بازگشت به صفحه نخست

 

 

انزواي فزاينده رئيس جمهور جرج دبليو بوش در ستيز عراق

 ارتش امريکا از جنگ عراق به ستوه آمده است

 نوشته Anatol LIEVEN

برگردان: منوچهر مرزبانیان

 

  

گرفتارآمدن ارتش امريکا در عراق (که تا کنون ٢۵٠٠سرباز را از دست داده است) و فقدان چشم اندازي سياسي يا نظامي براي خروج از بن بست، آغاز شورشي را در وزارت دفاع (پنتاگون) و سازمان مرکزي اطلاعات (سيا) برانگيخته است. نگراني از درگيري در ايران بر دشواري هاي سربازگيري افزوده است. بانگ خطر ژنرال هاي پيشين بازنشسته به شدت طنين انداخته است ومي رود تا دست وبال کاخ سفيد را ببندد.

 

اکنون شايد رئيس جمهور بوش در ميان مردم حتي از ليندون جانسون پس از يورش تت* در سال ١۹۶٨ هم نا محبوب تر باشد. مي توان يقين داشت که نزد بسياري از وطن پرستان امريکائي، بيانيه هاي خوشباورانه دولت در باره جنگ عراق که بارها تکرار کرده اند و هربار خلاف آن ثابت شده است درست مانند بيانيه هائي از همان قماش در دوران جنگ ويتنام، تنها مي تواند خشم و ريشخند برانگيزد (١).

 

هرچند دولت رئيس جمهور بوش توانست بي آنکه هيچ کارمند عاليرتبه اي از کار برکنار شود از توفان کاترينا جان بدر برد، اما از اين پس مهر نا آزمودگي و ناپختگي و ناشيگري در چاره جوئي آن فاجعه بر پيشاني کاخ سفيد نقش گرديده است (٢). بي اعتنائي رئيس جمهور به کنگره و صلاحيت هاي فرا قانوني که به خويشتن بخشيده نه تنها اعتراضات تند نمايندگان دموکرات مجلس بلکه ناخشنودي جمهوري خواهان را هم برانگيخته است.

 

در صحن خود نهادهاي دولتي است که بحران از همه جا آشکارتر به نظر مي آيد. آقاي لويس ليبي معروف به «سکوتر» رئيس دفتر ريچارد چيني، معاون رئيس جمهور به اتهام افشاي هويت خانم والري پليم کارمند مخفي سازمان مرکزي اطلاعات (سيا) نزد روزنامه نگاران خودي به منظور بدنام کردن همسرش جوزف ويلسون (٣) که به مخالفت با جنگ عراق برخاسته بود، تحت تعقيب قانوني قرار گرفت. فاش کردن نام مأموران پنهان سيا جرمي است که در ديوان فدرال قابل پبگري است و دور نيست که متهمان ديگري از جمله آقاي کارل روو، مشاور سياسي اصلي رئيس جمهور که در تاريخ ١۹ آوريل از سمت خود در کاخ سفيد استعفا داد را نيز به دادگاه بکشاند. با اينهمه صدور قرار مجرميت تنها بخش نمايان شکافي است که ميان کاخ سفيد از يکسو و سازمان مرکزي اطلاعات و نيز قسمت مهمي از سلسله مراتب نظامي از ديگر سو گسترش مي يابد.

 

دير زماني است که ناسازگاري ميان اعضاي سازمان مرکزي اطلاعات و دستگاه رياست جمهوري در باره جنگ عراق آشکار گرديده است (٤). از همان سال ٢٠٠٤ وال ستريت ژورنال در تفسيري بر قضيه ويلسون، درز کردن اطلاعات از منشاء سيا که در ادعاهاي رئيس جمهور خلل مي انداخت را محکوم ساخت و نوشت: «[دستگاه بوش] با دو يورش سرو کار دارد: يکي در عراق و ديگري در صحن سازمان مرکزي اطلاعات (۵)». مسئولان سازمان و دستگاه هاي امنيتي از چندين سال پيش به نکوهش ترفند هاي رئيس جمهوري براي درگير ساختن ايالات متحده در جنگ پرداخته اند. تازگي ها هم آقاي پل پيلار، مسئول پيشين خاورميانه و جنوب آسياي سيا و نويسنده گزارشي بدبينانه در باره عراق که در سال ٢٠٠٤ به بيرون درز کرد بار ديگر تأکيد کرده است که دولت «کوششي سازمان يافته براي گمراه کردن» به منظور برافروختن آتش جنگ براه انداخته بود (۶).

