بازگشت به صفحه نخست

 

 

زنان و طبقه: در چهل سال اخیر چه اتفاقی افتاده است؟(قسمت پایانی)

By Stephanie Luce and Mark Brenner

Monthly Review, July-August 2006

برگردان:الف.آناهیتا

منبع:نبرد خلق 256

توضیح گرایشات
چه چیزی توضیح می دهد که چرا بعضی مسایل به گونه ای چشم گیر تغییر کرده در حالی که مسایل دیگر ثابت مانده است؟ یک نگاه نزدیک به کسانی که از این تغییرات بهره مند شده اند و آنانی که سودی نبرده اند، می تواند ما را در درک پاسخ این سوال یاری دهد. برای مثال، بسیاری از زنانی که به موقعیتهای کاری حرفه ای و مدیریتی دست پیدا کرده اند، به میزان هنگفتی در سالهای اخیر سود برده اند. اما همانطور که جوهانا برنر اشاره کرده، بسیاری از موفقیتهای آنان ناشی از راه حلهای منفرد بوده است، بخصوص مبارزه برای دستیابی به بازار کار برابر. زنان برای ورود به دانشگاهها و مدارس حرفه ای فشار آورده اند، آنان از استراتژیهای قانونی و طرح دعوی قانونی جهت مبارزه برای بهتر دست یافتن به بازار کار استفاده کرده اند. موفقیت آنان به نزدیک شدن شکاف پرداخت دستمزد بین زن و مرد و کاهش اختلاف بر اساس جنسیت در محدوده بعضی مشاغل کمک کرده است. بیشتر زنانی که از این راه حلهای انفرادی سود برده اند، سفید پوست و یا از پیش به امکاناتی دسترسی داشته اند. آمار نیز نشان دهنده اهمیت مساله نژاد و طبقه است. این نکته جدیدی نیست اما نظر به این که گرایش اخیر به شکاف نژادی عمیقی میان زنان اشاره می کند و افزایش اختلاف در استخدام به کار میان زنان سفید پوست و سیاه پوست در دهه 90 و همچنین نرخ متغییر در استخدام زنان جوان سفید پوست و زنان سیاه پوست در سالهای اخیر آن را گواهی می دهد، بسیار قاطع ارزیابی می شود. موقعیت طبقاتی بسیاری از زنان با ورود به بازار کار دستمزدی تغییر نکرده، چنانکه در سالهای اخیر تحرک طبقاتی در آمریکا در سطح پایینی باقی مانده است. در حقیقت، تحقیقات اخیر اشاره می کند که تحرک طبقاتی سیر نزولی داشته است. داشتن فرزند نیز نقش بازی می کند. همه زنان دارای فرزند در بازار کار فقیر نیستند اما 75 درصد از خانواده های فقیر، دارای فرزند زیر سن 18 سال می باشند. داشتن فرزند را می توان به عنوان عامل مهم پیشگویی کننده در چگونگی کیفی مذاکره زنان در بازار کار در نظر گرفت. این مساله با حضور همسر و یا عضو دوم والدین کودک سبکتر می شود اما زنان هنوز مسئولیت اولیه پرورش کودک را بر عهده دارند. ولی این واقعیتها برای توضیح گرایشی که در بالا مطرح شد، کافی نیست. این که زنان طبقه کارگر و زنان رنگین پوست به طور متوسط قدرت و امکانات کمتری نسبت به زنان ممتاز یا زنان سفید پوست دارند و این موضوع که داشتن فرزند هزینه سنگینی در بر دارد و پیدا کردن کاری با حقوق خوب را با مشکل روبرو می سازد، قادر نیست به تنهایی مساله را توضیح دهد. سازماندهی نیز نقش بازی می کند. زنان از جمله زنان طبقه کارگر در طی این زمان تلاش کردند با نمایندگی خود چه به صورت انفرادی و چه اشتراکی اعمال قدرت کنند. به هر حال، گونه ای که قدرت و امکانات توزیع شده و همان شکلی که بازتولید اجتماعی سازماندهی شده است، چگونگی اعمال قدرت نمایندگی را نیز شکل می دهد. همین طور، چارچوبی که در آن مردم مطالبات خود را تقاضا می کنند، می تواند برآمد مبارزات آنان را تحت تاثیر قرار دهد.
