بازگشت به صفحه نخست

 

منطقه بحرانی یا بحران منطقه ای

جعفر پويه

منبع: سايت ديدگاه

شنبه اول اسفند 1383 – 19 فوریه 2005

 

طرح خاورمیانه بزرگ، برنامه ای است که در دستور کار آمریکایی ها در منطقه قرار دارد، این طرح یک سلسله واکنش هایی را برانگیخته و باعث بوجود آمدن بحرانی جدید در منطقه شده است. سوای این طرح، منطقه خاورمیانه از بحرانی قدیمی که همچون زخمی به چرک نشسته است، رنج می برد. دومین دوره ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش که راست ترین کابینه آمریکا در چند سال اخیر را بکار گرفته است، و باتاکید او در سخنرانی آغازین دوره دوم ریاست جمهوری بر روی دفاع کامل از اسرائیل به عنوان یک هم پیمان، و ایما و اشاره او به ایران، یکباره هر دو این بحرانها بر هم منطبق شد و حاصل آن هول و هراس و دستپاچه شدن دولتهای منطقه و سردرگمی بین آنها شده است. برای بررسی ماهیت این بحران دوگانه باید ابتدا به سابقه آن بازگشت و با کنکاش به علت و علل آن پی برد. وجود دولت جنگ طلب در اسرائیل و درگیری در یک جنگ یک جانبه و تمام عیار با مردم فلسطین و دولتهای همسایه یکی از کانونهای این بحران، و منابع سرشار نفتی کانون دیگر آن است. هرچند در گذشته موقعیت ژئوپولیتیک بعضی از کشورها به دلیل جنگ سرد جذابیت داشت ولی پس از فروپاشی شوروی این فاکت به خودی خود موضوعیت خود را از دست داده است. جنگ فرسایشی اسرائیل در منطقه و اشغال مناطقی از کشورهای همجوار، و بن بست مذاکرات صلح با فلسطینیان، همچون استخوانی در این زخم مانده و دولت اسرائیل آگاهانه از حل و فصل آن پرهیز می کند. زیرا موجودیت آن همچون تالی اش جمهوری اسلامی بر بحران استوار است و صلح در منطقه یکی از خطراتی است که آنها را تهدید می کند. به همین دلیل مشابهت های فراوانی در عملکرد دولت های دست راستی اسرائیل با جمهوری اسلامی می توان یافت. اما از همه جالبتر آن است که این دو دولت در مواقع ضروری به یکدیگر نان قرض می دهند و برای ادامه حیات به زبانی دیگر هوای یکدیگر را دارند. برای مثال جنگ ایران و عراق یکی از آنهاست. با شروع جنگ بین دو کشور همسایه یعنی ایران و عراق، عملن جبهه جدیدی از جانب ایران بر علیه اعراب باز شد. در این جبهه جدید که سردستگی آن در دست یک مسلمان تند رو و دوآتشه قرار داشت، با تئوری صدور انقلاب شروع شد و چیزی نگذشت که مشخص شد که هدف از این کار فتح قدس و نابودی اسرائیل است. زیرا خمینی اعلام کرد که راه قدس از کربلا می گذرد و اسرائیل باید از صحنه روزگار حذف شود. این به معنی آن بود که باقی دولتهای به ظاهر مسلمانی که در این مسیر قرار دارند، حساب کار خود را بکنند. حکومت عربستان سعودی تهدید شد و مصر در راس یکی از دشمنان قرار گرفت و نام قاتل انور سادات رئیس جمهور مصر بر یکی از خیابانها تهران قرار گرفت و....

