فوروم اجتماعي جهاني
اشکال نوين مبارازتي ؛ کدام آلترناتيو؟
مصطفي ناصر
نقل از سايت انديشه و پيكار
درفاصله برلاس اول فوروم درپورتوالگره تا فوروم بمبئي شرايط بينالمللي وصحنه جهاني ديگرهمان صحنهاي نيست که قبلآ بود. شرايط کاملآ جديد ومتفاوتي سربرآورده است. تغييرات عمده رويدادهاي ۱۱ سپتامبر، اشغال نظامي افغانستان وعراق است. اشغال نظامي خاک عراق تآثيرات خاص خود را برروي جنبش "ضدجهاني شدن ليبرالت. اين جنبش به مرحله کاملاً جديدي وارد شد وافق هاي تازه اي دربرابر آن پديدارگشت. تأثيرات اين رويدادها برساختارمتشنج اين جنبش را مي توان به وضوح مشاهده کرد. همچنين صداهاي اعتراضي و انتقادي حول فوروم ازجانب برخي ازجريانات آشکارتر چهره نمود. شعار "دنياي ديگري ممکن است" به چالش گرفته شد. اين دنياي ديگري که وعده داده ميشود چگونه تحقق مي يابد و داراي کدام ويژگي ها و خصلت هاست؟ اين جنبش با چه تهديد هايي روبرو است ؟ نقش گرايش هاي رفرميستي درون جنبش بويژه سازمان هاي غيردولتي که ازحمايت هاي مالي دولتها و نهادهاي سرمايه داري برخوردارند چه مي باشد؟ برخي ازنظريه پردازان اين جنبش پيامدهاي اين رويدادها را ناچيز و برخي ديگر تا حد بسيار زيادي چشمگير مي دانند. موضوع ديگري که نشان مي دهد شکاف هاي درون جنبش تا چه حد چشم گير است رابطه متقابل جنبش "ضد جهاني شدن ليبرالي" و جنبش ضد جنگ است. مسأله اين است که آيا اين دو جنبش در تقابل با يک ديگر قرار مي گيرند يا اين که از هم جدايي ناپذيرند؟ و يا اساسأ هر دو يک جنبش اند: به گونه اي که اين جنبش تعريف مي شود "جنبشي درجنبش" .
نخستين اجلاس فوروم اجتماعي جهاني در ژانويه ۲۰۰۱ درشهر پورتو الگره برزيل برگزارشد.
در اين اجلاس نمايندگان بيش از ۵۰۰ سازمان ملي و بين المللي ۱۰۰ کشور از اقصي نقاط جهان دورهم گرد آمدند. دومين اجلاس فوروم در ژانويه ـ فوريه ۲۰۰۲ از اجلاس نخست بسيار گسترده تر بود و بيش از ۶۵ هزار نفر از ۱۳۱ کشور در آن شرکت جستند.
متعاقب گردهمايي پورتوالگره، فوروم هاي منطقه اي نيز در اين يا آن کشور يا قاره برگزار گرديد. فوروم اجتماعي اروپا در فلورانس و سپس در پاريس، فوروم اجتماعي آسيا در حيدرآباد هند از آن جمله اند.
ازسال ۱۹۷۱ فوروم اقتصادي ـ سياسي سران کشورهاي صنعتي ، رؤساي مؤسسات جهاني سرمايه داري مثل بانک جهاني ـ سازمان تجارت جهاني، صندوق بين المللي پول هرساله در داوس سويس برگزار مي شود. جلسات اين فوروم درسالهاي اخير تظاهرات وسيع مخالفين روند کنوني جهاني شدن را به همراه داشته است. اغلب گفته مي شود که فوروم اجتماعي جهاني يک آنتي داوس است. "اگر پورتو الگره يک آنتي داوس است چرا همزمان با برپايي اين اجلاس، تعدادي از چهره هاي سرشناس اپوزيسيون دريک ÇديالوگÈ دقيقأ در همين داوس شرکت مي کنند؟". اين سؤالي است که نااومي کلاين ( ۱ درسخنراني اش درفوروم) پورتوالگره طرح مي کند.
فوروم اجتماعي جهاني محل گردهمايي جنبش هاي مختلف اجتماعي است. فعالين محيط زيست، سنديکاليست ها، سازمان هاي غير دولتي، چپ افراطي، فعالين کليساها دورهم گرد مي آيند تا اشکال مبارزه عليه نوليبراليسم، عليه سرمايه داري و امپرياليسم را مورد بحث قرار دهند و سازماندهي کنند و حول اشکال مختلف ارائه بديل به گفتگو بپردازند.
با اين حال فوروم اجتماعي جهاني يک سازمان و يا جبهه متحد نيست. "فضاي آزادي است به منظور به بحث نهادن انديشه هاي کثرت گرا به شکل دمکراتيک، محلي است براي برقراري رابطه و پيوند دادن فعاليتهاي جنبش هاي اجتماعي که با نوليبراليسم، سلطه سرمايه دارانه بر جهان و امپرياليسم در تمامي اشکال آن مخالفت مي ورزند." ( به نقل ازاصول فوروم ).
گرايشات و جريان هاي متنوع تشکيل دهنده فوروم حول شعار "دنياي ديگري ممکن است" گرد مي آيند و عمومآ بر سر اين نکته با هم توافق دارند که دشمن واحد سرمايه داري جهاني و امپرياليسم است. اما اين جريان ها گاه به شدت در تقابل با يکديگر قرار ميگيرند. گرايشات و گروه هاي رفرميستي به نظريه اي اعتقاد دارند که رفرم در ساختارهاي نهادهاي مالي جهاني را ممکن مي داند و ازطريق ديالوگ و گفتگو و مشارکت در فرايند دمکراسي به دنبال اصلاح نظام سرمايه داري است. در مقابل، جريان ها و گرايشات چپ و راديکال به تغييرات ريشه اي و خروج از چارچوب نظام سرمايه داري مي انديشند و به اقدام مستقيم و رويارويي تمايل دارند.
برپايي فوروم اجتماعي جهاني در حقيقت به مثابه پاسخي بود به مرحله جديدي که جنبش "ضد جهاني شدن ليبرالي" متعاقب رشد و گسترش اش در برابر آن قرار گرفته بود. اين جنبش به مثابه يک جنبش جهاني و شبکه ي سيال و متحرک راه پيمايي هاي اعتراضي در دهه اخير گسترش يافت. جنبشي جهاني و شبکهاي سيال وبه هم پيوسته از جريانات متنوع ضد سرمايه و مخالفين جهاني شدن ليبرالي و تجارت آزاد جهاني که گردهم آيي و جلسات سران مالي جهاني را در همه جا تعقيب مي کند: درسياتل، درداوس، در ژنو، در پراگ، کبک، جنوا ..
برخي از نظريه پردازان اين جنبش منشأ اين جنبش را در نشست جهاني "عليه نوليبرا ليسم دردفاع از بشريت" (۲ که در چياپاس و به دعوت جنبش زاپاتيستي) برگزار گرديد جستجو مي کنند و بعضي ديگر اعتراضات سياتل را مبداء اين جنبش مي دانند.
در هر حال اين جنبشي است که در نوع خود جديد و جهاني است. قلمرو برآمد جنبش هاي اجتماعي شرايط و فضاي دمکراتيک و يا بالنسبه دمکراتيک است و همزمان اين جنبش هاي اعتراضي خود عناصر تأسيس دمکراسي را تشکيل مي دهند. "تعدد و کثرت ، ساختار شبکه اي و رابطه اين جنبش با مسأله قدرت" دلايلي هستند که به منظور اثبات جديد بودن اين جنبش ارائه داده مي شود.
منشأ رنگين کمان اين جنبش و تنوع جريان هاي آن را بايد در تعدد و کثرت داوها، تضادها و چالشهايي که جنبش هاي کنوني با آن درگيرند جستجو کرد. جنبشي که اين نوع چالش ها را در سطح جهاني مورد بحث و مناقشه قرارمي دهد، به اين دليل که اين دادهها ديگر منحصر به منطقهاي خاص نيستند بلکه جهانياند و اينكه اين جنبشها همزمان، فضاي عمومي جهاني بسيارعالي به منظور برقراري رابطه در اختيار دارند.
جنبش کارگران بي زمين دربرزيل و جنبش هاي دهقاني در هند پيوندي گسست ناپذير با هم دارند، جنبش هاي کارگري کره جنوبي در محدوده ملي اش در انزوا قرار ندارد. جنبش هاي کنوني ديگر براي رسيدن به اهداف خود در انتظار سرنگوني و کسب قدرت باقي نمي مانند. امروز مجبور کردن رژيم هاي ديکتاتوري به توزيع مواد غذايي و دارو در محله هاي فقيرنشين از مبارزه عليه فقر و گرسنگي جدا نيست، تحريم خريد کالا هايي که محصول کار کودکان است و کمک هاي مستقيم به کودکان از مبارزه با بردهگي کار کودکان متمايز نميگردد. دهقانان بي زمين در انتظار انقلاب روستاييها باقي نمي مانند، مستقيمآ به اشغال زمين ها مي پردازند و محدود به سرزمين ملي خود نيستند و خود را در سطح جهاني سازماندهي ميکنند.