 

براي پايان بخشيدن به نغمه هاي ناساز و به مهار کشيدن سياسي سفت و سختي بود که آقاي بوش در سال ٢٠٠٤ آقاي پورتر گاس را در رأس سيا گماشت. اما دلسردي ها و تفرقه هائي که اين سازمان اطلاعاتي را به لرزه در آورده است بر عزم وي پيروز آمد و باعث کناره گيري اجباريش شد. در طول دوسالي که وي بر سرکار بود، دهها تن از مسئولان و تحليل گران سازمان و بطور مشخص در ادارات مسئول عمليات پنهاني از سمت خود کناره گرفتند.

 

از سوي ديگر اينک ناخشنودي در رده هاي ارتش هم برملا گرديده است. چندين ژنرال نامدار باز نشسته (۷) که روشن است بسياري از نظاميان در صف هم همرأي آنانند، آشکارا آقاي دانالد رامسفلد وزير دفاع و شيوه اداره جنگ عراق به دست وي را به باد انتقاد گرفته اند. بخشي از اين حمله هاي بيسابقه را مخالفت نظاميان با تهاجم احتمالي ديگري، اينبار عليه ايران، برانگيخته است که از فرجام زيان بارش براي ايالات متحده و ارتش امريکا بيمناک اند. اطلاعاتي که از درون دستگاه هاي دولتي به گوش روزنامه نگاراني چون سيمور هرش از نيو يورکر رسانده اند (٨) شاهد مثالي بر عزم بسياري از افسران براي پيشگيري از ستيزه تازه اي است.

 

در واقع نظاميان عقيده دارند که حمله آمريکا به مراکز هسته اي ايران مخاطره راه افتادن موجي از روياروئي ها و اقدامات تلافي جويانه اي را در بر دارد که مي توانند سرانجام آتش جنگي پردامنه را شعله ور سازند. آنها فقط از پيامدهاي زيانباري که چنين جنگي مي تواند براي نيروهاي آمريکائي به بار آورد واهمه ندارند، بلکه هراس آنها همچنين از چشم انداز کارزار عمده ديگري است که ايالات متحده را به برقراري مجدد سربازگيري ناچار سازد، چرا که تجربه ويتنام يادآور آن است که ارتشي که از سربازان وظيفه فراهم آمده باشد غالبا بيشتر دستخوش رنجش و باختن روحيه است. اگر چنين شود اعتراضات گسترده مردمي در خاک امريکا عليه ماجراجوئي هاي بين المللي واشنگتن ميتواند فرمانفرمائي «امپراتوري آمريکا» در خاور ميانه را تندتر به سوي فرجام خود پيش راند.

 

رئيس جمهور ايالات متحده توان کارشکني نهادهائي مانند ارتش و سازمان هاي اطلاعاتي در سياست کاخ سفيد را دست کم گرفته بود، که نه با شورشي مستقيم بلکه با سيل مداومي از کناره گيري ها و به بيرون درز دادن اطلاعات [با کاخ سفيد به مقابله برخاسته اند]، حيله اي که کوشش هاي ناشيانه آقاي گاس براي برقراري مجدد «انضباط» ثمري جز تشويق بيشتر آن به بار نياورد. اين «سلاح ها» که نهاد هاي محافظه کار همواره عليه حکومت هاي دموکرات به کار مي بردند، امروز گروه حاکمي را نشانه رفته که هرگز از پيش کشيدن اولويت هاي امنيتي دست برنداشته است. و تعارض آميز آنکه آراء دگر انديش برخاسته از ارتش، هرچند از سوي ژنرال هاي بازنشسته باشد را به دشواري مي توان با توبيخ و افترا خاموش ساخت زيرا همان دولتي بر سر کار است که همواره مردم را به نگهداري حرمت آن نهاد تشويق کرده است.

 

مداخله سياسي ارتش و دستگاه هاي اطلاعاتي در نگاه نخست براي دموکرات ها اطمينان بخش نيست. اما اگر اين نيروها در کسوت کارآ ترين مخالفت ها با قدرت حاکم درآويخته اند به دليل سست کوشي دوگانه اي است. از يکسو کنگره در انجام وظايف نظارت و کنترلي که قانون اساسي بر عهده وي نهاده ناتوان است و از سوي ديگر حزب دموکرات در مسائل مربوط به دفاع و سياست خارجي ياراي روياروئي با کاخ سفيد را ندارد. پيروزي احتمالي در انتخابات مجلس قانونگذاري نوامبر ٢٠٠۶ شايد دموکرات ها را برانگيزاند تا مسئوليت شکست و هزيمت عراق را بر گرده دولت بوش بگذارند، و زنجيره اي از تحقيق و تفحص هاي مجلس را براه اندازند که شايد به وارد ساختن اتهامات ديگر و برکناري هائي در بالا ترين سطح بيانجامد. با اينهمه هرچه پيش آيد شيوه رفتار ايالات متحده در جهان تأثير چنداني از آن نخواهد پذيرفت.