همزمان کشورهای عرب منطقه با یک شوک قوی روبرو شدند. آنها که تا کنون مشروعیت خود را در جنگ با دولت غاصب اسرائیل توجیه میکردند، به یکباره با حکومتی مسلح به ایدئولوژی خودی روبرو شدند که آنها را به مبارزه می طلبید. ارتش عراق که یکی از سدهای مستحکم در برابر اسرائیل در لبنان بود، به سرعت به جبهه جدید اعزام شد و با خارج شدن آنها از لبنان اسرائیل حمله کرد و حکایت کشتار آن سالهای پناهندگان فلسطینی و اشغال لبنان را خود می توانید پی بگیرید. دولتهای مصر و عربستان و سوریه که با دشمن جدید روبرو شده بودند، به فکر چاره افتادند و کشتارهای ارتش اسرائیل را یا ندید گرفتند و یا اصلن متوجه آن نشدند. اما تجاوز به همین جا ختم نشد. اسرائیل با حمله برق آسا تاسیسات اتمی عراق را بمباران کرد و علت آنرا هم کمک به مردم ایران و ایران دوستی اسرائیل دانست!! زیرا از دیر باز به ایرانیان علاقه داشته است !؟. در حالیکه حکومت ایران آمریکا را حامی صدام اعلام می کند، رامسفلد هم در یک دیدار با صدام به او قول کمک نظامی می دهد. اما رئیس جمهور آمریکا در جریان کمک مالی به کنتراها در السالوادور و ایران گیت گیر می کند و مشخص می شود که در زدوبند بازار سیاه تسلیحات نظامی بین المللی، اسرائیل با اجازه آمریکا برای ایران اسلحه تهیه می کند و لبه شمشیری را که برای فتح قدس از راه کربلا حرکت کرده را خود تیز می نماید. در این مورد می توان شواهد بسیاری ارائه داد، اما برای ورود ما به این مبحث به همین مقدار بسنده می کنم.

اما منابع نفتی که در معادلات اقتصادی روز جهان جایگاه ویژه ای را دارد. استخوان شیک و خوش نمایی است که دهان هر سگ دله ای را آب می اندازد. صدور دموکراسی به کشورهای منطقه، «مقایسه کنید با صدور انقلاب»، با توجیه حقوق مردم تحت ستم ، بیرقی است که سرکوبگر ترین حکومت های جهانی طلایه دار آن است. ارتشی تادندان مسلح به همراه با آدمکشان حرفه ای اجاره ای ضد انسان، اسم خود را ارتش آزادیبخش گذاشته و در سر راه خود انسانها را از زن و کودک و پیر و جوان را به گلوله می بندد. ظاهرن به همان تمثیل خودمانی حقشان را کف دستشان می گذارد.

هرچند هماورد دو جبهه در سطح بین الملل برای جهانی سازی یا تقسیم مجدد جهان را نباید نادیده گرفت. اما عراق پس از افغانستان ضعیف ترین حلقه در منطقه است. صدام که از یک جنگ قابل توجیح با ایران و یک اشغال غیر قابل توجیه در کویت فرسوده شده است. در زیر ذره بین قرار دارد. تحریم اقتصادی رمق حکومت و مردم را کشیده و دیپلماسی عراق برای حل و فصل بحران به بن بست می رسد. بخش بزرگی از جامعه جهانی با این حمله مخالف است، اما آمریکا می داند که اگر میوه رسیده را نچیند فاسد می شود. بنابراین در یک حمله برق آسا عراق را اشغال می کند و چنگال خود را بر روی منابع نفتی محکم. بجز وزارت نفت عراق آمریکا باقی کشور را به شیوه جنگهای ماقبل تاریخ به تاراج می دهد و ملات بسیار خوش خوراکی برای وسایل ارتباط جمعی وابسته تدارک می بیند. عراقی که نماد توحش است با نام "علی بابا" که سابقه آنرا کمپانی والت دیسنی در فیلمهای کارتونی برای مردم آمریکا جا انداخته، می شناساند. موزه ها و خانه ها و مراکز اقتصادی و مالی و... غارت می شوند و عراق در سایه ارتش مدرن به دوران توحش پامیگذارد. اثری از مدنیت و بنیانهای اجتماعی و اقتصادی عراق باقی نمی ماند. مردم سرگردان در خیابانها و بدون آب و برق و سوخت و غذا، چه باید بکنند؟ بجز دراز کردن دست گدایی به سوی متجاوز، چاره دیگری دارند؟ تحقیر و تحقیر. صدقه آمریکایی است که عراقی را سرپا نگه می دارد و اگر از آنان تمکین نکنند، باید از گرسنگی و تشنگی بمیرند و یا گلوله ای از تفنگ خیلی مدرن یک نظامی اهل کشوری بسیار متمدن، بار تحقیر را از دوش او بردارد و الا زندان ابو غریب است و تجاوز و شکنجه. اما در طرف دیگر تنها درآمد یکی از کنسرنهای نفتی آمریکایی چنان سرسام آور است که با شنیدنش چشمها از حدقه بیرون می زند. باور کردنی نیست، پس از حساب سازی های شرکت های مختلف آمریکایی و رسوایی های مالی آنان، یکباره تنها درآمد خالص اکسان موبیل 250.3 میلیارد دلار می شود. این یعنی خیر و برکت جنگ. منهای اینکه گریبان حریفهای سیاسی آمریکا درچنگ اوست و می تواند با کنترل بازار نفت و تکانهای شدید به بازار، بسیاری را از میدان بدر و یا خفه کند. اشتباه نکنیم، "نفت سوخت نیست، نفت اسلحه است" و با این اسلحه چه ها که نمی شود کرد. اروپایی های هم پیمان آمریکا در این تجاوز آنچنان سبیلشان با نفت چرب شده است که هرگز حاضر به معامله دیگری نیستند. برای آنان در کشورهای خودشان هم که مشکل سوخت گریبان مردم را گرفته و نشانه های بحران خود نمایی می کند، چندان مهم نیست. زیرا دولت های دست راستی با قول سخت گیری بر علیه خارجی ها و محدود کردن آنها بر سر کار آمده اند، آنچنان پرشتاب حقوق و امکانات اجتماعی مردم را محدود کرده اند که مردم همگی از وحشت، همچون اسبهای گاری سربالا، یکدیگر را گاز می گیرند. حال چگونه می شود این همه مشکلات را با محدود کردن مهاجرین و پناهندگان حل کرد؟ باید از رای دهندگان پرسید که به این کار نام دموکراسی داده اند. به هر حال این اسلحه دوکاره نفت هم در خارج کاربرد هم در داخل، همچون کشور خودمان.

