ژاک دريدا فيلسو نامدار فرانسوى در سن ۷۴ سالگى چشم از جهان فرو بست
يکشنبه ١۹ مهر ١٣٨٣ – ١٠ اوت ٢٠٠۴
پايگاه اينترنتى "کورير" روز يکشنبه ازمرگ "ژاک دريدا" فيلسوف فرانسوى در سن ۷۴ سالگى خبر داد. به گزارش ايرنا اين پايگاه ينترنتى نوشت: اين فيلسوف و دانشمند فرانسوى جمعه شب بر اثر سرطان پانکراس (لوزالمعده ) چشم از جهان فرو بست.
اخبار روز - "ژاک دريدا" در ۱۵ ژولاى سال۱۹۳۰ در"الگرين" از شهرهاى فرانسه متولد شد و تحصيلات خود را در پاريس به پايان رساند وسرانجام به عنوان دستيار علمى در دانشگاه عالى هاروارد در آمريکا مشغول به کار شد.
وى درعين حال که دردانشگاه سوربون پاريس به عنوان استاد ممتاز تدريس مى کرد،به عنوان استاد ميهمان دردانشگاه هاى آمريکا نيز به خدمت مشغول شد.
حاصل ازدواج او با يک خانم روانکاو به نام "سيلويانا اگاسينسکى " يک فرزند پسر است.
شبکه خبری بی بی سی نير در اين مورد نوشت: او در حيات دانشگاهی اش در دانشگاه سوربن فرانسه و تعدادی از دانشگاههای
آمريکا تدريس کرده بود و می توانست ادعا کند که از معدود فلاسفه اواخر قرن بيستم است که علاوه بر دانشجويان و دانشگاهيان، مردم عادی نيز با نامش آشنا بودند.
البته اين به معنا نيست که نظريه های دريدا قابل فهم همگان بود.
ژاک دريدا با نظريه معروف به "ساختار شکنی" شهرت جهانی يافت، يعنی به باور وی، هر نوشته ای دارای لايه های معنای است که طی روندی تاريخی و فلسفی پديد آمده و روی هم قرار گرفته اند و بدين ترتيب هر نوشتار می تواند معانی ای داشته باشد که نويسنده اش از آن بی خبر باشد.
او اعتقاد داشت که با تجزيه و تحليل نحوه چيده شدن واژگان در کنار يکديگر برای تشکيل عبارات می توان به معانی پنهان متون پی برد.
انتشار آرای ژاک دريدا در سالهای دهه شصت ميلادی تأثير شگرفی بر محافل دانشگاهی، بويژه در آمريکا برجای گذاشت اما در سال 1992 هيأت علمی دانشگاه کمبريج در انگلستان با اهدای دکترای افتخاری اين دانشگاه به وی مخالفت ورزيدند و نوشته هايش را "ياوه انديشيهايی" خواندند که "مرز ميان تخيل و واقعيت" در آنها مشخص نيست.
ژاک دريدا که زاده خانواده ای يهودی در الجزاير بود در کنار فعاليت علمی و پژوهشی در زمينه دفاع از حقوق مهاجران در فرانسه نيز فعاليت می کرد و به مبارزه با تبعيض نژادی در آفريقای جنوبی می پرداخت و همچنين از مخالفان سياسی در دوران برقراری نظام کمونيستی در چکسلواکی حمايت می کرد.
سال گذشته زندگی ژاک دريدا در فيلمی مستند به تصوير کشيده شد که در يکی از صحنه های آن، سازنده فيلم در حالی که در کتابخانه شخصی ژاک دريدا ميان انبوه کتابها سرگشته است از او می پرسد: "آيا همه اين کتابها را خوانده ای؟" و پاسخ می شنود که: "نه فقط چهار تای آنها را خوانده ام اما همان چهار تا را خيلی خيلی دقيق خوانده ام".
كيواندخت قهارى – رادیو آلمان
فرستنده فرانس اينفو گزارش داد كه ژاك دريدا، بنيانگزار مكتب فلسفى ”ساختار شكنى“، در روز جمعه هشتم اكتبر بر اثر بيمارى سرطان درگذشته است. فيلسوف فرانسوى ژاك دريدا يكى از پرنفوذترين و بحثبرانگيزترين فيلسوفان فرانسه بود.
دريدا مبتكر نوعى نقد ادبى است كه در ادامه و در تقابل با مكتب ساختارگرايى قرار دارد و از اين رو به ان عنوان پساساختارگرا را دادهاند. عنوان ديگر اين مكتب ساختارشكنى است، چون هدف آن برچيدن لايههاى معنايى ساخته شده در طول تاريخ يك متن است تا از اين طريق بتوان به معناهاى زيرين آن متن دست يافت.
آثار دريدا از دهه ۱۹۸۰ ميلادى به ويژه در دانشگاههاى امريكا و نيز در آلمان طرفداران بسيار يافتند. منتقدان دريدا به وى انتقاد مىكنند كه رسالههاى وى براى خوانندگان تنها تا حدى قابل فهماند.
