بازگشت به صفحه نخست

 

‏« توسعه »  حقيقت يا اسطوره؟

پرسش و پاسخ با سمير امين و سرژ لاتوش

منبع: شماره اول مجله لبناني « بدائل » ( بديلها )

مترجم: مجتبي طالقاني‏

 

در ميان اصطلاحات اقتصادي سياسي ، « توسعه » از جمله نادر ‏مفاهيمي بوده كه كمترين اتفاق نظري در مورد آن به وجود ‏نيامده است . سال 1949 رئيس جمهور وقت ايالات متحده ، ‏بدنبال ظهور كشورهاي تازه استقلال يافته ، اجراي سياست « ‏توسعه » را با هدف ادغام اين كشورها در اقتصاد جهاني ‏اعلام داشت ، سپس سازمان ملل « توسعه » را بعنوان يكي از ‏كارپايه هاي خود مورد توجه قرار داد و سازمانهاي ويژه اي ‏در رابطه با آن بوجود آورد، بدنبال آن دولتهاي پيشرفته ‏سرمايه داري صنعتي و نهادهاي مالي اقتصادي وابسته به آنان ‏و در راسشان  بانك جهاني و صندوق بين المللي پول بهمراه « ‏خبرگان اقتصاد» در شمال و جنوب همين هدف را پي گرفته و ‏ميانگين رشد اقتصادي را معيار تحول جوامع و استقرار آنها ‏قرار دادند.‏

كشورهاي جنوب بمدت نيم قرن « توسعه » رابه سرلوحه برنامه ‏هايشان تبديل كردند ، جنبشهاي اجتماعيي بپاخاست . ‏سياستهاي اقتصادي اجتماعي چندين بار مورد بازنگري قرار ‏گرفت .

سخن از شكست و حدود موفقيت اين سياستها به پيش ‏آمد و برخي خواستار كنار گذاردن آن و پيش گرفتن توسعه ‏ديگري  با اتكاء بر « توسعه انساني » شدند و برخي ديگر ‏توسعه نيروهاي اجتماعي را راه نجات يافتند . در سال 2002 ‏كنفرانس ژوهانسبورك تحت تاثير جريانات هوادار محيط زيست  « ‏توسعه پايدار» را به پسوندهاي قبلي افزود....‏

تا كجا ميتوان در مفهوم توسعه تجديد نظر نمود ؟  آيا تحول ‏و ارتقاء جوامع بشري بدون توسعه امكان پذير است ؟ آيا ‏ميتوان بغير از توسعه ها يي كه تاكنون شاهد اجرا و نتايج ‏آن بوده ايم از توسعه ديگري سخن بگوئيم ؟ با اين مقدمه  ‏نقطه نظرهاي دو تن از صاحب نظران در اين زمينه  : « سمير ‏امين » اقتصاددان و تئوري پرداز نظريه « توسعه درونزا » ‏و « سرژ لاتوش » منتقد تئوريهاي « توسعه » ، به نقل از ‏شماره اول مجله لبناني « بدائل » ( بديلها ) در زير مي ‏آيد:‏

مجتبي طالقاني‏

 

پرسش و پاسخ با سمير امين

ـ با توجه به تحولات اقتصادي پيش آمده  به « توسعه » ‏چگونه مي نگريد؟ آيا در اين رابطه تغييراتي در ديدگاههاي ‏شما بوجود آ مده است ؟

ـ بي ترديد تحولات ، بازبيني و نقد آنچه را كه به عنوان « ‏توسعه مردمي »  يا « درون زا »‏

معروف شده، ايجاب ميكند ، زيرا شرائط و اموري كه در ‏رابطه مستقيم با آن هستند دائما در معرض تغيير و تحول اند ‏‏: سرمايه داري تغيير ميكند و خودش را با چالشهاي ناشي از ‏ماهيتش و مقاومتهاي توده ايي كه در مقابلش بپا ميخيزد ‏انطباق ميدهد ، بنابر اين غير ممكن است بتوان  امر توسعه ‏و قطع وابستگي را با فرمولهاي حاضر و آماده و قابل اجرا ‏در هر زمان و مكان محدود نمود. ‏

بايد باتوجه به آموزه هاي تاريخي و تحولات ناشي از جهاني ‏سازي سرمايه داري ، در اين مفاهيم بازنگري نمود . فراموش ‏نكنيم كه همه انقلابهاي توده ايي كه از سه چهارم قرن گذشته ‏تاكنون بر ضد سرمايه داري بپاخاسته بر محور « درون زايي» ‏و « قطع وابستگي » بوده ، همچنانكه در تجارب سوسياليستي و ‏جنبشهاي آزاديبخش ملل جهان سوم شاهد آن بوده ايم ، اما ‏امروز بايد اين كوششهاي تاريخي را مورد نقد دوباره قرار ‏دهيم و از درسهاي موفق و شكستهاي آن بويژه در رابطه ‏تنگاتنگ با جوانب ديگر آنها در زمينه ارتقاء نيروي توليد ‏، آزادي ملي ، پيشرفت اجتماعي و دمكراسي ، درس بگيريم.‏