حال با این مقدمه وارد بحرانی می شویم که با مانور وزیر امورخارجه آمریکا یعنی کوندالیزا رایس در اروپا شروع می شود. او که تور اروپایی اش را از اسرائیل شروع می کند، «حالا اسرائیل چه ربطی به اروپا دارد» زمینه را برای ورود بوش یعنی اربابش آماده کرده است. بوش که بزودی وارد اروپا می شود از قبل نیز گفته است که یکی از محورهای گفتگو ایران است. اما قبل از ورود بوش به اروپا و پس از سفر رایس، اتفاقی در لبنان می افتد که به یکباره معادلات جدیدی را باز می کند. در یک اقدام تروریستی رفیق حریری نخست وزیر سابق لبنان به قتل می رسد. به گفته کارشناسان بمبی که در اتومبیل جاسازی شده بود، از نوعی است که حتمن دست یکی از سازمانهای اطلاعاتی پیشرفته درکار است. زیرا شکل و نوع بمب و کارکرد آن به گونه ای بود که کار سازمانهای به ظاهر فعال در محل نمی تواند باشد. هنوز صدای بمب به گوش دیگران نرسیده است که آمریکا سفیر خود را از دمشق فرا می خواند و با این عمل انگشت اتهام را به سوی سوریه نشانه می رود. این در حالی است که هیچگونه نشانه ای در اثبات این مدعا وجود ندارد. اما از جانب دیگر در لبنان کشورهای اروپایی بویژه فرانسوی ها منافع بسیاری دارند«همچون عراق». جرج بوش هم می خواهد با شیراک دیدار کند. این یک طرف ماجرا.

