حتي بدتر از آن. اين است كه اگر چه آمريكا ميتواند اروپا را به وحشت اندازد ولي نميتواند چين را كه بدون نگراني كار خود را حتي در عربستان ادامه ميدهد، به وحشت اندازد دليل اصلي در نظر گرفتن چين به عنوان تهديد عمده احتمالا اتحاديه مستقل انرژي در منطقه خليجفارس، با حضور شبكه امنيت انرژي آسيا در چين و شوراي همكاري شانكهاي،روسيه( كه خود نيز داراي منابع گسترده انرژي است) به عنوان جزولاينفك، به همراه كشورهاي آسياي مركزي(اعضاي فعلي)و احتمالا هند تشكيل ميشود. ايران نيز با آنها در ارتباط است و بنابر اتحاديهاي شيعه محور در كشور عربي به خوبي به فعاليت خود ادامه بدهد. اين كابوس طراحان سياستهاي آمريكا و متحدان غربي آن است. بدين ترتيب، دلايل بسيار محكمي وجود دارد كه بيان ميكند چرا آمريكا وانگلستان تلاش ميكنند به هر نحوي كنترلي موثر بر امور عراق داشته باشند. آمريكا در حال ساخت سفارتي مجلل نيست، بلكه بزرگترين سفارت جهان را كه در شهركي جداگانه در داخل عراق قرار دارد ميسازد و با نيت تحويل عراق به عراقيها كمكهاي نقدي خود را به پايگاههاي نظامي سرازير ميكند. تمامي اين كارها بسيار فراتر از انتظارات است و امور به گونهاي تنظيم ميشود كه شركتهاي آمريكايي ازمنابع غني عراق بهرهمند گردند. با وجود اين كه مطمئنا اين مسائل در صدر دستورالعمل طراحان سياسي قرار دارد، ولي معلوم نيست در حوزه بحث و گفت وگو ديده شود.در حالي كه به آساني ميتوان آن را بيان كرد. تنها ميتوان انتظار انجام آن را داشت. اين ملاحظات ،دكترين اساسي كه اهداف شرافتمندانه دولت آمريكا را بيان ميكند. نقض ميكند،و در عين حال كه ميتواند رسوايي دهشتناكي به همراه داشته باشد، ميتواند انگيزههاي بيهوده رانيز در خود جاي دهد و تحت تاثير قدرت متمركز بخش خصوصي داخلي قرار نگيرد. زير سوال بردن اين حقايق آشكار به دلايل مناسبي ناديده گرفته ميشود و يا به شدت محكوم ميگردد: بحث در مورد اين مسايل ميتواند قدرت و مزايا را كاهش دهد. ضمنا، من نميگويم كه مفسران اطلاع چندان ياز اين مساله دارند. متاسفانه در جامعه ما، عقايد نخبگان متفكر به آن ها تلقين ميشود و اين نكتهاي است كه اورول در مقدمه (منتشر نشده) كتاب قلعه حيوانات در مورد نحوه فعاليت خود سانسوري در جوامع آزاد بيان ميكند. وي علت اصلي اين مساله را آموزش مناسب ميداند كه اين فهم را به تدريج القا ميكند كه مسايل بسيار واضحي وجود دارد كه لزومي براي بيان آنها يا دقيقتر بگوييم، حتي فكر كردن در مورد آنها احساس نميشود. از نظر نخبگان بزرگترين پيروزي حاصل در عراق، موفقيت اندك ولي كافي و زيان حاصل از اين جنگ چيست؟ هم چنين، تا چه اندازه دموكراسي در عراق و آمريكا، رفاه مردم در عراق يا آمريكا يا حتي رفاه سربازان ما انگيزه سياست آمريكا را تشكيل ميدهد؟ بزرگترين، پيروزي، تشكيل دولتي مطيع در جايي ديگر غير از آمريكا است. موفقيت اندك جلوگيري از استقلاب يافتن عراق است كه در صورت تحقق ممكن است به عراق اجازه دهد مسير طبيعياي را كه پيش از اين ذكر كردم دنبال نمايد. در مورد دموكراسي نيز حتي بزرگترين حاميان و محققان ارتقا دموكراسي به اين نتيجه رسيدهاند كه خط مستحكم تداوم تلاشهاي آمريكا جهت ارتقا دموكراسي نسبت به هر زمان ديگري كه بگوييد و تا آن جا كه بخواهيم پسرفت داشته است. از دموكراسي تنها و تنها تا آن جا كه با اهداف استراتژيك و اقتصادي هم سو باشد. آن حمايت ميشود بدين ترتيب بايد گفت تمامي رئساي جمهور آمريكا دچار شيزوفرني هستند، و اين معماي عجيبي است. كاملا آشكار است كه اصول موثري براي رد دموكراسي وجود دارد. اين يكي از ويژگيهاي برجسته فرهنگ فكري آمريكا و در واقع غرب است كه هر ذهن خوب القا شدهاي ميتواند به طور هم زمان هم توجه زياد ما را به دموكراسي شديدا تحسين كند، و هم نفرت و توهين خود را نيز به دموكراسي نشان دهد. به عنوان مثال، حمايت از مجازات وحشيانه مردم فلسطين كه در يك انتخابات آزاد مرتكب جنايت شدهاند و به انتخاب نادرست راي دادهاند! ملاحظه ميكنيم كه چنين فاجعه آزادي مورد تمسخر آمريكا قرار ميگيرد. افكار عمومي نخبگان در آمريكا اين مساله را تهديد بزرگي براي دموكراسي دانستهاند كه بايد با آن مقابله كرد. رفاه سربازان امريكا با وجود اين كه درصدد نگرانيها قرار ندارد، اما مساله نگران كنندهاي است. در مورد رفاه مردم آمريكا كافي است سياستهاي داخلي را مورد توجه قرار دهيد. البته حتي در جوامع ديكتاتوري توتاليتاري نيز نميتوان از مساله رفاه به طور كامل چشمپوشي كرد چه رسد به جوامعي كه تلاشهاي عمومي آزاد قابل ملاحظهاي برقرار كرده است. از نظر نخبگان چرا اشغال عراق به چنين فاجعهاي مبدل گشته است؟ آيا در ابتدا نيروهاي بيشتري در عراق كمك ميكردند مشكلي نبود. آيا منحل كردن ارتش عراق و صدور فرمان از ميان بردن تشكيلات حزب بعث نادرست بود؟ اگر اين سياست و ساير سياستها اشتباه بودند، چرا اجرا شدند؟ چرا درخواستها براي عقبنشيني نه تنها از جانب مخالفان واقعي جنگ، بلكه از سوي نخبگاني كه خود دستورالعمل آن را تهيه كردند نيز شنيده ميشود؟ آيا مخالفت اين نخبگان لفظي است؟ آيا آنها به تفاوتهاي واقعي اشاره ميكنند؟ نخبگان دلايل مفصلي براي فاجعه آميز بودن اشغال عراق بيان كردهاند كه سوابق تاريخي اندكي نيز دارند. لازم است اين مساله را به ياد داشته باشيم كه حزب نازي در اشغال اروپا كه غير نظاميان مسوول اداره كشور بودند و امنيت در بيشتر نقاط فراهم كرد مشكلاتي بسيار كمتر از آن چه در حال حاضر آمريكا با اشغال عراق با آن مواجه گرديده، داشت و آلمان در جنگ بود. در مورد اشغال اروپاي شرقي توسط روسيه نيز وضعيت مشابهي برقرار بود و نمونههاي متعدد ديگري نيز در تاريخ آمريكا وجود دارد. دليل اصلي فاجعه آميز بودن اين مساله كه در حال حاضر مورد توافق عموم قرار دارد، آن چيزي است كه من چند ماه پس از حمله به عراق با توجه به سخنان يك شخصيت بلندپايه كه عضو يكي از سازمانهاي دولتي مهم كمكرساني بود و تجربه فراواني در بدترين نقاط جهان داشت، بيان كردم (و مطالبي