نامه به يک جوان مسلمان
نوشته طارق علي
برداشتي از کتاب بنيادگرايان در مبارزه با نظم نوين جهاني
برگردان ناهيد جعفرپور
دوست من!
يادتان مي آيد، زمانيکه شما بعد از کنفرانس ضد جنگ در نوامبر سال 2001 در گلاسگو از من پرسيديد که آيا من اعتقادات مذهبي دارم؟ و زمانيکه من جواب دادم نه شما قيافه اي وحشت زده بخود گرفتيد و دوستتان بيان نمود که " خانواده ما، ما را از شما حذر نموده اند" و سئوال هائي که چون پيکان شما دو نفر بسوي من پرتاب مي نموديد؟ تمام آن دقايق مرا به فکر وا داشت و مدتها به آن مي انديشيدم و بالاخره اين کتاب جواب من بشما و تمامي جواناني است که در اروپا و آمريکاي شمالي سئوالاتي چون شما خواهند داشت. مسلما اين کتاب شايد براي بسياري از مورخين عصر حاضر چيزي بينتيجه باشد اما من اميدوارم که اين کتاب بتواند هدف مرا برآورده نمايد.
در صحبت کوتاهي که ما با هم داشتيم من بشما گفتم که نقد من به مذهب و به کساني که از مذهب براي مصالح سياسي شان ابزاري ساخته اند دليلي است که من در پيش افکار عمومي رفتاري همراه با ديپلماسي نداشته باشم. من هيچ دليلي براي اين کار نمي بينم. هميشه و همواره انسانهائي بوده و هستند که با راي خود به دلخواه از مذهب براي مقاصدشان استفاده مي نمايند. تا اهدافشان را بکرسي بنشانند. اما همچنين، کساني هم هستند البته در تمامي جهان که محکم و استوار با وجود اينکه به مذهب اعتقاد دارند اما در صف محرومان جهان مي جنگند. و دقيقا همين انسانها هم در مقابل مذهب ابزاري قرار گرفته اند. کليساي کاتوليک ها براي مثال کارگران و دهقاناني را که بر عليه بي عدالتي ها بلند شده بودند را بسيار ناعادلانه آزار دادند. آيت الله هاي ايراني هم مسلمانند اما همين ها هم با مسلماناني که خواهان رفرم هاي اجتماعي راديکال بودند چه که نکردند.
اگر من بطور جدي و واقعي اعتقاد داشتم که اين اسلام راديکال خواهد توانست انسانها را جلو ببرد آنزمان به هيچ وجه تحمل نمي کردم و به افکار عمومي اعلام مي نمودم و برايم مهم نبود چه نتايجي کار من خواهد داشت و چه بلائي سرم خواهد آمد. من مي دانم که بسياري از دوستان شما خيلي با علاقه از اسم " اوساما بن لادن جنجالي برپا مي کنند و باز هم من مي دانم که که آنان در روز 11 سپتامبر هورا کشيدند و .. و تازه آنها تنها کساني نبودند که اين کار را کردند. هم چنين هورا هائي در سراسر جهان کشيده شد . اما اين هم با مذهب هيچ رابطه اي ندارد. دانشجويان آرژانتيني يک کلاس درس را تعطيل نمودند چون استادشان به اوساما بن لادن انتقاد نموده بود. من از يک نوجوان روسي شنيدم که ، دوستان روسي وي که با خانواده هايشان در نيويورک زندگي مي کردند ، او توسط ايميل به آنها نامه اي کوتاه نوشت به اين مضمون "تبريک و آنها جواب دادند ، مرسي عالي بود" . من همچنين بخاطر مي آورم که ما چگونه در باره تمرد تماشاچيان استاديوم فوتبال يونان صحبت مي کرديم زماني که دولت از تماشاچيان خواسته بود که براي کشته شدگان واقعه 11 سپتامبر يک دقيقه اعلام سکوت نمايند و آنها بجاي اعلام سکوت به شعار هاي ضد آمريکائي پرداخته بودند. اما همچنين هيچ چيزي و هيچ کسي در جهان نمي تواند اين واقعه را توجيه نمايد واقعه اي که پشت آن قدرت نخوابيده است بلکه هرچه هست ضعفي است وحشتناک و بس. انسانهاي هند و چين توسط دستهاي دولت آمريکا زجر هاي فراوان تري کشيدند تا هر کشور اسلامي. 15 سال تمام بمب هاي آمريکائي بر سر آنان فرود آمد و ميليون ها کشته بجا گذاشته شد. آيا آنها هيچگاه به اين انديشيدند که آمريکا را بمب باران کنند؟ نه، همچنين کوبائي ها هم اين کار را نکردند و يا شيلي ها ويا برزيلي ها و... مردم شيلي و برزيل بر عليه ديکتاتور نظامي از سوي آمريکا مبارزه نمودند و بالاخره يک روزي هم برنده شدند. اما امروز انسانها ضعيف شده اند. شما جشن مي گيريد وقتي به آمريکا ضربه اي زده ميشود. شما هيچگاه از خود راجع به مصيبت هاي پشت اين ضربه ها سئوال نمي کنيد که چه کساني از اين ضربه ها بهره مي برند. عکس العمل شما درست مثل خود آن واقعه است .