طرف دیگر رفیق حریری که خود مسلمان حنفی و دست پرورده و تحت حمایت عربستان سعودی است، در این ماجرا حذف می شود. عربستان سعودی که تحت فشار آمریکا اولین انتخابات تمام تاریخ خود را برگزار کرده و در یک نمایش مضحک که نام آنرا انتخابات گذاشته بودند. چند شیخ و وابسته خانواده های آنان به صندوق نیز مزین شدند. عربستان یکی از پاهای تحریم نفتی سال 74 است که باید اینبار با حواس بازتری حرکت کند. برای خلوت کردن لبنان که در همسایگی اسرائیل قرار دارد. ابتدا پای عربستان را قطع کردند تا بداند که این تنها ارتش سوریه نیست که در لبنان حضور دارد. انگشت اشاره به طرف سوریه و اخراج آنها از لبنان، حزب اله لبنان را با طرف حساب دیرینه اش یعنی اسرائیل تنها می گذارد. بی دلیل نیست که شیخ حسن نصراله رهبر حزب اله لبنان در سخنرانی خود خواستار انتخابات در لبنان شد و درخواست کرد که خروج ارتش سوریه از لبنان را به رای بگذارند. در این ماجرا به جز رفیق حریری که مجلس ختمش هم برگزار شد، چند دولت و کشور دیگر درگیرند؟

