شورگمگشته ي فمينيسم را بازيابيم
نوشته* Christine DELPHY
لوموند ديپلماتيك به فارسي شماره مه ۲۰۰٤ - http://ir.mondediplo.com/
برگردان: آسيا تهراني
در مورد دستاوردهاي جنبش فمينيستي سخن بسيار مي شنويم. ليکن هيچ پيشرفت اجتماعي، حتي وقتي به صورت قانون تدوين شده باشد، امري حتمي به شمار نمي رود. تاريخ معاصر آنرا به مرور نشان داده است. دستاوردهاي جنبش زنان که بسيار شکننده مي باشند، در حال حاضر با مشکلات متعددي دست و پنجه نرم مي کنند: حملات « مذکرانه » ، « جنگ سرد » (١) ايدئولوژيک، نيت سياسي خصمانه و چماق افسانه ي « برابري واقعا موجود».
حمله ي متقابل مردسالا رانه اي در سرتاسر کشور به چشم مي خورد. در همه جا اغلب، زنها را در خط اول اين حملات علم مي کنند براي آنکه ثابت نمايند که فمينيسم راهي به جايي نبرده و يا نخواهد برد، که هيچگاه مفيد نبوده و يا خاصيتش را ديگر از دست داده است، براي آنکه بگويند فمينيسم هميشه مضر بوده و يا ديگر مضر شده است. در بين اين زنان، فمينيست ها ي سابق ويا هواداران سابقشان به چشم مي خورند که صحبتهايشان مانند « اعترافات » استالينيست هاي سابق با لذت تمام بلعيده مي شود.
موضوع اين صحبتها، که اغلب از آمريکائيها تقليد شده است، همه جا يکي مي باشد: فمينست ها غلو مي کنند زيرا دوره ي اسارت زن به سر رسيده است، ديگرنه مزاحمتهاي جنسي در مورد زنان وجود دارد و نه تجاوز جنسي توسط همسر (٢). و تمام اين ها مانند يک « بانگ پيروزي » ، فضاي جامعه را پر کرده است. ازنقطه نظر آداب و رسوم، گويا يک « استثناي خاص فرانسوي » (٣) وجود دارد : ازقرار، رابطه ي موجود بين زن ومرد چيزي نيست جز يک عشق ساده. مردسالاري زمختي که در کشورهاي ديگروجود دارد،اينجا جايش را به « عشوه گري » ظريف فرانسوي داده است. مي توان از خود سوال کرد که چگونه افراد با شعور، عليرغم وجود تمام تحقيقات، ارقام و حوادثي که وجود پديده هاي مشابه را در کشورهاي مختلف نشان مي دهد، باور مي کنند که ستم بر زنان، مانند ابر اتمي چرنوبيل، ناگهان در مرزهاي آنه ماس و پورت بو توقف کرده و به خاک فرانسه نمي رسد.
وقتي که قراردادهاي بين المللي و رهنمودهاي اروپايي در کشوي دفاتر باقي مي مانند، وقتي که قوانين داخلي عليه تبعيض جنسي اجرا نمي شوند، همانگونه که قوانين موجود عليه تبعيض نژادي پيگيري نمي شود، اجبارا به اين نتيجه مي رسيم که بين تمام عوامل اجتماعي - سياسي، از کارفرمايان و سنديکاها گرفته تا نهادهاي حقوقي، يک تباني اعلام نشده اما واقعي وجود دارد. در فرانسه، قانون سال ١٩٨٣ در باره ي برابري زن و مرد در محيط کار هرگز به اجرا در نيامد. در واقع، مي شود گفت که اين قانون را وضع کردند براي آنکه اجرا نشود، زيرا هيچگونه مجازاتي براي عدم اجراي آن وضع نشده بود. قانون « ژنيسون» سال ٢٠٠١، درست قبل از انتخابات منطقه اي، مجازاتهايي براي عدم اجراي آن تدوين نمود و رئيس دولت قصد خويش را براي به اجرا درآوردن آن اعلام کرد(٤). قولي که بيشتر به اقرار شبيه بود زيرا براي آنکه اين قانون به ورق پاره اي تبديل نگردد، مي بايست رئيس جمهور شخصا مداخله نمايد.