امواج فراگير آزادي ملي كه پس از جنگ جهاني دوم ، جهان ‏سوم را در برگرفت ، منجر به روي كار آمدن رژيمها و ‏دولتهاي جديدي گشت ، « برنامه هاي توسعه اي » زاده شد ‏كه هدف استراتژيك خود را  « مدرن سازي » و تامين استقلال ‏با تكيه بر « مبادله جهاني » قرار ميداد ، اما اين ‏استراتژيها در عمل نه به قطع وابستگي بمعناي واقعي آن ، ‏بلكه به انطباق فعال با نظم جهاني انجاميد . ازينرو 20 ‏سال پس از موفقيت ظاهري، به عقبگرد و بازتوليد ‏كمپرادوريسم ( نمايندگي بازرگاني اقتصادهاي بيگانه در ‏خلاف جهت اقتصاديات ملي ) اقتصاد و جوامعي حاشيه اي ، در ‏جهت خواستهاي « اقتصادجهاني»  انطباق ساختاري با  ‏الزامات جهاني سازي سرمايه داري، خاتمه يافت.

 ‏

ـ از زمان انتشار كتابتان « تناقض در عرصه جهاني » ‏نظريه مركز و پيرامون ، همچنان در ميان ديدگاههاي سياسي ‏جهان سومي رواج دارد ، تا چه حدي معتقديد كه جهان سوم ‏ميتواند راه رشدي مستقل از منافع شركتهاي چند مليتي ‏درپيش گيرد؟

ـ در كتابي كه اخيرا تحت عنوان « پس از سرمايه داري در ‏حال اضمحلال » منتشر كرده ام سعي كرده ام به اين سئوال ‏پاسخ گويم ، بطور خلاصه حرف من اينست : جهاني سازي سرمايه ‏داري ذاتا قطبي كننده است ، اگر به آن به عنوان شيوه ‏توليد بنگريم ميبينيم كه بر يك بازار سه بعدي متكيست:  ‏بازار توليدات كار اجتماعي ، بازار سرمايه و بازار كار ‏‏. اما اگر به آن بعنوان نظم اجتماعي واقعا موجود بنگريم ‏، در مي يابيم كه تنها بر پايه گسترش بازار جهاني در دو ‏بعد اولي متكيست . زيرا بازار كار جهاني با وجود مرزهاي ‏سياسي ميان كشورها، عليرغم جهاني سازي اقتصادي ( تكميل ‏نشده) در تعارض است . بدين ترتيب ، سرمايه داري واقعا ‏موجود، قطب بندي در عرصه جهاني رابيش از پيش تشديد ‏ميكند ، تحول نابرابر ناشي ازآن به خشنترين و بيسابقه ‏ترين شكل خود رخ مينمايد . اين تضاديست كه گذار ازآن ‏درچارچوب منطق سرمايه داري ناممكن است . عليرغم آنكه ‏سرمايه داري خود پايه هاي اقتصادي جامعه جهاني را بوجود ‏آورده ، از پيش بردن منطق جهاني سازي تا فرجام نهايي آن ‏ناتوان است . به نظر من جهاني سازي تضاد بين « توسعه خود ‏محور» و آنچه بصورت شكل نوين توسعه فراگير مطرح شده را ‏لغو نميكند . بي ترديد ما وارد دوران نويني از جهاني سازي ‏سرمايه داري شده ايم كه در آن قطب بندي با سازوكارهاي ‏تازه اي صورت ميگيرد. از دوران انقلاب صنعتي تا اواسط قرن ‏گذشته در تفاوت ميان كشورهاي صنعتي و غير صنعتي نمايانگر ‏ميشد، سپس صنعتي سازي تا حدودي به كشورهاي پيراموني منتقل ‏گشت و مشكل را به عرصه هاي جديدي راند : تسلط بر ‏تكنولوژي ، سرمايه ، ارتباطات و تسليحات .با اين وجود ‏آيا بايستي از ساختن اقتصادي بر محور خود و اولويت بخشيدن ‏به ايجاد بخشهاي فعال و قادر به رقابت كلي در بازار جهاني ‏دست برداريم؟ ( هم چنانكه بيان جديد نظريه قديمي مدرن ‏سازي پيشنهادميكند) انتخاب اين راه معنايش تاييد تضاد ‏ميان اين بخشهاي نوسازي شده كه تمامي درامدهاي ملي را ‏ميبلعد ، است با ذخائر غير قابل جذب و در نهايت فقر و ‏فاقه بيشترمردم.‏

بنابراين گريزگاهي بجزانتخاب « توسعه درون زا » در مقابل ‏ما وجود ندارد ، البته اين يك اصل كليست ، اما تبديل آن ‏به زباني استراتژيك سياسي و اجتماعي امري ديگر ، گذار ‏طولاني ، معبري اجباريست كه راه ديگري بجز آن متصور نيست : ‏با برپايي جامعه اي ملي مردمي آغاز و با اقتصادي بر محور ‏خود همراه ميگردد.