با اين همه، اشکال پيشين مبارزاتي هنوز در برخي از مناطق ناپديد نگشته و به حيات خود ادامه مي دهد: جنبش چريکي کلمبيا به لحاظ نظامي قدرتمندترين جنبش چريکي امريکاي لاتين است، ببرهاي تاميل و جنبش مائوئيستي نپال و گاه گاه جنبش چريکي پرو هم چنان فعالند. اما اين جنبش ها ظرفيت آن را نداشته اند که از محدوده چريکي فراتر رفته و به جنبشي اجتماعي، سياسي و بين المللي تبديل گردند. به اين معنا که اين جنبش ها در محدوده چريکي خود به دام افتادهاند و اسير ساختارها و شرايط چريکي خوداند. به اين ترتيب بايد ديد که رابطه جنبش "ضد جهاني شدن ليبرالي" با اشکال پيشين مبارزاتي چگونه است و يا دست کم تا چه اندازه بر آن تأثير به جا مي گذارد؟
نخستين فوروم اجتماعي اروپا که درماه نوامبر۲۰۰۲ درفلورانس ايتاليا برگزارگرديد ۱۵ فوريه سال بعد را روز جهاني اعتراض به جنگ اعلام کرد. شرايط حاکم بر اين تصميم البته خالي از تنش نبود و يا به مقدار زيادي با محدوديت هايي همراه بود. اما جنبش با آگاهي دقيق، مبارزه و اعتراض عليه جنگ را برگزيد و با جسارت به امر سازماندهي جنبش ضد جنگ پرداخت. جنبش "ضد جهاني شدن ليبرالي" به منظور گام نهادن در مبارزه ضد جنگ با دو محدوديت همراه بود: نخست در درون جنبش يعني درصفوف خود و ديگري از بيرون.
در درون جنبش، گرايشات و جريان هايي بر اين باور بودند که در اولويت قراردادن جنبش ضد جنگ، مبارزه با نوليبراليسم، مبارزه با فقر و مبارزات اجتماعي را به حاشيه مي راند. طرفداران اين نظريه را برنارد کاسن(۳ و تا حدودي نيز دو تن از فعالين چپ راديکال يعني نااومي کلاين و ميکائيل هاردت() ۴) تشکيل مي دهند. اگر چه ميکائيل هاردت و برنارد کاسن حول مسأله حاکميت ملي به نحوي متعارض در مقابل هم قرار مي گيرند. هاردت نسبت به شدت گرفتن روحيه ضد امريکايي هشدار مي دهد و معتقد است که "ما بايد عليه اين جنگ اعتراض کنيم اما جاي تأسف است که دست کم به طور موقت، بخش عمده انرژي جنبشها براي جهاني شدن از پايين، به سمت جنبش ضد جنگ کاناليزه شده است. در واشنگتن يک رشته گرايش ضد اروپايي درجريان است، اختلاف ايالات متحده با اروپا امر تازه اي نيست، در جنگ با عراق، امريکا حمايت اروپا را پشت سرندارد. دستگاه دولتي امريکا آن دسته از دولت هاي اروپايي را که پروژه جنگي اين کشور را زير سئوال مي برند اروپاي پير مي نامد. در مقابل ، در اروپا و بخش هاي ديگري ازدنيا نيز يک روحيه ضد امريکايي درحال رشد است. به ويژه دردرون جنبش ضد جنگ. امري که اجتناب ناپذيراست، براي اينکه اعتراض عليه جنگ اعتراض عليه امريکاست. اما اين ضد امريکائيگرائي به همان اندازه که مشروع است يک دام نيز مي باشد"(۵ واقعآ نمي توان مطمئن بود که هاردت تفاوت بين گرايش ضد اروپايي دستگاه دولتي امريکا و "ضد امريکائيگرائي" موجود در جنبش ضد جنگ). را تشخيص داده باشد. او در يک خلط مبحث آشکار، روحيه ضد امپرياليستي جنبش ضد جنگ را با گرايش ضد اروپايي دولت امريکا يکسان نشان مي دهد. توضيح دادن اغتشاش حاکم بر انديشه هاردت امرپيچيده اي نيست. اين تحليل نتيجه منطقي نظريه اي است که درتئوري "امپراتوري" منشأ دارد، که معتقد است شکل نظم نوين جهاني امپراتوري است، دوره امپرياليسم به سر رسيده است، دوران دولت ـ ملت ها سپري شده است و اين امپراتوري فاقد يک مرکز جغرافيايي است.
برنارد کاسن دغدغه هاي فکري خود را در مصاحبه اي با نيولفت ريويو چنين بيان مي دارد: "موضوع جنگ خيلي مهم است اما نه بدان اندازه که در فوروم اجتماعي اروپا در فلورانس ايتاليا غالب بود و بر تمامي مسائل سايه انداخت. جنگ مهمترين مسأله نيست. در ايتاليا مسأله جنگ به دغدغه فکري مردم تبديل شده است. با آگاهي به برگزار شدن فوروم در ايتاليا و اين که حزب احياء کمونيستي ايتاليا Ç RifondazioneÈ(۶) حول قضيه جنگ حرکت خواهد کرد، ما بر سر موضوع جنگ، در فلورانس، در کنارمسأله اصلي يعني Çما نيازمند اروپاي ديگري هستيمÈ به توافق رسيديم. اما بعد دريافتيم که تمامي پوسترهاي تظاهرات بدون اشاره اي به موضوع اروپا، فقط به مسأله جنگ مي پرداخت. نمي توانم بگويم که کاملآ غافلگيرشدم اما اگر فوروم در فرانسه برگزار مي گرديد، اينطور نمي شد. مخالفت با جنگ در بيانيه گنجانده مي شد اما نه به شکل دغدغه اي فکري. براي اين که چه جنگ روي دهد چه نه، ب ـ ۵۲ ها و نيروهاي ويژه فقر در برزيل و گرسنگي در آرژانتين را تغيير نخواهد داد." (۷ )
بعيد به نظرمي رسد که برنارد کاسن رابطه بين جهاني شدن سرمايه دارانه و نظامي کردن جهاني شدن را درک نکند همين طور هاردت. با اين حال او برقطع رابطه اين دو اصرار مي ورزد. اين که مسأله اصلي از نظر او اروپاي ديگري است از آنجا ناشي مي شود که او به جريان طرفدار حاکميت ملي تعلق دارد. به اين ترتيب بايد ديد که رابطه "اروپاي ديگري" که او رؤيايش را درسر مي پروراند با موضوع جنگ چگونه شکل ميگيرد؟ بي شک اروپايي عادلانه تر و اروپايي متفاوت، اروپايي است که نه فقط از جنگ فاصله مي گيرد بلکه با جنگ به مخالفت مي پردازد. مبارزه در جهت ايجاد يک اروپاي عادلانه تر دست کم در وضعيت کنوني دقيقآ از درون پروسه مبارزه با سياست هاي جنگي اتحاديه اروپا ممکن مي گردد. حال بايد ديد که مسأله جنگ و موضوع عراق تا چه حد به مسأله اروپا مربوط مي شود ؟ ازچشم اندازي سه بعدي اگر به قضيه جنگ نگاه اندازيم، جنگ مسأله اروپاست: جنبش ضد جنگ ـ لفاظي هاي برخي از رهبران اروپايي در مخالفت با جنگ، که اين مخالفت خود، از جمله ناشي از جنبش ضد جنگ است ـ و از زاويه دول اروپايي ديگري که در جنگ درگيرند. همچنين اروپا در کادر پيمان ناتو به عنوان نيروي اشغالگر در افغانستان حضور دارد. برخلاف ديدگاه برنارد کاسن اگر قرار باشد در جايي با جهاني شدن سرمايه دارانه مبارزه کرد اين نقطه عراق خواهد بود به اين دليل که عراق نقطه تلاقي جهاني شدن سرمايه دارانه در همه اشکال آن است، چه در شکل نوليبراليستي آن و چه در شکل نظامي و امپرياليستي آن.
بيش از يک دهه تحريم اقتصادي که باعث شده است بيش از نيم ميليون کودک در اين کشور جان بسپارند سازمان ملل وشوراي امنيت مرتکب جنايت هايي شده اند که حکم نسل کشي و جنايت جنگي را دارد. شرکت هاي بزرگ چند مليتي که موضوع مبارزه جنبش است در راه اندازي اين جنگ دخالت مستقيم دارند چه به منظور فتح بازارهاي عراق، چه به منظورکنترل بر منابع نفتي و چه به لحاظ توليد و آزمايش سلاح هاي کشتار جمعي. دقيقآ براساس چنين منطقي است که جنبش ضد جنگ شعار "براي نفت، خون نه" را با شعار "براي قاتلان، غذا نه" ترکيب ميکند. از سوي ديگر از طريق جنبش ضد جنگ است که جنبش هاي اجتماعي و نيروهاي شکل دهنده جنبش "ضد جهاني شدن ليبرالي" امکان خواهند يافت ارتباط و سازمان يابي خود را گسترده تر کنند و جاپاي اين جنبش را که در برخي از مناطق ضعيف است، تثبيت کنند.
اما اين مسائل دغدغه فکري برنارد کاسن را تشکيل نمي دهد. براي او جنگ مسأله اصلي نيست. پس قضيه از چه قرار است؟ کاسن و نو سوسيال دمکرات ها و پسا ـ استالينيست هايي که حول ماهنامه لوموند ديپلماتيک گرد آمده اند تا کنون توفيق يافته اند که سياست هاي رسمي اتک را به راست متمايل کنند. جنبش ضد جنگ ظرفيت آن را دارد که جنبش جهاني عليه سرمايه را به سمت راديکال تري سوق دهد و اين راديکاليسم به نوبه خود مي تواند باعث شورش پايه هاي آتک گردد. کاسن در مورد ب ـ۵۲ ها و نيروهاي ويژه که باعث تغيير فقر در برزيل و آرژانتين نخواهند شد دچار اشتباه گرديده است، ب ـ ۵۲ ها پيام روشن تري دارند : "ما همه فقرا را نابود خواهيم کرد، فقر نيز از بين خواهد رفت".