 

بي عملي حزب دموکرات

 

به يقين برخي از سردمداران دموکرات خواستار واقعيت پذيري و خويشتن داري بيشتري از آنچه دولت آقاي بوش تاکنون نشان داده است هستند. با اينهمه رهبران اين حزب هرگز ترديد بنياديني در رويکرد امريکائي به جهان روا نمي دارند. همه چيز به کنار، رهبري حزب دموکرات درست به همان اندازه جمهوري خواهان دست اندر کار دستگاههاي امنيتي ايالات متحده بوده است، که به ويژه در دوران زمامداري هري ترومن (١۹۵٣- ١۹٤۵) و سپس جان فيتزجرالد کندي و جانسون (١۹۶۹- ١۹۶١) سامان يافتند.

 

برداشتي از برتري جوئي ايالات متحده در جهان که رئيس جمهور ويليام کلينتون مدافع آن بود کمتر از رويکرد جمهوري خواهان به ستيزه کاري گرايش داشت و همپيماني ها زير سايه رهبري امريکا را بيشتر از فرمانروائي يک جانبه مي پسنديد، اما به همان اندازه بلند پروازانه بود. زيرا هر دو حزب اصلي از همان بينش ناسوناليزم «تافته جدا بافته» اي برخوردارند که به موجب آن «ماهيت نيکوکارانه» قدرت امريکا و روا شمردن موقعيت مسلط آن در جهان اصول اعتقادي است که به ندرت محل گفتگو بوده.

 

بينش هاي دو حزب به ويژه در حيطه اي که اوضاع در آن از همه جا وخيم تر است، يعني در باره مسئله خاورميانه، به يکديکر نزديکترند. همانگونه که آقاي کلينتون نشان داده است، هم دموکرات ها و هم جمهوري خواهان به دستمايه استيلاي اسرائيل، خواهان تضمين سيطره آمريکا در منطقه بوده اند، حتي اگر چنين هدفي احتمال درگيري جنگ هاي پياپي را افزايش دهد. هردو حزب همچنين از هرگونه سازشي با دولت هائي سر باز مي زنند که آنها را «اوباش» توصيف کرده اند.

 

اغلب حکومت بوش را به حق سرزنش کرده اند که در دو نوبت در سال ٢٠٠١ و سال ٢٠٠٣ پيشنهاد ايران براي گشودن باب مذاکره اي فراگير را نپذيرفته است. اما دولت کلينتون هم به وقت خود نتوانست از انتخاب محمد خاتمي اصلاح طلب به رياست جمهوري اسلامي ايران در سال ١۹۹۷ براي سرگرفتن مذاکرات مستقيم بهره برداري کند. او همچنين قادر نبود توافق نامه صلحي ميان اسرائيل و سوريه را بقبولاند. و امروز آنچه سناتورهاي دموکرات مانند خانم هيلاري کلينتون و آقاي ايوان باي درباره ايران ميگويند در محتوا از سخنان کاخ سفيد چندان متمايز نيست (۹).

 

هر دو حزب که به يکسان تحت نفوذ محافل توانمند هواخواه اسرائيل قرار دارند، عزمي همانند براي خودداري از دست زدن به عملي قاطع براي پايان بخشيدن به ستيزه اسرائيل و فلسطين را آشکار ساخته اند. سردمداران دموکرات مانند خانم کلينتون و خانم نانسي پلوسي بجاي آنکه دولت حاضر را به کوشش هائي به سود صلح تشويق کنند، مي کوشند بيش از آقاي بوش با بروز هواداري بي قيد و شرط خويش از اسرائيل از وي پيشي گيرند (١٠).

 

آقاي کلينتون هفت سالي را صرف تباه کردن دست آوردهاي پويش صلح اسلو کرد و هرگز به جستجوي مجدانه راه حلي براي کشمکش اعراب و اسرائيل برنيامد، مگر در پايان دوره دوم زمامداريش، هنگامي که ديگر مجالي براي رسيدن به سرانجامي نمانده بود. چنين مي نمايد که آقاي بوش هم به سهم خود از پذيرش «حل و فصل» يک جانبه اسرائيلي چندان دور نباشد، که نه براي فلسطيني ها پذيرفتني است، نه جهان مسلمان و نه اکثريت اروپائيان.

 

هرچند بيش از پيش دموکرات هائي خواستار بيرون کشيدن زود هنگام نيروها از عراق هستند، اما برد فراخواني آنها بطرز غريبي کاهش يافته، زيرا از ارائه تدبير دورانديشانه متفاوتي با آنچه آقاي بوش براي سرتاسر خاورميانه عرضه کرده است ناتوانند. سياستي که دموکرات ها درباره نقاط ديگر جهان روا مي دارند کمتر از سياست کاخ سفيد بلند پروازانه نيست، به ويژه هنگامي که مسئله اغواي روسيه در قلمرو نفوذ اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي پيشين باشد.