ـ  اما شما در كتابتان اذعان ميكنيد كه بعد مسلط در ‏اقتصاد ، جهانيست ، پس چه چيزي از اقتصاد محلي باقي ‏ميماند؟

ـ آيا پيوستن اكثر طبقات حاكم در جهان به پروژه مسلط ‏نئوليبرال بمعناي از ميان رفتن « سرمايه ملي »تنها به اين ‏دليل كه سرمايه فرامليتي ( يا جهاني شده) تسلط و پويايي ‏بيشتري دارد ، است؟

طرح چنين مقوله اي حتي اگر پاسخ مثبت ‏باشد، اشكالات عديده اي بوجود مياورد . سرمايه فرامليتي ‏در اختيار سه قلوي ايالات متحده ، اروپا و ژاپن است و از ‏اين باشگاه كشورهاي شرق و جنوب مستثني شده اند ، در اين ‏كشورها  تنها در برابر ما بورژوازيهاي كمپرادور يعني ‏كانالهاي تسلط سرمايه چند مليتي باقي ميمانند . اين همان ‏چيزيست كه در لحظه تاريخي كنوني با آن روبرو هستيم . در ‏طول قرن بيستم در چارچوب نقض منطق اصلي سرمايه داري  ‏وظيفه «پيوستن » يا « انجام كاري ديگر » به اشكال مختلف و ‏بر حسب زمان و مكانهاي متفاوت با يكديگر مخلوط گرديد ، و ‏امروزه بدون پرده پوشي بايد گفت كه اولي خود را تحميل ‏كرده   بطوريكه توسعه عملا با « استراتژي انضمام » مترادف ‏گشته است . دگرگوني شرايط جهاني و پيراموني ، در ابتدا ‏خيزشي بوجود آورد كه روند ادغام در جهاني سازي را تسهيل ‏نمود .اما پس از استهلاك، اين استراتژيها وارد مرحله تلاشي ‏خود شده اند و هم اكنون  ،بحران  انطباق دوباره را از ‏سرميگذرانند كه خود باعث ناممكن شدن ادغام ميگردد . بدين ‏ترتيب راه براي انتخاب گزينشهاي ديگري چون توسعه متكي  ‏به خود همچنان باز است.

ـ چگونه اجراي چنين توسعه اي با توجه به تسلط منطق بازار ‏و محدوديت قدرت مانور كشورهاي پيراموني ميسر است ؟

ـ تاكنون توسعه، در فرايند انباشت در كشورهاي مركز ‏تبلور يافته و اين روند شيوه هاي گوناگون رشد اقتصادي ‏ناشي از آن را مشخص نموده است .  به اين معني توسعه  ‏اساسا محكوم به پيروي از روابط اجتماعي دروني در مركز و ‏همزمان روابط خارجي بخدمت گرفته شده  براي آن ، مي باشد . ‏در كشورهاي پيراموني فرايند توسعه از تحولات در كشورهاي ‏مركز تبعيت نموده و در نوعي وابستگي به آن اتصال پيدا ‏كرده است . از اينرو  من خواهان  توسعه بر محور خود در ‏كشورهاي پيراموني و فراهم آوردن شرائط مناسب پنج گانه ‏زير براي جداسازي توسعه محلي از وابستگي هستم :‏

‏1ـ سياستهاي دولت ، بايد تامين كننده مازاد توليد ‏كشاورزي پيشرفته با قيمتهاي مناسب باشد.‏

‏2ـ حضور رسمي نهادهاي مالي ملي اي كه تضمين كننده استقلال ‏نسبي آنها در برابر سرازير شدن سرمايه شركتهاي چند مليتي ‏باشد .‏

‏3ـ تسلط محلي بر بازار توليدات اساسي ملي

‏4ـ سلطه محلي بر ثروتهاي طبيعي كه لازمه اش توانايي دولت ‏در بهره برداري از آنها و يا حفظشان بعنوان ذخيره ، است.‏

‏5ـ تسلط محلي بر تكنولوژي به معناي امكان بازتوليد آنها ‏حتي اگر وارداتي باشند ( مثل لوازم يدكي ، تجهيرات و فن ‏آوري ...)