قانون آزادي سقط جنين، صبح و ظهر و شب توسط بيمارستانها، روساي بخش، بخشهاي خدماتي و دولت لگدمال مي شود زيرا هنوز مراکز سقط جنيني که درتبصره ي اجرايي اين قانون پيش بيني شده در هيچ کجا به وجود نيامده است. براي مقابله با « کوتاهي ها » و فعاليت هاي زيرزميني لابي ضدانتخاب (که حق انتخاب را براي نگهداري يا سقط جنين از زنان سلب مي کنند)، نبردي دائمي لازم است تا حق سقط جنين ، تمام و کمال، از بين نرود.
جنبش هاي فمينيستي موفق شدند حقوق ناگفته اي را به دست آورند. ليکن اکنون بايد اهداف ديگري را دنبال کرد : به اجرا در آوردن اين قوانين، مقابله با وسوسه ي بازگشت به عقب و بسيج کردن نيروهاي نوين.
از آنجايي که لابي « مذکران » در فرانسه و در سطح بين المللي بسيار متشکل و متمول مي باشد، به اهميت اين نبرد بيش از پيش پي مي بريم. هر روز و هر سال اين گروه هاي فشار، پيشنهادات خود را براي زير سوال بردن قوانين براي آزادي سقط جنين، عليه مزاحمت هاي جنسي و درباره ي طلاق به روي ميز کار وزيران و نمايندگان مي گذارند. گاهي به طور استثنايي دست به عمليات علني مي زنند، مانند عمليات کماندو عليه آزادي سقط جنين، که بسيار چشم گير است. اما اغلب اوقات اين گروه هاي فشار به طور پنهاني عمل مي کنند. اينان از طريق « متخصصيني » که در دادگاه ها شهادت مي دهند، يا نويسندگاني که کتابهاي « روانشناسي » مي نويسند و يا وکلائي که از مردان خشن و پدران تجاوزگر دفاع مي کنند، همزبان با نويسندگان کتابهاي « جنگ سرد عليه زنان » ، حرف خود را پيش مي برند (٥). غير از حق سطق جنين، اينان همچنين قوانيني را که از حقوق زنان و کودکان در مقابل خشونت مردان دفاع مي کنند مورد حمله قرار مي دهند.
بدين طريق، قسمت بزرگي ازانرژي جنبش فمينيستي صرف تلاش براي وضع قوانين و سپس اجراي آنان مي شود. اما اين تنها هدف اين جنش را تشکيل نمي دهد. در حقيقت، نابرابري چشمگير بين زنان و مردان در بازار کار بر استثمار زنان در کارهاي خانگي استوار است که ٩٠٪ موارد را تشکيل مي دهد. اين استثمار جزء استخوان بندي اجتماعي است که با قانون فعلي تعديل نمي شوند بلکه برعکس، قوانين به طرز نهاني بر اساس اين استثمار استوارند.
چگونه مي توان اين بخش از استثمار اقتصادي زنان را، که به نظرمي رسد مسئله اي است قراردادي و خصوصي بين زوجها، در حاليکه در واقع نهاد ساختار جامعه ي مردسالاري ما را تشکيل مي دهد، زير علامت سوال برد؟ با وجودي که تلاشهايي در اين زمينه انجام گرديده (٦)، اما حمله از اين زاويه، مرحله اي است که جنبش زنان هنوز وارد آن نشده است.
علاوه بر اين، دو يا سه نسل از زنان جواني که قاعدتا مي بايست دنباله ي نهضت زنان سالهاي ١٩٧٠ را مي گرفتند، خود را از جنبش فمينيستي کنارکشيده اند، جنبشي که سخنان و مبارزاتش ناگفته باقي مانده است. رسانه هاي ارتباط جمعي راه ضد فمينستي را در پيش گرفته اند. در کارزارشان، مبارزين حقوق زنان را « زشت » ، « عقده اي » ، « ضد مرد» و « همگي همجنس باز» نشان مي دهند... اما موثرترين سلاحشان چماقي است که با اين شعار درست کرده اند : « زنان به هدفشان رسيده اند و ديگر کاري باقي نمانده است » ... به جز آنکه آستين ها را بالا زده و ثابت کنند که لياقت اين برابري را دارند (٧). و اگر در اين راه شکست خوردند تقصير خودشان است و نه جامعه. بايد خود را گناه کار احساس کنند.
