جهانی سازی، ایران و جنبش ها
مصاحبه
با خانم مريم خراساني
س.
به عنوان اولين سئوال، هر چند كلي ميخواستيم بدانيم كه به نظر شما
روند جهانيشدن يا جهانيسازي چگونه در ايران ادامه خواهد يافت؟
ج.
قبل از آنكه تأثير جهانيشدن بر ايران را بگويم بايد برداشتي كه از واژه
Globalization (جهاني
شدن) دارم را توضيح دهم و بعد براساس آن تأثير جهاني شدن بر ايران را
بگويم. اين دال گلوباليزيشن به قول زبانشناسان، مدلولهاي زيادي دارد
و برحسب جايگاه طبقاتي، نژادي، جنسيتي، جايگاه انسان غربي و شرقي
مدلولهاي زيادي براين دال نسبت داده شده است. شما به عنوان شهروند اپوزيسيون
حكومتها يا افرادي كه داخل حكومتها هستند مدلولهاي مختلفي به اين
دال نسبت ميدهيد؛ در واقع دال بيگناه است. مهم اين است كه ما چه
مفهوم و معنايي از اين واژه مستفاد ميكنيم. من به عنوان يك زن، يك
شرقي، به عنوان آدم داراي ايدئولوژياي كه هميشه طرفدار جنبشها و
حركتهاي مترقي و آلترناتيو بوده، هميشه جانب مردم بوده و نه دولت ها،
اين واژه را معني ميكنم. فرقي هم نميكند. الان در ايران جمهوري
اسلامي نشسته ايم با آن كه در پاريس نشسته بوديم. موضوع من، ضد همه
دولتها و همه حكومتها در تمام نقاط دنياست چون نهاد حكومتي را اصولاً
نهاد سلسله مراتبي، سركوبگر و طبقاتي ميبينم.
در
زبان فارسي براي اين واژه دو معني گذاشتهاند؛ يكي جهانيسازي و يكي
جهانيشدن؛ جهانيسازي يا جهانيشدن از بالا كه هدفش همسانسازي است به
نفع سرمايهداري كشورهاي سفيد و در برابر جهانيشدن از پايين كه مبتني
بر تفاوتها و به نفع مردم و جنبشهاست، قرار ميگيرد. حالا من در
اينجا تأكيد خاصي روي كلمه جهاني سازي در مقابل واژه انگليسي آن ندارم.
شما ميتوانيد جهاني سازي بگوييد يا جهاني شدن از بالا بگوييد، جهاني
شدن با هدف سرمايهداري استثماري بگوييد يا جهاني شدن را برعكس آن از پايين
و به نفع مردم. قسمت اول بحث من مربوط ميشود به جهانيسازي يا جهانيشدن
از بالا كه به نفع سرمايهداري كشورهاي سفيد است. اين نوع جهاني شدن در
واقع ادامه روند گسترش سرمايهداري كشورهاي غربي در طول تاريخ است،
يعني بيش از 300 سال است كه سرمايهداري از ابتداي پيدايش خود در حال
گسترش مبتني بر ناسيوناليسم، راسيسم، ميليتاريسم و سكسيسم بوده و يك دم
از اين حركت باز نايستاده است. جزئي از ذات اين نظام و جزء حركت سرشتي
و لاينفك وجودي آن بوده است. بنابراين سرمايهداري از ابتدا داراي اين
خصلت بوده، ولي ويژگيهاي اين روند در دورههاي مختلف فرق ميكرده است.
مثلاً در دوره استثمار كهن خودش را به شكلي گسترش ميداده است، در دوره
امپرياليسم به شكلي و الآن هم كه استعمارگرايينو يا امپراتوريسازي
نوست و با همين واژه جهانيشدن شناخته مي شود، ويژگيهاي جديدي پيدا
كردهاست. منتهي در اساس همان ويژگيهايي كه قبلاً گفتم را دارد؛ يعني
ناسيوناليست، راسيست، ميليتاريست و سكسيست است. اين روند ابعاد مختلف
فلسفي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي ـ فرهنگي دارد. به زعم من، از بعد
فلسفي روند سرمايهداري رو به گسترش هرگز از حركت مدرنيسم جدا نبودهاست.
