دکتر
ولی نصر عضو شورای روابط خارجی آمریکا در مجله مهم « امور
خارجی » در تایید ضرورت تقویت بیشتر شیعیان عراق توسط دولت بوش ،
مقاله ای منتشر نموده که ترجمه این مقاله در سایت « بازتاب » وابسته
به محسن رضایی آورده شده است ! لازم به تذکر است که ولی نصر فرزند
« سید حسین نصر » از اسلام پناهان
فیلسوف دوره پهلویست و هم اکنون بسیاری از شاگردان او و در راس آنان «
حداد عادل » رئیس مجلس و از خویشان نزدیک ولی فقیه پستهای مهمی را
اشغال نموده اند ... مقایسه این مقاله با آخرین بخش کتاب « روبرت
دریفوس » میتواند در تحلیل رویدادها ی جاری و پیش بینی تحولاتی که در
آینده نزدیک در عراق و ایران و منطقه رخ خواهد داد یاری رساند :
عراق در سيطره ايرانيان
زماني كه شيعه برميخيزد
دكتر ولي نصر
جنگ عراق باعث تغييرات عميقي در خاورميانه شد، كه آمريكا انتظار آن را
نداشت. زماني كه آمريكا در سال 2003 رژيم صدام حسين را سرنگون كرد، گمان
ميبرد كه سرنگوني و تغيير اين رژيم، باعث ايجاد دمكراسي براي عراق و
سپس ديگر نقاط منطقه خواهد شد. آمريكا با خود ميانديشيد كه سياست،
رابطه اشخاص با دولت است؛ بنابراين، موفق به شناسايي تفكر مردم
خاورميانه نشد كه سياست را تعادل قدرت بين جوامع ميدانند. بسياري از
عراقيها به جاي آنكه سقوط صدام را فرصتي براي خلق يك دمكراسي ليبرال
بدانند، آن را فرصتي براي جبران بيعدالتيهاي ناشي از تقسيم قدرت بين
قوميتهاي مختلف كشور دانستند. با قدرت گرفتن اكثريت شيعه عراق، دولت
بوش نيز به احياي شيعيان اين كشور كمك كرد كه البته بايد گفت، باعث به
هم خوردن تعادل قومي عراق و خاورميانه در سالهاي آينده خواهد شد؛ چيزي
به عنوان پانشيعيسم و يا حتي رهبري متحد را در اين جامعه نمي توان ديد،
ولي شيعيان داراي يك ديدگاه مذهبي مشترك هستند.
از
زمان جدا شدن از سنيان در قرن هفتم و اختلاف بر سر جانشيني مشروع و
قانوني حضرت محمد(ص)، شيعيان مفهومي متفاوت از قوانين و رويههاي
اسلامي را گسترش دادند و جمعيت زياد آنها نيز آنان را به تركيبي
قدرتمند تبديل كرد، به گونهاي كه شيعيان هماكنون حدود 90 درصد جمعيت
ايران را تشكيل ميدهند . حدود 70 درصد آنان در منطقه خليج فارس زندگي
ميكنند و به طور كل، حدود 50 درصدشان در هلالي از لبنان تا پاكستان پراكنده
بوده و به طور كلي جمعيتي حدود 140 ميليون نفر را تشكيل ميدهند.
همچنين بسياري از آنان طي سالها به وسيله قدرتها به حاشيه رانده
شدهاند و هماكنون ادعاي داشتن حقوق و نفوذ سياسي بيشتري دارند.
رويدادهاي اخير عراق باعث تحرك شيعيان عربستان سعودي (حدود 10 درصد كل
جمعيت آن كشور) نيز شده است: حضور در انتخابات داخلي سال 2005 در مناطق
شيعهنشين، دو برابر ديگر مناطق بود.«شيخ حسن الصفار»، رهبر شيعيان
عربستان، با مقايسه اين كشور با عراق و اينكه شيعيان عربستان نيز بايد
با حضور در انتخابات، امتيازات بيشتري به دست آوردند، آنان را به شركت
در انتخابات تشويق كرد.
شعار «يك مرد، يك رأي» كه حضور و موفقيت شيعيان را در عراق تضمين كرد،
در ديگر مناطق نيز طنينانداز شد. شيعيان لبنان (حدود 45 درصد جمعيت كل
اين كشور) اين فرمول را اجرا كردند و شيعيان بحرين (75 درصد جمعيت اين
كشور) نيز در پاييز امسال در رأيگيري مجلس اين كشور شركت ميكنند.
روند آزادسازي عراق، باعث ايجاد پيوندهاي جديد فرهنگي، اقتصادي و سياسي
بين جامعه شيعيان خاورميانه شده است. از سال 2003 صدها هزار زاير از
لبنان تا پاكستان، از نجف و ديگر شهرهاي مقدس عراق، بازديد كرده اند كه
باعث ايجاد شبكهاي فراملي از سمينارها، مساجد و روحانيوني شده است كه
عراق را با تمام جوامع شيعه ديگر از جمله مهمترين آنها، ايران، پيوند
ميدهد. عكسهاي رهبر مذهبي ايران، آيتالله علي خامنهاي و روحاني
لبناني، سيدحسن نصرالله (كه معمولا رهبر معنوي حزبالله قلمداد ميشود)
در همه جاي بحرين به چشم ميخورد؛ بحريني كه نمايش نمادهاي شيعي در آن
به نسبت گذشته به شدت افزايش يافته است.