محدوديت بعدي که جنبش با آن درگير بود عاملي بيروني بود. گفتارمسلط در جوي انباشته از لفاظيهاي رسوا در صدد مشروعيت بخشيدن به جنگ با عراق بود. تلاش هايي که به منظور توجيه راه اندازي جنگ با عراق صورت مي گرفت متعدداند: "جنگ با تروريسم، مبارزه با ديکتاتوري ها، نابود کردن سلاحهاي کشتار جمعي و برقراري دمکراسي". براساس اين لفاظي ها ديکتاتوري صدام حسين تهديدي عليه صلح و امنيت جهاني به شمارمي آمد که بايد سرنگون مي شد تا از اين طريق استقرار دمکراسي در عراق ممکن گردد. آلمان و ژاپن بعد از جنگ جهاني دوم دو نمونه کلاسيک و دو تجربه موفق تاريخي قلمداد مي شوند که ازطريق اشغال، جنگ و استفاده از سلاح هسته اي، تأ سيس دمکراسي در اين دو کشور به تحقق پيوسته است، يعني ابتدا بايد هيروشيما و ناکازاکي با بمب اتم با خاک يکسان مي شدند تا بر فراز ويرانه هاي آن دو شهر دمکراسي برقرار گردد. گفتار رسمي گفتار دنباله داري است که بي وقفه جاري است. براساس اين گفتار اگر هم اکنون فرايند برقراري دمکراسي در عراق با مشکل روبرو گرديده است به دلايل تفاوت هاي فرهنگي است، تقابل بين فرهنگ نيروهاي اشغالگر و فرهنگ بومي سرزمين اشغال شده. مقاومت در برابر اشغال خرابکاري بر سر راه بازسازي قلمداد مي شود. تعفن حاکم بر اين منطق که فضاي گفتمان رسمي را اشغال کرده است هنوز هم نيازمند بررسي است.
گزينش نظامي امريکا در کادر تئوري "جنگ پيشگيرانه" رژيم هاي ديکتاتوري و يا تروريسم بنيادگرا است، يعني رژيم ها و دستجاتي که قابل دفاع نيستند و فاقد مشروعيت مردمي اند. در اين چشم انداز استراتژيک بايد به سرنگون کردن آن نوع از ديکتاتوري هاي خشن و يا دست نشانده پرداخت که در قلمرو امپرياليسم ياغي مي شوند و يا به نابود کردن آن نوع از تروريسم بنيادگرا دست زد که خود زماني سربازان جيره خوار و کهنه کار امپرياليسم بوده اند و اينک در برابر فرمانده نظامي اشان سربه شورش برداشته اند.
در يک چنين جوي است که جنبش "ضد جهاني شدن ليبرا لي" بايد موضعي اتخاذ مي کرد که به حمايت از ديکتا توري ها متهم نشود و مرزبندي خود را با تروريسم بنيادگرا حفظ کند، يعني به گونه اي رفتار کند که طرفداران جنگ قادر نباشند که جنبش ضد جنگ را در کنار بنيادگرايي و رژيم هاي ديکتاتوري قرار دهد. براي رويارويي با اشغال امپرياليستي، جنبش ضد جنگ طبعاً نميتواند که نيروي رزمنده براي جنگيدن در کنار مردم عراق به اين کشور اعزام کند ـ نمونه بريگارد هاي بينالمللي درجريان جنگ داخلي اسپانيا. با وجود اين بخش هايي از اين جنبش به عنوان سپرهاي انساني به عراق نيرو گسيل کردند. با اين حال به نظر مي رسد حداقل تا مقطع کنوني جنبش ضد جنگ به رغم آگاهي و هشياري اي که درظرفيت اين جنبش نهفته است و علي رغم حجم و گستردگي آن، هنوز اين جنبش فاقد راديکاليسم جنبش عليه جنگ ويتنام است. جنبش ضد جنگ در آن دوران باعث شد که شورش هايي سر برآورد با چنان آگاهي و ظرفيتي که قادر باشند ثبات حکومت هاي سرمايه داري را تهديد کنند. صرف نظر از قيامهاي دهه ۶۰ دراروپا، اگر جامعه امريکا را در نظر بگيريم در آنجا گروه هايي راديکال ، آتونوميست و شورشي شکل گرفتند که به اشغال مراکز دولتي، حمله به ساختمان کنگره امريکا، منفجر کردن پايگاه هاي پليس، حمله با بمب به پنتاگون مي پرداختند. براي نمونه گروه Weather Underground (۸) حول شعار "جنگ را به خانه بياوريم" به سازماندهي اعتراضات ضد جنگ مي پرداخت.
در هر حال جنبش ضد جنگ (با عراق ) در برخي مناطق به حرکت هاي اعتراضي راديکال و نافرماني اجتماعي (نه مدني) عملي دست زده است که ميتوان به اين نوع اقدامات در ايتاليا اشاره کرد. در اين کشور جنبش نافرماني اجتماعي ـ Disobedienti ـ که عمدتآ متأثر از گروه سفيد جامگان Tute Bianchi يا White Overralls است از همان روزهاي آغازجنگ به يک رشته اقدامات مستقيم عليه ماشين جنگي نيروهاي اشغال گر دست زده است : "بلوکه کردن خطوط راه آهن و جلوگيري از حرکت قطارهاي ـ مرگ ـ حامل اسلحه و مهمات براي نيروهاي اشغالگر. اين اقدام به کمک کارگران خطوط راه آهن صورت گرفت. اشغال شعبه ايتاليايي شرکت چندمليتي Exxon . که سوخت و بنزين نيروهاي اشغالگر را تأمين ميکند، نفوذ به پايگاه هاي نظامي و دست زدن به کارشکني حمله به بانک هايي که محل سرمايه گذاري شرکت هاي توليد کننده اسلحه اند ـ بانک هاي مسلح ـ. حمله به شرکت هايي که مواد غذايي، ميوه و سبزيجات براي سربازان امريکايي ارسال مي کنند. فراري دادن مهاجرين زنداني در انتظار اخراج از بازداشتگاه هاي اجباري. و موارد بسيارديگر." ( ۹ )
همه اينها نشان مي دهد که به رغم تلاشهايي که به منظور جنايي قلمداد کردن اين جنبش صورت مي گيرد و موجي از اقدامات امنيتي و حتي سرکوب، جنبش ضد جهاني شدن ليبرالي" با گام گذاشتن در مرحله اعتراض عليه جنگ زنده است، راه خود را مي کوبد و مسيرش را ادامه مي دهد" .
جنبش "ضد جهاني شدن ليبرالي" مبارزه و مقاومتي است جهاني، ترکيبي از جنبش هايي است پر از تحرک. فوروم اجتماعي جهاني به دنبال آن است که از سطح اعتراض و مخالفت فرا تر رود و در جست جوي راه هاي ديگري باشد جهت بناي مناسبات بديل. در حالي که ممکن است سئوال هايي طرح شود حول اين که اين جنبش تا چه حد جهاني است، آيا اثر پذيري منطقه اي از آن يکسان و مشابه خواهد بود يا نه، آيا اين جنبش داراي يک مرکز جغرافيايي است و مرکز ثقل آن کجاست ؟ حول مسأله حاکميت ملي تضاد هاي آشکاري در درون جنبش وجود دارد، مخالفين و طرفداران حاکميت ملي در رابطه با اشکال مبارزاتي و هم چنين پيرامون ارائه بديل درک يکساني ندارند. سرنوشت اين جنبش در مناطقي که ديکتاتوري هاي خشن نوليبرال و يا ديکتاتوري هاي وحشي حاکم اند به کجا مي انجامد؟ وضعيت اين جنبش در کره جنوبي، افريقا، آسياي جنوب غربي، اروپاي غربي، امريکاي لاتين چگونه است؟ اينها يک رشته چالش هايي است که اين جنبش و فوروم اجتماعي جهاني با آن روبروست.
فرايند جهاني شدن به مثابه گرايش مسلط کنوني مرحله تاريخي سرمايه داري تأثيرات يکساني بر همه مناطق جهان ندارد. جهاني شدن در ذات خود موجب قطبي شدن دنيا و به حاشيه راندن برخي مناطق مي شود. جنبش "ضد جهاني شدن ليبرالي" به لحاظ جغرافيايي به همان اندازه جهاني است که فرايند جهاني شدن. در مناطقي که در فرايند جهاني شدن جذب نشده اند، ريشه هاي اين جنبش ضعيف است. در عين حال چپ اروپايي توانسته است از محدوده ملي فراتر رفته و مسائلي را که به بخش اعظم بشريت مربوط مي شود مسأله خود بداند، يعني موضوعاتي که عمدتآ به "جنوب" مربوط مي شوند مثل فقر و فلاکت، جنگ و گرسنگي و نابرابري هاي اجتماعي. از سوي ديگر برگزار کردن فوروم هاي منطقه اي متعاقب فوروم اجتماعي جهاني به اين موضوع اشاره دارد که اين جنبش داراي روحيه هاي منطقه اي نيز مي باشد. فوروم اجتماعي جهاني در پورتوالگره داراي روحيه امريکاي لاتيني است در اروپا اين فوروم متأثر از روحيه اروپايي است و درهند تحت تآثير روحيه آسيايي. اين امر از آنجا ناشي مي شود که تضاد آشکاري درسطوح مختلف حول اشکال مبارزاتي بين "شمال" و "جنوب" وجود دارد.