ـ در كتاب جديدي كه تحت عنوان : « جهان عرب ، چشم ‏اندازهاي ميان مدت »  منتشر كرده ايد ، مشكل اصلي در ‏اين كشورها را نظام مملوكي خوانده ايد كه از زمان صلاح ‏الدين تاكنون دوام يافته است ، همچنين به قدرت برخي از ‏كشورهاي جهان سوم در زمينه رقابت ، تكنولوژي و امكان ‏اشغال مواضع استراتژيك ، اشاره نموده ايد . آيا فكر ‏نميكنيد كه اين دولتها از اعمال هرگونه اراده اي براي ‏تحت تاثير قرار دادن استراتژي آمريكا ناتوانند؟

ـ امروز ، طبقات رهبري كننده در اين جوامع بحكم ماهيت ‏تاريخيشان  ، آينده و خواستهاي خود را در چشم انداز ‏سرمايه داري جهاني كنوني مي بينند و چه بخواهند و چه ‏نخواهند تابع استراتژيهاي آنها طبق الزامات توسعه سرمايه ‏داري جهاني هستند ، ازينرو آنها توانايي انتخاب گزينش ‏قطع وابستگي را ندارند ، از سوي ديگر اجراي اين ‏استراتژيها به طبقات خلقي تحميل ميشود و آنها سعي خواهند ‏كرد از طريق قدرت سياسي شرايط زندگي خود را تغيير دهند ‏و از آثار غير انساني توسعه قطبي كننده سرمايه داري ‏رهايي يابند ، اين تحولات ممكن است به عكس العملهايي ‏بيانجامد كه امروز ديدن آنها ناممكن است . پس اگر بپذيريم ‏كه « جهان نوين » تنها مرحله ديگري از توسعه طلبي ‏امپرياليسم قديم است و قطب بندي بدرجه اي بمراتب خشنتر ‏از مراحل قبلي رسيده ، آيا چنين وضعيتي ، نه تنها براي ‏طبقات قرباني فقر عمومي ، بلكه حتي براي اقشاري از ‏طبقه حاكم ويا  هر نيروي سياسي اجتماعيي كه بخواهد در ‏موضع رهبري جامعه قرار گيرد ، قابل قبول است ؟

 

ـ بنا براين شما مرحله جديد را امپرياليسمي نوين ‏ميدانيد؟

ـ آري من تسلط سرمايه جهاني شده را بمثابه مرحله جديدي ‏از امپرياليسم ميدانم اما بر خلاف امپرياليستهاي قبلي ‏كه دائم در ستيز بين خود بودند ، امپرياليسم جديد دسته ‏جمعي و دربرگيرنده سه قلوي ايالات متحده ، اروپا و ژاپن ‏است . در برنامه « ما بعد استعماري » آنان هيچ نشانه ‏اي از كاهش شدت تضاد بين مراكز مسلط و كشورهاي پيراموني ‏ديده نميشود ، بلكه بر عكس اين تضاد تشديد شده و در ‏چارچوب هژموني طلبي آمريكا قرار ميگيرد . از اين زاويه ‏، امروزه غير ممكن است بتوان نظم امپرياليستي نوين را ‏بطور « مسالمت آميز » و با تكيه يكجانبه بر تسلط ‏اقتصادي ، اداره نمود و هر چه پيشتر برويم اين امر ‏ناممكنتر از پيش  نيزخواهدشد . لذا پناه بردن به اعمال ‏خشونت سياسي و سپس مداخله نظامي ، نيازي حياتي براي ‏اجراي اين برنامه ليبرال و گذار باصطلاح« ليبرالي» آنست ، ‏اين امر بنوبه خود امپرياليسم دسته جمعي را واميدارد ‏تا از هژموني ايالات متحده تبعيت كنند ، زيرا تنها اين ‏دولت است كه توانايي انجام وظيفه فرماندهي نظامي ‏دخالتگريهاي شمال در جنوب را دارا ميباشد .‏

و البته همپيمانان و موتلفين آمريكا بهاي اين « خدمات » ‏را از طريق  « اسناد مالي » و نقدا در قبال مزاياي ‏اقتصاديي كه از آنها بهره مند ميشوند، ميپردازند.همچنين ‏فراموش نكنيم كه يكي از جوانب برنامه ايالات متحده در ‏تسلط منظم نظامي بر كره خاكي، تامين سرازير شدن سرمايه ‏ها به اين كشور است.

ـ شما در سخنرانيهاي متعددي كه در فرومها و محافل ضد ‏جهاني سازي ايراد داشته ايد خواستار تشكيل جبهه اي از ‏نيروهاي شمال و جنوب براي رويارويي با نهادهاي وابسته به ‏جهاني سازي ليبرالي نظامي شده ايد . آيا اين دعوت در حد ‏خود بمعناي ضرورت در پيش گرفتن شيوه هايي از نبرد در ‏رابطه با ماهيت دشمن نيست ؟