درباره آن نوشتم.) وي به تازگي و پس از شكست تلاشها در بازسازي بغداد بازگشته بود و به من گفت تاكنون هرگز چنين نمايشي از تكبر نالايقي و جهالت را نديده بود. رسواييهاي مشخصي در عراق مرتكب شدهاند، موضوع ادبيات مفصلي است كه در اين باره به رشته تحرير در آمده است و من چيز خاصي براي افزودن به آن ندارم و صادقانه بگويم، موضوع آن چندان مورد علاقه من نيست، چيزي بيشتر از اشتباهات تاكتيكي روسيه در افغانستان اشتباه هيتلر از وارد شدن در دو جبهه جنگ همزمان در آن ديده نميشود. تصور ميكنم در مورد پيشنهاد عقبنشيني از عراق كه توسط نخبگان مطرح ميشود بايد محتاط باشيم. ممكن است به هر طريقي شديدا تلقين شده باشد كه نميتوانند به خود اجازه دهند د رمورد دلايل جنگ يا اصرار براي ادامه اشغال فكر كنند. برخي نيز ممكن است با استقرار مجدد نيروهاي نظامي آمريكا در پايگاههاي عراق و منطقه، تكنيكهاي موثرتري براي كنترل عراق در سر داشته باشند و كنترل منافع لجستيك و حمايت از نيروها در عراق و نيروي هوايي را به همان روش تخريب بخش عمدهاي از منطقه هند و چين بس از مخالفت جامعه تجاري با جنگ تضمين كنند. تاثير تشكيل جنبش ضد جنگ بر سياست و سياست گذاران چه بوده است؟ در صورت نبود هيچ فعاليت ضد جنگي، آيا تصميمات نخبگان متفاوت ميشد؟ در مقايسه با جنگ ويتنام، اين جنگ خطرات بيشتري در بر دارد، اما حمايت نخبگان از سياستها سريع تر و شديدتر از جنگ ويتنام مورد ترديد قرار ميگيرد؟ در حال حاضر مخالفتها با جنگ عراق نسبت به جنگ ويتنام ستيزهجويانه و احساسي است، اما وسعت بيشتري دارد. نظر شما در مورد اين مسايل چيست؟ ارايه قضاوتي درست در مورد تاثير تشكيل جنبش ضد جنگ بر سياستها دشوار است. در مورد مساله هند و چين مسابقه و آرشيوي در داخل موجود است. اما در مورد عراق چنين نيست، بنابراين قضاوتها بيشتر جنبه شخصي دارد. ساير موارد تصور ميكنم در مقايسه دو جنگ بايد دقت زيادي به خرج داد. ويژگيهاي اين دو جنگ بسيار متفاوت بوده و شرايط تغيير زيادي كرده است. جنگهاي هند و چين اندكي پس از جنگ جهاني دوم و در شرايطي كه دولت ترومن تصميم گرفت از تلاش فرانسه جهت فتح مجدد مستعمره پيشين خود حمايت كند، به راه افتاد. سپس آمريكا راه حل ديپلماتيك رامسدود نمود و دلوتي وحشي و فاسد در ويتنام جنوبي ايجاد كرد كه مقاومت نمود و آمريكا حتي پس از كشتن دهها هزار نفر از مردم آن نتوانست كنترل اوضاع را در دست گيرد. در سال 1961 دولت كندي تصميم گرفت مستقيما وارد حمله شود. در عرض چند سال ويتنام جنوبي ويران شد و در سال 1965 دولت لنيدن جانسون با اميد كه هانوي، ويتناميهاي جنوبي را وادار خواهد كرد دست از مقاومت بردارند. جنگ را به ويتنام شمالي كشاند و صدها هزار نيرو را براي اشغال ويتنام جنوبي ارسال كرد. در تمام اين مدت، حتي با وجود اين كه ميدانستند كندي در سال 1962 شبانه به ويتنام جنوبي حمله كرده است، هيچ اعتراضي شنيده نميشد. اين جنگ عامه پسند نبود، به حدي كه طراحان سياستهاي كندي