آن چيزي كه در ايران كمتر به آن پرداختهشده و حتي مخالفان جهانيشدن و
جهانيسازي به اين بعد نپرداختهاند، بعد فلسفي است؛ چرا كه مخالفان
جهانيشدن در ايران، اكثراً چپها هستند. به زعم من چون در ايران چپ
سنتي، جريان و بدنه اصلي چپ را تشكيل مي دهد اين مسأله به وجود آمدهاست.
چپ سنتی از ماركسيسم سنتي جدا نيست و كلاً ماركسيسم تفكر ناقد سرمايهداري
است و نه مدرنيته. ماركس عليه سرمايهداري بود ولي عليه مدرنيته نبود.
به همين دليل ماركسيسم سنتي و مدرنيته وجوه مشتركي دارند كه ميشود اين
چند محور مشترك را برشمرد: يكي دولت محوري است، يكي غرب محوري، يكي مرد
محوري و يكي عقل محوري. اين چهار محور، وجوه مشترك مدرنيته و ماركسيسم
هستند. سرمايهداري هم بر همين چهار محور استوار است. بنابراين به نظر
من گرايش راديكالي كه ميخواهد منتقد جهانيشدن از بالا و جهانيسازي
باشد، لزوماً بايد منتقد مدرنيته هم باشد وگرنه و در غيراين صورت در
جاهايي به سازش با روند جهاني سازي كشيده ميشود.
به
لحاظ اقتصادي جهانيشدن در واقع اعمال هژموني سرمايهداري كشورهاي سفيد
بر همه دنياست و از طريق سه كارگزار جهاني اين سرمايه به نامهاي بانك
جهاني
(WB)،
صندوق بين المللي پول
(IMF)
و
سازمان تجارت جهاني
(WTO)
اعمال هژموني صورت ميگيرد. اين نهادها كارگزار سرمايه جهاني هستند و
سازمان ملل هم از آنها حمايت ميكند. در درون گرايش جهاني شدن از بالا،
بينشها و گرايشهاي مختلفي را مي بينيم؛ ولي در درون همان سيستم
حكومتي حزب دموكرات؛ كلينتون و سازمال ملل، كوفي عنان و اتحاديه اروپا؛
از گرايش جهانيسازي به شكل معتدل حمايت مي كنند كه لزوماً نبايد يا
جنگ همراه باشد و از آن با عنوان جهانيسازي با چهره انساني ياد ميكنند.
اگر منتقدين جهانيسازي به لحاظ فلسفي و سياسي عمق اين قضيه را نشناسند
به سازش با جهاني سازي كشيده ميشوند، چيزي كه در برخي از روشنفكران
ايراني ديده ميشود؛ حمايت از اتحاديه اروپا در برابر آمريكا.
به
لحاظ فرهنگي اين جهاني سازي، همسانكردن فرهنگ كشورها با فرهنگ غرب و
به خصوص آمريكاست؛ به لحاظ موسيقي، به لحاظ سينما، به لحاظ مد لباس، به
لحاظ ادبيات و آن غرب محوري كه قبلاً اشاره كردم در اينجا مورد مشخصي
دارد. به لحاظ سياسي هم جهاني كردن الگوي دموكراسي نمايندگي مدنظر بوده
است كه اين را به عنوان عادلانهترين شكل حكومت در جهان جلوه ميدهند و
ميخواهند اين مدل حكومت را جهاني كنند. خوب، نتيجه اين نوع جهانيشدن
خيلي واضح است: به لحاظ ابعادي كه برشمرديم؛ جهان داراي يك اقتصاد
واحد، يك فلسفه واحد، سياست واحد، فرهنگ واحد و همسان ميشود كه
يكسانسازي و همسانسازي همان خصلت فلسفي پروژه مدرنيته است كه قبلاً
خدمتتان گفتم. چه بسا روشنفكراني در كشورها و از جمله كشور خودمان
هستند كه در يك ابعادي مخالف استعمارگرايي، امپراتوري و جهانيسازی
هستند ولي مثلاً در زمينه فرهنگي ناآگاهانه ادبيات يا سينما يا موسيقي
يا مد لباس غربي را الگو قرار ميدهند و ترويج ميكنند. اين هم بخشي از
جهاني شدن در جهت همسانسازي است.