نلسون لیچتنستین استدلال می کند که جنبش کارگری در آمریکا در توسعه یک مشی فراگیر و وسیع در سازماندهی طبقه کارگر بیرون آمده از جنگ جهانی دوم، شکست خورد. آنان بیشتر از آن که برای اصلاح سیستم بهداشتی همگانی مبارزه کنند، بر سیستم بهداشتی مبتنی بر خواسته های کارفرما غلبه پیدا کردند، آنان بیش از این که برای اصلاح موقعیت کارگران و فرصتهای استخدام همه کارگران مبارزه کنند، برای اعضای خود مبارزه کردند. در نتیجه گروه بزرگی از کارگران بیرون از جنبش اتحادیه قرار گرفتند. اتحادیه ها در برخورد با مواضع مرکزی و اصلی مانند مساله سلامت و بهداشت و تامین امنیت بازنشستگی شکست خوردند. به ویژه زنان و رنگین پوستان توسط پیشرفت جنبش کارگری آمریکا بعد از جنگ، به حاشیه کشیده شدند و مجبور شدند تا برای حل مشکلات محل کار، راه حلهای دیگری جستجو کنند. جنبش مدنی دهه 60 و تلاش برای تصویب قانون منع اعمال تبعیض بر اساس نژاد، جنسیت و دیگر مقوله هایی از این دست و الزام کارفرمایان به پرداخت حقوق برابر به زنان و مردانی که کاری مساوی انجام می دهند، به عنوان واقعه ای مهم در تاریخ، یک نمونه از این جستجوها برای دستیابی به آن آلترناتیوها بود. از آنجا که این حقوق محصول پیروزی بر قانون بود، به طور اولیه به واسطه دادخواهیهای قانونی فردی قابل اجرا بود. این مساله کمک کرد تا جنبش زنان امروز نیز این راه را در میان خود بپذیرد. از آنجا که بسیاری از این اقدامات به پیروزی دست یافتند، سازمانها نیز استراتژی فردی را برای زنان کارگر قوت دادند. آنان برای مقابله با اعمال تبعیض در استخدام، از برنامه هایی که مهارت زنان را پرورش می دهد و راه را برای ورود آنان به حرفه هایی که نیاز به مهارت بیشتر دارد آسان تر می سازد، طرفداری کردند. آنان بر برنامه های بیشتری جهت ورود زنان به دانشگاه ها و تصویب قوانینی که فرمان پرداخت دستمزد و حقوق برابر در راستای کاهش شکاف دستمزدی را می داد تاکید کردند. در حالی که دسترسی به راه حلهای فردی مهم ارزیابی می شود اما این نیز حقیقتی است که زنان طبقه کارگر و زنان رنگین پوست به میزان بسیار پایینی این راه را اتخاذ می کنند. به طور مسلم مواردی مانند وال مارت (1) و همچنین ابتکارات دیگری از طرف زنان طبقه کارگر وجود دارد اما این موارد زمان طولانی برای رفع شدن خواهد برد و بسیاری از زنان طبقه کارگر نه زمان و نه امکانات لازم را برای دنبال کردن آن دارند. زنان طبقه کارگر با توجه به عدم دسترسی به استراتژیهای قانونی و فردی و تنزل اقدامات همگانی مانند اتحادیه ها و نداشتن سازمان بزرگ متعلق به خود، به مقدار نسبتا زیادی کنار گذاشته می شوند. البته همه سازمانها بر استراتژیهای فردی تمرکز نکرده اند و