تلاش كردند راهي براي كم رنگ جلوه دادن نقش آمريكا بيابند ـ به طوري كه كندي بر خاتمه جنگ اصرار ميورزيدند اما اين كار تنها پس از پيروزي رخ داد. اواخر اكتبر 1965 نخستين تظاهرات گسترده عمومي بر ضد جنگ در ايالت آزادي خواه بوستون به راه افتاد، كه با حمايت شديد رسانههاي ليبرال از مخالفان اين تظاهرات، بر هم چيده شد. تا امروز جنگ ويتنام از لحاظ وسعت و خشونت بسيار فرارتر از جنگ عراق بوده است. امروز نيز خشونت در عراق ديده ميشود، اما با آن چه در منطقه هند و چين رخ داد كاملا متفاوت است، در آن جا آمريكا جنگ كشنده و جنايت آميزي بر ضد مردم بومي به راه انداخت كه همان گونه كه كارشناسان آمريكايي به خوبي ميدانستند و حتي به صورت علني نيز آن را بيان كرده بودند. از مقاومت مردمي ويتنام جنوبي حمايت ميكردند. در سالهاي 8-1967 جنبش ضد جنگ گستردهاي تشكيل شد كه مخالفت مستقيم خود را با جنگ ابراز ميكرد. البته اين جنبش بسيار ديرتر از آن چه بايد تشكيل شد، و لازم است به ياد آوريم كه در زمان تشكيل آن شدت جنايات آمريكا در ويتنام در مقايسه با عراق چقدر زياد بود. و حتي اين جنبش در اوج مخالفت خود عمدتا بمباران منطقه شمال را مورد توجه قرار ميداد و مخالفت نخبگان نيز عمدتا به اين مساله منحصر ميگرديد، زيرا خطرهايي كه قدرت و منافع آمريكا را تهديد كرد با كشاندن جنگ به ويتنام شمالي به وجود آمد-جايي كه سفارت خانههاي خارجي، كشتيهاي روسي در بندر هايفونگ، خط آهن چين، سيستم دفاع هوايي قدرتمند و غيره در آن قرار داشت، ويراني ويتنام جنوبي كه هدف اصلي بود، اعتراض كمتري در پي داشت و تقريبا زياني به بار نياورد. دولت آن را به رسميت شناخت. به عنوان مثال مدارك داخلي نشان ميدهد كه بمباران ويتنام شمالي به دليل وجود زيانهاي احتمالي با دقت زيادي طراحي شده بود. در مقابل توجه بسيار اندكي به بمباران بسيار سهمگين ويتنام جنوبي كه افزايش ناگهاني آن در سال 1965 فاجعه آميز بود، شد، به گونهاي كه در سال 1967 معتبرترين تحليلگر نظامي و كارشناس مسايل ويتنام برنارد فال از اين مساله اظهار نگراني كرد كه آيا هويت فرهنگي و تاريخي اين جامعه زير حملات آمريكا حفظ خواهد شد. درست برخلاف ويتنام، حتي بيش از آغاز رسمي حمله به عراق، مخالفتهاي گستردهاي با اين مساله وجود داشت. و در مقايسه با مراحل مشابه حمله آمريكا به ويتنام جنوبي، شدت مخالفتها همچنان ادامه يافته و بالاتر رفته است. در مورد خطرات موجود بايد گفت، بهانههايي كه موجب بروز جنگ در منطقه هند و چين گرديد بسيار بزرگ بود: جلوگيري از توطئه چين و شوروي براي فتح جهان. جنون طراحان سياستهاي آمريكا از "مردان خردمند" دولت ترومن گرفته تا دوران آيزنهاور و "بهترين و برجستهترين" افراد كملوت، به ويژه در مورد تصورات آنها از چين، بسيار عجيب بود، به گونهاي كه شرايط را آن طور كه لازم بود تغيير داد. با وجود اين كه مسايل زيادي مشخص گرديده بود، نخستين بررسي وضعيت آن سالها توسط سازمان امنيت ملي اخيرا آشكار شد:جيمزپك (چين واشنگتن) من هنوز با آن برخورد نكردهام. مطالب آن بسيار افشا كننده است.