تا
حالا گرايش جهانيشدن از بالا يا جهانيسازي بود؛ مقابل آن يعني جهاني
شدن از پايين هم وجود دارد كه همان گرايش جنبشهاست. در اينجا خطري
وجود دارد كه وقتي مقابل جهاني سازي يا جهاني شدن از بالا موضعگيري
ميكنيم، دچار انحراف ديگري شويم و آن پرتاب شدن به حوزه بنيادگرايي
است؛ چون بنيادگرايي انديشهاي انزواطلب و طرفدار جهاني شدن و به شدت
انحصارطلب است. شايد يك طنز تاريخي باشد كه بنيادگرايي در همه كشورها
خود را با جنبشهاي ضدجهانيسازي همسو كردهاست. به عنوان مثال، در
گردهمايي تابستان گذشته مخالفان جهانيسازی حتي اين بحث پيش آمد كه آيا
اجازه بدهيم بنيادگرايان غرفهاي در اينجا داشته باشند يا خير؟ به
هرحال اين خلط مبحث به خصوص در كشورهايي كه بنيادگرايي دينی قوي است،
اتفاق ميافتد؛ چون بنيادگرايي مسيحي هم در كشورهاي غربي وجود دارد
البته به شدت كشورهاي شرقي نيست. به همين خاطر بايد خيلي مواظب باشيم
كه اين صفوف و صفبنديها را از يكديگر متمايز كنيم. ريشه اين جريان به
دوره سيد جمالالدين اسدآبادي برميگردد كه مسأله اتحاد اسلام و تشكيل
امپراتوري اسلامي را مطرح ميكرد. اينها نظرشان بدين شكل است كه در
برابر جهاني شدن سرمايهداري به سبك غرب، ما كشورهاي اسلامي بايد با هم
متحد شويم و يك امپراتوري اسلامي جهاني تشكيل بدهيم. به همين جهت با
جهاني شدن سرمايهداري مخالفت ميكنند.
برداشتهاي مختلفي از جهاني شدن داريم و اگر دچار سرگيجه شويم تقصيري
نداريم. حالا من برداشت خودم را از جهاني شدن از پايين و حداقل آن
جهاني شدن كه مورد تأئيد من است و طرفدار آن هستم و در جهت آن كوشش
ميكنم، را ميگويم. اين نوع جهاني شدن درست برعكس الگوي اول كه مبتني
بر همسانسازي و يكسانسازي است، مبتني بر تفاوتهاست و به لحاظ فلسفي
مبتني بر كثرتگرايي است. دولت محوري، عقل محوري، و مرد محوری را نفي
ميكند، برعكس تأكيدش بر زنان، بر رنگينپوستان، بر شرق و بر جنبشهاست
به جاي آن كه بر دولتها تكيه كند. به لحاظ اقتصادي شعارش اين است:
another world is possible (=
جهاني ديگر امكانپذير است). اين گرايش معتقدست كه دو جهان موازي هم
ممكن ميباشد يعني برخلاف نظريههاي كلاسيك انقلابات كه معتقد بودند
اول بايد نظام را سرنگون كرد تا آن جامعه مطلوب، آرماني و انساني را
ساخت، اين گرايش معتقدست كه نبايد منتظر انقلابات موهوم ماند؛ چرا كه
اولاً ممكن است خيلي دير اتفاق بيفتد و ثانياً اكثر انقلابها بعد از
پيروزی مشكلاتي را به وجود آوردند. با درس گرفتن از آن مشكلات و مسايل
و موهوم بودن آينده متحمل براي اين انقلابها از همين حالا ميشود آن
دنيا را به موازات جهان موجود ساخت. در اين جهان موازي با جهان مسلط،
روابط اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي بايد مبتني باشد بر نظمهايي
كه مغاير با نظمهاي طبقاتي، نظم سلسلهمراتبي، نظم اقتدارگرايانه و
نژاد پرستانه و مردسالارانه است. يعني به بيانی ديگر بايد بگويم جهاني
مبتني بر تفاوت بدون سلسله مراتب، تفاوتهاي برپايگان ارزشي برابر و بر
اقتصادي كه در آن استثمار معني ندارد. در آن تبعيض و تضاد طبقاتي از
بين ميرود و از خود بيگانگي و بيگانگي توليد كننده با روند كار لغو
ميشود و مالكيت در وسايل توليد توسط طبقهاي كه خود توليدكننده نيست،
نفی میشود. مثالهاي مشخص مدل اقتصادي كه در اين جهان ممكن تا به حال
تجربه شدهاست را میتوان در برزيل و بعضي کشورهای آمريكاي لاتين ديد.