بعضی زنان طبقه کارگر از راه های همگانی به عنوان مثال اتحادیه ها، جهت اصلاح حقوق و کیفیت کار سود برده اند. اتحادیه هایی در آمریکا وجود داشته اند که برای مدت طولانی به سازماندهی زنان پرداخته اند و این تلاش در دهه های اخیر افزایش پیدا کرده است. به عنوان مثال پرستاران و آموزگاران از طریق اتحادیه ها از حقوق و امکانات کاری بهتری بهره مند گشته اند. سازمانهای زنان طبقه کارگر مانند انجمن ملی زنان کارگر که در سال 1973 بنیاد نهاده شد و اکنون در 50 ایالت آمریکا عضو دارد، با سازماندهی به تصویب قانون حقوق مدنی سال 1991، تصویب قانون بهره مند گشتن از مرخصی بدون حقوق در موارد ضروری سلامتی و خانوادگی مانند زایمان و قوانین سلامتی و ایمنی ایالتی و همچنین احکام دستمزدهای معیشتی محلی، کمک کردند. اما مشخص کردن منشا قدرت در نقاطی که اقدامات همگانی به وقوع می پیوندد، می تواند امر سازماندهی را به چالش بگیرد. استیون جنکینز، دینامیسم جنبش مرکزی کارگران را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد و یک تفاوت مفید بین دو منبع قدرت قابل دسترس برای کارگران قایل می شود: اولین قدرت اجتماعی به معنای توانایی جهت از هم گسیختن فرآوری کار و دومین آن قدرت تدافعی به معنای توانایی گرفتن وکیل، تبلیغات پارلمانی، رای دهندگان و راههای دیگر برای برنده شدن مسایل از طرف کارگران می باشد.
چه نوع قدرتی زنان کارگر دارند؟
یک مجموعه از زنان؛ زنانی که دارای مهارتهای کمیاب هستند طی دهه های اخیر به طور نسبی موفق بوده اند. به ویژه زنانی که مدرک تحصیلی دانشگاهی و یا بالاتر دریافت کرده اند و به خصوص در حوزه های مدیریتی و حرفه ای مشاغل، به کار مشغول هستند. این زنان قادرند از راه های فردی و بعضی اوقات چانه زنیهای همگانی در قدرت، جهت دستیابی به مشاغل و حقوق بهتر تکیه کنند. مجموعه دوم زنان، اقدامات همگانی که بیشتر به طور اولیه از طریق اتحادیه ها صورت می گیرد را با مهارتهای عملی فردی و تحصیلات خود جهت اصلاح دستمزد ها و موقعیتهای کاری شان تلفیق کرده اند. جدول شماره یک (در انتهای مطلب) که اولین و بزرگترین 20 شغلی که زنان در آن به کار مشغول هستند را فهرست بندی کرده، این نکته را به خوبی توضیح می دهد. مشاغل عنوان شده در نمودار یاد شده، 43 درصد کسب و کار همه زنان کارگر را در بر می گیرد. قابل توجه است که پرستاران دارای جواز رسمی کار و آموزگاران مدرسه به طور قابل توجهی بیشترین حد نصاب درآمد هفتگی (به ترتیب 930$ و 813$) نسبت به همه کارگران زن (585$)را دارا می باشند. از سوی دیگر آنان همچنین بیشترین اتحادیه ها را نیز دارا هستند. اما، داشتن تحصیلات و مهارتهای کمیاب و حتی عضو اتحادیه بودن موفقیت در بازار کار را تضمین نمی کند. به طور مثال، دستیار معلم و معلم کودکستان و یا معلم دوره پیش دبستانی هر سه دارای میزان تراکم اتحادیه ای بیش از حد متوسط می باشند اما درآمد هفته ای آنان پایین تر از حد متوسط می باشد. این مساله می تواند به مشکلاتی که در حرفه های مراقبتی وابسته است، مربوط باشد. همانطور که ننسی فولبر در کتابش (2)