من اعتقاد دارم که اوساما و گروهش در يک بن بست سياسي گير کرده اند. آنها تنها يک واقعه کشنده و مرکبار را باعث شدند و نه بيشتر. دولت ايالات آمريکا هم با جنگ خانمان سوزي که راه انداخت اين واقعه را به نقطه اوج خود رساند. اما من کاملا مطمئنم که اين واقعه به زودي فراموش مي شود و 11 سپتامبر تنها زير نويسي از تارخ عصر ما خواهد شدو نه بيشتر. از لحاظ سياسي اقتصادي و نظامي اين واقعه تنها سوزن کوچکي بود که به ميز فرو رفت.
کشور هاي اسلامي چه دارند که ارائه دهند. راهي در گذشته ها که خوشبختانه براي مردم هفت قرن چيزي هرگز وجود نداشته. اگر قرار باشد " امارات افغانستان" با اجبار مدل جهان بشود، آنوقت اکثريت مسلمانان جهان مسلحانه بر عليه اش بلند خواهند شد. فکر نکنيد که اوساما بن لادن يا ملا عمر براي اسلام آينده اي خواهند آورد. اين براي آن فرهنگي که من و شما به آن تعلق داريم فاجعه است اگر اين امر به واقعيت برسد. آيا شما ميتوانيد تحمل کنيد که مادرتان ، خواهرتان و يا همسري که دوستش داريد، اجازه داشته باشد مثل يک جنازه در روز روشن ظاهر بشود؟ من مي خواهم رو راست باشم. من جنگ افغانستان را رد مي کنم. از سوئي هم به قدرت هاي بزرگ اين اجازه را نمي دهم که هر طور که دلشان مي خواهد و هر وقت که دلشان مي خواهد، و وقتي به نفعشان نباشد دولت ها را عوض کنند با آنها مثل حيوانات رفتار کنند و حقوق اساسي و واقعي آنانرا آنطوري که قانون ژنو قرار گذاشته است زير پا بگذارند.
اما همانطوري که من در اين کتاب نشان داده ام امريکا آنطور که معلوم است مي تواند پيمان ها و قوانين را هر وقت که دلش مي خواهد بشکند. بله اين زنگ خطر روشن و واضح است. کسي که دم شير را گاز بزند بايد با يک مجازات سنگين حساب کند. من خيلي خوب يادم مي آيد که سازمان سياه و دستياران بومي اش در مقر هاي آمريکاي لاتين زندانيان سياسي را شکنجه دادند و به آنها تجاوز نمودند . به اين دليل هم افسر سازمان سيا فيليپ آگه در کتابش کارهاي فجيع سيا را در آمريکاي لاتين افشا نمود. در جنگ ويتنام ايالات متحده آمريکا بسياري از قرار هاي پيمان ژنو را زير پا نهاد . آنها زندانيان را حلق آويز نمودند و به زنان تجاوز کردند و زندانيان را از هليکوپتر به بيرون پرت نمودند و همه اين فجايع متاسفانه با نام آزادي صورت پذيرفت. براي اينکه بسياري از انسانها در غرب تمامي چرت و پرت هاي در باره پيمان هاي بشردوستانه را باور مي کنند. اما از چيز ديگري که درست همين قاعده را دارد متنفرند. اما تمام اين کارها در مقابل فجايعي که ايالت متحده در صد سال گذشته مرتکب شده است هيچ است.