در آنجا جنبشي هست به نام جنبش تعاونيها كه در مكزيك، آرژانتين، شيلي،
برزيل و بعضي كشورهاي ديگر ريشهدار است و در اين نوع روابط توليدي سعي
ميشود به جاي مالكيت خصوصي بر وسايل كار، مالكيت عمومي وجود داشته
باشد و كنترل كامل و نظارت كامل توليدكننده بر روند كار اعمال ميشود.
جريان جهانيسازي اقتصادي به نوعي به اين روند كمك كرده است. به اين
ترتيب كه فلسفه اقتصادي سازمان تجارت جهاني و بانك جهاني، اقتصاد
بسياری از كشورها از جمله آرژانتين را فلج كرده و در نتيجه از سال 97
تا به حال دچار بحران اقتصاد غريبي است. كارخانجات يكي پس از ديگري
ورشكست ميشوند و كارگراني كه داراي آگاهيهاي نوين هستند سعي ميكنند
اين كارخانهها را مصادره كنند تا به دست دولت نيفتد و توليد را خودشان
اداره كنند. در مصاحبههايي كه اخيراً با كارگران اين كارخانهها انجام
شدهاست، كارگران گفتهاند وكلاي ما در برابر دولت اينگونه از ما دفاع
مي كنند كه چون ماههاست دستمزد نگرفتهايم و در واقع كارخانه به ما
بدهكار است، ما در ازاء دستمزد پرداخت نشدهمان تجهيزات اين كارخانه
را كه ورشكست شده و سرمايهدار آن رفته است يا ميخواهد به دولت بفروشد
از آن خودمان ميدانيم. اين كارخانجات در اصل مال ماست و هر قيمتي كه
روي تجهيزات آن بگذارند بخشی جزء معوقات ما خواهد بود و بخش ديگر را به
صورت قسطي پرداخت خواهيم کرد و به جاي آن كه به دست دولت بيفتد ما آن
را مي خريم و اداره ميكنيم. به اين ترتيب مسأله سرمايهدار و كارفرما
در اين كارخانجات حل ميشود. شهر نمونهاي كه كارگران كارخانهها را
اداره كردهاند نشان داده است كه كارگران كاملاً از عهده توليد برآمدهاند
و مسايل توليد را خودشان حل كردهاند و مشكلي نداشتهاند. برعكس ترسهايي
كه سرمايهداري و دولت ايجاد كرده بود كه شما نميتوانيد كارخانهها
را اداره كنيد و احتياج به كار تخصصي مانند حسابداري و كارهاي ديگر
داريد، كارگران در عمل نشان دادهاند كه از عهده همه مراحل توليد برميآيند
و هيچ مشكلي نداشتند و در واقع جهانيسازي منجر به اين روند شدهاست؛
يعني به قول آنتونيو نگري جهانيسازي، روي ديگر خود را نشان داد و اين
به نفع كارگران شد، به شرط آن كه آگاهيهايي كه در موردش صحبت كرديم،
وجود داشتهباشد و كارگران بدانند كه ميتوانند كارخانجات را اداره
كنند و واهمهاي نداشته باشند از اين كه حالا اين كارخانه ورشكست شده،
تنها راه علاج اين است كه دولت آن را بگيرد و اداره كند. حالت عكس آن
در ايران است. ما به تازگي روز جهاني كارگر را پشت سر گذاشتيم، من با
مسائل كارگري ايران آشنا هستم و با جنبش كارگري ارتباط دارم. ما همين
مباحث را در دانشگاه مطرح كرديم؛ اينجا با آرژانيتن كمي تفاوت دارد و
به اين شكل است كه بخش عمده كارخانجات پس از فرار سرمايهداران بعد از
انقلاب به دست دولت افتاد. دولت ايران چون از سال آخر رياست هاشمي
رفسنجاني تقاضاي عضويت در
WTO
كردهاست، آنها فشار ميآورند كه كارخانجات دولتي بايد به بخش خصوصي واگذار
شود. دولت بايد حجم فعاليت اقتصادي خود راكاهش دهد. براي همين، دولت
