رقص و پايکوبي به دور گوساله طلائي.
از هاينر گايسلر (Heiner Gei_ler)
مترجم: عزيز فولادوند

مقــد مــه:
بردباري، شکيبائي و مدارا (Toleranz, tolerance) موضوع کتابي است با تيتر عدم بردباري (Intoleranz) نوشته Heiner Gei_ler. نويسنده با ظرافت، بي طرفي و احاطه به موضوع بحث را از زواياي متعدد دنبال کرده و نتايج مهلک آن را در زندکي سياسي/اجتماعي انسان مدرن ميشکافد. او عدم بردباري را در رابطه با مذهب، زنان، کودکان، نيروهاي اپوزيسيون، در برخورد با اقلييتها ي مذهبي و قومي, در موزيک و شعر و در زبان و همچنين پهنه "اقتصاد گلبال" موشکافانه مورد تقادي و تجزيه و تحليل قرار ميدهد. "عدم بردباري" نه يک بحث آکادميک صرف بلکه تمام هستي انسان را در بر ميگيرد. شايد بتوان گفت که اين واژه بحرانهاي انسان را در طول تاريخ خود حمل کرده و آنها را بيان ميکند.
بخشي که در پيش رو داريد ترجمه يکي از مقالات کتاب فوق تحت عنوان " رقص و پايکوبي به دور گوساله طلائي. فروپاشي پايه هاي هستي انسان" ميباشد..

در مورد نويسنده:
هاينر گايسلر در سال 1930 بدنيا آمد. او که رشته تخصصي اش فلسفه و داراي دکتراي حقوق ميباشد 13 سال در بعنوان وزير در استان راينلد فالز (آلمان) و بعدها در کابينه هلموت کهل، صدر اعظم سابق آلمان انجام وظيفه نموده است. گايسلر به مدت 12 سال عهده دار سمت دبير کل حزب دمکرات مسيحي آلمان (CDU) آلمان بوده است. نگاه او به موضوعات کتاب نگاهي هومانيستي، بي طرفانه و نقادانه است. تمرين و ترويج بردباري و مدارا به نطر او راه برون رفت از بحرانهاي انسان مدرن مي باشد.
توضيح مترجم: مقدمه و پاورقي ها از مترجم ميباشند. براي فهم بهترتغييراتي جزئي درترجمه داده شده است.


رقص و پايکوبي به دور گوساله طلائي.
فروپاشي پايه هاي هستي انسان"

"
بت و الهه مدرن" مديران ارشد بانکها، بورس بازان حرفه اي، سهامداران عمده و صاحبان شرکتهاي غول پيکر چند ملييتي " توانمندي و اقتدار مالي است. اين طنازِ عشوه گر که در هئيت "سلطان گلبال" ظاهر شده است همزمان سايه وحشت و رعب را بر سراکثريت قريب به اتفاق مردم گسترانده است. امکان مغلوب کردن تروريستهاي ميليتانت گرچه مشکل است ولي محال نيست. اما آنچه که کار را دشوار ميکند نه 800000 يا 1000000 نيروي مسلح بنياد گرايان، بلکه ملاء و بستر اجتماعي اين نيرو و پشتيباني مردمي از اين جريان راديکال است؛ ملاء اجتماعي که در بيکاري، فقر و گرسنگي غوطه وراست؛ انسانهائي بدون هيچ چشم اندازي براي زندگي آينده.

اين پابرهنه نگان گرسنه بين سرنوست شوم و تلخ خوداز يکطرف و هجوم همه جانبه "زندگي نوع آمريکائي" (American way of life) و "اقتصاد گلبال" از طرف ديگر رابطه اي تنگاتنگ مي بينند. براي آنها ـ بدرستي ـ امريکا نماد پر قدرت زورگوئي و سمبل عدم مداراي توربوکاپيتاليسم (Turbokapitalismus) ميباشد.

مدل اقتصادي بورس بازي (Shareholder value) که تدريجا سيستم اقتصاد رفاه جمعي) (Soziale Marktwirtschaft را از يين برده و جانشين آن ميشود به قول روزنامه بيلد آلماني (Bild Zeitung) " پول شيفتگي" و يا آنچنانکه پاپ در رم آنرا تشريح ميکند " پايکوبي به دور گوساله طلائي" است. عطش پول بسان خوره به مغز انسان افتاده است. وقتي که فقط 225 نفر در روي کره ارض در روند توسعه و گسترش "کاپيتاليسم گلبال" سرمايه اي به ميزان يک بيليون دلار کسب کرده اند، ميداني که کنترل جهان ديگر از دست خارج شده است. اين سرمايه برابر است با درآمد ساليانه 3000000000 (سه ميليارد) انسان روي زمين؛ يعني يک دوم جمعييت کره ارض. بيش از يک ميليارد انسان کمتر از يک دلار در روز درآمد دارند، تعداد دو ميليارد از داشتن آب آشاميدني تميز محروم هستند و استطاعت مالي استفاده از امکانات پزشکي را ندارند.