این مساله را مورد بحث و گفتگو قرار می دهد و ابراز می دارد که این مساله یک عارضه ناشی از تقسیم بندی نیروی کار است که بدین ترتیب بازار کار برای همه اشکال نیروی کار مراقبتی و مددکاری، ارزشی کمتر از میزان واقعی قایل می شود. با وجود این که نیروی کار مراقبتی با ورود هر چه بیشتر زنان به بازار کار دستمزدی به طور فزاینده ای خصوصی شده است اما هنوز بخش عظیمی از آن به صورت کار مجانی توسط زنان انجام می گیرد که بر اساس محاسبات فولبر، میزانی بین 30 تا 60 درصد کل کارهای خدماتی است که در آمریکا خریده می شود. فولبر همچنان عنوان می کند که حتی هنگامی که زنان در حرفه های مراقبتی از طریق اتحادیه به مطالبه خود دست پیدا می کنند، باز هم با حقوقی کمتر در مقایسه با کاری مشابه خارج از بخش مراقبتی مواجه خواهند شد. این مساله این حقیقت را دنبال می کند که زنان کارگر متحد شده در بخش مراقبتی نسبت به ابزارهای اعمال نفوذ چه از طریق اعتصاب یا اقدامات دیگر کاری بی میلی نشان می دهند که بی ارتباط به ماهیت و خصلت مراقبتی حرفه آنان نیست. و اما سومین گروه از کارگران زن که بسیار ویژه و مهم می باشند، زنان کارگر بدون قدرت فردی و بدون اتحادیه هستند: مشاغلی مانند صندوق داری، پیشخدمتی، خرده فروشان که قدرت اجتماعی بسیار پایینی دارند. آنان زنانی هستند با تحصیلات پایین تر و توانایی کمتر در یافتن کاری فراتر از کارهایی که به طور سنتی بیشترین کارگرانش زن می باشند. کارگران زن در مجموعه سوم بسیار ساده تعویض می شوند یا کار خود را از دست می دهند و شغل آنان از میزان تراکم اتحادیه ای پایینی برخوردار است. همانطور که نمودار پایین نشان می دهد نرخ تراکم اتحادیه برای مشاغلی که بیشترین زنان کارگر را در بر می گیرد کمتر از حد متوسط می باشد. بنابراین، بیشتر زنان کارگر نه از طریق راه حلهای فردی و نه از طریق تلاشهای اتحادیه ها سودی می برند. راه حلهای فردی نیز برای زنان کارگر گروه سوم موثر نیست زیرا قلب مشکل یعنی، نبود کار مناسب را نشانه نمی گیرد. این امکان برای کارگرانی که امروز به عنوان صندوق دار در وال مارت کار می کنند، وجود دارد که به عنوان مثال از حقوق و مزایایی که کارگران شرکت فورد در دهه 50 دارا بودند، برخوردار گردند اما برای تغییر این کار به کارهای مناسب احتیاج به سازماندهی همگانی و نه برنامه های پرورش کاری می باشد. در حقیقت، این گونه بوده که کارهای نامناسب در برهه زمانی معین در صنعت خودرو به کارهایی با دستمزد بالا و مزایای مناسب تبدیل گشت. در حالی که ما اعتقاد داریم که زنان در دسته سوم بیشتر از استراتژیهای همگانی در مقابل استراتژی فردی سود می برند اما این نکته مهم را نیز باید در نظر گرفت که حتی حرکتهای همگانی نیز هنوز با محدودیت روبرو هستند. حرکتهای همگانی به طور اولیه در کوتاه مدت قادرند کیفیت کار را تنظیم کنند و نه موقعیت طبقاتی را. حتی با وجود میزان تراکم عظیمتر اتحادیه ها در همه مشاغلی که زنان