تا آنجا که به تحليل جهاني شدن نئوليبرالي مربوط مي شود تفاوت ها به شدت عميق است. اين تضادها در واقع از انجا ناشي مي شود که در"جنوب" مجموعه اي ازجنبش هاي نيرومند وجود دارد که در تلاش است تا جا پاي خود را دردرون رنگين کمان جنبشي جهاني تثبيت کند، يک جنبش کارگري رزمنده و راديکال، جنبش هاي مسلح، جنبش نيرومند زنان، جنبش هاي دهقاني، قيام هاي مردمي و شورش هاي شهري. براي مثال، از نقطه نظر اتحاديه هاي کارگري "شمال" سياست هاي سازمان تجارت جهاني در مجموع مثبت است، ضعف هايي در سيستم وجود دارد که مي تواند تصحيح شود اما اتحاديه هاي کارگري "جنوب" اين نهاد را ابزار شرکت هاي فرامليتي مي دانند در جهت استثمار کارگران و دهقانان. در مقابل اصلاحات و رفرم در ساختار نهادهاي مالي بين المللي که جريان هاي رفرميست درون جنبش از آن طرفداري مي کنند جنبش هاي دهقاني "جنوب" به اشغال زمين هايي مي پردازند که شرکت هاي چند مليتي در صدد خريد آنها هستند. همينطور است اشغال ترمينال هاي نفتي نيجريه توسط زنان. در ژوئيه سال ۲۰۰۲ زنان روستاهاي نيجريه در اعتراض به ويراني هاي اجتماعي ترمينال هاي نفتي شرکت شورون ـ تکزاکو را به اشغال درآوردند و خواستار ايجاد درمانگاه، مدارس، جاده سازي و مزرعههاي دام پروري شدند(۱۰ آنچه براي اين جنبش). ها اهميت دارد حق داشتن زمين، آب، حق کار و حق زيستن است نه تنظيم و رگولاسيون بازار و سرمايه مالي. هم چنين اتحاديه هاي کارگري "جنوب" (ACTU درکره ـ Cosatu در افريقاي جنوبي ـ CUT در برزيل) مخالفت خود را با اعمال سلطه طلبي اتحاديه هاي کارگري "شمال" در سطح جنبش کارگري جهاني پنهان نمي کنند.
مجموعه اين شرايط باعث شده است که برخي ها به نادرست اينگونه تحليل کنند که مرکز ثقل اين جنبش در جنوب قرار دارد و يا به آنجا نقل مکان خواهد کرد. امري که به خودي خود در تضاد با ساختار شبکه اي اين جنبش قرار مي گيرد. "خصوصي سازي را متوقف کنيد، جنگ نه! حقوق کاستها را رعايت كنيد، قدرت بايد به مردم سپرده شود، فلسطين آزاد، دنياي ديگري ممکن است، همه حکومت ها دشمن مردماند" رکوردي از شعارهايي است که تعدد و کثرت مبارزات عليه دشمن واحد را نشان مي دهد. نااومي کلاين معتقد است که از سانحه قطار در انگستان گرفته تا بيماريهاي کشنده در افريقاي جنوبي همه ناشي از غارت و چپاول کاپيتاليستي است. براساس نظريه هاي توني نگري و ميکائيل هاردت اعتراض هاي ميدان صلح آسماني درسال ۸۹ شورش سياه پوست ها در لوس، آنجلس سال ۹۲ اعتصابات نشسته کارگران کره جنوبي، جنبش زاپاتيستي، انتفاضه فلسطين، اعتراض هاي جنوا، پراگ، کبک، شايد رويدادهايي منفرد و، جداگانه به نظرمي رسند اما در واقع امر همه اينها يورش مستقيمي است عليه روند کنوني جهاني شدن.
به اين ترتيب ساختار شبکه اي جنبش فاقد مرکز است و اساسأ شبکه نمي تواند داراي مرکز باشد. اما نبايد دچار ساده لوحي شد. برخي ازگرايشات درون جنبش در تلاش اند که سلطه و نفوذ خود را بر جنبش اعمال کنند بويژه برفوروم اجتماعي جهاني. اگر چه اين مسأله دشوار به نظرمي رسد ولي نبايد آن را ناديده گرفت. به دليل اينکه براساس اصول فوروم اجتماعي جنبش هاي مسلح و احزاب سياسي نمي توانند به عنوان نمايندگان جنبش ها يا احزاب خود در فوروم حضور يابند و هم چنين امکان تحرک و سياليت نيروهاي شکل دهنده جنبش يکسان نيست برخي از جريانات فرصت مي يابند تا بر فرايند تصميم گيريها تأثير بيشتري بگذارند. زاپاتيست ها که بخش عمده فعاليت هايشان غيرخشونت آميز است و آمادگي اين را دارند که از خود به شکل نظامي نيز دفاع کنند حضورشان در فوروم نمي تواند سازماني باشد. حتي مادران ميدان مايا قادر نيستند که جنبش شان را نمايندگي کنند. جنبش دهقاني هند( KRSS) که درسال ۱۹۹۳ يک راه پيمايي نيم ميليوني را عليه سازمان تجارت جهاني در شهر بنگلور سازماندهي کرد و همراه با زاپاتيست ها درسال ۱۹۹۸ PeopleÕs Global Action را تشکيل دادند در عمل جاي خود را به سازمان هاي غير دولتي رفرميستي داده است که تجارت پر سودي حول آنها شکل گرفته و با دريافت کمک مالي از شرکت هاي فرا مليتي در اکثر گردهمايي ها شرکت مي کنند. در برزيل نيز اوضاع به همين شکل پيش مي رود. جنبش "اکولوژي فقرا" (۱۱ نخستين جنبشي بود که از طريق) بسيج دهقانان به مصادره زمين ها پرداخت و توفيق يافت که پروژه نابودي جنگل ها را که از سوي بانک جهاني حمايت مالي مي شد متوقف کند اما گروه هاي غيردولتي هم چون IBASE با حمايت هاي مالي شرکت هاي فرا مليتي تلاش نمودند تا با کار شکني بر سر راه اين جنبش آن را در انزوا قرار دهند. تلاش هاي گروه هاي رفرميستي جهت در انزوا قرار دادن نيروهاي راديکال جنبش باعث شده است تا در حاشيه فوروم هاي اجتماعي گردهمايي هاي ديگري نيزتشکيل شود. به عنوان مثال در يونان درجريان نشست سران اروپا مقاومت Thessaloniki برگزارشد، در حاشيه دومين فوروم اجتماعي اروپا در پاريس کنفرانس "چپ ضد سرمايه داري اروپا" ـ که عمدتآ تشکلي است از گروههاي تروتسکيست پارلماني ـ تشکيل شد و در حاشيه اجلاس فوروم اجتماعي جهاني در بمبئي هند نيز مقاومت بمبئي" برگزار گرديد که عمدتآ گروه هاي مائوئيستي، جنبش هاي دهقاني از جمله " KRSS و قريب به ۳۱۰ جنبش مردمي و احزاب چپ را در بر مي گرفت. Via Campesina در هر دو گردهمايي شرکت کرد.
درست است که تضادهايي وجود دارد و شيوه هاي متفاوت مبارزاتي در درون جنبش يا در فوروم اجتماعي جهاني قد علم مي کند اما امکان همکاري وجود دارد و اين خيلي مهم است که جنبشي هست که فرصتي ايجاد مي کند تا جنبش هاي متعدد اجتماعي صداي خود را قابل شنيدن کنند ، با هم کار کنند، هم ديگر را بشناسند و اعتمادي متقابل بين آنها ايجاد گردد. به اين ترتيب تعدد و کثرت مشکل اين جنبش نيست، مسأله اين است که اين نيروها به چه شکلي با هم رابطه برقرارمي کنند و ديالوگ بين آنها چگونه است. از درون همين تبادل تجارب است که پايه هاي بديل هاي اجتماعي و دمکراتيک ممکن است بيرون آيد.