شروع كردهاست به خصوصيسازي، اما خصوصيسازي در ايران معناي خاص ايران
را دارد كه با همه جاي دنيا فرق ميكند؛ بخش خصوصي در ايران يعني بنياد
شهيد، بنياد جانبازان، سپاه پاسداران و اين نهادهاي شبه دولتي، نيمهدولتي
يا تماماً دولتي و اينها صاحبان جديد اين كارخانجات هستند. در بعضي
جاها كه كارگران آگاهي بيشتري داشتهاند مثل كارخانه صا ايران،
كارگران به دولت اعتراض كردند و گفتند هر كارخانهاي كه دولت ميخواهد
به اين بنيادها واگذار كند ابتدا بايد به كارگران خودش اعلام كند و اگر
آنها توان خريد نداشتند به اين بنيادها واگذار كند. كارگران كارخانه صا
ايران در سهام سه ميليوني هر كدام سه ميليون پول گذاشتند و اين كارخانهها
را از دولت خريدند و نگذاشتند به دست بنيادها بيفتد. البته كوششهايي
وجود دارد كه اين تجربه بين كارگران ساير كارخانجات گسترش نيابد و به
همين كارخانه صا ايران محدود بماند. ولي من فكر ميكنم همين مصاحبه،
همين چاپ شدنها و همين گفتگوها به كارگران كمك ميكند كه اين تجربه را
متوجه شوند. بايد تجربه كارگران ساير كشورها را به آنها منتقل كنيم تا
بدانند در چنين شرايطي كه كارخانجات دولتي يكي پس از ديگري پشت سرهم
ورشكست ميشوند و دولت ميخواهد كارخانهها را به نهادها بفروشد،
بهترين موقعيت تاريخي براي كارگران پيش آمده تا كارخانهها را از دولت
بگيرند و با يك حركت هم از دست دولت راحت شوند و هم از دست سرمايهدار
و خودشان كنترل كننده روند توليد شوند؛ مانند آنچه در آمريكاي لاتين در
حال اتفاق افتادن است. به نظر من انتقال اين تجربه به كارگران ايران
يكي از مهمترين فعاليتهايي است كه طرفداران جهاني شدن از پايين ميتوانند
انجام دهند. همچنين گسترش تعاونيها اهميت زيادي دارد، من برای گسترش
اين نوع توليد فعاليت زيادي داشتم. همهجا اين موضوع را تبليغ ميكنم
كه فارغالتحصيلان دانشگاهها به جاي رفتن و استخدام شدن و كاركردن
براي مراكز دولتي يا بنگاههاي خصوصي كه به نفع سرمايهداري تمام ميشود،
با هم و با همكاري يكديگر و وام گرفتن از وزارت تعاون، تعاوني تشكيل
بدهند. در شهر بم هم در همين جهت حركت كردهايم كه تجهيزات در اختيار
زنان و دختران بمي قرار دهيم تا تعاوني تشكيل دهند. در واقع گسترش اين
روند استقلال توليدكنندگان و ارائهدهندگان خدمات مختلف را هم از دولت
و هم از بخش خصوصي و سرمايهداري ايران و جهان موجب خواهد شد. اين دو
تا آلترناتيوهايي است كه من ميشناسم. ممكن است آلترناتيوهاي اقتصادي
ديگري هم وجود داشته باشد كه ما را هم از دولت و هم از سرمايهداري
جهاني مستقل كند. اين آلترناتيوها به تدريج با اين بحثهايي كه شما به
گسترش آن كمك ميكنيد، شناخته ميشود.
به
لحاظ فرهنگي من فكر ميكنم كه ما به عنوان شرقي خيلي حرفها داريم تا
براي فرهنگ جهانی بزنيم، اين ارزشهايي از فرهنگ شرق و فرهنگ خودمان كه
ميخواهيم جهاني كنيم تا حدودي ناشناخته ماندهاست، كوششهايي در جهت
معرفياش به جهان وجود داشته كه بايد بر اين كوششها تأكيد بيشتري شود.