از 11 سپتامبر به اين سوي من بسياري از دوستانم را از اقصا نقاط دنيا ملاقات نموده ام. يک سئوال است که هميشه از من پرسيده شده است. " آيا شما فکر مي کنيد ما مسلمانان به همچنين کاري قادر هستيم؟" و من هميشه با بله جواب مي دهم. بعد من سئوال کردم که چه کسي بنظر آنها مسئول اين فاجعه است؟ جواب آنها اسرائيل بود. من پرسيدم چرا؟ " براي اينکه ما را متهم کنند و اسم ما را خراب کنند و آمريکا بهانه اي داشته باشد به کشور هاي ماحمله کند. من تلاش مي کردم خيلي آرام هم صحبت هايم را روي زمين واقعيت بکشانم و اين بحث مرا بسيار غمگين کرده بود که چرا بسياري از مسلمانان اين چنين از واقعيت فرار مي کنند. براي چه به تاسف خوردن به حال خويش در مي غلطند. براي چه آسمان آنها هميشه تيره است. براي چه جائي ديگر دنبال مقصر مي گردند و تقصير ها را هميشه گردن ديگران مي اندازند. در چنين صحبت هائي برخي اوقات من به اين نتيجه مي رسم که متاسفانه هيچ کشور اسلامي وجود ندارد که بتوان از وجودش احساس غرور کرد. با مهاجرين آسياي جنوبي در بريتانيا خيلي بهتر رفتار ميشود تا عربستان صعودي و يا دولت هاي خليج فارس. در اين کشور ها بايد اتفاقي بيافتد.
جهان عرب به تغييرات بسيار اساسي محتاج است. سال هاي سال است که در بحث ها با عراقي ها، سوريه اي ها، سعودي ها، مصريها، اردني ها و فلسطيني ها همواره مشکل ها مشکل هاي هميشگي است. ما داريم خفه ميشويم. براي چه نمي توانيم نفس بکشيم؟ همه چيز همانطور ايستا مانده است اقتصاد ما،سياست ما، روشنفکران ما،و از همه مهمتر مذهب ما. فلسطين روز به روز رنج مي کشد. غربي ها هيچ کاري در اين رابطه نمي کنند. دولت هاي ما مرده اند. سياستمداران ما خشن و دقل اند. کسي به مردم توجه اي ندارد. برايتان تعجب آور است که کسي به حرف مسلمانها گوش دهد. چه کسي امروز چيزي براي گفتن و چيزي براي ارائه دادن دارد؟ آيا آمريکا؟ آمريکائي که حتي در قطر کوچک نمي گذارند دمکراسي برقرار باشد. آنهم تنها به يک دليل اينکه اگر ما دولت هايمان را خودمان انتخاب کنيم ، شايد آمريکا را مجبور کنيم پايگاه هاي نظامي اش را ببندد و برود پي کارش. باور کنيد. براي آمريکائي ها کانال تلويزيوني الجزيره خاري به چشم شده است. براي اينکه اين ايستگاه تلويزيوني طور ديگريست . همه چيز درست بود تا اينکه اين ايستگاه دغل بازي هاي سران عرب را رو کرد. تومي فريدمن حتي در روزنامه نيويورک تايمز يک بخش را به اين ايستگاه اختصاص داده بود و از اين ايستگاه تعريف کرده بود و وجود اين ايستگاه را دليل دمکراسي در جهان عرب دانسته بود. اما بعد او هم عقيده اش عوض شد. براي اينکه دمکراسي مفهوم حقوق دگرانديش را مي دهد و ايستگاه الجزيره چيزهائي را از جنگ افغانستان نشان داد که هيچ ايستگاه آمريکائي نشان نمي داد. بوش و بلر قطر را تحت فشار قرار داده بودند که برنامه هائي که دلخواه آمريکا نيست سانسور کند.