ژاك شيراك در باره دريدا گفت: ”فرانسه دريدا را به عنوان يكي از بزرگترين فيلسوفان جهان و يكى از مهمترين شخصيتهاى عصر حاضر به جهان هديه داده است.“
دريدا در سال ۱۹۳۰ در خانوادهاى يهودى در الجزاير به دنيا آمد. در سال ۱۹۵۲ به تحصيل فلسفه در دانشگاه نخبهپرور اكول نورمال سوپريور پرداخت و از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۴ در دانشگاه سوربن پاريس تدريس كرد. وى از آغاز دهه ۱۹۷۰ در دانشگاههاى امريكا درس ميداد.
در ايران مدتهاست دريدا مطرح است و از وى نام برده مىشود. در باره او برخى ترجمهها انجام شده است، اما به ندرت چيزى از خود او. البته بايد يادآور شد كه شهرت دريدا در ايران حاصل تامل و تعمق و كار جدى بر روى آثار وى نيست و در حد نقل نه چندان دقيق اين يا آن نكته از وى باقى مىماند.
بی بی سی - ژاک دريدا، يکی از نام آورترين فلاسفه معاصر فرانسه در سن هفتاد و چهار سالگی بر اثر بيماری سرطان در يکی از بيمارستانهای پاريس در گذشت.
او در طول حيات دانشگاهی اش در دانشگاه سوربن فرانسه و تعدادی از دانشگاههای
آمريکا تدريس کرده بود و می توانست ادعا کند که از معدود فلاسفه اواخر قرن بيستم است که علاوه بر دانشجويان و دانشگاهيان، مردم عادی نيز با نامش آشنا بودند.
البته اين به معنا نيست که نظريه های دريدا قابل فهم همگان بود.
ژاک دريدا با نظريه معروف به "ساختار شکنی" شهرت جهانی يافت، يعنی به باور وی، هر نوشته ای دارای لايه های معنای است که طی روندی تاريخی و فلسفی پديد آمده و روی هم قرار گرفته اند و بدين ترتيب هر نوشتار می تواند معانی ای داشته باشد که نويسنده اش از آن بی خبر باشد.
او اعتقاد داشت که با تجزيه و تحليل نحوه چيده شدن واژگان در کنار يکديگر برای تشکيل عبارات می توان به معانی پنهان متون پی برد.
انتشار آرای ژاک دريدا در سالهای دهه شصت ميلادی تأثير شگرفی بر محافل دانشگاهی، بويژه در آمريکا برجای گذاشت اما در سال 1992 هيأت علمی دانشگاه کمبريج در انگلستان با اهدای دکترای افتخاری اين دانشگاه به وی مخالفت ورزيدند و نوشته هايش را "ياوه انديشيهايی" خواندند که "مرز ميان تخيل و واقعيت" در آنها مشخص نيست.
ژاک دريدا که زاده خانواده ای يهودی در الجزاير بود در کنار فعاليت علمی و پژوهشی در زمينه دفاع از حقوق مهاجران در فرانسه نيز فعاليت می کرد و به مبارزه با تبعيض نژادی در آفريقای جنوبی می پرداخت و همچنين از مخالفان سياسی در دوران برقراری نظام کمونيستی در چکسلواکی حمايت می کرد.
سال گذشته زندگی ژاک دريدا در فيلمی مستند به تصوير کشيده شد که در يکی از صحنه های آن، سازنده فيلم در حالی که در کتابخانه شخصی ژاک دريدا ميان انبوه کتابها سرگشته است از او می پرسد: "آيا همه اين کتابها را خوانده ای؟" و پاسخ می شنود که: "نه فقط چهار تای آنها را خوانده ام اما همان چهار تا را خيلی خيلی دقيق خوانده ام".