بايد گفت، خاورميانهاي كه از بوته آزمايش سخت عراق بيرون ميآيد، ممكن
است چندان دمكراتيك نباشد، ولي به طور قطع، بسيار شيعيتر خواهد بود و
احتمالا بسيار سركشتر، چراكه به قدرت رسيدن شيعيان عراق، باعث
اميدواري شيعيان خاورميانه و اضطراب اهل تسنن منطقه شده است.
پديده بعثيزدايي كه باعث از بين رفتن بزرگترين موانع به قدرت رسيدن
شيعيان در عراق شد، يكي از علل مهم ادامه شورشها و نارضايتيهاي اهل
تسنن عراق است. به حاشيه راندن اهل تسنن در سطحي فراتر از عراق، از
سوريه تا پاكستان گسترش يافته و باعث ايجاد احتمال افزايش تنشها براي
به دست آوردن قدرت بين دو گروه عمده منطقه شده است كه ثبات منطقه را به
خطر مياندازد. «ملك عبدالله» پادشاه اردن هشدار داده كه يك هلال شيعي
از بيروت تا تهران، ميتواند به حاكميت اهل سنت بر خاورميانه، پايان
دهد.
جلوگيري از بروز سياستهاي قومي خصومتآميز، نيازمند برآورده كردن
خواستههاي شيعيان و در عين حال، تسكين ناراحتي و اضطراب اهل سنت در
عراق و در كل منطقه مي باشد. اين تعادل حساس و دقيق، محور سياست
خاورميانهاي در دهه آينده خواهد بود كه باعث تعريف دوباره روابط منطقه
با آمريكا نيز خواهد شد. بذري كه آمريكا در عراق كاشته است، در بحرين،
لبنان، عربستان سعودي و ديگر مناطق خليج فارس به ثمر خواهد نشست.
با
وجود اين، ظهور و احياي شيعه در عراق بايد محوري براي نگراني آمريكا
باشد، هرچند تا همين الان هم باعث تحريك متحدان آمريكا در خاورميانه
شده است. ايجاد پلهايي با شيعيان منطقه را مي توان از دستاوردهاي
آشكار حضور شكنجهآميز آمريكا در عراق دانست. موفقيت در ايجاد اين
روابط، به معني كنار آمدن با ايران است؛ كشوري كه بيشترين جمعيت شيعه
جهان را داراست و قدرت رو به رشدي را در منطقه و شبكه نفوذ پيچيدهاي
را در ميان شيعيان خاورميانه به ويژه عراق داراست. امروز رابطه آمريكا
با ايران متمركز بر بحث اتمي و لحن نظامي رهبران ايراني است، ولي آنها
نيز با توجه به جنگ عراق، تفسيرات و توجيهات خاصي براي آينده سياسي
شيعه و خاورميانه دارند.
ارتباط ايراني
از
سال 2003، ايران رسما نقش سازندهاي در عراق داشته است. آنها نخستين
كشور منطقه بودند كه يك هيأت نمايندگي رسمي را براي گفتوگو با شوراي
انتقالي (مجلس حكام) عراق به اين كشور فرستادند تا مقامات به قدرت
رسيده توسط آمريكا را بهتر بشناسند. ايران حمايت مالي و اعتباري از
عراق را گسترش و نيز پيشنهاد بازسازي سيستم برق و انرژي عراق را ارائه
داد. پس از به قدرت رسيدن دولت شيعه نخستوزير، «ابراهيم جعفري» در
آوريل 2005، هيأتهاي بلندپايه اي از عراق براي گفتگو با تهران عازم
شدند و در مورد همكاريهاي امنيتي به توافقهايي با ايران دست يافتند.
آنها در مورد كمك يك ميليارد دلاري و چندين معامله تجاري از جمله
صادرات برق به عراق و مبادله نفت خام عراق با نفت تصفيهشده ايران،
گفتوگو كردند.
تأثيرات غيررسمي ايران در عراق بيشتر است، به گونهاي كه در سه سال
گذشته، ايران شبكه مؤثري از متحدين و مشتريان را از فعالان اطلاعاتي،
نظاميان مسلح و دستههاي گوناگون تا سياستمداران بزرگ در احزاب مختلف
شيعي عراق ايجاد كرده است. بسياري از رهبران گروههاي اصلي شيعه مانند
مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق
(SCIRI)
و
حزبالدعوه (شامل سخنگوهاي دو حزب برتر شيعه عراق يعني جعفري نخستوزير
سابق و نوري المالكي، نخستوزير كنوني) پيش از بازگشت به عراق در سال
2003، چندين سال را در تبعيد در ايران به سر برده بودند.
حتي سپاه بدر (شاخه نظاميان مجلس اعلا) توسط سپاه پاسداران انقلاب
اسلامي ايران آموزش ديده و مجهز شدهاند.