مسأله ديگري که اين جنبش با آن درگير است رابطه اش با جنبش طبقه کارگراست. در يکي دو سال اخير موجي از مبارزات طبقه کارگر سراسر اروپا را فرا گرفت. در ايتاليا بيش از ۱۳ ميليون نفر در اعتصاب سراسري کارگران درسال ۲۰۰۲ شرکت کردند. جنبش "No global" و فوروم اجتماعي ايتاليا با شرکت خود در اين اعتصابات از آن حمايت کردند. با وجود اين نه فوروم اجتماعي جهاني و نه فوروم اجتماعي اروپا تا کنون قادر نبودهاند که حول "يک روز اعتصاب سراسري دراروپا" به يک توافق دست يابند. برآمد جنبشهاي اجتماعي و جنبش هاي بيرون پارلماني شايد تعبيري باشد از ضعف جنبش طبقه کارگر. دلايل اين ضعف را ميتوان در تشتت و پراکندگي اين طبقه، رابطه اتحاديه هاي کارگري با احزاب رسمي ـ اتحاديه هايي که تحت انقياد اين احزاب اند ـ وسازش با قدرت جستجو کرد. "تاريخ مبارزه طبقاتي تاريخ پيروزي هاي طبقه کارگرنيست. تاريخ پيروزي ها، شکست ها و سازش هاي آن است". (۱۲ ) شايد اين چنين به نظر رسد که جنبش طبقه کارگر هنوز مرحله سازش با قدرت را سپري نکرده باشد. اما در سال هاي اخيرجنبشي از اتحاديه هاي کارگري تودهاي مبارز در عرصه جنبش کارگري و خارج از حيطه فعاليت هاي اتحاديههاي رسمي سر بر آورده است که به امر سازماندهي کارگران در مناطق "آزاد کارگري" که در اشغال اين اتحاديه هاست، مي پردازند. به عنوان مثال مي توان در ايتاليا به Cobas ،Uonicobas و تا حدودي بخش هايي از CGIL اشاره کرد. اين اتحاديه ها درفوروم اجتماعي ايتاليا حضور دارند و در عين حال فاصله خود را نيز با احزاب رسمي حفظ کرده اند. از سوي ديگر فابيو آماتو (FabioAmato)يکي از فعالين جنبش نافرماني اجتماعي ايتاليا چنين مي گويد: "ما يک اپوزيسيون اجتماعي هستيم، يک آلترناتيو چپ ضد سرمايه داري را نمايندگي مي کنيم که هم در طبقه کارگر و هم در جنبشهاي اجتماعي منشأ دارد"(۱۳ ). Giacomo Barbieri مسئول روابط بين المللي CGIL مي گويد: "درمبارزه ما با دولت برلسکوني انگيزه هاي کارگري وجود دارد، واضح است اگر اتحاديه اي در امر ايجاد يک ائتلاف قوي از نيروهاي اجتماعي توفيق يابد به نوبه خود مي تواند امري مثبت باشد براي نيروهاي سياسي چپ ، اما ما مدعي رهبري چپ نيستيم" (۱۴ موضوع اصلي کنگره پنجم حزب احياء کمونيستي (). PRC ) به رابطه اين حزب با جنبش جهاني ضد سرمايه داري مي پرداخت. Marco Consolo يکي از مسئولين اين حزب چنين توضيح مي دهد: "براي تغيير جامعه بايد خودمان را تغيير دهيم . حزب ما تلاش مي کند استقلال خود را زنده نگه دارد. و هم زمان در درون جنبش و به عنوان جزئي از ترکيب آن حضور داشته باشد. هيچ راه خروجي از اين جنبش براي ما وجود ندارد. ما قبل از رويدادهاي جنوا به اين جنبش وارد شده بوديم. ما تلاش مي کنيم همه جا حضور داشته باشيم. بدون شرکت در مبارزات اجتماعي ما نمي توانستيم هيچ توفيقي حاصل کنيم" (۱۵ جنبش هاي اجتماعي و اتحاديه هاي کارگري در جريان اعتراض هاي). عليه جهاني شدن ليبرالي بازيگران عمده صحنه درگيري ها بوده اند. در ايتاليا به ويژه در دوران حکومت برلسکوني اين جنبش ها بسيار به هم نزديک شده اند و بعد از اعتصاب هاي سراسري ائتلاف هاي متعددي بين نيروهاي چپ شکل گرفته است. تجربه هايي از اين نوع در ايتاليا در جريان است. شکل گرفتن ائتلاف هاي سياسي حول مبارزات اجتماعي روي ميدهد. فوروم اجتماعي جهاني نيز ظرفيت آن را دارد که حول مبارزه عليه دشمن واحد در اين مسيرگام بردارد اما شناخت دشمن واحد از چشم انداز جنبشي که از تعدد و کثرت شکل گرفته مسأله ي سادهاي نيست. ميکائيل هاردت به منظور توضيح اين تعدد، "داستان فيل" مولوي در اتاق تاريک را مثال مي آورد: هر کسي بخش هايي از اندام فيل را حس مي کند اما هيچ کس تماميت فيل را نمي بيند.
قدر مسلم اين که قيام مردم آرژانتين در فوروم اجتماعي جهاني منشأ ندارد و شورش هاي توده اي بوليوي ـ که بازيگران اصلي آن قصد خود را که مبتني بر سرنگوني و کسب قدرت است پنهان نمي کنند ـ از دل فوروم اجتماعي جهاني بيرون نيامده است. اين امر به وضوح نشان مي دهد که هر استراتژي مبارزاتي و يا ارائه هر نوع بديل تا زماني که تعادل قوا عليه نظم موجود را بر هم نمي زند و يا تهديدي عليه قدرت سياسي ايجاد نمي کند قرين به توفيق نبوده و در درون نظام سرمايه داري قابل تحمل خواهد بود. تلاش هايي که به منظور ارائه آلترناتيو صورت مي گيرد متعدداند. اين تلاش ها بديلي واحد ارائه نميدهند بلکه طرح هايي است که به موازات هم حرکت مي کنند و يا درتقاطع با يکديگر قرارمي گيرند. "دنياي ديگري ممکن است" دنياي زيبايي است. دنيايي تا اين حد زيبا در هيچ کتاب مقدسي يافت نمي شود و در ذهن هيچ شاعري نمي گنجد. اين دنيا از يک روحيه ي آرماني ناشي مي شود، آرماني نه به معناي تخيلي آن، آن چيزي که در دسترس نيست بلکه آرماني که حقيقتآ امکان پذير است و فقدان آن ـ روحيه آرماني ـ در دوره يورش وحشيانه سرمايه دارانه، در بين گرايشات و جريان هاي چپ به روشني احساس مي شود. منشأ اين روحيه آرماني را بايد درتاريخ مبارزاتي جستجو کرد، در سابقه تاريخي فعاليتهاي رزمجويانه که دائمآ همراه بوده است با شکنجه و قرباني، مبارزه و شکست و تداوم مسيري با محتواي عدالتجويانه. درست است که مبارزه بدون روحيه آرماني پيش نمي رود اما مبارزه واقعيتي است که در رؤيا جريان ندارد. چرا که نظام سرمايه داري و طبقه سرمايه دار تنها نظام و طبقه اي است که هيچ گاه در رؤيا نزيسته است و بي وفقه فاقد چهره انساني و اخلاقي بوده است. اما ضعف عمده فوروم اجتماعي جهاني ارائه آلترناتيو نيست بلکه استراتژي هايي ست که در جهت تحقق آن به کار گرفته مي شود. عمده ترين طرحهاي بديلي که تا کنون به صورت پيش نهاد مطرح شده است و يا براساس درک اين يا آن جريان از شرايط حاکم بر جنبش تدوين گرديده است، مهم و بجا خواهد بود که موضوع بحث و گفتگو قرار بگيرند.
طرفداران رفرم دست کم بر سر بديلي که اتک ارائه مي دهد با هم توافق دارند. اتک "اجماع پورتوالگره" را درمقابل "اجماع واشنگتن" قرار مي دهد. آنچه اتک از آن به عنوان اجماع پورتوالگره نام مي برد لغو بدهي کشورهاي فقير، برقراري عوارض بر معاملات مالي بين المللي و توقف خصوصي سازي هاي خدمات عمومي است. اين راه حل ها از تحليل اين جريان حول بحران هاي اقتصادي نظام سرمايه داري ناشي مي شود. در تحليل اتک سلطه سرمايه مالي باعث بي ثباتي بازار، نابرابري و طرد اجتماعي و بيکاري مي شود و فقر را درمناطق پيراموني افزايش مي دهد. اتک بحران هاي نظام سرمايه داري را در سياست هاي نوليبراليستي خلاصه مي کند و در اين تحليل رابطه بين طبقات تحت سلطه و طبقات مسلط جايي ندارد بنابراين راه حل هاي اين جريان از محدوده تنظيم بازار و برقراري ماليات تابين (Tobin) فراتر نميرود و اين در شرايطي است که فرايند جهاني شدن هر نوع فضائي به منظور انجام رفرم در نظام سرمايه داري را از بين برده است. در مورد لغو بدهي هاي کشورهاي فقير به نظرمي رسد اتک هنوز به طور کلي نا اميد نشده است و نمونه جالبي را در برابر خود مي بيند. دست و دل بازي رئيس جمهوري امريکا ذوق زدگي برنارد کاسن را به خوبي لو مي دهد.
برنارد کاسن در جريان اجلاسيه پايه گذاري اتک آلمان (۱۹-۲۱ اکتبر۲۰۰۱ اشاره ميکند كه: "رئيس جمهور بوش بعد از) ۱۱ سپتامبر به اين طرف گام هايي در راستاي طرح هاي اتک برداشته است. روشن است که ما هنوز راه درازي در پيش رو داريم اما مهم است که بگويم بوش به سياست هاي ما حول نقش دولت نزديک شده است. او از سياست الغاء ديون استقبال مي کند هر چند او انگيزه هاي خاص خود را دارد. به عنوان مثال لغو بدهي هاي پاکستان از جانب ايالات متحده ثابت مي کند که لغو بدهي هاي خارجي امکانپذير است "(۱۶). قرار لغو بدهي هاي پاکستان هم زمان بود با بمباران افغانستان. رئيس جمهوري ايالات متحده به منظور جلب حمايت پاکستان و يک ژنرال کودتاچي در"جنگ عليه تروريسم"، مسأله لغو بدهي اين کشور را پيش کشيد. پاکستان در سال هاي اخير در مرکز استراتژي نظامي ايالات متحده در منطقه قرار داشته است. به نظرمي رسد که بدهي هاي پاکستان با يک رشته جنگ هاي متعدد در افغانستان در هم تنيده شده است. لغو اين بدهي ها نيز با راه اندازي يک جنگ جديد ديگر و اشغال نظامي افغانستان در ارتباط با هم قرارمي گيرند. اما اينکه اين اقدام بوش به چه شکلي اتک را يک گام به "دنياي ديگري ممکن است" نزديک مي کند، جواب آن را مي توان در بديلي يافت که اين جريان تحقق آن را وعده مي دهد، بديلي که هيچ چيز نيست جزبازگشت به سرمايه داري ماقبل نوليبراليسم ، سرمايه داري با "چهره انساني" بازاري که تنظيم گشته است و ماليات بر بازار بورس.