در زیر یک سخنرانی از پاک دریدا به نقل از وبلاگ سرگشتگیها آورده می شود
غم بی کران
سخنراني دريدا در باره مرگ ژيل دلوز
به نقل از سايت اوراکل - برگردان امين قضايي
شنبه، 19 مهر، 1382
چيز هاي زيادي براي گفتن هست كه من تمام آن را باز نخواهم كرد . با مر گ ژيل دلوز تحولات زيادي براي ما و براي خود من اتفاق افتاده است . همه مي دانيم كه دلوز از قبل بيمار بود و حتي به آنچه دير يا زود بوقوع مي پيوست آگاه بوديم اما هنوز غم بي كران آن ما را فرا گرفته است . ژيل دولوز ، متفكر حوادث و حركت و جريان بود و تا آخر هم متفكر حوادث باقي خواهد ماند . من بارها آنچه را كه در مورد حادثه در مهمترين كتابش يعني منطق حواس اورده است در سال 1969 خوانده ام . وي مي گويد : « از ميل تا اشتياق ، كه رابطه معيني با هم دارند هيچ تغيير به جز تغيير در اراده وجود ندارد ، جهشي براي كل بدن كه اراده ارگانيكي اش را با اراده روحي اش معاوضه مي نمايد . فرد آنچه را كه واقعا اتفاق مي افتد اراده نمي كند بلكه چيزي را براي ان اتفاق، اراده مي كند . چيزي كه هنوز با آنچه كه اتفاق افتاده است سازگار نيست . مطابقت واقعيت با قوانين مبهم ، يك سازگاري شايد خنده آور : حادثه . چيزهاي زيادي در مورد دلوز از آنزمان كه من با وي آشنا شدم مي توانم بگويم . من با فكر كردن به او از وي تشكر مي كنم . از آغاز تمامي كتابهايش ( اما اول از همه نيچه ، تفاوت و تكرار و منطق حواس ) نه تنها براي من انگيزشي براي تفكر بودند بلكه حتي تا حدي مغششو كننده بوداند و من با آبا افكار خودم پيوستگي خاصي مي ديدم . ممكن كسي بگويد من با كلماتي و عبارات مخصوص به خودم مانند استراتژي ،حركت ، رفتار و نوشتار مهمتر از گفتار اختلاف مشهودي با دلوز دارم . اما در باب آثار دلوز مثلا اينكه تفاوت يكي اپوزيشن ديالكتيكي نيست وجه اشتراك داريم و اينكه در تفاوت و تكرار دلوز اين موضوع آمده است كه اختلاف ، امر تقليل پذير به تناقض نيست و مفهومي ژرف تر را بر عهده مي گيرد و حتي گفتن تكرار شاد گونه بله به نيز نوعي اختلاف است . ( اختلاف در خود تكرار گونه است ) . با وجود اختلاف ها ، من بيش از هر كس ديگري خود را به آثار دلوز نزديك احساس مي كنم . با و جود ايراداتي كه من به آنتي اوديپ او وارد مي كردم اما هرگز مباحث وي را در تناقض با خود نديده ام . ( يك روز ميان من واو وقتي از دانشگاه نانت برمي گشتيم و سوار ماشين مي شديم ميان من و او در باب مباحث اسپينوزا كه وي مطرح كرده بود ، بحث شديدي در گرفت . وي همواره فلسفه را ايده اي از مفاهيم آفرينشي در نظر مي گرفت . ) من فقط مي توان بگويم كه اين اختلاف ها هرگز مانع دوستي من و او نشده بود. بين ما فضاي دوستي كميابي وجود داشت كه جا دارد در اين جا بدان اشاره كنم . اين دوستي فقط بدين سبب نبود كه ما دشمنان يكساني داشتيم . ما يكديگر را خصوصا در ده سال آخر كمتر مي ديدم . اين درست است . اما هنوز مي توانم صداي خنده اش را بشنوم . وي كلمه متفكر را كه من هم اكنون در مورد او به كار بردم دوست نداشت وي با كلمه « فيلسوف » بهتر كنار مي آمد. وي مدعي بود كه بي گنا ه ترين فلسفه سازنده / انجام دهنده را دارد . هيچ شكي نيست كه كار وي اثر عميقي در فلسفه قرن به جا گذارد . اثري كه خود بي مانند باقي خواهد ماند . اثر يك فيلسوف بزرگ و يك پروفسور بزرگ . تاريخ فلسفه اي كه خود مبدع آن بود ( رواقيون ، اسپينوزا ، هيوم ، كانت ، نيچه ، برگسون ) هرگز خود را در همان قلمرو فلسفي خاصي محدود نكرد . وي در مورد ادبيات ، نقاشي ، سينما . پروست ،كافكا ، ملويل و ... مطلب نوشت . من همواره نحوه رفتارو گفتارش با تلويزيون ، مطبوعات و خبرنگاران را مي پسندم و سعي مي كند به همان روش بي نقص وي سخن بگويم .براي مثال يكبار به ليبراسيون در مورد يك هزار قلمرو ، چنين گفت : « فرد مي بايست بداند كه چه چيزي در قلمرو كتابها در جريان است . در جند سال اخير همه مي دانيم كه ما در هر حوزه اي دوره اي انفعالي داشته ايم . اما هيچ دليلي وجود ندارد كه فكر كنيم كتابها در اين انفعال كم حرف بوده اند . مردم همانطور كه فضاهاي دادرسي، اقتصادي و سياسي به وجود مي اورند در حال ساز و كار تاسيس فضاي كتابخانه اي نيز هستند كه كاملا مي تواند ارتجاعي ، پيش ساخته و مقاوم و در عين حال شكننده باشد . من معتقد م كه تشكيلات ليبراسيون مي بايست مورد تحليل قرار گيرد.چيزي كه بدتر از سانسور است . وي ميگويد : « فيليكس گوتاري و من همواره ماركسيسم باقي مانديم هرچند به دو روش متفاوت . ما به فلسفه سياسي كه به نقد سرمايه داري بپردازد براي ماركسيسم قانع نبوديم . آنچه من در مورد ماركسييسم مي پسندن آن است كه نشان مي دهد سرمايه داري توسط آنچه خود مي پردازد محدود مي شود. سرمايه داري خود محدوديت است .