بر آن چیرگی دارند (اگر در همان طبقه اقتصادی قرار داشته باشند)، زنان کارگر هنوز از طرف کارفرمایان خود مورد استثمار قرار می گیرند و از کار خود کنار گذاشته می شوند. مساله دوم این است که حرکتهای همگانی که فقط اصلاح دستمزدها و کیفیت کار را هدف می گیرد، هنوز با شدت کافی موقعیت زندگی زنان کارگر را مورد توجه قرار نمی دهند و این مساله به عدم توجه کافی آنان به بازتولید اجتماعی نیروی کار بر می گردد. زنان به یک میزان چه برای فعالیتهایشان در بازار کار و چه برای فعالیتهایشان خارج از بازار کار به راه حلهای همگانی احتیاج دارند. اصلاح مساله دسترسی به بازار کار و کیفیت بهتر شغلی می تواند زنان را به صورت فردی بهره مند سازد اما مساله نیروی کار مراقبتی معمولا دوباره میان زنان پخش می شود. همانطور که جوهانا برنر و باربارا لسلت عنوان می کنند، نه تنها قدرت و امکانات بلکه، همه سازمانهای بازتولید اجتماعی چگونگی سازماندهی را تحت تاثیر قرار می دهد. آنچنان که بازتولید اجتماعی، به خصوص تقسیم جنسیتی نیروی کار شکل گرفته است، قادر است فضا را برای سازمانهای مستقل زنان باز یا بسته کند. برای مثال خصوصی سازی سیستم مراقبتی به معنای آن است که مسوولیت کار خانگی و سرپرستی کودک به دوش افراد مستقل و خانواده ها قرار می گیرد و به دلیل تقسیم بندی نیروی کار بر اساس جنسیت و بسته به موقعیت جنبشهای اجتماعی، بخش عظیمی از این مسوولیت به دوش زنان می افتد. اگر چه تفاوتهایی در تاثیر این موضوع به ویژه توسط طبقه و نژاد و بسته به موقعیت جنبشهای اجتماعی وجود داشته است. در عصر پیشرفت و دهه 60 و 70 جنبش فمینیستی قوی ای وجود داشت که تقسیم بندی نیروی کار بر اساس جنسیت را به چالش می گرفت و فضایی برای اکثریت طبقه میانی جامعه و زنان سفید پوست به وجود می آورد تا خود را سازمان دهند و پیرامون مطالباتشان بسیج شوند. در دوره کنونی، بیشترین حجم بازتولید اجتماعی خصوصی شده و والدین مسوولیت حل مراقبت از کودکان خود و همچنین دیگران را به عهده دارند. این مساله، خصوصی کردن زندگی زنان را تشدید می کند و مانع باز شدن فضا برای سازماندهی آنان و راه حلهای همگانی از هر نوع می شود. البته ما سهل انگار خواهیم بود اگر از موقعیتهای عمده دیگری که در شکل دهی تجارب زنان در بازار کار اهمیت دارد، چشم پوشی کنیم. نه تنها ساختار بازتولید اجتماعی بلکه ساختار تولیدی نیز مهم ارزیابی می شود. بسیاری از تغییرات مهیج در شرکت نیروی کار زنان زمانی اتفاق افتاد که کارفرمایان یا دولت به طور فعالانه، به دلیل نیاز به نیروی کار جدید از زنان خواستند که بیرون از خانه برای مزد کار کنند. به طور مثال، اوایل دهه 1800 میلادی کارخانه پارچه بافی لاول به استخدام دختران کشاورز مبادرت ورزید و صنعت دفاع در دوران جنگ جهانی دوم به استخدام زنان پرداخت. زنان قادرند به طور قابل توجه ای تجربیات بازار کار را از طریق سازماندهی خودشان تغییر دهند اما البته آنان این کار را تحت وضعیتی مبتنی بر انتخاب آزادانه خود انجام نمی دهند.