ما در ادبياتمان، در عرفانمان، در موسيقيمان، نقاشيهامان حرفهاي
زيادي براي جهان داريم كه بزنيم؛ سينماي ما تا حدودي ارزشهايي را كه
داشته است به جهان شناسانده ولي اين ارزشها در ابعاد ديگر ناشناخته
مانده است. آن جهان هماهنگ و در ارتباط با هم به لحاظ فرهنگي كه مورد
نظر من هست و مبتني بر تفاوتهاست، در واقع جهاني است كه هر فرهنگي
خودش و ارزشهاي خودش را ميشناسد و در يك ارتباط جهاني بين فرهنگي
قرار ميگيرد و عناصر فرهنگي ملتهاي مختلف و مردم مختلف از همديگر
تأثير ميپذيرند و ما داراي فرهنگهاي پيوندي ميشويم؛ شبيه موسيقي پست
مدرن پاكستان يا ژاپن كه عناصر و ملوديها و سازمانهاي محليشان را
با عناصري و ملوديهايي و سازمانهايي از موسيقي جهان تركيب كردند و يك
هارمونيهاي جديد و موسيقي جديد آفريدند مثل كارهاي نصرت فاتح عليخان
در پاكستان.
به
لحاظ سياسي، من با جهانیشدن مدل دموكراسي انتخاباتي به شدت مخالفم؛
چرا كه معتقد هستم اين نوع دموكراسي كه مبدع آن سرمايهداري غربي بوده،
فريبي است از دموكراسي. اين نوع دموكراسي توهمي از آزادي را در ميان
مردم دامن ميزند. ما چند سالي بيشتر نيست كه با اين نوع دموكراسي در
كشور خودمان آشنا هستيم، عمدتاً از سال 76 تاكنون. ولي در همين فاصله
كوتاه به خوبي ديديم كه چطور افرادي كه به عنوان نماينده مردم انتخاب
ميشوند و به مجلس ميروند يا رئيس جمهور ميشوند، خواستههاي مردم را
پيش نميبرند. اين نوع دموكراسي و اين نوع انتخابات و ايجاد توهم اين
نوع رژيمها به نام رژيمهاي آزاد، در واقع فريب مردم است. كلاً
Deconstruction
ـ
آن مبحثي كه با نقد مدرنيته همراه است يعني شالوده شكني از تمام
ساختارهاي سلسله مراتبي امروز، از دولت هم به عنوان يك نهاد متمركز
سركوبگر سلسله مراتبي مقتدر واسازي ميكند و به جاي آن توزيع قدرت را
به جاي تمركز پيشنهاد ميكند؛ توزيع قدرت از طريق ايجاد انجمنهاي
مختلف در ميان مردم، از محله گرفته تا بخش، شهر، استان، كشور، منطقه،
قاره و جهان. اين روند توزيع قدرت در ميان مردم از طريق انجمنها و
تشكلهاي مردمي درست آلترناتيوي است در برابر دولت كه به نوعي تمركز
قدرت و انحصار قدرت در آن هست. در اين روند نقش جنبشها بسيار مهم است
كه چگونه به روند توزيع قدرت، شكستن و خردكردن قدرتهاي متمركز و نهاد
قدرت سلسله مراتبي کمک کند. تمام كساني كه به اسم تشكيل حزب دارند
شعار تعويض دولت و تغيير دولت را ميدهند در واقع ميخواهند دولتي را
جايگزين دولت ديگر كنند و آنها هم ميخواهند به نوعي بر توهم مردم از
آزادي دامن بزنند. جنبشهاي نوين، غير حزبي عمل مي كنند، غير متمركز،
بدون داشتن رهبر و نمايندگان ثابت و واحد و در روندهاي مداوم دگرگون
میشوند و به شكل انجام پروژههاي مختلف در مقاطع زماني گوناگون عمل
ميكنند.
شما يك دقيقه يك سؤال كرديد و من يك ساعت جواب دادم، حالا اگر سؤالي
داريد بفرمائيد.
س.
در صحبتهاي خود اشاره كرديد جهانيسازي در اساس همان ناسيوناليسم،
ميليتاريسم و سكسيسم است، معمولاً هنگامي كه صحبت از جهانيشدن ميشود
عباراتي مانند خاك زدايي و پايان دولت ـ ملتها را بكار ميبرند. خوب
دولت ـ ملتها
(Nation – State)
در
مورد يك ملت و در مقياس ملي معني مييابد و به عنوان نيرويی وحدتبخش
براي سرمايهداري مطرح بوده است. با توجه به اين مسائل به نظر ميرسد
جهانيسازي ديگر مبتني بر ناسيوناليسم نيست، ميشود در اين مورد بيشتر
توضيح دهيد.
ج.