اميد واهي که "اقتصاد گلبال" قادر خواهد بود فقر و گرسنگي را تخفيف دهد دروغي بيش نبود. صندوق بين المللي پول، بانک جهاني و يونيسف متفق القول ميگويند که فقر همچنان گسترش ميابد. نميتوان کتمان کرد که جهان با سرعتي تفس گير با شبکه بهم تنيده اي از تلفن، فاکس و اينترنت رشد ميکند و هر روز کوچکتر ميشود. ولي همين پروسه باعث دور شدن ملتها و سيستمهاي اقتصادي از هم ديگر شده است. اين رويکرد باعث بوجود آمدن اقلييتي ثروتمند و مرفه شده که در مقابلشان خيل عظيم ميليارد ها انسان گرسنه، فقير و بدون آينده صف کشيده اند. دبير کل سازمان عف بين المللي پير سانه (Pierre Sani) در موقع ارائه گزارش سالانه حقوق بشر سال 2002 نوشت که گسترش بي وقفه فقر لاجرم نقض حقوق بشر را بدنبال خواهد داشت. او اضافه ميکند: "ديوار برلين از هم فرو پاشيده شد ولي ديوار فقر، عدم مدارا، تزوير و نفاق همچنان پا بر جا است."

بر عليه اين روندِ ضد ارزشهاي انساني مقاومتي همه جانبه در حال شکل گيري است. نه فقط مخالقين "اقتصاد گلبال" در کنفرانسهاي "گروه 7" (G7) اتحاد، همبستگي و مقاومت خويش را به بهترين وجه در وسائل ارتباط جمعي منعکس ميکنند، بلکه سازمانها و جمعيتهاي متعددي بر عليه به کار گماردن کودکان، بر عليه استثمار سرمايه داري، براي دفاع از محيط زيست، براي لغو پرداخت قروض کشورهاي فقيرجهان سوم وارد کار زار شده اند. اين گمان يک ديوانگي بيش نيست که گوئيا ميتوان صدها ميليون انسان را در دراز مدت به بند کشيد بدون آنکه بهاي سياسي اي براي آن پرداخت ننمود. در دنياي سياسي هيچ انسان بيهوده اي وجود ندارد. هر انساني داراي يک رأي است و زماني از آن استفاده خواهد نمود. چنانچه عدم وجود دمکراسي اجازه شرکت درانتخابات و دادن رأي را از آنها سلب نمايد اين انسانها براي بيان عقايدشان اسلحه هاي ديگري را مهيا ميکنند و با آنها وارد نبرد ميشوند. يازدهم سپتامبر يک آغاز بود.

توجه به اين شناخت مهم وبنيادي است: سرمايه و قدرت همه چيز نيست. حتي کمپاني دايملرـکرايسلر (DaimlerChrysler) و هزاران کمپاني ديگر بدون خريداران محصولاتشان بعني مصرف کنندکان هيچ کاري با سرمايه اشان نميتواند انجام دهند. آنها براي فروش ماشينها و توليداتشان محتاج انسانهايي با درآمد مکفي هستند. از ابتداي انقلاب صنعتي تا عصر حاضر وجه مميزه و شاخص اصلي مبارزات سياسي/اجتماعي انسان تضاد کار وسرمايه بوده است. فاکتورهائي مثل دانش و اطلاعات امروزه نقشي بغايت مهمتر نسبت به دوران گذشته در پروسه توليدي ايفاء ميکنند. اما اين امر زياد تعيين کننده نيست که اين فاکتورها را به کداميک ازعوامل توليدي دوران گذسته (کار يا سرمايه) نسبت دهيم. مهم اين است که تضاد عمده همچنان پا بر جاست. کمونيستها ميخواستند با از بين بردن سرمايه اين تضاد را حل نمايند ولي دقيقا در همين نقطه طرحشان به شکست انجاميد. امروزه عکس آن در جريان است: سرمايه در صدد از بين بردن عامل کار است و حق داشتن کار براي انسانها را پايمال کرده به يغما ميبرد. سرمايه داري هيچ ارزشي فراتر از عرضه و تقاضا را برسمييت نمي شناسد و مثل هر تفکربنياد گرائي ديگر مدعي داشتن "حقيقت مطلق" ميباشد. اين نگرش معتقد است که بازار و رقابت قوانين مقدس و لايتغيير اين جهان هستتند که حتي سياست و تمامي دول جهان بايد بر آنها گردن نهاده و از آنها اطاعت نمايند. اين نوعي ازتفکر بنيادگرائي است با اين تفاوت که با شمشير عدم مدارا گردن هزاران هزار را نميزند, آنها را سنگسار نميکند و به آتششان نميکشد بلکه هستي اقتصادي ميليونها انسان را چپاول کرده بغارت ميبرد.