تائيد « برابري واقعا موجود » فقط بيانگر يک دروغ نيست، بلکه سمي است که وارد روح و روان زنان مي شود، ارزش به خويش را نزد آنان نابود مي کند و اين باور اغلب شکننده شان را به خويش، که زن فردي است با تمام حقوق و نه نصفي از آن، در هم مي شکند. يکي از مسائلي که جنبش کنوني آزادي زنان بايد براي آن مبارزه کند، روشنگري اين وضع است. بايد نشان داد که در هيچ کشوري و در هيچ موازنه ي اجتماعي، سلطه گران به دلخواه خويش از امتيازاتشان دست برنخواهند داشت. مي بايست زنان را به ميدان مبارزه هل داد، و براي اينکار، که شايد مشکل ترين قسمت قضيه باشد، بايد متقاعدشان کرد که ارزش اين مبارزه را دارند.
در همه جا، به نام برابري، موانع ايدئولوژيکي براي هر گونه عمليات جهت کسب اين برابري اساسي، کارگذارده شده است. در فرانسه، مجموعه ي سياستمداران، از چپ و راست گرفته تا قسمتي از انديشمندانمان، بر ايده ي بنيادين جمهوري تکيه کرده و با هرگونه خواست گروهي زنان، همجنس بازان، کارگران و قربانيان تبعيض نژادي، به بهانه ي آن که اينان از يک ستم مشترک رنج مي برند، مخالفت مي کنند. هر اشاره اي به گروه و رده بندي خاص، مخالف سرشت جمهوري قلمداد شده ، در نتيجه مخالف سرشت برابري است. با چنين قياسي است که پيشنهاد سهم بندي براي تعداد زنان (٢٥٪) در ليست هاي انتخاباتي، در سال ١٩٨٢ با مخالفت شوراي عالي قانون اساسي روبرو شد.
و نيز با پرچم جهانشمولي جمهوري خواهانه بود که کارزار براي تعادل تعداد زن و مرد در نهادهاي حکومتي مورد حمله قرار گرفت. البته انتقادي که مي شد به اين کارزار کرد، مسئله ي استدلال بنيادين آن بود و نه خواست آن مبني بر اصلاح تبعيض غيرقابل انکاري که براي رسيدن زنان به پستهاي انتخاباتي وجود دارد. به همينگونه گاهي به هم جنس بازان و نسل هاي دست چندم مهاجرين به چشم مظنون نگاه کرده گويا مي خواهند عليه اصول جمهوري توطئه نمايند، در حاليکه، متصل به جامعه اي که طردشان مي کند، تنها خواستشان اين است که وارد آن شده و جزء اين جمهوري به حساب آيند. بدين ترتيب با قاطي کردن مفهوم برابري در کل و برابري واقعا موجود، بعضي ها از جمهوري سلاحي مي سازند براي انکار نابرابري موجود. بايد خاطر نشان ساخت که برابري، ايده آلي است دربرابر واقعيتي متشکل از نابرابري ها که جنبش فمينيسم بايد به آن تحقق بخشد.
وظيفه ي يک نهضت تنها به پيشروي ختم نمي شود بلکه بايست مسير اين پيشرفت را نيز ترسيم نمود. نقشه ي ستم و راه رسيدن به آزادي هنوز به تمامي ترسيم نشده است. تا آنجايي که به نهضت آزادي زنان مربوط مي شود، يکي از اهداف اساسي اين نهضت بازيافتن خط راهنمايي است که بر اصل محو نشدن در جنبش مردان استوار بوده و به اين جنبش هويت خاص خود را مي بخشد. امري که جنبش فمينيستي را به يک مدل خودآزادگرداني تبديل خواهد ساخت، جنبشي که در آن تمامي محرومان، از هر گروه و دسته اي، نه تنها براي آزادي خويش پيکار مي کنند بلکه اين آزادي را تدوين مي نمايند. پيکار زنان جبهه هاي متعدد داشته (براي آزادي سقط جنين، براي حقوق همجنس بازان، عليه خشونت و غيره) و از اشکال سازماندهي متنوعي برخوردار است (گروه هاي محلي، فدراسيون هاي ملي مانند جنبش همبستگي زنان، تشکل هاي ملي مانند شوراي متحد ملي براي حقوق زنان (CNDF - Collectif national pour le droit des femmes)، کميسيون هاي زنان در سازمان هاي بين المللي غير دولتي). بخش اعظم کار سياسي زنان در گروه هاي متشکل از زنان و مردان انجام مي گيرد، گروهاي مختلطي که به طور عمدي ايجاد شده اند مانند سازمان MixCite، اتحاديه ي « با هم عليه تبعيض جنسي» ، سازمان La Meute (تعقيب کنندگان)، و يا در گروه هاي کار مانند کميسيون زنان در سنديکاها و در سازمان هاي غير دولتي، گروه ها و يا احزاب. اين اختلاط براي جلوه دادن به مبارزه ي زنان امري است لازم. به خاطر وجود اين اختلاط در نهادهاي سياسي يا دولتي، تحقيقات درباره ي حقوق زنان در دانشگاه ها بيش از پيش پيشرفت مي کند. اين مجامع مخلوط در آن واحد هم توانايي مبارزه ي زنان را براي به دست آوردن طرفداران بيشتر نشان مي دهد و هم شرط لازمي است براي موفقيت تاثيرگذاري اين جنبش.