گرايشي كه شما به آن اشاره كرديد در اصل گرايش سرمايهداري كشورهاي
سفيد است كه روند تضعيف دولت را در شرق ميخواهند، نه تضعيف دولتهاي
خودي و دولتهاي كشورهاي سفيد را؛ در واقع آنها ميخواهند كه دولتها
در كشورهاي مستعمره هر چه بيشتر به سمت تضعيف پيش بروند و به عنوان
كارگزاران و عمال و ايادي محلي آنها عمل كنند شبيه آن دولتي كه در
افغانستان ساختند يا ميخواهند در عراق بسازند. در برابر آنها
ناسيوناليستهاي شرقي مقاومت جزئي و اندكي در جهت تقويت دولتهاي بيطرف
ميكنند ولي اين گرايش به دليل سازش و مصالحه، به كنارآمدن با دولتهاي
استعماري كشيده ميشود. حتي در قويترين و مردميترين شكل آن كه من
هميشه مثال ميزنم در برزيل اتفاق افتاده و مربوط مي شود به حكومت لولا
در برزيل. لولا به عنوان كارگري كه سالها انقلابي بوده و حزب كارگرران
برزيل را تشكيل داده بود، با سرمايهداري مبارزه ميكرد، از وقتي كه در
انتخابات پيروز و رئيس جمهور برزيل شد، سياست مماشات با ايالات متحده
را در پيش گرفت و در گردهمآيي پورتوالگره در سال گذشته وقتي مخالفان
جهانيسازي از لولا پرسيدند كه در برابر روند جهانيسازي اقتصادي
ايالات متحده چه سياستي را در پيش خواهيد گرفت، گفت من مخالفت نميكنم
ولي براي سهم بيشتر برزيل در منطقه با ايالات متحده چانهزني ميكنم.
اين ضربه مهمي بود به موقعيت لولا بين مخالفان جهانيسازي.
س.
روندآتي جهاني سازي را چگونه ميبينيد؟
ج.
اگر در مقابل ليبراليسم نو ايستادگي نشود و روند فعلي جهانيسازي متوقف
نشود، آينده كشور ما چيزي شبيه آرژانتين امروز ميشود، ورشكسته، بدهكار
و با توليد متوقف و ايستا. ايران كشوري ميشود وارد كننده كالاهاي غربي
و تنها راه برون رفت سياست ايستادگي با اتكا به جنبشها اعم از جنبش
زنان و دانشجويان و كارگران است، اين جنبشها ميتوانند ابتكار عمل را
در مقابل دولت در دست بگيرند و جهان ديگر مخالفان جهانيسازي را محقق
سازند. جهاني سازي استعماري و استثمار به شكل نوي آن از طرف جنبشها و
نه از طرف دولتهاي كشورهاي مستقل مورد اعتراض قرار گرفته است. چون
دولتها به هرحال گرايش به قدرت دارند و براي بقاء قدرت با يكديگر كنار
ميآيند و بيشترين آسيب را مردم، تودههاي زحمتكش، زنان، اقوام در
حاشيه، ضعيفان ميبينند. اين جنبشها راديكالترين مخالفان جهانيسازي
هستند و بيشتر از دولتهاي خودشان در مقابل اين روند ايستادگي ميكنند.
س.
جنبشهاي فمينيستي چه رويكردي به مسأله جهاني شدن دارند. خواهان جهاني
شدن هستند يا مخالف آن؟
ج.
طبيعتاً بحث فلسفي مربوط به زنان به ايران هم كشيده شد. اين بحثها در
ايران به جنبههاي جامعهشناختي، تاريخي و سياسي محدود شده بود. به نظر
من مدرنيته زن را از نيروي كارخانگي به نيروي كار كارخانهاي تبديل
كرد. يعني زني كه پيشتر در خانه به پخت و پز و كارهاي معمول خانه مشغول
بود اكنون همپاي مردان در كارخانهها كار ميكرد. در چنين وضعيتي ديدگاههاي
فلسفي مدرن كه معمولاً معتقد به تكامل خطي هستند، فكر ميكنند وضع زنان
در دوره سرمايهداري بهتر از دوره پيش سرمايهداري است. در حالي كه به
زعم من در دوره سرمايهداري زنان باز هم استثمار ميشوند. انتقادات پساساختارگرايي
و پسامدرنيسم دو رويكرد متفاوت در فمينسيم به وجود آورد. يكي موضع پوچگرايي
نسبت به جنبشها كه در اصل تمايلي به فعاليت ندارند. رويكرد دوم،
رويكرد فعالانه به پستمدرنيسم از طرف فمينيسم است، بدين ترتيب موج سوم
حركت آغاز ميشود.