براي غربي ها دمکراسي به مفهوم اعتقاد به اعتقادات آنان است. آيا واقعا اين دمکراسي است؟ اگر ما در يک يا دو کشور اجازه داشتيم دولت هاي خويش را خود انتخاب کنيم، آيا شما فکر مي کنيد اسلامي ها روي کار مي آمدند؟ آيا آن زمان کسي ما را آسوده مي گذاشت؟ آيا دولت فرانسه پشتيبانيش را از ارتش الجزيره قطع کرد؟ نه. فرانسه اقداماتي کرد که انتخابات 1990 و 1991 باطل شد. روشنفکران فرانسه جبهه اسلامي (FIS ) را بعنوان " فاشيست هاي اسلامي" خواندند و به آن اهميتي ندادند . اگر به آنها اجازه داده شده بود که دولت را تشکيل دهند آنزمان بسياري از بحران ها خود را نشان مي داد. درست زماني که رهبران هميشگي (FIS ) از رده خارج شدند و حذف شدند، اوضاع آنچنان درهم برهم شد و تازه خيلي چيز ها خود را نشان داد. آيا آنها براي جنگ داخلي مسئول بودند ؟ کشتار در الجزيره وحشتناک بود. آيا فقط اسلامي ها براي آن کشتار مسئول بودند؟ چه اتفاقي در شب 22 سپتامبر 1997 در 15 کيلومتري الجزيره اتفاق افتاد؟ چه کسي 500 نفر زن و مرد و کودک را در اين منطقه قتل عام نمود؟ برنارد هنري لوي فيلسوف و نويسنده اعتقاد دارد که اسلامي ها اين جنايت را مرتکب شده اند. پس براي چه ارتش در آنجا اسلحه در اختيار مردم براي نجات جانشان قرار نداد؟ براي چه نيروي هاي نظامي در منطقه دستور گرفتند که شب منطقه را ترک نمايند؟ براي چه نيروهاي امنيتي وقتي ديدند که موضوع از چه قرار است اقدامي نکردند و حمله نکردند؟ براي چه هنري لوي اعتقاد دارد که مغرب خود را باخواسته هاي فرانسوي ها تنظيم نموده است ؟ براي چه هيچکسي در مقابل بنيادگرايان کاري نکرد؟ عربها مي گويند که ما ميدانيم که چه بايد بکنيم اما هر وقت که غربي ها حمله مي کنند، سالهاي سال ما را به عقب پرتاب مي کنند. پس اگر غربي ها مي خواهند به ما کمک کنند بايد ما را آسوده بگذارند و کاري به کار ما نداشته باشند.
اين را دوستان عرب من مي گويند و من هم حق را به آنان مي دهم. به ايران نگاهي کنيد. يک دفعه نگاه خريدار غربي ها به جانب اين کشور کشيده ميشود. در ايران جنگ شد اما غربي ها فقط از دور نگاه کردند. يک نسلي دارد در ايران از حضور روحانيون زجر مي کشد و استثمار مي شود. اين نسل چيز ديگري را نمي شناسد. داستانهاي زمان شاه به گذشته تاريکي تعلق گرفته است. اين زنان و مردان جوان تنها يک چيز را مي دانند: آنها ديگر نمي خواهند از سوي آيت الله ها حکومت بشوند. با وجود اينکه وضع ايران در اين اواخر به وخامت عربستان سعودي و يا افغانستان نبود اما جاي خوبي هم براي زندگي نبود. من دلم مي خواهد يک داستان را براي شما تعريف کنم چند سال پيش من در لوس آنجلس با يک فيلم ساز جوان ايراني بنام مسلم منصوري آشنا شدم . او موفق شده بود با يک مصاحبه چند ساعته که وي در ايران انجام داده بود فرار کند و به خارج از ايران بيايد. او موفق شده بود اعتماد سه فاحشه را در خيابان هاي تهران جلب نمايد و با آنها مصاحبه کند و با اين مصاحبه ها يک فيلم مستند درست کند و داشت روي آن کار مي کرد. او در حدود دوسال تمام اين مصاحبه ها را انجام داده بود. او بخشي از فيلمش را به من نشان داد. زنها بسيار باز و آزاد با او مصاحبه نموده بودند و توضيح داده بودند که چگونه در اعياد مذهبي بهترين مشتري ها را داشتند. بعدا او براي من فيلم را فرستاد و من بخشي را که راجع به زنان بود کپي نمودم. يکي از زنان مي گفت:" امروز همه مجبورند، بدن هاي خود را بفروشند. آنهم براي 10000 تومان بايد يک مرد را تحمل کني.ما اجازه نداريم چيزي بگوئيم..... جوانها بايد اين موقعيت را داشته باشند تا با همديگر تو رختخواب بروندحتي اگر براي ده دقيقه باشد. .... اين يک خواست ابتدائي است. ... اين اونارو آرام ميکنه.. اگه دولت اجازه نده پس فحشا اينجا عمل مي کنه و اونا به فاحشه ها رو مي آورند. ما اصلا احتياجي نيست راجع به فحشا حرف بزنيم دولت تمامي حق و حقوق ما را گرفته که در باره جنس مخالف خودمون در ملع عام حرف بزنيم. ...