بديل ديگري که مطرح مي شود پيشنهادهايي هستند که فوروم جهاني بديل ها و سميرامين مشهورترين چهره ضد امپرياليست جنبش ارائه مي دهند. ازنظر سميرامين اين پيشنهادها ارزش بحث و گفت وگو را دارند. اين " بديل " مبتني است برپروژه هاي گردآورنده و ائتلافي. " با اتکاء به پيشرفت اجتماعي ، دموکراتيزه کردن ، وابستگي متقابل براساس مذاکره ، بديل سيستم نوليبرالي را پايه ريزي کنيم " ۱۷ سميرامين معتقد است" بايد درسه بعد اين آلترناتيو که يکي از ديگري. جدايي ناپذيرند پيشروي کرد. بهتراست کمتر ولي بهترباشد. بايد استراتژي هاي مرحله اي که راه را براي تحکيم پيشروي ها مي گشايد بسط داد، هرچند دراين جا وآن جا و در اوضاع کنوني ، اين پيشروي ها ناچيز باشد تا بعد بتوان با کم کردن احتمال شکست، انحراف و عقبگرد، گام هاي بلندتري برداشت ".
مشکل اين نظريه، نظريه اي که از جانب سميرامين توصيه ميشود و مبتني است برطرح هاي ائتلافي، اين است که او مبارزات خلقها، شورش هاي توده اي ومبارزه عليه ديکتاتوري ها را ازيک سو، با سيستم هاي سلسله مراتب و شکل نوين اعمال قدرت سرمايه داري جهاني ازسوي ديگر، به نوعي درپيوند مفصلي با يکديگر قرار مي دهد. به اين معنا که درکادر" پروژه هاي ائتلافي " گسترش جنبش هاي اجتماعي طبقات و مبارزه طبقاتي، مبارزه براي دموکراسي درامتداد يا به موازات شکل بندي قطب هاي چندگانه ودرارتباط با آنها حرکت مي کند وگسترش مي يابد. اما آنچه جنبش جهاني ضد سرمايه بايد بدان بپردازد دقيقآ مبارزه با همين سيستم هاي سلسله مراتب است. براساس نظريه سميرامين "خلق ها خصم واحدي دارند که عبارت است ازسرمايه انحصاري چند قطبي محدود جهاني شده وامپرياليستي مسلط ومجموعه قدرت هاي سياسي که درشرايط حاضردرخدمت آنند يعني دولتهاي قدرت مثلث (امريکا، اروپا، ژاپن) ونيزدولت هاي طبقات حاکمه کمپرادوردرکشورهاي جنوب و مجموعه اي ازنهادهاي مالي و نظامي بين المللي ازقبيل بانک جهاني، صندوق بين المللي پول، سازمان تجارت جهاني، ناتو وغيره ". سميرامين درمقابل استراتژي اين خصم واحد، گسترش جنبش هاي اجتماعي ويک استراتژي متقابل توده اي را قرار مي دهد. عناصري که اين استراتژي متقابل توده اي را مي سازند درسه پيشنهاد سميرامين تبلورمي يابد: " اول اروپايي پسا امپرياليستي. دوم نزديکي طرف هاي مهم جهان اروپايي ـ آسيايي يعني عمدتآ اروپا، روسيه، چين وهند. سوم احياي همبستگي خلق هاي جنوب ( روحيه باندوگ، کنفرانس سه قاره ـ آسيا، آفريقا وامريکاي لاتين )".
سربرآوردن قطب هاي ديگر به عنوان مثال قطب روسيه، چين، هند يا کره ازيک سو واروپا و ژاپن ازسوي ديگردر برابر هژموني ايالات متحده به خودي خود نميتواند حامل تحولي باشد که به نفع طبقات زحمتکش قلمداد شود. عمده دولت هاي حاکم درمناطق پيراموني، دولت هايي به غايت ضد دمکراتيک ورژيم هايي ديکتاتوري اند که سياستهاي نوليبرالي را دنبال ميکنند. مسأله اين است که موضوع مبارزه با ديکتاتوري هاي نوليبرال سرنگوني اين نوع رژيم هاست. به اين ترتيب طرح هايي که بر پايه فاصله گرفتن ازمديريت امپرياليسم جمعي استوار است ودرچنين شرايط مفروضي نزديکي طرف هاي مهم جهان اروپايي ـ آسيايي را توصيه مي کند، گسست درسيستم جهاني نيست بلکه درحد يک نوع تغييرفاز ميتواند متوقف شود. البته اين امر نبايد باعث شود که از تضادها و شکافهاي بلوک امپرياليستي ـ سرمايه داري، رقابت و سازش بين اين دولتها غفلت کرد اما اين امر بايد با اين آگاهي همراه باشد که اين نظام انباشته از تضاد و تناقض است چه در شکل امپرياليسم جمعي مثلث و چه در شکل سيستمي چند ـ مرکزي و يا چه به صورت نوليبرال آن.
بنابراين عناصرتشکيل دهنده اين پروژه ائتلافي نه فقط ظرفيت آن را ندارد که يکديگر را به شکل نسبي تکميل کنند يا به موازات يکديگر به حرکت درآيند بلکه همديگر را حذف و خنثي مي نمايند. به عبارتي ديگراين عناصرقبل از اينکه يکديگر را تقويت کنند به تضعيف کل پروسه جنبش هاي مقاومت و يا دست کم به سکون نسبي آن ميانجامد. اگرجنبش " تا کنون وهمواره دنباله رو بوده وبايد خود را ازموضع گيريهاي تدافعي و واکنشي آزاد کند وشکل تهاجمي به خود بگيرد دقيقآ به اين دليل بوده که اين"پروژههاي ائتلافي" امکان تحرک و سياليت را از اين جنبش ميگيرد و جنبش بايد خود را ازچسبيدن به اين نوع پروژه هاي" ائتلافي رها کند وازاين حلقه بيرون آيد. آنچه که مي تواند برد و تأثيراين جنبش را افزايش دهد تعدد و کثرتي است دردرون ساختارشبکه اي آن که خود را ازکنترل سيستم سلسله مراتب قدرت آزاد کرده باشد.
شکست پنجمين اجلاس سازمان تجارت جهاني درکانکون مکزيک را درنظربگيريم. اين شکست برخي را به آنجا کشاند که آن را پيروزي خلق هاي جنوب بدانند وازسربرآوردن يک " مرکزقدرت بديل " براساس همکاريهاي جنوب ـ جنوب يعني گروه G- ۲۰ سخن بگويند. مرکزقدرت بديلي که قادراست دربرابرسلطه ايالات متحده امريکا برسازمان تجارت جهاني مقاومت کند. طبعآ جنبش جهاني عليه سرمايه به عنوان نخستين عامل مؤثرتعادل قوا باعث اين شکست شد واين امربراي خلق هاي جنوب يک پيروزي است. يک پيروزي آميخته با اندوه ناشي ازخودکشي يک کشاورزکرهاي. خوني که با خون شورشي جنوا، کارلوگيلياني درهم ميآميزد. واين خون ها بهايي است که خلق هاي فقيربه طور بي وفقه در مبارزات روزمره شان براي ساختن "دنياي ديگري ممکن است" پرداخت ميکنند. اما آنچه گروه G-۲۰ درتلاش ساختن آن است فضايي است بسيار تنگ به منظور رقابتي غير ممکن در بازار هاي جهاني. تلاشي است به منظور"پذيرفته شدن به محفل جادويي ملتهاي خوشبخت ... ورود به بازار...آنچه با ايجاد قحطي موجب قتل عام سيستماتيک مردم شده است براي اولين بار در تاريخ ، نه طبيعت بلکه بازار است"(۱۸ ).