همه این مسایل چه معنایی برای سازمانهای مستقل زنان دارد؟

ادامه تمرکز بر روی اعمال تبعیض در محل کار مبارزه زنان طبقه کارگر را محدود می سازد، زیرا این مساله بیش از آنکه بر اندیشه ای که بازار کاری ارایه دهد که منجر به فراهم شدن کار مناسب برای همگان گردد و همچنین تولید و بازتولید اجتماعی اش ساختاری انسانی داشته باشد، تکیه بر دسترسی برابر به بازار کار دارد. اگر چه تعدادی از سازمانها وجود دارند که در رابطه با مسایل مربوط به زنان و کار فعالیت می کنند اما در انتها آنان نیز مجبور به پذیرش سیاستهایی می شوند که چارچوبش را برنامه های آموزشی بیشتر جهت قادر ساختن زنان در دستیابی به مشاغلی با حقوق بالا، اعمال سوبسیدهای نگهداری از کودکان جهت ورود هر چه بیشتر زنان به بازار کار و اعمال سیاستهای برابری طلبانه که کارفرمایان را مجبور می سازد تا سرمایه نیروی کار زنان را به رسمیت بشمارند و به طور منصفانه سرمایه کار انسانی آنان را جبران کنند، تعیین می کند. در پایان این راه حلها تنها می تواند به اصلاح فرصتهایی بپردازد که زنان بتوانند به مشاغل طبقه کارگر دست پیدا کنند یا در بهترین حالت طبقه خود را کاملا ترک کنند. مساله ای که اینجا مفقود شده این است که سیستم سرمایه داری در جوهره ی خود، دستگاهی است که در آن کارگران و کارفرمایان علایق متضاد دارند. ما باید و می توانیم برای وضعیت بهتر طبقه کارگر در سیستم سرمایه داری مبارزه کنیم اما در انتها سرمایه داری تحمل تامین مشاغلی با حقوق مناسب وضعیت معیشتی برای همه را ندارد. این به آن معناست که عنصر رقابت برای دستیابی به این کارها تحت مناسبات سرمایه داری وجود خواهد داشت و گونه ای که این کارها از طرف سیستم پدرسالاری توزیع شده است، تحت تاثیر ستم و بیداد نژادی نیز قرار می گیرد. راه حلهای فردی بر اساس دسترسی به بازار کار کافی نخواهد بود، زنان نیز احتیاج به راه حلهای طبقاتی دارند. در حقیقت، راه حلهای فردی مشکل را برای بسیاری از زنان تشدید کرده است. ما به عنوان فمینیست می خواهیم که هر زنی موفق شود به تحصیلات بالاتر دسترسی پیدا کند، امکان استقلال اقتصادی داشته باشد و به یک شغل پر معنا دست یابد. اما این خواسته ها برای موفقیت تعدادی کمی و یا حتی زنان بیشماری کافی نیست. تحت روابط سرمایه داری موفقیت به معنای ترک کردن طبقه خود و دیگران را پشت سر رها کردن است. زیرا تحت سیستم سرمایه داری تو نمی توانی مدیر باشی بدون این که تحت مدیریت قرار نگیری و جامعه نمی تواند شاهد یک انسان موفق باشد بدون آنکه انسانی دیگر بازنده شود. چه کسی بازنده است؟ زنان و رنگین پوستان به طور اولیه بیشترین اشخاصی هستند که در سیستم سرمایه داری شکست می خورند و این مساله بیشتر در میان طبقه کارگر و تهی دستان شایان توجه است. افزوده بر این، زنانی که به واسطه مدرک تحصیلی جدید و یا شغل جدید پیروز می شوند، به طور واقعی در سیستم سرمایه داری پیروز نیستند. آنها شاید ثروت و قدرت بیشتری داشته باشند اما سیستم سرمایه داری به واسطه خصلت اش، مورد مراقبت قرار گرفتن و مراقبت کردن از دیگران را به آنان تحمیل می کند. بدین ترتیب زنانی که در چارچوب سیستم سرمایه داری پیروز می شوند و همچنان آنانی که شکست می خورند، جهت مبارزه برای مدل دیگری از تولید و بازتولید اجتماعی که به ما اجازه می دهد زندگی خود را بر اساس نیازهای انسانی بنا کنیم، به یک جنبش طبقاتی که همه زنان را در بر گیرد احتیاج دارند.

1. Betty Dukes v. Wal-Mart

2. Invisible Heart by Nancy Folbre

برای مشاهده جدول شماره یک به سایت زیر مراجعه شود

http://www.monthlyreview.org/0706tbl1.pdf