در پارک ها در سينما ها و يا در خيابانها اجازه حرف زدن با جنس مخالف نيست. اگر يک زن در خيابان با يک مرد صحبت کند و يا راه برود فورا ماموران رژيم مورد بازجوئي قرار مي دهند که بود با تو چه نسبتي داشت آيا با هم فاميليد و مدارکتان کجاست و .... ؟ امروز در کشور ما هيچ کس راضي نيست ! هيچکسي امنيت نداره. من توي يک شرکت تقاضاي کار نمودم . مدير شرکت که مرد ريشوئي بود به من نگاهي کرد و گفت من شما را استخدام مي کنم و ماهي ده هزار تومان بيشتر از معمول بشما ميدم . من گفتم شما بگذاريد من با کامپيوتر کار کنم بعد ببينيد از کار من راضي هستيد . او گفت من شما را استخدام مي کنم چون شما خوش قيافه هستيد . سپس من فهميدم او اگر که من آنجا کار کنم بايد هر روز با او سکس داشته باشم بعد پيش خود فکر کردم ارزشي نداره اگر بخواهم با اين قيمت کار کنم که جائي ديگه بطور مستقل که بيشتر درآمد دارم. بيتفاوت که شما کجا را نگاه کنيد همه جا اينطوريست. من زماني که ميخواستم طلاق بگيرم به يک دادگاه خانواده رفتم و از قاضي که يک روحاني بود تمنا کردم که اجازه بدهد بچه ام را پيش خودم نگاه دارم به او گفتم خواهش مي کنم کنيزتان هستم کمک کنيد حضانت بچه ام را بگيرم او به من نگاه کرد و گفت من کنيز نمي خواهم من زن ميخواهم. وقتي يک روحاني و در لباس قاضي با صد من ريش و پشم همچنين چيزي بگويد از ديگران چه انتظار؟ من به او گفتم شما زن نداريد او گفت من زنهاي زيادي مي توانم داشته باشم. بعد من پيش يکي از کارمندان رفتم که طلاقم را بثبت برسانم اما او بمن گفت من لزومي ندارد طلاق بگيرم بلکه بدون طلاق هم ميتوانم غير قانوني دوباره ازدواج کنم. زيرا اگر طلاق بگيرم بعنوان زن مطلقه کاري بمن نمي دهند. او راست مي گفت اما من آنقدر پول نداشتم که به او بدهم تا کاري برايم کند. اين چنين ماجرا هائي آدم را زود پير مي کند. ... آدم افسرده ميشود. ... آدم اشترس زياد دارد و اين به سلامتي ضرر مي زند. شايد راهي پيدا شود که از اين راه بيرون بيايم. در کشورهاي غربي زنهاي فاحشه مدد هاي اجتماعي مي گيرند بيمه درماني هستند و و ميتوانند مرتبا پيش دکتر براي معاينه بروند . اينجا ما حتي حق زنده بودن نداريم. ... چرا؟ ما هم اين شغلمان شده .... "
زن ديگري که مجبور شده بود بدن خود را بفروشد تعريف مي کرد که :" مرداني که پيش من مي آينداز همه اقشار هستند. دهقان ، دانشجو، دکتر، پير و جوان ، و همچنين بسواد. .. در واقع هرکسي مياد که پول داره برا مدتي زني را بخره. ... چون اونا به ما پول ميدن ما بايد هر چيزي را تحمل کنيم و تحمل هم مي کنيم. امروز در جامعه ما هيچکس پول کافي نداره و من کرايه خانه ام را نمي تونم بپردازم. .. به من بگيد چي کنم اگر امشب برم خونه و بدنم را نفروشم فردا پول برا زنده ماندن ندارم . .. در جامعه اي که کار پيدا نميشه و امنيتي هم نيست و حق و حقوقي هم نيست . آدم بايد چي کنه . آدم ميره تو خيابون اما هميشه ترس داره گير ماموران بيافته و کافي کمي موهات بيرون باشه و حجابت کمي ناجور باشه و يا کمي ماتيک زده باشي و بالاخره به هر دليلي ديگر..... اگه من تو جامعه اي زندگي مي کردم که کار بود و ميتونستم مستقل باشم و زندگيم را بگذرونم احتياجي نبود فاحشه بشم و اين هم عذاب بکشم. و هيچوقت به اين فکر نمي افتادم که بدنم را بفروشم و شايد آنوقت مي تونستم آزادانه کسي را انتخاب کنم و خوشبخت باشم ... من ميتونستم احساساتم را نشان بدم آخه منم آدمم. خوشحال باشم. اما در اين شرايط که دولت وضعي به وجود آورده که مردها خريدارند و و زنهائي مثه من از ناچاري برا فروش خودشون ميدوند.... "