ـشيوه هاي امپرياليستي با اعمال نوعي آپارتايد در عرصه ‏جهاني همراه بوده  ، بنابراين پيش شرط اصلي به شكست ‏كشاندن اين  برنامه  ، به حركت درامدن نيروهاي مخالف آن ‏در شمال و جنوب است . ديديم كه چگونه مقابله با سازمان ‏جهاني تجارت و طرح خواستهاي كشورهاي جهان سوم در جهت ‏لغو بدهيهاي آنها و يا خواست از ميان برداشتن استعمار ‏و... ضرورت وجود ديدگاهي همه جانبه براي سازماندهي ‏رويارويي با پيشروي جهاني سازي ويرانگر را كه بخشهاي ‏وسيعي از مردم را در شمال و جنوب تهديد ميكند ، نشان ‏داد .پيشبرد اين نبرد ، ارائه طرحي درازمدت با تكيه بر ‏آلترناتيوهايي انساني وايجاد تحولي همه جانبه را الزام آور ‏ميكند و در اين راه بايستي گردهم آييهاي بزرگ منطقه اي ‏بويژه در ميان كشورهاي پيراموني و نيز در مناطق ديگر ‏جهان چون اروپا بوجود آيد ، اولويت به ابزارهاي ‏مدرنيزه كننده در عرصه جهاني داده شود و همزمان در جهت ‏رهايي تدريجي از معيارهاي تنگ نظرانه سرمايه داري ‏مبارزه نمود . طبيعتا ساختن چنين بنايي، پشت سرگذاردن ‏مرزهاي سامانه هاي صرفا اقتصادي را در مقابل ما قرار ‏ميدهد ، تشكيل تجمعات سياسي بزرگ، پايه هاي ايجاد جهان ‏چند قطبي آينده  را بوجود خواهدآوردو توسعه درون زا و ‏قطع وابستگي، در اين گستره ، نقطه اتصال بين گردهمايي ‏هاي منطقه اي بزرگي كه به آن اشاره كردم ، خواهد بود ‏‏...‏

 

گفتگو با « سرژ لاتوش »  ‏

 

ـ بيش از ربع قرن است كه شما « توسعه » را محكوم ميكنيد ‏بطوريكه اين دشمني به يكي از ويژگيهاي ديدگاه شما تبديل ‏شده ، ممكن است كمي در اين مورد توضيح دهيد؟

ـ از حدود بيش از 40 سال پيش آرزويي بزرگ براي مردم ‏جهان سوم زاده شد كه مشابهت هايي به آرمان سوسياليسم ‏براي پرولتاريا در كشورهاي مغرب زمين داشت ، اما اين ‏آرزو از بن و اساس خود مشكوك بود زيرا پس از خروج از ‏اين كشورها و پايان اشغال مستقيم، خاستگاه اصلي آنرا ‏ماترك استعمار سپيد تشكيل ميداد ،بعد از آن بود كه « ‏توسعه » با ماجراجويي غربي و براي استعمار جديد اين ‏كشورها و فعال نمودن چرخه اقتصادي كه حال بخوبي جوانب ‏آنرا ميشناسيم ، آغاز گشت . مضمون واقعي و اعلام شده ‏اين توسعه عبارت بود از كشاندن  آنها بسمت ميانگين رشد ‏، انباشت سرمايه و نتايج مثبت و منفي شناخته شده آن  ‏‏: رقابت بيرحمانه ،  افزايش شكافهاي اجتماعي  بيسايقه  ‏و چپاول بي حد وحصر طبيعت . اين برنامه به شيوه اي ‏پدرسالانه اعمال گرديد : دولتهاي ثروتمند به توسعه ‏كشورهاي كمتر پيشرفته كمك ميكنند و در نهايت ، مسئولين و ‏رهبران  جديد كشورهاي تازه استقلال يافته  اين طرحهاي ‏توسعه را به ملتهايشان بعنوان تنها راه حل مشكلاتشان ‏ارائه ميدهند . دولتهاي مزبور تاكنون شانس خود را با ‏ماجراجوئي توسعه آزموده اند و ما تا ابد ميتوانيم در ‏مورد شرائط عيني موفقيت  كامل يا ناقص مدرنيزاسيون، ‏بحث كنيم  ، اما هركسي ميتواند بدون نياز به گشودن اين ‏پرونده قطور دريابد كه وضعيت بوجود آمده نه براي ‏توسعه برنامه ريزي شده و نه براي ليبراليسم مناسب ‏نبوده اند . نخبگان حاكم در كشورهاي نوخاسته خود را ‏درگير تضادهايي ميبينند كه هيچ راهي براي خروج از آنها ‏وجود ندارد : از يكسو يارايي مخالفت با برنامه توسعه و ‏نتايج آن چه در عرصه مدرنيزاسيون وچه آموزش و پرورش ، ‏بهداشت ، دادگستري ، بوروكراسي و تكنولوژي را در خود نمي ‏بينند و از سوي ديگر ناتوان از ساختن آن هستند . بويژه ‏آنكه موانع اقتصادي متعددي در برابر آنها قرار گرفته ‏كه ورود شان  به عرصه جهاني رقابت را ناممكن ميكند . ‏اما توزيع شكوفائي بين شمال و جنوب « خرده پاره اي » ‏براي جنوب و فراغ بالي براي شمال و دادن تصويري از ذوب ‏شدني جهاني را به ارمغان آورده است . در طول 30 سال ( ‏از سال 1945 تا سال 1975 ) ارقام، نتيجه سياستهاي ‏توسعه را اينچنين نشان ميدهد :‏