ايران روابطش را با «مقتدي صدر» كسي كه زماني به خاطر ايدههاي
ضدايراني خود معروف بود،و همچنين با هواداران جنبش صدر مانند حزب فضيلت
در بصره بهبود بخشيد، سپاه پاسداران ايران از «جيشالمهدي» صدر در
جريان درگيري با آمريكاييها در نجف در سال 2004 حمايت ميكرد و از
همان زمان، ايران شروع به آموزش سياستمداران صدري و گروههاي نظامي
آنها كرد. ايران در دو انتخابات برگزارشده در عراق از گروههاي شيعه
حمايت مالي كرده و شبكه تلويزيوني ماهوارهاي محبوب آنها يعني «العالم»
نيز به شدت از شيعيان عراق حمايت ميكرد. احزاب شيعه عراق با اتكا بر
شبكه خدمات سياسي و اجتماعي خود در سراسر اين كشور كه از بسياري جوانب
با كمكهاي مالي ايران به وجود آمده بود، موفق شدند آراي زيادي را از
آن خود كنند.
گستردگي اين پيوندها، باعث نگراني دولت آمريكا شد. واشنگتن به حمايت
ايران از شورشيان، مجرمان و نظاميان عراق اعتراض كرده است. آنان تهران
را به مسموم كردن افكار عمومي جامعه عراق با عقايد ضدآمريكايي و تجهيز
شورشهاي نظاميان متهم كردهاند. واشنگتن در سبقت گرفتن از ايران براي
نفوذ در عراق شكست خورد كه علت عمده آن را ميتوان سوءبرداشتهاي
طولانيمدت آمريكا از پيچيدگي روابط بين اين دو كشور و به ويژه در مورد
مشروعيت جنگي كه در دهه 1980 با آن روبهرو بود دانست. براي مثال؛
بيشتر اين سوءبرداشتها، ناشي از اين بود كه در اين درگيري وحشيانه كه
باعث گرفتن جان ميليونها نفر شد، ارتش عراق كه بيشترشان شيعه بودند،
در برابر حملات ايرانيها به ويژه در زمان محاصره بصره در سال 1982
مقاومت ميكنند. ولي مشروعيت جنگ باعث جدا شدن شيعيان ايران و عراق،
آنگونه كه مدنظر آمريكا بود، نشد و با ايجاد برنامه ضدشيعه در عراق پس
از شورش ناكام سال 1991 نيز اين امر به طور كامل رنگ باخت. امروز
شيعيان عراق بيشتر نگران حاكميت اهل تسنن بر عراق هستند تا ايران.
بين ايران و عراق، علاوه بر پيوندهاي نظامي و سياسي، بسياري پيوندهاي
ديگر نيز وجود دارد كه بيشتر آنها به علت موجهاي مختلف مهاجرت شيعيان
به وجود آمده است. در اوايل دهه 1970، صدام به عنوان جزئي از پروژه
«عربسازي» خود، دهها هزار نفر از شيعيان عراقي داراي اصالت ايراني را
تبعيد كرده كه بيشترشان در دبي، كويت، لبنان، سوريه و به ويژه ايران
ساكن شدند. عدهاي از پناهندگان عراقي كه به ايران رفتند نيز،موفق شدند
پستهايي مانند روحانيون برجسته و فرماندهان سپاه پاسداران را به دست
بياورند.
نمونه بارز اين افراد، آيتالله محمدعلي تسخيري، از مشاوران برجسته
آيتالله خامنهاي و از رهبران محافظهكار بانفوذ مدرسه حقاني در قم
است كه بسياري از مقامات امنيتي ايران و روحانيون محافظهكار در آنجا
آموزش داده ميشوند. تسخيري در سال 2004 براي مدتي به عراق بازگشت تا
بر كار بنياد [مجمع جهاني] اهلالبيت خود نظارت كند؛ بنيادي كه دهها
ميليون دلار را در پروژههاي بازسازي و تجهيزات درماني در جنوب عراق
سرمايهگذاري كرده و باعث ايجاد پيوندهاي فرهنگي و تجاري بسياري با
ايران شده است.
او
هماكنون به تهران بازگشته و داراي قدرت چشمگيري در تأثيرگذاري بر
سياست ايران در مورد عراق است.
در
سالهاي دهه 1980 و پس از كشتارهاي ضدشيعي سال 1991، حدود صد هزار عرب
شيعه عراقي به ايران پناهنده شدند. در سالهاي تاريك دهه 1990، ايران
تنها كشوري بود كه به شيعيان عراق پناهندگي داده و از آنان حمايت مي
كرد. از زمان جنگ عراق، بسياري از اين پناهندگان به عراق بازگشته و
هماكنون نيز در مدارس، ايستگاههاي پليس، مساجد، بازارها، دادگاهها،
مراكز نظامي و شوراهاي قبيلهاي از بغداد تا بصره و حتي در دولت مشغول
به كار شدهاند. رفتوآمدهاي پياپي شيعيان بين ايران و عراق در اين
سالها، باعث ايجاد روابط متعدد و چند لايهاي بين جامعه شيعيان اين دو
كشور شده است كه در نتيجه آن، «مليگرايي» در عراق كه آمريكا اميد
زيادي به آن بسته بود تا از آن به عنوان محوري عليه ايران استفاده كند،
با توجه به هويت شيعيان در بسياري جهات داراي خلل شده است.