اقتصاد رفاه جمعي (Soziale Marktwirtschaft)[1] راه طلائي بين سوسياليسم و کاپيتاليسم است ، مجموعه اي متشکل از اردوليبراليسم[2] (Ordoliberalismus)، مکتب اجتماعي کاتوليک و اخلاق اجتماعي پروتستانيسم. اين مدل موفقترين مدل اقتصادي / اجتماعي تاريخ است. اين مدل اقتصادي باعث تشويق و تقويت رقابتي سالم و سازمان دهي شده ميگردد و دولت با ارائه چهارچوبهاي معيين ادامه حيات آن را تضمين ميکند. گلبالزيشن (اقتصاد گلبال) باعث ول شدن و خارج شدن شرکتها از زير کنترل دولتها گرديده است. آنها چهارچوبها و تعهدات را رها نموده و اقدام به انتقال خط توليد بهر نقطه اي که صلاح بدانند ميکنند. سرمايه مهاجرت ميکند. ناگهان ارزشهائي که قبلا از منظر اخلاقي مشروط بودند به يکباره مقدس و مطلق شده اند: سود خالص سهامداران در پايان هر سال مالي، ارزش بورس و قيمت سهام شرکتها. نام اين فلسفه که در سراسر کره زمين اقتصاد رفاه جمعي (Soziale Marktwirtschaft) را مدفون نموده است (Shareholder value) ميباشد.

بنيامين باربر (Benjamin Barber) پروفسور علم سياست در دانشگاه مري لند امريکا که زماني مشاور اقتصاد ي بيل کلينتون بود ميگويد "اقتصاد گلبال" جهاني آنارشيسم است. او ميگويد: " جهاني بدون قانون، بدون قاعده و دستور، بدون تعهدات و قرارداد هاي اجتماعي، جهاني که در آن شرکتها، کارگذاران مالي، و تمامي بخش خصوصي بطور تام و تمام به کنشگراني بدون قانون تبديل شده اند. و در ضمن جهاني که در آن تروريستها، تبهکاران، قاچاقچيان حرفه اي بطور آزادانه و مستقلانه عمل ميکنند." او اضافه ميکند که در مناسباتي بر ميني حاکمييت قانون اين آنارشيسم و هرج و مرج امکان پذير نميباشد.

بعضي از نئو ليبراها و کاهنان شريعت "اقتصاد گلبال" نظريه داروين را مستمسک قرار داده و براي موجه جلوه دادن نظريتشان به آن استناد ميکنند. به گفته آنان داروين حق حيات براي اقوياء را با اتکاء به علم طبيعي به اثبات رسانده است. همزمان هم فريدريش نيچه[3] پايه هاي فلسفي اين تفکر را ارائه داد. به سخني ديگر تسلط عدم مدارا و عدم بردباري. ولي اين برداشت برداشتي نا عادلانه از تحقيقات و کشفيات علمي داروين است. کشفيات علمي او هيچ ربطي به اثبات حق زورمندان ندارد و او اصلا اين فرضيه را مطرح ننمود که قوي ترها پا بر جا خواهند ماند، اگر چنين ميبود ميبايست هنوز زمين گلد کوب دايناسورها باشد. بر خلاف اين ادعا کشفات داروين اثبات ميکند که ادامه بقاء آن نيروي تضمين است که بتواند تطابق و آداپسيون فعالي با محيط زيست خود برقرار نمايد: survival of the fittest با اطمينان ميتوان گفت که همزيستي مسالمت آميز و کنش اجتماعي دوستانه بين افراد جامعه باعث شکل گيري زندگي بهينه اي خواهد شد. انديشه جنگ "همه جانبه همه بر عليه هم" مخرب هستي انساني است.