طبق گزارش « برنامه توسعه سازمان ملل » ثروت در كره ‏زمين 6 برابر افزايش يافته ، حال آنكه ميانگين درامد ‏‏100 كشور از ميان كشورهاي آمارگيري شده بطور بيسابقه ‏اي پائين آمده است ، ميانگين اميد به زندگي سقوط كرده ، ‏حال آنكه ثروت 3 تن از ثروتمندترين افراد جهان بيش از ‏ثروت 48 كشور فقير بوده و اموال 15 تن ازاين ثروتمندان ‏با توليد ملي همه كشورهاي آفريقايي جنوب صحرا برابر ‏است ! بهرحال برنامه توسعه شكست خورده و اكنون آخرين ‏نفسهايش را ميكشد . دليل آن اينكه بيشتر مراكز بررسي و ‏تحقيق در مورد توسعه ،يا درشان تخته شده و يا با ‏دشواريهاي فراواني روبرو شده اند . بحران تئوري توسعه ‏كه در سالهاي 1980 آغاز آن اعلام شده بود هم اكنون به ‏مراحل پاياني خود رسيده است ، ديگر مفهوم توسعه در ‏محافل « جدي » بين المللي همچون بانك جهاني ، صندوق بين ‏المللي پول و سازمان جهاني تجارت ، رواجي ندارد . در ‏كنفرانس داوس ، حتي به عنوان موضوع بحث هم  مطرح نشد ، ‏آنچه از آن باقي مانده ، « اصلاحات ساختاريست».

 ‏

ـ اما شما ويژگي پيشرو بودن توسعه را كه لااقل براي ‏متفكران جهان سوم  مهم است ناديده ميگيريد؟

ـ در سايه اقتصاد جهاني شده ، جائي براي نظريات خاص و ‏ويژه  « دولتهاي جنوب » باقي نميماند. ما در برابر ‏جهاني واحد و امپراتوريي يكجانبه نگر قرار داريم . ‏براي آنكه سيماي مشخصي ارائه دهيم ميتوانيم از جهاني ‏سازي آنچناني كه هست شروع كنيم ، اين جهاني سازي ما ‏را به توسعه همچنانكه تاكنون وجود داشته است ميراند . ‏اين همان چيزيست كه ما نخواسته ايم آنرا آنطور كه هست ‏ببينيم ، يعني بالاترين مرحله رشد ممكن و واقعي و نفي ‏مفهومي اسطوره اي از توسعه !  گفته وقيحانه « هنري ‏كيسينجر » را به خاطر آوريم كه گفت : « جهاني سازي ‏چيزي نيست جز نام جديدي براي سياست هژموني طلبانه ‏آمريكا » ما دائما با شعارها و ايدئولوژيهايي روبرو ‏هستيم كه سعي دارند به نقشه هژموني طلبي غرب مشروعيت ‏بدهند . شاخص اصلي اين برنامه استعمار و توسعه است ، ‏در واقع توسعه ادامه استعمار باوسائلي ديگر بوده و  ‏جهاني سازي كنوني نيز چيزي نيست جز تداوم توسعه به ‏شيوه هايي ديگر. پس بايد بين توسعه  بمعناي اسطوره اي ‏آن  و توسعه بعنوان واقعيتي تاريخي تمايز قائل شويم.

 ‏

ـ چگونه اين دو مفهوم را از يكديگر جدا ميكنيد ؟

ـ ديدگاههاي اسطوره اي در رابطه با توسعه به فراواني ‏در نوشته هايي كه به اين امر پرداخته اند يافت ميشود ‏، كافيست يكي از آنها را بازكنيم تا آرزوها و توهمات ‏نويسندگان  آنرا خارج از فرايند تاريخي اقتصادي ‏اجتماعي فرهنگي در اين كشورها مشاهده كنيم . گزارش « ‏كميته جنوب » در سال 1990 بوضوح نشانگر اين ديدگاه ‏اسطورهاي در مورد توسعه است . اين گزارش از توسعه ‏واقعي صحبت ميكند كه عبارتست از : «  فرايندي كه به ‏انسانها اجازه ميدهد تا با اتكاء به خود زندگي ‏شرافتمندانه و اميدبخشي را پايه ريزي نمايند »  روشن ‏است كه چنين توسعه اي در هيچ  مكاني در جهان صورت ‏نگرفته و آنچه تحت اين عنوان عملا اتفاق افتاده ، قبل ‏از هر چيز مكانيسمي از ريشه كني و وابستگي بيشتردر اين ‏كشورها بوده است .. « توسعه واقعا موجود » ي كه از دو ‏قرن پيش بر جهان حاكم بوده  مسبب اصلي كليه  مشكلات ‏اجتماعي و مسائل زيست محيطي  ، مهاجرت ، فقر  ، بي ‏مسكني و انواع آلودگيها بوده و نشانگر منطق سرسخت ‏اقتصاديست كه نه جائي براي احترام به طبيعت باقي ‏گذارده و نه جائي براي احترام به انسانيت . توسعه ‏موجود خود را بعنوان حقيقت جلوه گرميسازد و توسعه ‏جايگزين چيزي جز عوامفريبي نيست.