پيوندهاي جوامع مذهبي دو كشور نيز بسيار نزديك به هم است. تبعيدشدگان
عراقي در ايران، جذب آيتاللههاي عراقي مانند محمود شاهرودي، رئيس قوه
قضائيه ايران، سيدكاظم حائري، از آيتاللههاي برجسته هوادار صدر و
محمدباقر حكيم، رهبر مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق كه در سال 2003
كشته شد، شدند؛ افرادي كه بر تأسيس سازمانهاي مذهبي عراق در تهران و
قم نظارت داشتند. اين سازمانها از دهه 1980، به خاطر نقشي كه در ايجاد
رابطه با شيعيان لبنان كه به طور سنتي متمايل به نجف بودند، داشتند،
داراي تأثير زيادي شدند و بسياري از روحانيون برجسته و فارغالتحصيلان
مدرسههاي شيعه عراق در ايران، به سازمانهاي سياسي ايران پيوستند.
چندين قاضي دستگاه قضائي ايران از جمله خود شاهرودي عراقي بوده و
نزديك به آيتالله خامنهاي است. آن دسته از روحانيون عراقي نيز كه پس
از سال 2003 به عراق بازگشتند تا كنترل مساجد و مدارس را به دست گيرند،
محور همكاريهاي مهمي را بين قم و نجف ايجاد كردهاند.
پيش از جنگ، عقلانيت حاكم بر واشنگتن، مبتني بر اين بود كه وقتي عراق
آزاد شود، نجف به رقيب قم تبديل شده و به تقابل با آيتاللههاي ايراني
ميپردازد. اما از سال 2003 بر خلاف انتظار آنها اين دو شهر همكاري
نزديكي داشتهاند و هيچ دكترين متفاوتي كه بين روحانيون آنها ايجاد
رخنه كند و يا اختلافي كه باعث مخالفت با شهر ديگر شود، وجود نداشته و
ندارد. مقر سايت پرطرفدار آيتالله علي سيستاني
(www.sistani.org)
در
قم است و بسياري از متون مذهبي كه توسط نمايندگان او جمعآوري ميشود،
در ايران نگهداري ميشود. به رغم درخواستهاي متعدد مخالفان در ايران،
روحانيون برجسته نجف به طرز هشيارانهاي در مورد سياست ايران سكوت
كرده و از ناراحت كردن مقامات قم و تهران جلوگيري كردهاند
.
شيعيانداراي فرق مختلفي مانند دوازده امامي، علوي، اسلامي، زيدي و...
هستند. درصدها برآوردي است و رقمهاي زير يك ميليون، با ميزان تقريبي
ده هزار نفر و رقمهاي بالاي يك ميليون نيز با ميزان تقريبي صد هزار
نفر، گرد شدهاند.
منبع: دادههاي متعدد منابع دانشگاهي، دولتي و سازمانهاي غيردولتي
خاورميانهاي و غربي.
اين سلسله روابط به سطحي فراتر از بزرگان نيز گسترش مييابد. بازگشايي
شهرهاي مقدس عراق، تأثير عاطفي خاصي بر ايرانيان داشته است، به ويژه بر
طبقات اجتماعي مذهبي كه طرفدار رژيم هستند. از سال 2003، صدها هزار نفر
از ايرانيان، هر ساله از شهرهاي نجف و كربلا ديدار ميكنند. اين روند
باعث رشد محبوبيت پرهيزگاري ديندارانه در ايران نيز شده است. طي دهه
گذشته، بسياري از جوانان ايراني به مجالس مداحي امامان شيعه و به ويژه
امام دوازدهم، مسيح شيعيان روي آوردهاند. هماكنون عده زيادتري از
ايرانيان نسبت به سال 2003 آيتالله سيستاني را مرجع و رهبر مذهبي خود
ميدانند و عده بيشتري نيز پرسشهاي مذهبي خود را از ايشان ميپرسند و
آناني نيز كه نسبت به رهبران روحاني خود بدبين هستند، احياي هويت و
فرهنگ شيعه عراق را در آغوش ميكشند.
تجارت هم به دنبال حرارت مذهبي مسئله ديگري است. زايران ايراني كه به
هتلها و بازارهاي نجف و كربلا هجوم ميآورند، همراه خود سرمايهگذاري
کلاني را در بخشهاي زمين، بازسازي و توريسم به ارمغان ميآورند، به
گونهاي كه هماكنون كالاهاي ايراني در جنوب عراق به راحتي يافت
ميشوند. شهر مرزي مهران، يكي از مهمترين نقاط ورود كالا به عراق است
و حدود يك ميليارد دلار حجم معاملاتي بين دو كشور را داراست. اين
پيوندهاي تجاري بين ايرانيان و به ويژه تاجران بازاري؛ جامعهاي كه به
طور سنتي مربوط به رهبران مذهبي تهران است، از علل قطعي ثبات در جنوب
عراق است. مشروعيت جنگ ايران و عراق، مليگرايي عراقي و به ويژه
تفاوتهاي قومي بين اعراب و فارسها به طور تاريخي، شكافهايي بين
ايران و عراق به وجود آورده است، اما نميشود تأكيد زيادي بر اين
فاكتورها كرد. زماني كه رهبر بزرگ مذهبي عراق، ايراني بوده و رئيس قوه
قضائيه ايران، عراقي است، خصومتهاي قومي به احتمال زياد نميتواند
چندان مهم به شمار رود. هرچند قوميت باز هم مشكلي در روابط ايران و
عراق است اما با سقوط صدام و احياي قدرت شيعيان، ميتواند زير سايه
روابط چند لايه جوامع شيعي دو كشور قرار گيرد.