براساس ديدگاه هاي سميرامين "سوسياليسم جهاني تنها پاسخ انساني به يورش جهاني سرمايه داري وحشي ، امر امروز و فردا نيست و افقي است متحرک و بايد انترناسيوناليسم خلقها را درمقابل انترناسيوناليسم سرمايه بنا کرد". که حق با او است. از همين رو فهم استراتژيهايي که ازجانب او تدوين ميشوند دراين راستا قراردارند. با اين همه آثار مفاهيمي که از دوران اردوگاهي به ميراث مانده است در تحليلهاي او ديده ميشود. راه حلهاي سميرامين عمدتآ به سياستهاي دوران اردوگاهي شباهت دارند. اما دوران اردوگاهها به پايان رسيده است و ديگر نميتوان برآمد قطبهاي دولتي و بلوکهاي چندگانه را جايگزين مبارزات خلقها نمود. در حقيقت انحلال انترناسيوناليسمهاي کارگري، انحراف جنبشهاي طبقه کارگر و به عکس، برآمد جنبشهاي اجتماعي تا حدود بسيار زيادي همزمان است با شکلگيري قطبها و اردوگاههاي جهاني. اما قطع رابطه با دوران اردوگاهي و مارکسيسم سنتي طبعآ به معناي نفي و ناديده انگاشتن ميراث تاريخي و مبارزاتي مارکسيسم و نفي سنتهاي انقلابي و انباشت دستاوردهاي مبارزاتي خلقها نيست. سلطه مارکسيسم سنتي و يا جنبشهاي آزاديبخش به مثابه گرايش مسلط از شرايط تاريخي خود نشأت گرفتهاند. تأثيرات عميقي که جنبشهاي آزادي بخش بر ديگر جنبشهاي ملهم از مارکسيسم در ساير نقاط جهان بر جاي گذاشتند قابل انکار نيست . اين امر همبستگي جهاني چپ را تقويت کرد. برآمد "موج چپ جديد" در اروپا و جنبش هاي دانشجويي دهه ۶۰ بي تأثير از جنبش هاي آزادي بخش ملي نبود، اما مسألهاي که امروز جريان هاي چپ با آن درگيرند فضايي جديد و مرحله تاريخي جديدي است که هيچ شباهتي به دوره هاي گذشته ندارد. جنبشي که امروز در برابر سرمايه داري جهاني قد علم کرده است جنبشي است مستقل که روي پا هاي خود ايستاده است و با چالش هايي روبروست که حقيقتآ ديگر امکان برخورد و رو دررو شدن با آنها از طريق راه حل هاي سنتي به کلي منتفي است و رابطه با اين داوها از طريق اشکال مبارزاتي که متعلق به گذشته است ديگر ناممکن به نظر مي رسد و باز گشت به دوران اردوگاه ها نه بناي انترناسيوناليسم خلقها که يک انحراف است. اما نبايد فقط از اين چشم انداز به مطالعه تئوريهاي سمير امين پرداخت. طرح هاي بديلي که او ارائه مي دهد از محتواي گستردهاي برخوردار است که طبعآ نقطه ضعف هايي نيز دارد. او تعريف منسجمتر و کاملتري از امپرياليسم و دشمن واحد ارائه ميدهد و با آگاهي دقيق استراتژيهاي اقتصادي، سياسي، ايدئولوژيک و نظامي خصم واحد را تشريح ميکند و درمقابل آن وظايف فوري جنبش را به طورعيني و کنکرت پيشنهاد مي کند. و نيز از همين روست که تدوين يک پروژه ائتلافي بديل و ارائه پاسخ هاي نظري و عملي حول آن، در متن رنگين کماني از جنبش هاي اجتماعي به ناگزير مي تواند حامل عناصري از ابهام نيز باشد.
در اين ميان ديدگاه هاي توني نگري و ميکائيل هاردت حول جنبش "ضد جهاني شدن ليبرالي" و هم چنين ارائه بديل يکي از بحث برانگيزترين ديدگاه هاست. برخورد انتقادي با انديشه هاي اين دو نظريه پرداز و نظريه "امپراتوري" بحث مستقلي ست که بجا خواهد بود به آن پرداخته شود. اينجا حتي المقدور به بديلي که مبتني برانديشه هاي آنهاست اشاره مي شود. بر اساس نظريه هاي هاردت اين جنبش در صدد است "تحليلي ازفرايند جهاني شدن ارائه دهد، نهادهاي مالي بين المللي را ازچشم اندازي انتقادي بررسي کند و به يک درک عمومي از اشکال سلطه قدرت جهاني نائل آيد. به اين معنا که اين جنبش تلاش دارد از يک سو نظام ÇامپراتوريÈ را تحليل کند و از سوي ديگر تلاشيست به منظور بناي يک ضد امپراتوري ـ تكثر (مولتي تيود) يا پرولتارياي جهاني". ازنظرتوني نگري "چپ جديد تنها ميتواند ازدرون اين جنبش ضد ليبرالي بيرون آيد". اما ميکائيل هاردت در اين مورد درک محتاطانهتري دارد. او براين اعتقاد است که "دست کم در اروپا و امريکا اين جنبش امکاني است که مي تواند به احياء چپ درحال احتضار مدد رساند. بسياري از احزاب سنتي نيروي خلاق اين جنبش را مي بينند و از اين طريق قادرند موقعيت قديمي شان را بازسازي کنند. هم چنين اين فرايند دميدن روح تازه اي است درکارکرد هاي بسيار مؤثر چپ دهه ۶۰ از نظر ميکائيل هاردت". آنچه که حقيقتآ در اين جنبش جديد است اين است که اشکال "سازماندهي، مفهوم رهبري، نقش سخنگو، در يک ساختار شبکهاي" به چه معنايي است.
مفاهيمي چون دولت ـ ملتها، حاکميت ملي، "امپراتوري"، کار مادي و غيرمادي، پرولتارياي جهاني يا تكثر (مولتي تيود)، خروج، قرار دادن انقياد در مرکز ديالکتيک سرمايه به جاي پروسه انباشت، در مرکز انديشه هاي توني نگري و ميکائيل هاردت قرار ميگيرند. اما آنها خود ادعا ندارند که تئوري هاي جديدي را کشف کرده باشند. هاردت و نگري به يک جمع بندي از روند جاري جهاني شدن نائل آمده اند، فرايندي که هنوز شکل کامل به خود نگرفته و ناتمام است، نظامي که در حال شکل گيري ست. اين دو نظريه پرداز خود تأييد ميکنند که انديشه ها وتئوري هايشان تا حد بسيار زيادي از مفاهيم حاکم برجنبش هاي فمنيستي و هم چنين جنبش همجنس گرايان و جنبش هاي نوين اجتماعي اقتباس گرديده است.
شکل نوين اعمال قدرت در سطح امپراتوري به رابطه بين "امپراتوري" و ضد ـ قدرت يا تكثر (مولتي تيود) وابسته است. ميکائيل هاردت مي گويد: "دراين مرحله گذار نقش دولت ـ ملتها پايان نيافته بلکه عملکرد آنها تغيير کرده است. اعمال قدرت از طريق نهادهاي فرامليتي، ساختارشبکهاي آن ، مجموعه اي از قراردادها، و نرمها صورت ميگيرد. تفکر حاکم بر دولتها نه براساس منطق ملي بلکه براساس منطق جهاني است. وزيران مالي، رؤساي مؤسسات سرمايه داري جهاني در داوس به دورهم گرد مي آيند و در تصميم گيري ها منطق ملي و جهاني درهم گره مي خورد".
براساس اين ديدگاه جنگ هايي که درسطح "امپراتوري" به وقوع مي پيوندد فقط جنگ داخلي است. "امپراتوري" دشمن درونياش را مورد تهاجم قرار مي دهد، يعني عليه "دولت هاي ياغي" ، "تروريستها"، فعالين جنبش ضد جهاني شدن ليبرالي و يا مهاجرين ـ مهاجريني که تفنگ داران دريايي در تعقيب و شکار آنهايند ـ ميجنگد. هاردت ادامه مي دهد: "آنچه ما امروز شاهد آن هستيم منازعات نظامي بين دولتهاي مستقل ملي نيست، بلکه کشمکشهاي دروني و جنگ داخلي است. مداخله هاي نظامي براساس قطعنامه هاي سازمان ملل ، ناتو و يا ائتلاف هاي نظامي بين اروپا و امريکا عليه دولتهاي مستقل ملي نيست بلکه عليه نيروهاي مخالفي است که در درون قلمرو اين دولتها وجود دارند. آنچه بمباران عليه القاعده در افعانستان را با طرح امريکايي کلمبيا عليه FARC به هم مرتبط مي سازد اين است که اين حملات برضد Çنيروهاي فاقد حاکميت مليÈ است درقلمرو ملي".
به منظوردست يافتن به تعريف کاملتري از تئوري "امپراتوري" عناصر ديگري مورد نياز است. امپراتوري فاقد يک مرکز جغرافيايي است. دوران امپرياليسم نيز سپري گرديده است، بنابراين مداخلههاي نظامي ايالات متحده امريکا از اين چشمانداز چگونه توضيح داده مي شود؟ ميکائيل هاردت چنين استدلال مي کند: مداخله هاي نظامي امريکا در دو يا سه دهه اخير هميشه دوسويه بوده است. وجه نخست آن براساس منافع ملي امريکا توضيح داده مي شود، همزمان تفسير" ديگري نيز وجود دارد، دخالت بشردوستانه به منظورحمايت از حقوق بشر. به عنوان مثال مداخله درکوسوو نه براساس منافع ملي که مداخله نظامي امپراتوري است. اين دو وجه براساس دو منطق متفاوت مبتني است که بايد هر دو را جدي گرفت".
به اين ترتيب به نظر مي رسد که وضعيت " امپراتوري " تا حدود زيادي روشن است و تا آنجا که به امپراتوري بر ميگردد آرايش صحنه سياسي و نظامي، مداخله ها و جنگ هاي آن فرموله شده باشد. اما در سوي ديگر، يعني در سمت ضد ـ قدرت و يا تكثر (مولتي تيود) اوضاع و احوال به چه شکلي پيش مي رود، تکليف تكثر (مولتي تيود) در اين کارزار چه ميشود؟ در کدام نقطه ساختار شبکه اي امپراتوري و درچه لحظه اي ، مولتي تيود بايد به شورش دست زند؟ به عبارتي زمان و مکان نبرد را چه کسي تعيين ميکند؟ کجاي شبکه را بايد مورد تهاجم قرارداد و لحظه شورش چه زماني فرا ميرسد؟ نخست پاسخ توني نگري و ميکائيل هاردت را مرورکنيم. اين دو در مقاله "موش کورمارکس مرده است"(۱۹ مي گويند : "برد و تأثير هر نوع مخالفتي وقتي تعيين کننده خواهد بود که قلب) امپراتوري يعني قدرت آن، مورد تهاجم قرارگيرد. اين امر به معناي تهاجم به يک منطقه جغرافيايي هم چون واشنگتن يا ژنو و توکيو نيست، به اين دليل که در سطح امپراتوري ديگرحلقه ضعيف وجود ندارد، بعکس ساختار امپراتوري و رابطه جهاني شدن با اقتصاد و فرهنگ به اين معنا است که آن مکاني که از هر نقطه اي مي تواند مورد تهاجم قرارگيرد مرکز بحراني امپراتوري است ".