ـ ميخواهم بار ديگر به مسئله پيشرفت بازگرديم ، شما ‏متهم هستيد كه دريافتتان از توسعه پيشاپيش هر نوع ‏پويايي تاريخ بشريت را محكوم كرده و آنرا به خارج از ‏دوران تاريخي پرتاب ميكند ؟

ـ آيا نقد توسعه در تضاد با پيشرو بودن است ؟! اگر ‏بخواهيم از تنگنايي كه وضع موجود براي ما پيش آورده ‏است خارج شويم بايستي از نقد ليبراليسم و سرمايه داري ‏عبور كنيم وبه بازنگري در مورد نظمي كه ارزشهاي ‏انتقادات مذكور به آنها استناد ميكنند بپردازيم . ‏منظورم اينست كه دو مقوله زمان و مكان چگونه درك ‏ميشود ، ايمان داشتن به پيشرفت يعني چه و معناي كنترل ‏طبيعت چيست؟  از اين زاويه بالا بردن سطح شناخت اصلي ‏ضرورت مييابد ، همچنين بايد دو مقوله پيشرفت و پيشرو ‏بودن را ازيكديگر جدا نمود . براي قضاوت در مورد ‏پيشرفت كافي نيست به آنچه كه پيشرفت به ما عرضه ميكند ‏بپردازيم بلكه بايد به آنچه كه ما را از آن محروم ‏ميسازد نيز توجه كنيم . روشنتر بگويم اگر ما تجديد نظر ‏ريشه اي در مورد مفاهيم مدرنيته را لازم ميدانيم ، اين ‏بمعناي آن نيست كه ما علم و تكنولوژي را نفي ميكنيم . ‏من هيچگاه پنهان نميكنم كه غربي هستم و همچنان آرزوي ‏پيشرفت آن مراتسكين ميدهد ، اما آنچه من در پي آن هستم ‏بهبود كيفيت زندگيست و نه بالا بردن نا محدود توليد محلي ‏يا ملي ، من براي زيبائي شهرها و مناظر طبيعت ، خلوص ‏چشمه سارها و سلامت محيط زيست هم  مبارزه ميكنم ، ‏خواستار بهبود هوائي كه تنفس ميكنيم و طعم خوردنيها هم ‏هستم و معتقدم كه كارهاي زيادي  كه هم پيشروانه و هم ‏معقول است بايد در اين زمينه ها و بر ضد سر و صداهاي ‏گوشخراش ، حمايت از فضاي سبز  ، گياهان و حيوانات و ‏نجات ميراث هاي طبيعي و فرهنگي بشريت .. صورت گيرد . ‏اينها اضافه ميشود به پيشرفتهايي كه ميبايستي در رابطه ‏با دمكراسي محقق گردد . تحقق چنين برنامه « ضد ‏ميانگينهاي رشد و گسترش» ي به ايدئولوژي و ديدگاه ويژه ‏اي از پيشرفت تعلق دارد كه لازمه اش بكارگيري تكنيكهاي ‏دقيق و يگانه ايست كه بيشتر آنها را بايد اختراع نمود . ‏بنا براين منصفانه نيست كه برخي ما را مخالف تكنولوژي ‏يا پيشرفت بدانند ، اين خواستها حداقلهاي اعمال حق هر ‏شهرونديست.

ـ در برخي از كتابهايتان ادعا كرده ايد كه نظرياتتان ‏چه در كشورهاي شمال و چه در جنوب قابل اجراست ، چگونه ‏چنين چيزي ممكن است در حاليكه توسعه را استعماري ‏ميدانيد ؟