اين روابط با ديدگاههاي مشتركي كه بين جامعه هر دو كشور وجود دارد و
آن تهديد موجود از سوي سنيهاست، محكمتر ميشود. به نظر نميرسد هيچ
چيزي بيشتر از خشونت و تداوم شورشهاي اهل سنت عراق، شيعيان اين كشور
را به ايران نزديكتر كند، به ويژه زماني كه اعتماد عراقيها به
آمريكاييها، به دليل آنكه نظاميان شيعه را محدود كرده و اعتماد
بيشتري را به اهل سنت نشان دادند، در حال كاهش است.
مترجم: سبوح شهلايي
منبع:
Foreign Affairs
ایران
در کانون بزرگترین بازی شیطانی
بخش پایانی برگردان کتاب "بازی شیطانی"- فروزنده فرزاد
از
آغاز، پاسخ رئیس جمهور به رخداد 11 سپتامبر نمایانگر نگرشی امپریالیستی
بود. او تغییر یکی پس از دیگری رژیم های خاورمیانه و گسترش حضور سیاسی
و نظامی ایالات متحده در منطقه را در ذهن داشت: پیش از هجوم دموکراسی
امپریالیستی، نخست طالبان، آنگاه صدام حسین و سپس رژیم های ایران،
سوریه، عربستان سعودی و فراتر از آنها، سرنگون می شوند. دولت بوش سخت
زیر نفوذ نومحافظه کاران در دولت و بیرون از آن است که تغییر رژیم های
منطقه را مژده می دهند. نومحافظه کارانی چون ولفوویتز، فیث، پرل،
مارشال، ورمسر و شالسکی و نیز شخصیت های دیگری در پنتاگون چون مایکل
روبین و ویلیام لووتی، لوئیس لیبی از دفتر چینی، جان بولتون در وزارت
امور خارجه، الیوت آبرامز از شورای روابط خارجی و بسیاری دیگر در دولت
هستند و بیرون از آن، پژوهشگران مراکز تحقیقاتی و فعالان رسانه یی چون
تام دانلی و گری اشمیت از مرکز "پروژه ی سده ی نوین آمریکایی"، ویلیام
کریستول از روزنامه ی "استاندارد وویکلی"، مایکل لدین از موسسه ی
امریکن انترپرایز، مکس سینگر از موسسه ی هادسون و بنیاد نیو ریپابلیک
متعلق به پیرتز، لورنس ف. کاپلن و جیمز ووسلی.
کاپلن و کریستول در کتاب "درباره ی جنگ عراق" نوشته اند: "ماموریت از
بغداد آغاز شد، ولی آنجا پایان نمی پذیرد. ما بر فراز دوران تاریخی
نوینی ایستاده ایم....اکنون لحظه ی سرنوشت سازی است....تصمیم فراتر از
عراق امری آشکار است. نیز درباره ی آینده ی خاورمیانه و جنگ با
تروریسم. ایالات متحده بر آن است تا بازیگردان جهان در سده ی بیست و
یکم باشد." در کنفرانس خبری در آستانه ی اشغال عراق، لدین درباره ی این
استراتژی، با اشاره به اینکه به عراق محدود نخواهد ماند، بی پرده چنین
گفت: "فکر می کنم ما به جنگی منطقه یی واداشته شده ایم، خواه بخواهیم
خواه نه. شاید این جنگی برای دوباره ساختن جهان باشد."
چنین ایده های بلندپروازانه یی دیرزمانی جهانبینی نومحافظه کاران بوده
است. طرح اولیه ی استراتژی رسوایی آور آنها، که در 1996 تهیه شد و
کارپایه ی سیاسی نخست وزیر وقت اسرائیل، نتانیاهو، پرل، فیث، ورمسر و
دیگران شد، توصیفگر سیاست منطقه یی جامعی بود. این طرح با عنوان "گسستی
آشکار: استراتژی نوین برای ایمن کردن سرزمین ها" از خواهان همکاری
اسرائیل با کمک ترکیه و اردن، برای "مهار، بی ثبات کردن و بازپس
نشاندن" دولت های منطقه، سرنگون کردن صدام، واداشتن اردن به احیاء شاخه
یی از سلطنت هاشمی در بغداد و تهاجم نظامی به لبنان و سوریه بعنوان
"پیش درآمد تغییر نقشه ی خاورمیانه [برای] تهدید یکپارچگی ارضی سوریه"
بود. هیچ جا در این بیانیه، سخنی از سیاست مقابله با بنیادگرایی
اسلامی، اخوان المسلمین یا حتی القاعده به میان نیامده است.