البته، عناصر ديوانه تري در دايره طرح ريزي وجود داشتند. آنها دريافتند كه منافع آمريكا حقيقتا در خطر است، اما به اين مساله توجه نكردند كه اتحاد "اسلاوي -منچوري( "دين راسك) يا "انقلاب چين" به عنوان "توطئه يكپارچه و بي رحم" كنترل جهان را در دست خواهد گرفت)JFK( مدارك داخلي حاكي از نگراني عادي در مورد نسخه منطقي تئوري دومينو است- كاملا متمايز از نسخه تحريك آميزي كه براي ارايه به عموم مهيا شده، اما به حدي منطقي است كه در مدارك مربوط به طرحريزي هاي داخلي همواره -به آن رجوع ميشود. نگراني موجه در اين مورد، آن بود كه يك ويتنام مستقل ميتواند مسير تحولات مستقل را به گونهاي طي كند كه الهام بخش سايرين در منطقه باشد. طبق گفته كسينجر (در مورد آلنده) اين "ويروس فراگير" ميتواند در منطقه غني اندونزي پخش شود.اين مساله ممكن است موجب شود ژاپن با يك كشور مستقل جنوب شرقي "همراهي كند و به آن پناه دهد" و آسياي شرقي به عنوان مركز صنعتي و تكنيكي خود، ساختار جديد ژاپن را بدون كنترل آمريكا، بازسازي كند.(كنان و ساير طراحان معتقد بودند تا زماني كه اين مساله تحت كنترل آمريكا قرار دارد، مطلوب خواهد بود.) اين موضوع بدين مفهوم بود كه آمريكا پايگاه خود را كه پس از جنگ جهاني دوم در اقيانوس آرام به دست آورده بود، از دست ميدهد. واكنش طبيعي اين بود كه با استقرار ديكتاتوري سركوب گرانه، اين ويروس نابود گردد و كساني كه به آن مبتلا شدهاند نيز از ميان برده شوند. به همين دليل بود كه مك جورج باندي مشاور امنيت ملي، بعدها بيان كرد كه عملكرد آمريكا در كاهش تلاشهاي جنگي خود تا سال 1965 و پس از كودتاي سوهارتو در اندونزي مطلوب بود، زيرا پس از اين كه وي صدها هزار نفر را قتل عام كرد، تنها سازمان سياسي مبتني بر مردم را نابود كرد و درهاي كشور را به سوي غارت غرب گشود.از عملكرد آمريكا موجي از شادي بي حد و حصر به پا خاست. وجود خطرات حقيقي قابل ملاحظه بود و پيروزي آمريكا نيز غيرواقعي به نظر نميرسيد؛ و بهانههاي ساختگي، نه تنها قابل توجه بلكه بسيار گسترده بود.خطرات موجود در عراق نيز گسترده بود. اما آن قدر واضح نبود كه از حد خطرات تصور شده در اندونزي تجاوز كند. و نوع اين خطرات بسيار متفاوت بود. به رغم اظهارات بي اساس آيزن هاور و سايرين در مورد منابع موجود در ويتنام، اين منابع منافع محدودي براي آمريكا در برداشت، در حالي منابع موجود در عراق نگراني گستردهاي را به وجود آورده بود. آمريكا توانست با تخريب ويتنام به اهداف عمده جنگي خود دست يابد. اما در عراق كه بايد تحت كنترل قرار گيرد و تخريب نشود، نميتواند از اين راه به اهداف خود برسد.