چه بايد کرد؟ در سطح و مقياس جهاني بايد به دنبال پياده کردن يک رقابت منتظم و قانون مند بود، بعني سيستمي مبتني بر اقتصاد رفاه جمعي (Soziale Marktwirtschaft) . بايد براي اکونومي گلبال جوابهاي نويني در پهنه هاي مختلف اجتماعي، سياسي و اکولوژيک يافت. اين مهم قبل از هر چيز وظيفه کشورهاي " گروه 7" ميباشد. تأسيس هيئت نظارت در سيستم بانکي جهاني، سياست واحد تنزيلات، مقرر کردن ماليات بر سوداگري گلبال، برقراي يک تقسيم کار عادلانه بين کشورهاي غني و فقير جنوب و سرانجام لغو محدوديتها و مالياتهاي گمرکي از جمله اقدامات اين گروه ميتواند باشند. من در اينجا مثال بدي را از دهه 80 نقل ميکنم. کشور فقير بنگلادش موفق گرديد در طي آن سالها صنعت نساجي اي که قادر به رقابت در بازار جهاني باشد رشد و توسعه دهد. رئيس جمهور وقت امريکا رونالد ريگان به منطور حمايت از صنايع نساجي آمريکا قانوني را به تصويب رساند که بر مبني آن سالانه فقط مقدار معييني منسوجات بنگلادشي اجازه صدور به امريکا را داشت. او با اين تصميم هزاران هزار کارگر را در بنگلادش روانه بيکاري نمود. لغو همه جانبه ماليات و محدوديتهاي گمرکي ضروري و واجب است. اين امر شجاعت دول اروپائي در رابطه با بخش کشاورزي اشان را مي طلبد. تميتوان فاجعه فقر و تنگدستي در جهان سوم را با اضافه کردن اندکي پول به کمکهاي "توسعه براي جهان سوم" (Entwicklungshilfe) از بين برد. راه حل را فقط بايد در پياده کردن يک تقسيم کار عادلانه بين المللي جستجو نمود: کشورهاي صنعتي جهان بايد آماده خريد کالاهايي باشند که در مناطق و کشورهاي ديگر با کيفييت مشابه ولي ارزانتر توليد ميشوند. فقط از اين راه ميتوان امکانات شغلي در جهان سوم بوجود آورد و آنها را گسترش داد [4].

دستيابي به اين اهداف در قدم اول نياز به امضاء قراردادهاي متعدد دارد. يک نظم اقتصادي مسالمت آميز جهاني تنها زماني شانس اکتساب دارد که روزي ما شاهد برپائي "دولت جهاني" باشيم. اما تا آن زمان ما نياز به يک "قرارداد آجتماعي"[5] مدرن داريم که تمامي انسانها بطور گلبال شانس شرکت فعالانه در آن را داشته باشند. ولي اين قرارداد بخودي خود به منصه ظهور نميرسد. در سال 1945 آمريکاييها اين نکته را درک کردند که اروپاي غرقه در فقر و نکبت منشا خطر خواهد بود و احتمال غلطيد ن آن به دامن بلوک شرق [6] وجو د دارد. طرح مارشال باضافه ايده اقتصاد رفاه جمعي (Soziale Marktwirtschaft) باعث شکوفائي آلمان و ظهور معجزه اقتصادي گرديد. علاو بر اين مگر نه اين است که طرح "مارشال ـ آلماني" در سال 1990 شکافهاي آلمان شرقي و غربي را تا حدود زيادي پر نمود. اگر يک بيليون و نيم مارک ازغرب به شرق آلمان روانه نمگرديد، پروسه وحدت دو آلمان تکميل نميشد و به شکست مي انجاميد. . پس راستي چرا کشورهاي "جهان آزاد" تصميم به طراحي "پروزه ـ جهاني ـ مارشال" نمي گيرند؛ پروزه اي که علاوه بر کشورهاي فقير کشورهاي اسلامي را هم در بر گيرد

در مقياس جهاني هم بايد گفت: چنانچه امروز "پروزه ـ جهاني ـ مارشال" در دستور کار قرار نگيرد نتيجه اين خواهد بود که نه فقط بردباري و دمکراسي فرو خواهند پاشيد بلکه جهان به سمت انفجار سوق خواهد يافت.