با وجود اين، شعار محو نشدن درجنبش مردان هنوز مسئله اي است پابرجا. هنگامي که اين شعار در سال ١٩٧٠ توسط نهضت آزادي زنان (MLF, Mouvement de liberation des femmes) ساخته و مطرح شد، مجموعه ي جامعه، حتي فمينيستهاي نسل پيشتر را شوکه کرد. زيرا شعار محو نشدن در جنبش مردان، زائيده ي برش عقيدتي اي است که تجزيه و تحليل هاي پيشين درباره ي تحت سلطه بودن زنان را زير علامت سوال مي برد: ديگر صحبت از « شرايط زنان » که در آن زن و مرد از يک درد مشترک رنج مي برند نيست، ليکن مسئله، ستم بر زنان است.
کسب قوانين، مشغله ي ذهني اساسي نضهت براي آزادي زنان نبود. اين جنبش، هدف بلند پروازانه و خيالبافانه ي ديگري را دنبال مي کرد. قوانيني که در اثر مبارزه ي اين نهضت وضع گرديد، محصول مثبت اما غيرمستقيم يک کار مجاني بود که، مانند يک تحقيق علمي بنيادين، هدف فوري و مشخصي نداشت. و درست به خاطر اينکه اين قوانين هدف فوري اي را دنبال نمي کردند، توانستند تدوين گردند، يا به خاطر اينکه در واقع، اهداف نهايي بسيار دورتر از اين قوانين بودند. اين آرمان « خيالپردازانه » ، که چشمداشتي به اثر فوري قوانين نداشت، توانست سرانجام جهش يافته و دستاوردهايي در جامعه کسب نمايد.
کارزار براي آنکه تجاوز، مجددا عمل جنايتکارانه اي قلمداد شود، نتيجه ي تعمق گروهاي به اصطلاح « روشنگري » بود. با به اشتراک گذاردن و تقسيم کردن تجربياتشان، زنان کشف کردند که مشکلاتشان شخصي نبوده و در نتيجه نمي توان براي آن راه حلهاي فردي پيدا نمود.
به همين گونه، بازنگري رابطه ي جنسي باعث به وجود آمدن کارزار براي آزادي سقط جنين، براي جنايت شمردن تجاوز، و عليه خشونت مردان در رابطه ي زناشويي شد. اين جنبش، تمام نظريه هاي دانشمندانه درباره ي عادي جلوه دادن روابط جنسي موجود و درباره ي منطقي بودن تسلط مرد بر زن را به مصاف کشيده و آنها را مردود اعلام نمود. اين بازنگري، امروز در مقابل بازگشت انتقامجويانه ي شهوت پرستي پدرسالارانه با عادي جلوه دادن روسپي گري، پورنوگرافي و رابطه ي جنسي بيمارگونه( سادومزو) ، به زحمت مي تواند به گوش کسي برسد.
پس از گذشت سي و سه سال، جنبش فمينيستي هنوزبه برکت دگرگون کردن دورنماهايي پابرجاست که در سالهاي اوليه ي موجوديتش موفق شد با تکيه بر شعار محو نشدن در جنبش مردان به دست آورد. لزوم پيروي از اين شعار از آنجا سرچشمه مي گيرد که مردان، نه به طور عيني و نه به طور ذهني، سود مشترکي در مبارزه براي آزادي زنان ندارند. و نيز، و به خصوص، به خاطر اينکه همه ي ستمکشان بايست ماهيت درد خويش، و درنتيجه راه رهايي از آن را خودشان تعريف و مشخص نمايند، وگرنه ديگران اين کار را برايشان خواهند کرد (٨). از آنجايي که در رابطه با مسئله ي زن، مردان، از نظر ذهني به گروه ستمگران تعلق دارند، و نيز از آنجايي که هيچکس، مگر در شرايط بسيار استثنايي، نه مي داند و نه مي تواند درک کند که زن بودن، سياه پوست بودن، همجنس باز بودن ويا عرب بودن در زندگي روزانه چه مفهومي دارد، نبايد مسئله ي زنان را در جنبش عمومي مردان محو نمود. هيچ درجه اي از ادراک نمي تواند درکي را که در تجربه به دست مي آيد جانشين سازد. همدردي با درد کشيدن فرق مي کند.