 

چنانچه رئيس جمهور بوش تصميم به حمله به ايران بگيرد، رويهمرفته مي تواند به حمايت بسياري از امريکائي ها و تني چند از رهبران دموکرات از تصميم خويش يقين داشته باشد، در همان حال که دموکرات هاي ديگر نقشي دو پهلو بازي خواهندکرد، خاموش ميمانند و يا صرفا فرصت جوئي پيشه مي کنند. در آن صورت چنين تهاجمي ممکن است به چشم جمهوري خواهان همچون معامله با صرفه اي در سياست داخلي جلوه کند.

 

با اينهمه نظاميان بيشماري هستند که قصد دارند جلو اين ستيزه تازه را بگيرند. ايستادگي آنها هنوز به گشايشي سياسي راه نبرده است. برخي از چهره هاي سرشناس در اردوگاه «واقع بينان» جاي گرفته اند، اما بيشتر آنها دانشگاهيان يا سياستمدارن بازنشسته اند، مانند آقايان برنت سکاوکرافت (رايزن رؤساي جمهور جرالد فورد و جورج هربرت واکر بوش در امور امنيتي)، گاري هارت (که نامزد دموکرات ها در مبارزات انتخاباتي رئيس جمهور در دو دوره ١۹٨٤و ١۹٨٨ بود) و ژبيگنيو برژينسکي (مشاور امنيتي رئيس جمهور کارتر از ١۹۷۷ تا ١۹٨١). با اين همه آنها طنيني چنانکه بايد در صحن دو حزب عمده نمي يابند.

 

* نيمه شب ٣٠ ژانويه ١۹۶٨ نيروهاي ويتنام شمالي و ويت کنگ به فرماندهي ژنرال جياپ با لغو آتش بس سال نو ويتنامي (تت)، زنجيره اي از تهاجمات گسترده عليه ارتش ايالات متحده در ويتنام جنوبي را آغاز کردند. گزارش ويراني ها و کشتار گسترده رزمندگان ويتنامي بدست سربازان امريکائي در رسانه ها سياستمداران و مردم عادي را در حيرت فرو برد (م).

 

پاورقي ها

 

١- براي مقايسه اي از جنگ ويتنام و جنگ عراق مقاله گابريل کولکو «هنگامي که کاخ سفيد هشدارهاي سيا را ناشنوده مي گذارد» را در شماره آوريل ٢٠٠۶ لوموند ديپلوماتيک بخوانيد.

 

٢- نگاه کنيد به مايک ديويس، «لاشخوران نيو اورلئان، سرمايه داري فاجعه»، لوموند ديپلوماتيک، اکتبر ٢٠٠۵.

 

٣- آقاي ويلسون که مأموريت داشت در نيجريه تحقيق کند که آيا عراق در اين کشور اورانيوم خريده است، بعدا دولت بوش را متهم ساخت که در اطلاعات درباره برنامه هاي تسليحاتي آقاي صدام حسين دست برده است.

 

٤- نگاه کنيد به فيليپ اس گولوب، «در ايالات متحده : از اجماع تا ترديد»، در شماره ماه ژوئن ٢٠٠٤ لوموند ديپلوماتيک.

 

۵- وال ستريت ژورنال، نيويورک، ٢۹ سپتامبر ٢٠٠٤.

 

۶- مصاحبه اي که در شماره ٤ مه ٢٠٠۶ روزنامه ال پائيس مادريد به چاپ رسيد.

 

۷- در ميان آنها ازژنرال ها آنتوني زيني، وسلي کلارک و پل دي ايتون مي توان نام برد.

 

٨- سيمور هرش، «طرح هائي براي ايران»، نيويورکر، ١۷ آوريل ٢٠٠۶.

 

۹- نگاه کنيد به هيلاري کلينتون، «چالشگري هاي سياست خارجي ايالات متحده در خاورميانه»، سخنراني در دانشگاه پنسيلوانيا به تاريخ ۹ ژانويه ٢٠٠۶ و ايوان باي «رويکردي تازه به مبحث امنيت ملي»، ٢ فوريه ٢٠٠۶. متن اين دو نظر به ترتيب در دو سامانه زير در دسترس است:

 

www.votehillary.org/CMS/node/108

 

www.csis.org

 

١٠- نگاه کنيد به سرژ حليمي «در ايالات متحده، آقاي شارون جز دوست کسي ندارد» و ژوئل بنن « "انجمن انديشه" در خدمت حزب ليکود» در شماره ماه ژوئيه ٢٠٠٣ لوموند ديپلوماتيک.

 

 

منبع : لوموند دیپلماتیک