در حالي كه تاثير گسترش "ويروس" در ويتنام موجب نگراني آمريكا شده بود. اين مساله در عراق هرگز مورد توجه قرار نميگيرد. با نگاهي دقيق تر به جنبشهاي ضد جنگ در هر دو مورد، فكر ميكنم، همان طور كه بيش از اين نيز ذكر شد، اين جنبشها در مورد عراق، در مقايسه با موقعيتهاي مشابه با جنگهاي هند و چين مستقيما وسيع تر بوده است. علاوه بر اين، اين كشور در نتيجه فعاليتهاي دهه 60 و حوادث پس از آن به شدت تغيير كرده است. پس از آن كه جنبش ضد جنگ در ويتنام در نهايت شكل گرفت، نگرانيهاي گسترده فعالان امروزي آن را "كم رنگ" نكرد. من حتي براساس تجارب شخصي خود ميتوانم اين مساله را به آساني ارزيابي نمايم. تنها اظهارات وگفتوگو ها را در نظر بگيريد. اواخر دهه 60 تقريبا كليه درخواستها، در مورد جنگ ويتنام بود. درحال حاضر، تنها بخشي از درخواستها به عراق مربوط ميشود، نه به اين دليل كه جنگ يك نگراني به شمار نميآيد، بلكه بدين دليل كه نگرانيهاي مهم و موجود متعدد ديگري نيز وجود دارد. به علاوه سيل دعوتنامهها در مورد هر موضوعي كه 40 سال پيش به ندرت مورد بحث قرار ميگرفت بسيار شديدتر شده و تعداد مخاطبان و ميزان مشاركت آن ها در مباحث نيز بيشتر شده است. و بسياري از عوامل وجود در جنبش هاي فعالگران، مانند انرژي فوق العادهاي كه توسط "جنبش حقيقت 11 سپتامبر"گرفته شد، در حال تحليل رفتن است. ممكن است تصور شود كه در حال حاضر فعالان ضدجنگ كمتر از جنگ ويتنام در صحنه حضور دارد، اما فكر ميكنم اين وضعيت گمراهكننده است حتي بهرغم آن كه اعتراض به جنگ در عراق بسيار كمتر از جناياتي است كه در اين كشور رخ داده است. در حال حاضر طراحان جنگ آمريكا، چه سياستهايي پيشرو دارند؟ اگر آنها قادر به ادامه مسير خود باشند، چه راهحلهاي موجهي را مدنظر قرار ميدهند؟ آيا نقشه عقبنشيني در دستور كار آنها ديده ميشود؟ آيا عقبنشيني به جنگ داخلي شديدتري منجر خواهد گرديد؟ آيا عقبنشيني به منزله پيروزي حزب بعث يا اصولگرايان اسلامي خواهد بود؟ تاثير عقبنشيني در هر دو طرف چگونه است؟ اگر در حال حاضر، با وجود اعمال فشار مخالفان يا تلاش برخي نخبگان سياسي براي عقبنشيني در نظر گرفته نشده است، به نظر شما چه سياستي مطرح خواهد شد؟ يكي از سياستهايي كه پيشروي طراحان جنگ در آمريكا قرار دارد، پذيرفتن مسووليتهايي است كه يك كشور مهاجم بايد متحمل گردد: پرداخت غرامات سنگين به دليل جنايتهايي كه مرتكب شدهاند - كمك مادي نه، غرامت - و برآورده كردن خواستههاي قربانيان. اما چنين تفكراتي در جوامعي كه ذهنيت امپرياليستي بسيار عميق و تفكرات القايي گسترده دارند، مورد توجه يا اظهارنظر قرار نميگيرد. دولت و مفسران سياسي براساس نتايجي كه از نظرسنجيهاي مستمر توسط سازمان آمريكايي و غربي صورت ميگيرد، به خوبي بخش عمدهاي از خواستههاي قربانيان آشنا هستند. نتايج اين نظرسنجيها كاملا يكسان است. تاكنون، حدود دو سوم مردم بغداد خواستار عقبنشيني سريع نيروهاي آمريكايي بودند. حدود 70 درصد مردم عراق نيز خواستار تعيين جدول زماني قطعي براي خروج نيروها هستند و عمدتا مايل به عقبنشيني در عرض يك سال يا كمتر هستند: اين آمار بدان معنا است كه درصد بسيار بالاتري از مردم عراق عربنشين، جايي كه نيروهاي آمريكايي در آن مستقر هستند، چنين تقاضايي دارند. 