مسلم منصوري بيچاره ناراحت بود چون هيچ ايستگاه تلويزيوني آمريکا حاضر نبود فيلم او را بخرد و پخش کند. اونا نمي خواستند رژيم خاتمي را بي حرمت کنند. خود فيلم ساز بچه انقلاب بوده و بدون انقلاب هيچوقت او فيلم ساز نمي شد. او از يک خانواده بسيار فقير بلند شده و پدرش يک قاري بوده و خانواده اي مذهبي داشتند. و اين چنين تربيت شده اما حالا از همه مذهبي ها تنفر دارد. آنهم نفرتي عجيب. او از رفتن به جنگ تمرد نمود و ترجيح داد به زندان برود . اين خاطرات را او تعريف مي کند:" در سال 1978 / 1979 من يک کيوسک کوچک روزنامه باز کردم در گوشه اي از يکي از خيابانهاي سنگسر . هر هفته من از طرف نيروهاي مختلف سياسي تمامي روزنامه ها و نشرياتشان را مي گرفتم و مي فروختم . به مرور زمان کيوسک من مرکز ملاقات بچه هاي سياسي شده بود. که مي آمدند و با هم آنجا در باره سياست بحث و گفتگو مي کردند. يک شب حزب الله به کيوسک من حمله کرد و کيوسک مرا آتش زدند. من هم کتابهاي سوخته شده را برداشتم و يک هفته تمام جلوي کيوسک سوخته رو زمين گذاشته و مي فروختم و بالاخره باز هم آمدند و مرا دستگير کردند و گوشه زندان انداختند. زندان براي من خيلي سخت بود اما تجربه بزرگي هم بود. در زندان فهميدم که چقدر رشد کردم . به اين خاطر در زندان اعتراض کردم و مقاومت کردم و احساس قوي داشتم. من در آن لحظه با خودم فکر مي کردم بالاخره روحم را از دنياي خشن روحانيت رها کردم و اين قيمت اين آزادي من بود.به اين خاطر خيلي مغرور بودم و به خودم مي باليدم. بعد از يکسال زندان تحت شرايطي و امضاي مدارکي که بايد طبق آن موظف ميشدم جمعه ها به نماز جمعه بروم و در عمليات مذهبي شرکت نمايم و فعال مذهبي شوم، ميتوانستم آزاد گردم اما من تمرد نموده و به اين علت يکسال ديگر در زندان نگاه داشته شدم. زماني که آزاد شدم شهر زادگاهم برايم کوچک شده بود و احساس مي کردم دارم خفه مي شوم و به اين ترتيب به تهران رفتم. روزها کار مي کردم و شبها دانشگاه آزاد مي رفتم . در سال هاي هشتاد هنوز علاقه اي به سينما نداشتم و افکار من و مبارزه داخلي که با خودم داشتم ديگر جائي براي سينما و اهداف بلند مدت نگذاشته بود. شرايط ايران نگراني بزرگ من بود. بعد از پايان جنگ در سال 1988 دولت قانوني آورد که طبق آن همه شهروندان مجبور بودند شناسنامه هاي قديمي خويش را تحويل داده و شناسنامه جديد بگيرند. اگر من شناسنامه قديمي ام را تحويل ميدادم ديگر با مشخصات جعلي نمي توانستم خود را نشان دهم . بالاخره هم رو شد و فهميدند که من سربازي نرفتم و در جنگ شرکت نکردم و مرا به سربازي بردند بعد از پايان خدمت بدنبال کار بودم و اتفاقي در يک مجله سينما کار پيدا کردم و با فيلم سازان جوان مصاحبه ميکردم . تمام تلاشم اين بود که با سينماگران مستقل و فيلم سازان و نويسندگان غير دولتي مصاحبه نمايم. اما ميدانستم که بيتفاوت به اين که من چه بنويسم و چه انتقادي کنم به دولت کمک مي کند که نشان دهد چه اندازه دمکراتيک است و اين هم مي دانستم که اداره سينما کامل در کنترل دولت بود و فيلم سازان وابسته به اين سستم بودند. وقتي من با فيلم سازاني مثل مهرجوئي و يا مخملباف و يا کيارستمي مصاحبه مي کردم، دست آخر به نفع آن سيستم بود. بعد به خود گفتم که مجبورم اين را قبول کنم که از کارم به عنوان وسيله اي و پوششي براي هدف اصلي ام استفاده کنم. من ميدانستم که بدليل سانسور زياد فيلمي را که دلم ميخواهد نمي توانم تهيه کنم