قبل از هردولت دیگری دو حکومت ایران و سوریه که همچون دو گربه ماست ریخته وحشت زده شده اند، یک همگرایی کهنه را تجدید می کنند و جبهه ای مشترک تشکیل می دهند. این جبهه که از صدقه سر سالی یک میلیون تن نفت مجانی وجود داشت، با سفر "محمد ناجی عطری" نخست وزیر سوریه شکلی جدید به خود میگیرد. جالب است که تا کنون این حکومت ایران بود که با تطمیع دولت سوریه با نفت سعی میکرد که حمایتش را به سیاستهای خود جلب کند و سوریه هم با سیاست نشستن بین دو صندلی، تا کنون هر جا که به نفعش بوده به نفع و هرجا که نبوده بر علیه حکومت ایران موضع گرفته است. اما اینبار ماجرا شکل دیگری است. تهدید جدی تر از آنست که سوری ها با عشوه شتری حاضر به کنار آمدن باشند. اینبار آنها پیش قدم شده اند و جبهه مشترک با پیشنهاد سوری ها شکل می گیرد. به هرحال در مقابل موج انفجار ماشین رفیق حریری دیواری از یک جبهه مشترک ساخته می شود تا امواج حاصل از آن در همان منطقه بماند و به ایران نرسد. همزمان با این توافق به یکباره شبکه تلویزیونی العالم که تحت سرپرستی سپاه قدس قرار دارد خبر جعلی حمله به تاسیسات اتمی بوشهر را منتشر می کند. مرگ رفیق حریری و تظاهرات بر علیه سوریه که از قبل برنامه ریزی شده و امکان دارد که دامن حزب اله لبنان را نیز بگیرد، از صدر اخبار به زیر کشيده می شود و همه نظرها به سوی بوشهر جلب می شود. سر دوربین های تلویزیونی از لبنان به طرف ایران می چرخد و خبرها یکی پس از دیگری میرسد. انفجار قارچی شکل، هواپیمای بیگانه، راکت، باک بنزیین هواپیما و در نهایت انفجار در معدن سنگ. حالا دیگر رفیق حریری با نکیر و منکر تنها می ماند. پرده نمایش بزرگی است و هرکدام بخوبی نقش خود را می دانند و به سرعت برای یکدیگر برنامه ریزی می کنند. از ظاهر قضیه اینطور بر می آید که حریف بخوبی می داند که چگونه باید بازی کند. اما با همه این شامورتی بازیها اصل بازی در جایی دیگر جریان دارد. عزم جزم آمریکایی ها برای تایین تکلیف کردن در منطقه به این آسانی هایی که حکومت سوریه و ایران درنظر گرفته اند نیست. به قولی یکبار جستی ملخک دوبار جستی.... اظهار نظرهای سرجنبانان حکومت ایران در برابر این ماجرا آنقدر حقیرانه و کوچک است که انگار کودکانی ابزار و وسایل والدین خود را بازیچه قرار داده است. نگاهی به نظریات تئورسین یک بخش از این جکومت برای دخالت در تصمیم سازیها از همه جالبتر است. تشبیه خود به گربه مرتضا علی که هر طور انداخته شود، چهار دست و پا فرود می آید. آنقدر کودکانه است که حرفی برای گفتن باقی نمی گذارد. این جماعت که به اسباب بازی "یویو" بیشتر شباهت دارند، امر بر آنها مشتبه شده است که گربه مرتضا علی اند. آنان باید باور کنند که در بازگشت از یک مسیر رفته باید کاملن خلاف مسیر حرکت کنند تا به جای خود بازگردند. به زبانی دیگر برای بازگشت از مسیر حرکت با شعار و خیال اصلاح گرایی بدون نتیجه و تا انتها، مسیری ضد آن و بغایت غیر انسانی را پیش رو می گذارد. این حرکت را اگر به بی چشم و رویی گربه تشبیه کنیم، بی ربط نیست که احتمالن گربه حضرت هم از آن بی بهره نبوده است. زیرا این گربه های اشرافی آنچنان ناز پرورده اند که موقعی که در حال فرود اند، اگر نه مینی ضد گربه در زیر پا ببینند، بلکه حضور تله موش خانگی نیز آنها را وادار به غسل نجاست می کند. اما دولت سوریه در این بین همچون غریقی است که در موقع غرق شدن به هر خار و خاشاکی متوسل می شود. دست به دامن حکومت ایران شدن به معنی آن است که در صورت بروز بحران نظامی آنها ایران را نیز با خود به زیر آب خواهند برد. هرچند در آخرین لحظات نوشتن این مطلب خاویر سولانا رییس سیاست خارجی اتحادیه اروپا اعلام کرد که ایران پذیرفته که بازرسان سازمان انرژی اتمی بدون اطلاع قبلی از سایتهای ایران دیدن کنند. این به معنی پذیرفتن کامل کنترل بین المللی بر پروژه اتمی رژیم است. اما مشکل در همین جا خلاصه نمی شود. زیرا اتحادیه اروپا طرح یک سیستم نظامی و یا ارتشی را برای خود تصویب کرده است و این یعنی که ناتو که پیمانی اروپایی آمریکایی است دارد ضرورت وجودی خود را از دست می دهد. حضور بوش رئیس دولت نظامی آمریکا در اروپا بیش از اینکه به موضوع ایران مربوط شود به این مسئله باز می گردد. بوش که در گذشته اروپایی ها را عقب مانده و کهنه نامیده بود، حالا به این نتیجه رسیده است که خود وارد اروپا شده و توهین هایی را که به اروپایی ها کرده است را پس بگیرد. آلمان و فرانسه از قبل اعلام کرده اند که پیمان سیاسی نظامی ناتو ضرورت وجودی خود را از دست داده است و تبدیل به ابزار سیاست آمریکا شده است. 26 کشور عضو ناتو با یکه تازی های ژنرالهای آمریکایی که خود را فاتحان جنگ سرد می دانند، ناراحتند و به شدت از روابط موجود رنج می برند و بحث های روابط دموکراتیک در این پیمان بیش از هر چیز دیگری به چشم می آید. حالا پیمان نظامی و دموکراسی؟ ارتش و اختیار؟ این دیگر حرفی است که از زبان رییس هلندی ناتو شندینی است. او در گفتگو با تلويزیون هلند می گوید که: "ناتو یک پیمان سیاسی است نه نظامی". این تغییر جهت دادن از نظامی به سیاسی چه وقت و کجا انجام گرفته را باید از ژنرالهایی که کمرشان زیر بار مدالهای جنگی خم می شود پرسید. هفته آینده نیز رییس ناتو برای دیدار به اسرائیل می رود و باید دید در آنجا محور مذاکرات چه و چگونه خواهد بود. زیرا اگر اتحادیه اروپا همچون گذشته از فلسطینیان حمایت کند و خواهان حل و فصل مشکلات شود، یک پای این بحث در آنجا انجام خواهد گرفت. به هر حال ضربه ای که در لبنان وارد شد، امواجی را برانگیخت که از تهران تا برلین و پاریس را آشفته کرده است. معماری این بحرانها آنچنان است که چند پهلو است و در هر کرانه آن عده ای زیر این امواج له می شوند و یا به نوایی می رسند. مرکز این بحرانها در خاورمیانه است و همه کشورهای منطقه و درگیر در آنجا احساس آرامش نخواهند کرد. اینکه هرکس به اندازه سهم خود از این بحران بهره مند می شود، حکایت دیگری است. یکی می بازد و دیگری می برد. ضلع برندگان این بازی کجاست؟؟