براساس ديدگاه هاي سميرامين "نظام جهاني امپرياليستي است و در برخي از ويژگي هاي اساسي و دائمي خود با سيستم هاي امپرياليستي پيشين گسترش سرمايه دارانهي جهاني شريک است، با وجود اين از بسياري جهات وارد مرحله اي ازگسترش نوين خود شده است". اما تئوري توني نگري و ميکائيل هاردت ظرفيت آن را ندارد که هويت دشمن واحد ـ يعني وابستگان به امپراتوري ـ را تعيين کند و در ارائه يک تعريف ازاين دشمن واحد شکاف هاي عميقي درتئوري آنها نهفته است. مفهوم وابستگان به امپراتوري نه فقط دشمن را مخفي و پنهان مي کند بلکه به تکثير و قطعه قطعه کردن آن نيز مي پردازد به طوري که اين سيستم هاي سلسله مراتب فاقد هر نوع نيروي هژمونيک به ويژه شکل نظامي آن، قلمداد مي شود. تاريخ مداخله امپرياليستي هميشه با اشغال نظامي ، جنگ و حمايت از ديکتاتوري ها همراه بوده است. مداخله هاي نظامي ايالات متحده دريکي دو دهه اخير (که از صدها مورد تجاوزمي کند) نشانه گسست با سياست هايي که منشأ در جنگ ويتنام دارد نيست بلکه دقيقاً ادامه آن در اشکال نويني است. تهاجم به نيروهاي فاقد حاکميت ملي نه مشخصه "امپراتوري" که ب۰ عکس از ويژگي هاي امپرياليسم است. سوابق تاريخي ـ که هنوز زود خواهد بود تا از حافظه تاريخي انقلابيون ناپديد شود ـ تأييد ميکند که اين جنگها درحمايت از ديکتاتوريها و دفاع ازقلمرو اشغالي حاکميت ملي و عليه جنبش هاي مقاومت وبرضد بخش آزاد شده يعني قلمرو شورش مي باشد. اين امر نيز صحت دارد که مفاهيمي هم چون دولت ـ ملت ها ، جنگ ، " تروريسم" و جنبش هاي مقاومت و همچنين رابطه آنها با خاک ، قلمرو ملي و مشخصه ها و ساختارهاي آن دستخوش تحولات عظيمي گرديده است اما جنگ هاي بالکان و اشغال نظامي عراق را با هيچ تئوري "پسا امپرياليستي" نمي توان توضيح داد. جنگ کوسوو ادامه يک رشته از جنگ هايي است که تجزيه و فروپاشي يک دولت مستقل ملي را به دنبال دا شت و پيامدهاي آن سر برآوردن دولت ـ ملت هاي کوچکتري بود که منشأ در تجزيه يوگوسلاوي دارند. اين امر تا حدودي شباهت دارد به آنچه که در شوروي سابق اتفاق افتاد البته به شکل غير نظامي آن. جنگ هاي بالکان آغاز يک رشته جنگ هايي بود در چارچوب استراتژي نظامي ايالات متحده به منظور کنترل نظامي کره زمين، که سميرامين به آنها اشاره مي کند. اشغال عراق اما شکاف هايي را در انديشه هاي توني نگري و ميکائيل هاردت باعث شد تا جايي که اين دو نظريه پردازبه نوعي از هژموني سرمايه امريکايي البته در پيوند با سرمايه جهاني و يا ترکيبي ازمنافع ملي با منافع امپراتوري به شکل بسيار مبهم اشاره کنند. اما لوکا کاساريني از طرفداران پروپا قرص تئوري "امپراتوري" در اين سردرگمي پاسخ صريح تري حول اشغال عراق ارائه مي دهد. او مي گويد: " امريکا دردرون نظام امپراتوري به کودتا دست زده است ". در هرحال اين نوع استدلال و پاسخ ها نتيجه منطقي پشت کردن به تئوري امپرياليسم است. براساس نظريه هاي توني نگري و ميکائيل هاردت آن چه شرايط پايان امپرياليسم را فراهم کرده است سپري شدن دوران دولت ـ ملتهاست. ديدگاه غلط اين دو نظريه پرداز از آنجا ناشي مي شود که آنها منشأ امپرياليسم را در دولت ـ ملتها جستجو مي کنند نه در ماهيت و ذات سرمايه. بنابراين وقتي که دوران دولت ـ ملتها پايان يافته است امپرياليسم نيز امري پايان يافته است. اما امپرياليسم ذاتي سرمايه و حتي مستقل از مرحله تاريخي آن مي باشد.
در هر حال به دنبال فروپاشي شوروي سابق، که باعث شد تا بسياري از جريانهاي چپ به سمت سوسيال دمکراسي و يا حمايت از دولت رفاه گرايش پيدا کنند، توني نگري و ميکائيل هاردت در تلاشاند تا با بر هم زدن اين قطب بندي ايجاد شده به مسير ديگري اشاره کنند: ايجاد يک ضد ـ قدرت و بناي يک ضد امپراتوري. آنچه در اين راستا بايد انجام گيرد سازمان دهي مهاجران، کارگران غيررسمي، و همه استثمار شدگان در سطح جهاني است. حق برخورداري از حقوق اجتماعي و اقتصادي در چارچوب يک شهروندي جهاني است که حرکت آزاد انسانها را ممکن مي سازد. مفاهيمي که روحيه سياسي و شورشي حاکم بر آن خيره کننده است.
به رغم اينکه اين ضد ـ قدرت يا بديلي که توني نگري و ميکائيل هاردت ارائه مي دهند حامل عناصري از راديکاليسم و اشکالي از مبارزه رزمجويانه است که با بسيج پرولتارياي جهاني و با جنبش هاي نوين اجتماعي در سطح جهاني تلفيق مي شوند اما تا آنجا که به ارائه تعريفي ازدشمن واحد يعني "امپراتوري" مربوط مي شود اين ضد ـ قدرت مي تواند از آنجا سر درآورد که هدفاش را نابجا انتخاب کند و حکم يک بديل پر تحرک خنثي را به خود بگيرد. از همين رو بناي اين ضد امپراتوري و يا ضد ـ قدرت به ساختن کشتي نوح (تعدد و کثرت) شباهت دارد و روانه توفان کردن آن بدون قطب نما و بدون کبوتر راهنما به سمت هدفي نامعلوم.
بنابراين به نظرمي رسد که فوروم اجتماعي جهاني نقطه عطف مهمي را در برقراري رابطه بين جنبشهاي اجتماعي، فضايي به منظورگفت و گو و هم چنين سازمان دهي اقدامات و فعاليت هاي مشترک ترسيم کرده باشد اما اگر به راه حل نهايي در جهت ارائه يک بديل واحد منجرشود غيرمنتظره خواهد بود.
يادداشت: براي آگاهي از نظريه هاي سميرامين ، توني نگري و ميکائيل هاردت به مجموعه مقالهها ومصاحبه هاي اين نظريهپردازان به سايت www.peykarandeesh.org مراجعه كنيد..
پاورقي ها:
۱ Ð خبرنگار و نگارنده کتاب No Logo (به گزارش جشن لوموند ديپلوماتيك در همين شماره مراجعه شود)
۲ Ð مجله آرش شماره ۶۱ - صفحه ۳۳
۳ Ð برنارد کاسن يکي ازسخنگويان اتک فرانسه
۴ Ð ميکائيل هاردت نويسنده امريکايي که با همکاري توني نگري کتاب امپراتوري را نوشته اند.
۵ سايت گروه اتونوميست اقدام ضد فاشيستي( - AFA ) www.motkraft.net
۶ حزب احياء کمونيستي ايتاليا- ۷ Ð الکسکالينيکوس درمقالهاي تحت عنوان War Under Attack درسايت www.socialistreview.org ازبرنارد کاسن نقل مي کند.
۸ Ð يک سازمان چپ افراطي که درجريان جنگ ويتنام درامريکا فعال بود.
۹ مقاله سراسرايتاليا : مولتي تيود عليه امپراتوري نوشته لوکا کاساريني -
Ð۱۰ Drillbits&Tailings شماره ۶-۷، ۳۱ جولاي ۲۰۰۲ www.moles.org/ProjectUnderground
۱۱ - مقاله ديالکتيک مارکسيستي پيشرفت و داو کنوني جنبش هاي اجتماعي از ميکائيل لووي صفحه ۱۷۳ کنگره بين المللي مارکس جلد اول انتشارات انديشه و پيكار ۱۹۹۶
۱۲ - مقاله ملاحظاتي درباره مبارزات طبقاتي ازژاک کرگوات صفحه ۱۹۱ هماهنجا
۱۳ - ۱۴ - ۱۵ نشريه Arbetaren شماره ۱۹/۱۴، ۸ ماه مه ۲۰۰۲
۱۶ Ð نامه سرگشاده فعالين اتحاديه هاي کارگري برزيل خطاب به شرکت کنندگان درفوروم دوم اجتماعي جهاني در پورتوالگره www.antiimperialista.com
۱۷ - مقاله سميرامين مجله آرش شماره ۸۴
۱۸ Ð مقاله فقرملت ها ازآلن فريمن صفحه ۱۱۵ کنگره بين المللي مارکس جلد اول ياد شده.
۱۹ Ð http://info.interactivist.net
(منتشر شده در آرش شماره ۸۷ )