هرچند که دموکراسی ترجیع بند سخنان بوش است، دموکراسی دغدغه ی واقعی
دولت او در خاورمیانه نبوده و نیست. نومحافظه کاران بر آنند تا بر
خاورمیانه چیره شوند، هدف آنها اصلاح یا حتی تجزیه کشورها و تبدیل آنها
به دولت هایی کوچک بر اساس اشتراکات قومی و نژادی نیست. راستگرایی
اسلامی در این چارچوب تنها ابزار دیگری برای واژگون کردن رژیم های
موجود است، اگر بکار آید. برنارد لوئیس در نوشتاری با عنوان "بازاندیشی
پیرامون خاورمیانه" در نشریه ی "فارن افرز"، بی پرده از روندی سخن می
گوید که وی "لبنانیزه کردن" می نامد:
"یک
امکان همان است که می توان آنرا ‘لبنانیزه شدن’ خواند، و بنیادگرایی
نیز این را نشان داده است. بسیاری از دولت های خاورمیانه ــ مصر آشکارا
یک استثناء است ــ ساختاری مصنوعی دارند و در برابر چنین روندی آسیب
پذیر هستند. چنانچه قدرت مرکزی به اندازه ی کافی تضعیف شود، اساسا
جامعه ی مدنی واقعی برای نگاه داشتن شیرازه حکومت و کشورداری و هویت
جمعی مشترک وجود ندارد.... اینچنین، دولت، همانگونه که در لبنان روی
داد، رو به تلاشی می گذارد و در سراشیب آشوب، منازعه، دشمنی های قومی و
قبیله یی و مذهبی و حزبی می لغرد."
آن
نیز شرایطی متصور برای آینده ی عراق در پی اشغال این کشور بوسیله ی
آمریکا است، همانگونه که "چیس فریمن" پیش بینی کرده است: "هدف نومحافظه
کاران در عراق هرگز استقرار دموکراسی نبوده است. هدف آنها نابودی عراق
و از بین بردن تهدید منطقه یی برای اسرائیل بود."
خطر تجزیه نه تنها عراق را تهدید می کند که نومحافظه کاران تمایل خویش
برای فروپاشاندن عربستان سعودی را نیز آشکارا نشان داده اند. ریچارد
پرل و دیوید فروم در کتابشان با نام "پایانی بر شیطان: چگونه پیروزی در
جنگ علیه تروریسم ممکن است؟" به پیروی از موسسه ی امریکن انترپرایز،
سازماندهی بنیادگرایی شیعه را ضد عربستان سعودی پیشنهاد می کنند.
شیعیان نیروی قدرتمندی در سواحل خلیج فارس، یعنی حوزه ی میدان های نفتی
سعودیها هستند، پرل و فروم با آگاهی از ترس دیرینه ی سعودیها از اینکه
"شیعیان روزی در استانهای شرقی پرچم استقلال بر افرازند"، می گویند:
"استقلال
خواهی استانهای شرقی آشکارا پیامدهای فاجعه باری برای دولت سعودی ولی
نتایج بسیار خوبی برای ایالات متحده خواهد داشت. بی گمان این نتیجه یی
تامل برانگیز خواهد بود و مهمتر، ما از سعودیها می خواهیم بدانند که ما
بدان می اندیشیم."
"مکس
سینگر" از همکاران پایه گذار موسسه ی هادسون، بارها ایالات متحده را به
تلاش برای فروپاشاندن پادشاهی سعودی فرا خوانده است. از نظرگاه وی این
امر با برانگیختن استانهای شرقی و شرق حجاز به ایجاد دولت های خودمختار
ممکن است. او می گوید: "پس از برکنار کردن صدام، زلزله یی در خاورمیانه
رخ خواهد داد. این زلزله چیزی نخواهد بود مگر سقوط رژیم سعودی." لدین
نوشت که در پی سقوط سلطنت سعودی، متعصبان هوادار القاعده قدرت را در
عربستان بدست می گیرند. او می گوید: "در صورت چنین رویدادی باید دامنه
ی جنگ را به شبه جزیره ی عربستان یا دست کم به مناطق نفت خیز آن
بگستریم." جیمز اکینز، سفیر پیشین ایالات متحده به عربستان سعودی، می
گوید: "تا کنون نگفته بودم که چنانچه به عراق حمله بریم، عربستان سعودی
به کام بن لادن یا از کسانی از آن گونه خواهد افتاد. اکنون تردید ندارم
که این درست همان هدفی است که [نومحافظه کاران] در پی آن هستند. چنانچه
اسلامگرایان افراطی قدرت را بدست گیرند، آنگاه ما به میدان وارد می
شویم."
در
خلال 4 سال نخستین جنگ بوش علیه تروریسم، به باور بسیاری از منتقدان
دولت، اشغال افغانستان و عراق و نمایش و حضور روزافزون آمریکایی در
خاورمیانه، سبب پیدایش نسل جدیدی از اسلامگرایان می شود که ایالات
متحده را عامل همه ی نگون بختی ها و مشکلات خاورمیانه خواهند دانست.
دولت بوش با وجود سخن پرانی پیرامون مبارزه با تروریسم اسلامی، نه در
افغانستان و نه در عراق، استراتژی موفقی برای کاستن از سرایت بیشتر
بنیادگرایی اسلامی نداشت. مایکل شوئر، با امضای "بی نام"، در
imperial hubris،
این شرایط را به دقت تشریح می کند:
"ایالات
متحده ی آمریکا، بریتانیا، و نیروهای ائتلاف، در حالی که با خیزش رو به
رشد اسلامگرایان در این دو کشور می جنگند، برای حکومت بر عراق و
افغانستان پس از جنگ می کوشند، چیزی که به زعم رهبران ما پیروزی است.