----------------------

([1]
مدل اقتصادي شبيه آلمان که در حال تخريب است. جان مينارد کينز اقتصاددان معروف انگلسي در کتاب خود ت تحت عنوان "نطريه عمومي پول، بهره و اشتغال" (1936) اصول نطري اقداماتي را عرضه کرد که از سال 1930 به بعد توسط حکو.متهاي غربي به منطور مبارزه با بحران اقتصادي اتخاذ شده بود او بر اين اعتقاد بود که دخالت دولت به منظور ايجاد تعادل در اقتصاد ضرورت دارد چون سرمايه داري ذاتأ بي ثبات است و نميتواند تعادل عرضه و تقاضا را برقرار کند. اين مدل اقتصادي پس از شکست فاشيسم در کشورهاي اروپايي و ممالک اسکانديناوي پياده شد..

[2])
نظريات اقتصادي مدون شده توسط يکي از علماي علم اقتصاد آلماني بنام والتر اويکن (Walter Eucken, 1891 1950). "مکتب فرايبورگ" که او يکي از بناينگذارنش بود، اصول بنيادي مدل "اقتصاد رفاه جمعي" را تدوين نمود. بنظر او سياست بايد براي بخش اقتصادي يک "چهارچوب استوار, ثابت و پايدار" بوجود آورد و آن را کنترل نمايد. بنيادهاي ايده دولت رقاهي (Wohlfahrtstaat) بر پايه نظريات اين مکتب اقتصادي استوار بود. .پيشوند ordo در واژه Ordoliberalismus مشتق از فعل آلماني ordnen به معني انتظام بخشيدن، نظم دادن و سازمان دادن، است.

[3] )
فريدريش نيچه (1844 ـ 1900) فيلسوف بحث برانگيز آلماني صاحب "آري چنين گفت زرتشت"، "در فراسوي نيک و بد" و ... . او ميگويد خواست هستي در واقع خواست توانائي است. افراد بايد در نزاع و کشمکش دائمي با هم باشند و به کسب توانائي هاي لازمه براي غلبه بر ديگران بپردازند. به نطر او انسانها به دو گروه "خواجگان" و "بندگان" تقسيم ميشوند. اصالت از آن زبر دستان است و زير دستان آلت اجراي اميال و مقاصد زبر دستان ميباشند. توسعه و ترقي در زندگي محصول تلاش و زحمت خواجگان است که معدود و انگشت شمار هستند. مرد "شريف" به نطر نيچه فاقد همدردي و محبت است. او بيرحم، حيله گر، سنگدل، و فقط به قدرت خويش مي انديشد. او اخلاق مسيحي را زير سوال برده آن را يکسره باطل ميپندارد و معتقد است که محبت به همسايه محصول ترس از اوست. اين نظرات فلسفي براحتي مورد سوء استفاده سياسي قرار خواهند گرفت.

[4])
فقط با اجراء عادلانه تقسيم کار بين المللي، با عدم حمايت از سيستمهاي سياسي سرکوبگر، عدم مداخله در امور داخلي کشورها، احترام همه جانبه به ميثاقهاي بين اللملي و حقوق بشر امکان ريشه کن کردن بحرانهاي گلبال وجود دارد. بنياد گرائي و تروريسم کور محصول اين مختصات ميباشند. جامعه بشرييت ميتواند با رويکردي مسئولانه و انساني با ارائه راه حلهاي مناسب براي کنترل بحرانهاي همه گير جهاني قدم بر دارد. قابل فهم است که مسئولييت کشورهاي "شمال" در اين مهم بسيار سنگين و محوري است. در آغاز بايد آنها به سهم کمتري راضي باشند. تا چه حد اين اهداف در جهاني مملو از، کينه، نابرابري اجتماعي، سرکوب وعدم مدارا قابل دسترسي است، بحثي است جداگانه.

[5] )
کتاب "قرار داد اجتماعي" (contract social) حاوي نظريه سياسي ژان ژاک روسو فيلسوف شهير فرانسوي قرن (1712 ـ 1778) ميباشد. به عقيده روسو انسانها براي بر طرف کردن موانع زندگي خود و غلبه کردن بر مشکلات في ما بين پيمان ميببندد که با اتحاد و دوستي با هم همکاري نموده بر موانع چيره شوند. براي اين منطور "هر کدام از ما شخص و همه نيروي خود را تحت رهبري عالي اراده عام به شراکت مي گذاريم و به عنوان شريک، هر يک از اعضاء را به نام جزء لاينفک کل مي پنداريم". جماعت يک تن واحد است و همه احاد اجزاء لاينفک اين تن بشمار ميروند. "يني آدم اعضاء يکد يگرند...." .

[6] )
در متن از لغت "کمونيسم" است استفاده شده است. به گمان من شوروي سابق و کشورهاي اقماري اش را نميتوان به اين واژه منتسب نمود، به اين علت در ترجمه از کلمه "بلوک شرق" ياري گرفته شده است.