ـ فكر نميكنم من در هيچ كجا نوشته باشم كه ديدگاههايم ‏چه در شمال و چه در جنوب قابل اجراست ، بر عكس هميشه ‏گفته ام كه متعلق به شمالم و شهروندان جنوب ، تنها خود ‏آنان هستند كه ميتوانند مشكلاتشان را حل كنند ، من ‏بطور ويژه اي معتقدم كه توسعه و بناي جامعه بديل ، ‏الزاما به يك شيوه در شمال و جنوب تحقق نخواهد يافت ، ‏بطور مثال در شمال كم كردن فشار بر اوزون خواستي است كه ‏هر عقل سليمي آنرا تحميل ميكند و همزمان يكي از شروط ‏عدالت اجتماعي و محيط زيستي است ، اما اين مسئله فعلا در ‏برنامه كشورهاي جنوب حضور ندارد، زيرا با آنكه آنها تحت ‏تاثير ايدئولوژي ميانگين رشد اقتصادي هستند اما اكثرا ‏عليرغم آنكه از عواقب منفي رشد اقتصادي كشورهاي شمال ‏رنج ميبرند ، هنوز با عوارض « رشد سريع » روبرو نيستند ‏‏. اين بدان معني نيست كه آنها بايد رشدشان را كاهش دهند ‏، بلكه برعكس بايد عقب ماندگي تاريخي خود را كه سالها ‏بوسيله استعمار و امپرياليسم نظامي اقتصادي فرهنگي ‏،به آنان تحميل شده جبران نمايند و تنها رسيدن به چنين ‏وضعيتي ، پيش شرط در پيش گرفتن راه حلهاي مناسب براي ‏مشكلاتشان خواهد بود .‏

 

توضيحات سمير امين در مورد پاسخهاي سرژ ‏لاتوش

 

شكي نيست كه من و لاتوش در نقد سرمايه داري ( همچنانكه ‏ماركس چنين كرد ) اتفاق نظر داريم . در همين چارچوب هر ‏دوي ما به نقد اصولي و عملي «توسعه »  در چارچوب ‏سرمايه داري يا مترادف با آن مي پردازيم . انتقاد من به ‏‏« سوسياليسم هاي واقعا موجود » از زاويه كنار گذاردن « ‏‏ انجام كاري ديگر » و در پيش گرفتن سياست  « انضمام » ‏يا سوار بر موج شدن بوده است ، من بارها نوشته ام كه ‏آنچه در اين تجربيات ساخته و پرداخته شد « سرمايه ‏داريي بدون سرمايه داران » بود كه مي بايستي روزي تحت ‏تاثير فشار واقعيات به « سرمايه داريي با سرمايه ‏داران» تبديل گردد.  اما نكته ديگري كه ترجيح ميدهم ‏با او به توافق برسم اينست كه رشد « نيروهاي مولده »  ‏با رشد « نيروهاي ويرانگر » همزمان ميباشد ، من در ‏كتابهايم تاكيد خاصي بر اين بعد ويرانگرانه انباشت ‏داشته ام ، بطوريكه هر بار سرمايه داري از مرحله اي ‏به مرحله ديگر انتقال يافته ، اين امر به اوج خود ‏رسيده و امروز بقاي بشريت را مورد تهديدي واقعي قرار ‏داده است . ‏

در مقابل مطمئن نيستم كه ما ديدگاه مشتركي در مورد ‏برنامه جامعه اي كه ميخواهيم پس از سرمايه داري بنا ‏كنيم داشته باشيم . انتخاب من شخصي و فراگير است و ‏معتقدم نميتوان « مدرنيته » تاكنون موجود را در انحصار ‏سرمايه داري و در چارچوبهاي تنگ آن قرار داد ، در اين ‏چارجوب برخي تعابير لاتوش  از جمله ( وارد آوردن اتهامهاي ‏ريشه اي به ارزشهاي مدرنيته ) را  شبهه آميز ميدانم . ‏شيوه من متفاوت است . من نقطه آغاز خود را برتضادهاي ‏مدرنيته سرمايه داري قرار ميدهم تا عبور از آن و گذار ‏به مدرنيته سوسياليستي واقعي و رها شده از بند  « ‏اكونوميسم »  كه از ويژگيهاي تفكر بورژواييست را مطرح ‏كنم .‏

اما آنچه نظر مرا بيشتر جلب ميكند ، بي اعتنايي لاتوش  ‏به استراتژيهايي است كه ميبايست براي  «تغيير جهان » ‏در پيش گرفت ،  چنانكه براي اوبطور خلاصه كافيست « چرخ ‏پيشرفت را متوقف نمائيم »  حال آنكه ما به استراتژيهاي ‏درازمدتي نيازمنديم كه تحقق بخش انتقال از سرمايه داري ‏جهاني شده به سوسياليسم جهاني باشد . همچنين او در ‏مباحثات مربوط به اين استراتژي شر كت نميكند و. فقط از ‏توقف  « فرايند پيشرفت » دفاع ميكند و به نتائجي كه ‏قطب بندي ناشي از توسعه سرمايه داري تحميل ميكند و ‏مردمي كه قرباني آنند و به پيشرفت درجهت تقويت نيروي ‏توليديشان نيازمندند ... كاري ندارد . ما نميتوانيم ‏آينده را بسازيم درحاليكه 80% بشريت در چنگال فقرند . ‏با آنكه اين توسعه ضروري نيز ميتواند با تضادهايي نه ‏تنها در جهت انضمام به سرمايه داري پيشرفته ، بلكه در ‏مقايسه با « انجام كاري ديگر »  روبرو شود ، اين وظيفه ‏ماست كه اين تضادها را مطرح ودر جهت عبور از آنها كوشش ‏كنيم . ‏