سیاست ایالات متحده و نیروهای این کشور با این شیوه ی عمل و لشکرکشی
سنتی، بیشتر رادیکالتر شدن جهان اسلام را سبب شده اند، همان کاری که
اسامه بن لادن در اوایل دهه ی 1990 سودای آن را داشت، اما نتوانست بدان
جامه ی عمل بپوشاند. در نتیجه، فکر می کنم منصفانه است بگوییم که
ایالات متحده ی آمریکا همچنان تنها متحد ضروری محمد اسامه بن لادن است."
باید ماند و دید که آیا افغانستان می تواند بقایای طالبان را بروبد، و
چندین دهه فرایند اسلامی شدن را بازدارد، نیروهای زیرزمینی راست اسلامی
را از هم بپاشد و دولتی با ثبات و سکولار پدید آورد یا در این راه
ناکام می ماند. باز، باید ماند و دید که آیا در عراق نیز دولتی سکولار
بر می آید، این کشور می تواند نیروهای وابسته به القاعده را که آنجا
گرد آمده اند، در هم کوبد، احزاب بنیادگرای شیعه چون مجلس اعلای انقلاب
اسلامی عراق و حزب الدعوة را که در عراق پس از جنگ قدرت گرفته اند،
سرکوب کند و رژیم ایران را از تلاش برای اعمال نفوذ در خاک همسایه ی
عربیشان باز دارد. اینها همچنان پرسش هایی بی پاسخ اند. احتمال اینکه
افغانستان در آینده یی نه چندان دور به کام اسلامگرایان متعصب و افراطی
باز لغزد و سرانجام عراق نیز حکومتی دینی، اندکی کمتر ستیزه گر از
ایران باشد، 50- 50 است. و از همین رو، به نظر می رسد که رهبری مذهبی
در تهران نیز به حاکمیت یکدست در جمهوری اسلامی ایران چنگ انداخته است.
در پاکستان، پرویز مشرف ـــ که پیشتر با نفوذ اسلامگرایان کراچی مدارا
می کرد ـــ هر لحظه ممکن است گرفتار کودتای اسلامی شود؛ کودتایی از
درون ارتش یا سازمان امنیت این کشور که با اخوان المسلمین و دیگر احزاب
ستیزه جو و گروههای اسلامی طیف راست اسلامی مرتبط است. خیزش
اسلامگرایی، اندونزی و بنگلادش را نیز تهدید می کند، بیش از یک دهه است
که ترکیه نیز در سراشیب اسلامگرایی گام برمی دارد و سوریه و لبنان و
اردن و فلسطین سخت زیر فشار اخوان المسلمین هستند. قلب جهان اسلام یعنی
مصر و عربستان سعودی، برای ایجاد فضای باز سیاسی زیر فشار هستند و به
باور مفسران و تحلیلگران، فضای باز سیاسی به روی کار آمدن جمهوری های
اسلامی در این دو کشور می انجامد.
عراق تکان دهنده ترین شرایط را دارد. بوش پس از متهم کردن صدام حسین به
همدستی با القاعده به این کشور تاخت. او پیرامون تجهیز القاعده و بن
لادن به سلاحهای کشتار جمعی از سوی صدام هشدار می داد. ولی آنگونه که
در سال 2003 آشکار شد، رژیم صدام هیچ پیوندی با القاعده و هیچ نقشه یی
برای گسترش سلاحهای کشتار دسته جمعی نداشت. رژیم بغداد، هرچند حکومتی
دیکتاتوری، رژیمی سکولار بود و رهبری حزب بعث در این کشور دشمن سازش
ناپذیر اسلامگرایی، خواه طیف شیعیان و خواه سنیان اخوان المسلمین بود.
ولی بوش، تعمدا و با هدف مشخص، اسلامگرایان عراق را برای به دست گرفتن
قدرت برانگیخت. نیروهای آمریکایی و سازمان سیا، آیت الله یی را از لندن
به نجف بازگرداندند و اتحادی پراگماتیک میان او و آیت الله علی
سیستانی، روحانی ایرانی قدرت ساز در عراق پس از جنگ برقرار کردند.
ایالات متحده با عبدالعزیز حکیم، روحانی رادیکال عراقی، همکاری کرد.
حکیم فرماندهی سپاه 20 هزار نفری بدر را که از سوی ایران تجهیز و آموزش
داده می شد، بر عهده داشت. ایالات متحده گروه تروریستی حزب الدعوة را
نیز برانگیخت. گروهی که پیشینه ی 40 سال بمب گذاری، ترور، و حملات
خشونت آمیز از جمله حمله به سفارت ایالات متحده در کویت را در اوایل
دهه ی 1980، در کارنامه دارد. در جبهه ی سنیان، در مرکز عراق اصلی ترین
حزبی که پس از جنگ سال 2003 پدید شد، حزب اسلامی عراق یعنی شاخه ی رسمی
اخوان المسلمین در عراق بود. دولت بوش، زنجیری از رخدادها را پدید
آورده که می رود تا به بروز بحرانی در کشورهای منطقه، از نوع بحران
الجزایر در دهه ی 1992، بیانجامد. حتی کشور کوچکی چون کویت که در آن،
اخوان المسلمین قدرت و نفوذ فراوانی دارد و نیز بحرین، با خاندان
سلطنتی کوچک حاکم و جمعیت اکثریت شیعه ی آن، در معرض انقلاب اسلامی یا
پیروزی انتخاباتی اسلامگرایان یا هر دوی اینها هستند.