فيلمي که من در نظر داشتم تهيه کنم هيچگاه اجازه دولت را نمي توانست بگيرد. و تازه وقت گذراني بود به اين دليل تصميم گرفتم مخفيانه فيلمم را تهيه نمايم و فيلم مستند بسازم و در اين ميان در فاصله سال 1994 و 1998 فيلمي را که در اين فاصله تهيه نموده بودم غير قانوني از ايران خارج نمودم. بخاطر مشکلات مالي تنها دو فيلم خود را توانستم به انتها برسانم. يکي از فيلم ها اسمش (کلوز آپ، لونگ شوت ) است که در باره شاعر معروف شاملو است و ديگري از زندگي حسين سبزيان چهره معروف اثر کيارستمي ( کلوزآپ) مي باشد. در اين فيلم کيارستمي داستان را چنين شروع مي کند که مردي نزد خانواده اي مي رود و خود را مخملباف معرفي مي کند و چهار روز در نزد اين خانواده مي ماند بعد از اين مدت آنها پي مي برند که او مخملباف قلابي است و پليس مي آورند و او دستگير ميشود. چند سال بعد از فيلم کيارستمي من سبزيان را ديدم او عاشق فيلم بود و زن و بچه هايش از کار او خسته شده و او را ترک کرده بودند. امروز او در دهي اطراف تهران زندگي مي کند. و به اين نتيجه رسيده است که عشق به فيلم در ايران جز بدبختي چيزي براي وي به ارمغان نداشته است . در فيلم من او مي گويد:
" آدم هائي مثل من در اجتماع ما از بين برده مي شوند. ما نمي توانيم آنجوري باشيم
که در واقع هستيم. دو جور مرده در کشور ما وجود دارد يکي که رو زمين دراز است و
ديگري که راه ميرود".
داستان هائي مثل اين در تمامي کشور هاي اسلامي وجود دارند. اجازه بدهيد قبل از اين که سخن را به پايان برسانم نکته اي را اشاره کنم: ميان مسلماناني که در نسل دوم قرار دارند و در خارج از کشور هاي اسلامي زندگي مي کنند با آناني که در يک محيط اسلامي زندگي مي کنند فرقي اساسي وجود دارد. کساني که در محيط اسلامي زندگي مي کنند ديدي انتقادي تر دارند نسبت به آنهائي که در اروپا و آمريکاي شمالي زندگي مي نمايند. زيرا که آنها نبايد که ثابت کنند که مسلمانند اما در اروپا و آمريکا که چند فرهنگي است فرهنگ ها در مقابل ديگري مرتبا بايد هويت خود را به اثبات برسانند.
فرهنگ و مذهب توجيهي زيبا براي عدم وجود برابري هاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي است. من با مسلمانان مغربي فرانسه و ترک آلمان و از پاکستاني ها و بنگلادشي هاي انگلستان و جاهاي ديگر مثل اسکانديناوي صحبت کرده ام. از خودم سئوال ميکنم چرا خيلي از اين انسانها درست مثل شما فکر مي کنند. شما ها خيلي ارتودکس تر هستيد از مسلمانان کشمير و يا دهقانان پنجاب که من خوب آنان را مي شناسم. نخست وزير بريتانيا براي اينکه مدارس مذاهب ديگر را داشته باشند تلاش مي کند و رئيس جمهور آمريکا در هر سخنرانيش با اسم خدا شروع مي کند و اوساما هر مصاحبه تلويزيوني را با نام الله شروع و تمام مي کند. هر سه اين افراد ميتوانند اين کاررا کنند همانطوري که من هم حق دارم براي ارزش هاي روشنگري تلاش کنم. روشنگري را مسيحيت در مرحله نخست مورد حمله قرار داد. آنهم به دو دليل. براي اينکه مذهب يک سري اشتباهات ايدوئولوژيکي را در خود به همراه دارد و براي اينکه استثمار سيستماتيک را بدنبال مي کشد که براي بقدرت رسيدن بايد تفاهم و تحمل را در نطفه خفه کند پس براي چه من بايد انتقاداتم را پنهان سازم؟ براي چه ما اين ارثيه را امروز بايد چنين محکم نگاه داريم؟ چه کسي مي گويد که امروز مذاهب کمتر به سراب وابسته اند از زمان مثلا هولباخ يا گيبونز؟ . من تنها مي خواهم يک چيز را بدانم براي چه در ليست نوبل سالانه براي فيزيک يا شيمي تا کنون نام يک مسلمان قرار نداشته است. آيا مسلمانان همانگونه از عقل و درايت هوش برخوردار نيستند؟ در گذشته که جور ديگري بود. اين مرگ تاريخ چه مفهومي دارد؟ آيا سرنوشت چنين خواسته است؟ مي دانستيد که من طبق اتفاق يک مسلمان مي شناسم که نوبل فيزيک را گرفت. او پروفسور عبدوس صالح است. يک شهروند پاکستاني. متاسفانه وي به فرقه احمدي تعلق دارد. که تعلقات اين فرقه به اسلام رد شده است. زماني که وي اين جايزه را گرفت هنوز مسلمان بود اما چند سال بعد قانون اين حق را از وي گرفت. او مدتي بسيار غمگين بود اما با وجود اينکه در پاکستان او را مسلمان نمي دانند اما در هندوستان و آفريقاي شرقي و اروپا او را بعنوان مسلمان مي شناسند. خواهش دارم حرفهاي مرا اشتباه تعبير ننمائيد. تمام انتقادات من به مسائلي که مطرح کردم هدف رد و يا تائيد دين اسلام نبود بلکه من در اين کتاب هم مرتبا گفته ام که با نفوذ دين نمي توان دنيا را به حرکت در آورد. بين کاتوليک ها و پروتستانها در دين مسيحيت جنگهاي ايدئولوژيکي اتفاق افتاده است که در اروپا باعث آتشفشان شد. من ميدانم که شما مايليد يک سئوال از من کنيد که همه اينها به ما چه ربطي دارد؟ من مي گويم خيلي زياد.
دوست من!
اروپاي غربي تمامي نظرات تئولوگي را در خود رشد داده است و روزي همه را پشت سر گذاشت. براي اينکه ميباست خود را در منظومه بي نهايت مدرنيته جاي دهد و نشان دهد. اين چنين پديده اي را فرهنگ و اقتصاد امپراطوري عثماني رشد نداد. بحران ميان سني و شيعه خيلي زود شروع شد و جامعه را به يک دگماتيسم مطلق فرو برد. نظرات مختلف در اين زمان در جهان اسلام جائي براي رشد نداشتند. سلطان ها تحت نظر روحانيون خود امپراطوري هائي را اداره مي کردند که آينده اي نداشتند. اگر اين در قرن 18 صحت داشت امروز وضع چگونه است. شايد مردم کشوري مثل ايران خود بايد اين تجربه را مي کردند تا بفهمند دنيا دست کيست. رشد مفهوم دين شايد در اثر نبود آلترناتيوي در مقابل قدرت و حکومت جهاني نئوليبراليسم باشد. در اين سطح شما خواهيد فهميد که دولت هاي اسلامي در بخش هاي سياسي و اجتماعي هر کاري که مي خواهند انجام مي دهند تا زمانيکه کشور هايشان به لحاظ اقتصادي در را بروي غرب نبسته اند. امپراطوري آمريکا در گذشته ها هم از اسلام استفاده نمود و باز هم اين کار را خواهد کرد. ما هم اکنون احتياج به اشکالي داريم که توسط آن قادر باشيم اين کونزرواتيو هاي ديوانه را با اين بنيادگرائي عقب مانده را از بين ببريم و در هاي جهان اسلام را بر روي ايده ها و افکار نو باز نمائيم . ايده ها و افکاري که مسلما از آن چيزي که غرب ادعا مي کند پيشرفته تر و انساني تر است و اولين قدم مسلما جدائي دين از دولت است. همچنين گرفتن قدرت روحانيت و اجراي ايده ها و خواست هاي مسلمانان جوان و روشنفکر که اهل تفسير و بيان و منطق مي باشند و تنها جنبش هاي واقعي اين جوامع هستند که بايد براي اين کشور ها تصميم گيري نمايند. آنها تنها کساني هستند که آزاد مي انديشند و بايد آزاد بيانديشند. اگر ما دوست من در اين مسير حرکت نکنيم محکوم به شکست هاي مجدد خواهيم بود و شاهد فجايع ديگر خواهيم شد. پس مي بايد آنچه قديمي است را دور اندازيم و طرحي نو در اندازيم. اگر اين کار را نکنيم در افکار گذشته ها زنداني خواهيم ماند و روز به روز به عقب تر خواهيم رفت . نه با اين افکار پريشان نبايد زندگي کنيم .
پر هاي من کنده شده اند. من ديگر نمي خواهم جادوگران را بستايم. شايد من ديگر نتوانم زندگيم را تغيير دهم اما شما دوست من اميدوارم که بتوانيد.