80 درصد (از جمله مردم مناطق كردنشين ) معتقد هستند كه حضور آمريكا موجب تشديد خشونتها ميشود و تقريبا همين تعداد نيز معتقدند هدف آمريكا تاسيس پايگاههاي نظامي دايمي در عراق است. اين آمار دايما درحال افزايش هستند. همانطور كه معمول است، عقايد مردم عراق تقريبا بهطور كامل مورد توجه قرار نميگيرد. طرحهاي فعلي به افزايش سطح توان آمريكا در بغداد، جايي كه اكثريت جمعيت آن خواستار خروج نيروهاي آمريكايي هستند، مربوط ميشود. در گزارش بيكر هميلتون حتي اشارهاي به نظر عراقيها در مورد خروج نيروهاي آمريكايي نشده بود و اين مساله بدين دليل نبود كه آنها اطلاعاتي در دست نداشتند. آنها در مورد مسايلي كه سبب نگراني واشنگتن ميشود، آمار مشابهي اعلام كردهاند، بهويژه آماري كه در مورد حمايت از حمله به سربازان آمريكايي به دست آوردهاند (60 درصد عراقيها حمله به سربازان آمريكايي را مشروع ميدانند) و اين آمار به اظهارنظرهايي در مورد سياستهاي مربوط به تغيير تاكتيكها منتهي ميشود. به همين ترتيب، عقايد مردم آمريكا، نه تنها در مورد عراق بلكه در مورد بحران فزاينده بعدي، يعني مساله ايران، مورد توجه چنداني قرار نميگيرد. 75 درصد مردم آمريكا از جمله 56 درصد جمهوريخواهان پيش از تهديد خواستار پيگيري روابط بهتر با تهران هستند. اين واقعيت به ندرت در ملاحظات و تفاسير سياسي مدنظر قرار ميگيرد، درست همانند سياستي كه تحتتاثير نظرات اكثريت مردم جهت برقراري روابط ديپلماتيك با كوبا قرار نميگيرد. عقايد نخبگان نيز بهرغم اظهارات مغرورانه و اشباع شده آنها در مورد علاقه به دموكراسي و ماموريت مسيحايي آنها براي ارتقاي دموكراسي، به شدت غيردموكراتيك است. هيچ چيز جديد و شگفتانگيزي در اين مورد وجود ندارد و البته اين مساله تنها منحصر به عراق نيست. در مورد عواقب عقبنشيني آمريكا، ما ميتوانيم نتيجهگيريهاي شخصي انجام دهيم كه تمامي آنها همانند اطلاعات آمريكا مبهم و بدون آگاهي است، اما آنها به اين مساله اهميت نميدهند. آنچه مهم است، اين است كه عراقيها چه فكري ميكنند. يا اينكه عراقيها چه فكر ميكنند بايد داراي اهميت باشد و ما از اين واقعيت كه حتي پرسشي در مورد خواستههاي قربانيان به ندرت مطرح ميشود، چيزهايي در مورد خصوصيات و سطح اخلاقي فرهنگ فكري غالب خود ميآموزيم. به نظر شما عواقب احتمالي طرحهاي مختلف سياسي كه تاكنون پيشنهاد شده است، چيست: (الف) پيشنهادات كميته بيكر و هميلتون، (ب) پيشنهاد پيتر گالبريث، بيدن و گلب در مورد تقسيم عراق به سه كشور جداگانه؟ پيشنهادات بيكر و هميلتون تنها يك فهرست بيان آرزوها است: آيا كمك ايران و سوريه به ما مطلوب نخواهد بود؟ هر پيشنهادي بيمعني در واقع مانع بزرگي محسوب ميشود. براي اينكه نيروهاي جنگي كاهش يابند، لازم است سربازان آمريكايي مورد حمايت قرار گيرند. بهعنوان مثال از نيروهايي كه در يگانهاي عراقي مستقر هستند و بسياري آنها را بهعنوان اهداف مشروع حملات در نظر ميگيرند. در بطن اين گزارش پيشنهادهاي قابل انتظاري در مورد همكاري (يعني همكاري آمريكا و انگلستان) براي كنترل منابع انرژي گنجانده شده است. اين مسايل مورد بحث قرار نگرفت، احتمالا براي جلب توجه افكار عمومي نامناسب در نظر گرفته شد، اشاره كوچكي نيز به اين پيشنهاد شده است كه رييسجمهور اعلام نمايد كه ما قصد داشتن حضور نظامي دايمي را در عراق نداريم، اما تا پايان بازسازي اين كشور را ترك نميكنيم. در تمامي اين گزارش مطالب مشابهي به چشم ميخورد. در اين گزارش، پيشنهادهاي چندبخشي، چند پيشنهادهاي بسيار محدودتر جهت ارتقا سطح استقلال اين كشور در يك ساختار ضعيف فدرالي، رد ميشود. اگرچه اين مساله حقيقتا به ما مربوط نميشود و يا ما حق تصميمگيري در اين مورد را نداريم، ترديد آنها احتمالا تضمين شده است. كشورهاي همسايه نسبت به وجود كردستان مستقل كه در ميان آنها احاطه شده است، ديدگاه بسيار خصمانهاي خواهند داشت و اتحاد طولاني و حساس تركيه را كه مدتها است با آمريكا و اسرائيل برقرار كرده، تهديد ميكند و ممكن است حتي تركيه به كردستان حمله كند. كردها به شدت از استقلال حمايت ميكنند، اما ظاهرا آن را آسان در نظر نميگيرند - حداقل در حال حاضر. دولتهاي سني ممكن است به منظور حمايت از مناطق سنينشين كه فاقد منابع است، دست به حمله بزنند. منطقه شيعهنشين نيز احتمالا روابط خود را با ايران تقويت ميكند. اين مساله ميتواند به بروز جنگ منطقهاي بيانجامد. به عقيده من تنظيمات فدرالي، نه تنها در عراق، بلكه در نقاط ديگر نيز ميتواند مطلوب باشد، اما چشمانداز واقعي آينده نزديك چنين به نظر نميرسد. در مقابل، شما فكر ميكنيد چه سياستي بايد اتخاذ كرد؟ تصور كنيد نگراني واقعي نسبت به برقراري دموكراسي حقيقي، نگراني واقعي در مورد نيازهاي مردم، نگراني واقعي براي قانون و عدالت موجب ميگرديد كه تصميمگيريها ناگهان متوقف شود، يا تصور كنيد خواستههاي مخالفان جنگ ميتوانست شرايطي را القا كند. در اين صورت سياستگذاران آمريكا مجبور به انجام چه كاري بودند؟ پاسخ اين سوال به نظر من بسيار واضح است، سياست مورد نظر بايد همين سياستهايي باشد كه تمامي مهاجمان بهكار ميبندند: 1) پرداخت غرامت، 2) برآورده كردن خواستههاي قربانيان، 3) محاكمه كردن طرفهاي گناهكار، براساس اصول قرارداد نورنبرگ، منشور سازمان ملل متحد و ساير ابزار بينالمللي. حتي آن قانون جنايات جنگي آمريكا بعدها توسط قانون كميسيونهاي نظامي كه يكي از شرمآورترين بخشهاي قانون اساسي در طول تاريخ آمريكا است، محو گرديد. در مسايل انساني هيچ اصول مكانيكي در نظر گرفته نشده است، اما اينها تنها راهكارهاي مطلوب هستند. پيشنهاد عمليتر، تلاش در جهت تغيير اساسي اوضاع فرهنگي و اجتماعي داخل كشور بهگونهاي است كه آنچه بايد انجام بپذيرد، حداقل موضوع بحث و گفتوگو قرار گيرد. انجام اين كار نه تنها در مورد اين مساله، بلكه در مورد مسايل ديگر نيز وظيفه بزرگي است، گرچه فكر ميكنم مخالفت نخبگان با آن بسيار خشونتآميزتر از افكار عمومي باشد.
منبع : چشم انداز ایران