در
ايران هم شاهد همين وضعيت هستيم. برخي جنبشهاي فمينيستي ايران مخالف
تمركزگرايي هستند و بدينترتيب رويكرد فعال نسبت به پستمدرنيسم دارند.
در مورد جهانيسازي از بالا هم اين جنبشها فعال هستند؛ ارتباط جهاني
با زنان، ارتباط جنبشهاي آلترناتيو مثل جنبشهاي كارگري، محيط زيست و
فرهنگي نوين از آن جمله است. آنها تلاش ميكنند با ايجاد هارموني و
هماهنگي و ارتباطات شبكهاي با يكسانسازي جهاني شدن مقابله كنند.
س.
با توجه به ديدگاههايي كه دارم، به مسأله آگاهي اهميت زيادي ميدهم،
خوب با توجه به آنچه گفتيد آگاهي زنان نسبت به اين موضوع در ايران چقدر
است و آيا امكان ادامه اين جنبشها وجود دارد؟ البته بگويم كه اعتقادي
ندارم كه جنبش فمينيستي صرفاً زنانه است.
ج.
بله، همانطور كه اشارهكرديد جنبشهاي فمينيستي جنبشهاي صرفاً زنانه
نيستند و ما با مسايل مربوط به
Gender (جنسيتي)
در ساختار اجتماعي روبرو هستيم. مرد و زن هر دو زنداني مسايل جنسيتي
هستند و هر دو بايد رها شوند. گرچه در وضعيت فعلي رابطه سلسله مراتبي
باعث شده است تا مردان هم در كليشههاي زنانه محبوس شوند، ولي اگر
مردان به وضعيت خود آگاهي يابند به تعالي آنها هم كمك ميكند. اگر مرد
و زن هر دو رها شوند، ديگر هويتهاي خود را براساس عناصر جنسيتي موجود
نميسازند، به نوعي در نقش جنسيتي موجود ساختارشكني ميكنند. به همين
دليل ما شاهد حضور مردان در جنبش فمينيستي هم هستيم.
در
مورد سئوال شما بايد بگويم كه جنبش فمينيستي هم وضعيتي مشابه جنبش
كارگري دارد كه گاه گرايشهاي امپرياليستي در بين آنها ديده میشود.
مثلا پس از پايان جنگ ايران و عراق كارگران مهماتسازي سوئيس به اين
مسأله اعتراض كردند؛ چرا كه جنگ كارخانه آنها را به حركت در ميآورد و
اكنون خطر بيكاري در بين آنها ديده ميشد. اين مسأله در مورد جنبش
فمينيستي هم صادق است. فمينيستهاي ليبرال در آمريكا گرايش به جهانيسازي
دارند مثلاً خواهان حضور بيشتر زنان در منطقه عراق هستند، در حالي كه گرايش
راديكال در مقابل جهانيسازي ميايستد و با آن مقابله ميكند، به نوعي
بايد صفبنديها را شناخت و آنها را از يكديگر متمايز كرد.
س.
لطفاً كمي بيشتر در مورد مسأله جهانيسازی و روند فعلي آن در ايران
توضيح دهيد.
ج.
در ايران دو جناح حكومتي داريم. بنيادگرايي راست بيشتر با شکل فعلی
جهانيسازي مخالف است و فقط خواهان جهانيسازي اسلامي است. جناح ديگر
يا دوم خرداد يا ليبرالهاي اسلامي جهانيسازي را ميپذيرد در صورتي كه
طرف مذاكره خود آنها باشند. اگر دقت كنيم، ميبينيم كه آنها مذاكرات
بسيار جدي با غربيها داشتهاند. در نهايت آنها درها را به روي كشورهاي
سرمايهداري مانند فرانسه، آلمان و ژاپن باز گذاشتهاند. هم اكنون
سرمايههاي فرانسوي، ايتاليايي، آلماني و ... منابع طبيعي را به غارت
ميبرند و ظاهراً اسمش جهانيسازي نيست.
منبع
: سایت رستا
مصاحبه کنندگان : دلارام.علی و سینا انصاری اشلقی |