"رائول
مارک گرچ"، افسر پیشین سیا با تجربه ی کار در عراق و خاورمیانه، و
پژوهشگر موسسه ی امریکن انترپرایز، و از نومحافظه کاران سرسخت حامی
اشغال افغانستان و عراق است. او بمدت سه سال پس از 2002، در جلسه ی
عمومی موسسه ی امریکن انترپرایز همراه پرل، لدین و نومحافظه کاران دیگر
ظاهر می شد و همزمان در "وویکلی استاندارد" و بسیاری از روزنامه های
راستگرایان، از جمله صفحه ی مقالات "وال استریت ژورنال" قلم میزد. در
آغاز سال 2005، گرچ ناگهان دست از تظاهر به مخالفت با اسلامگرایان
برداشت و بر کوس تشویق بنیادگرایی سنی و شیعه در سرتاسر خاورمیانه از
سوی ایالات متحده کوبید.
گرچ هنگام سخنرانی در موسسه ی امریکن انترپرایز در ژانویه 2005، از
انتشار کتاب تازه اش با نام "پارادوکس اسلامی: روحانیت شیعه، بنیادگرایی
سنی و چشم انداز دموکراسی اعراب" خبر داد. گرچ در این کتاب اعلام کرد
که آینده ی خاورمیانه پیوند تنگاتنگی با راستگرایی اسلامی دارد و
ایالات متحده باید خوشامد گوی آن باشد. هرچند بسیاری از آمریکاییان به
امید میانه روها، و مسلمانان سکولار و اکثریت خاموش در خاورمیانه هستند،
گرچ با بیان اینکه "‘مسلمانان میانه رو’ کلید دستیابی به خاورمیانه یی
کمتر تهدید کننده نیست." می گوید:
"بیشتر
آمریکاییان لیبرال و نومحافظه کار سخت با این نظر مخالف اند که روحانیت
اسلام و بنیادگرایان غیر روحانی و ستیزگر که اغلب اگر نه ناخرسند از
ایالات متحده و اسرائیل و جنبش های پیشرو مانند جنبش زنان که از آن
بیزارند، اساسی ترین گروهی هستند که می توانند مسلمانان خاورمیانه را
از خصومت و ستیز با غرب دیرینه برهانند. اینان، و نه مسلمانان لیبرال و
سکولاریست تحسین شده، که گاه از سوی دولت آمریکا تحسین و گاه رانده می
شوند ارزشمندترین متحدان دموکراتیک بالقوه ی ایالات متحده هستند.
"
گرچ خمینی را با مبارک مقایسه کرده، می گوید:
"خمینی
ایده ی جمهوری اسلامی را در 1358 به رفراندم گذاشت. انتخابات معمول و
ایجاد فضای رقابت بلحاظ اخلاقی برای مشروعیت رژیم ضروری است. چیزی که
دیکتاتوری حسنی مبارک فاقد آن بود. ...احساسات ضد آمریکایی محور مشترک
همه ی دولت های عربی با نظام دیکتاتوری "آمریکا گرا" است. با این قیاس
آشکار است که ایران کشوری عمیقا هوادار آمریکا است."
و
پس از اقرار به پیوندهای روشنفکری مستقیم میان اخوان المسلمین حسن
البناء و القاعده ی اسامه بن لادن، گرچ بگونه یی شگفت انگیز نتیجه می
گیرد که دیکتاتوری اخوان المسلمین در مصر از رژیم مبارک بهتر خواهد بود:
"احتمالا
مصر کشور عربی است که بهترین شانس را برای پیوند بنیادگرایی با دموکراسی
دارد. بی گمان ممکن است که بنیادگرایان، اگر در مصر قدرت را بدست گیرند،
برای پایان دادن به نمایندگی دولت بکوشند. آیین دموکراتیک هرچند در مصر
بیش از آن است که غربیان می پندارند، آنچنان که در ذهنیت شیعیان ایران
یا فتاوی آیت العظمی سیستانی رسوخ کرده، عمق نیافته است. ولی ایالات
متحده بهتر است از چنین آلترناتیوی بگسلد تا از یک دیکتاتوری سکولار."
شصت سال پیش، آنگاه که ایالات متحده ادیسه ی خاورمیانه یی خویش را
آغازید، بانگ هایی به هواداری از اسلام محافظه کار و گروههای بنیادگرای
اولیه ی در پیوند با راستگرایی اسلامی نوپا برخاست تا به یاری آن با چپ
سکولار، ناصر، کمونیست ها و سوسیالیست های عرب بستیزند. اکنون، پس از
شش دهه، دولت بوش استراتژیی را در خاورمیانه پی می گیرد که حسابگرانه
در خدمت راستگرایی اسلامی می نماید. ایالات متحده برای جبران شکست
سیاستش در عراق، بنیادگرایی شیعه ی این کشور را متحد خویش می داند و
یکی از نظریه پردازان برجسته ی این مبارزه، آشکارا ایالات متحده را به
همداستانی با آیت الله ها و اخوان المسلمین می خواند.
باری، بازی شیطانی همچنان ادامه دارد...
منبع : راه توده
|