بدون شک، مردان در جنبش فمينيستي نقشي دارند، اما نقششان با نقش زنان متفاوت است. با وجود اين، کسي به مسئله ي محو نشدن در جنبش مردان توجه نمي کند وگاهي نيز اين شعاربه عنوان يک مسئله ي کهنه شده قملداد مي گردد. حتي در بين گروه هاي غير مخلوط، طرفدار زيادي ندارد و در اغلب اوقات، مسائل خاص زنان در دستور روز عمومي محو مي گردد. در نتيجه، بسياري از زنان با درد خويش، برخوردي بيگانه وار دارند. بدين ترتيب، اگريک مبارزه ي سياسي، براي آگاهي وجدان خويش،از واقعيت يک رنج، تقريبا به طور نفساني، سرچشمه نگيرد، به يک نبرد فلسفي بشردوستانه تبديل خواهد گشت.
هنگامي که زنان با مشکلات خويش برخورد فلسفي بشردوستانه مي کنند، فراموش مي کنند يا مي خواهند فراموش کنند که قربانيان و تحقيرشدگان ستمي که عليه اش سخن مي رانند، خودشان هستند. بدينگونه، جدا از سرچشمه، نمي توانند از آن نيرو بگيرند. نگهداري و بازيابي منشا اين نيرو، يکي از اهداف جنبش فمينيستي در قرن معاصر به شمار مي رود. هدفي که با هدف تمام جنبش هاي ستمکشان مشترک است.
*از نوشته هاي مهم او: « براي بيرون آمدن از ليبراليسم » (با هم قلمي ايو سلس)،« دشمن اصلي، مانند جنس مقابل فکر کردن » ، انتشارات سيلپس، پاريس، به ترتيب در سال ٢٠٠١ و ٢٠٠٢
١- بازگشت چماق، در کتاب مشهور سوزان فلودي به نام « باکلاش » ، شناسايي و عنوان گرديده است. اين کتاب در سال ١٩٩١ در آمريکا به چاپ رسيد. ترجمه ي فرانسه ي آن : « باکلاش، جنگ سرد عليه زنان » ، انتشارات زنان، پاريس، ١٩٩٣.
٢- مصاحبه با اليزابت بدينتر در « اکسپرس » ، ٢٤ آوريل ٢٠٠٣، و مارسلا لاکوب و اروه لو برا در « عصر جديد » ، پاريس، سه ماهه ي اول ٢٠٠٣. در جواب به اين تئوري ها، رجوع شود به مقاله ي « توطئه ي فمينيستي » ، نوشته ي ژيزل حليمي، لوموند ديپلماتيک، اوت ٢٠٠٣.
٣- پرونده ي « زن، يک مهارت فرانسوي » ، مباحثه، شماره ي ٨٧، نوامبر- دسامبر ١٩٩٥.
٤- « آقاي شيراک در مورد نابرابري بين زن و مرد در محيط کار به تعمق مي نشيند» ، لوموند ديپليماتيک، ٢٧ فوريه ي ٢٠٠٤.
٥- اينان به طور مغرضانه در باب "بهانه گيري هاي بي مورد" کودکان و يا "نشانه هاي عيني و ذهني بيماري خاطرات غيرواقعي" سخن مي رانند.اين نمونه اصطلاحات که توسط "متخصصين" به خصوص هوبر وان ژيزگرن و پول بن سوسن، که در دادگاه ها و مدارس حقوقي رايج شده اند، بسيار زيادند.
٦- رجوع شود به "مفهوم متضاد برابري" و به خصوص به "از کجا بايست به تقسيم ناعادلانه ي در کارهاي خانه حمله کرد؟"، مسائل نوين فمينيستي، جلد ٢٢، شماره ي ٣، ٢٠٠٣.
٧- ماريان بلن، "جنس دوم و فمينيسم... و نسل برخاسته؟"، در کتاب "پنجاهمين سالگرد "جنس دوم"، نوشته ي کريستين دلفي و سيلوي شپرون، انتشارات سيلپس، پاريس، ٢٠٠٢.
٨- دوستان و ما: اصول نهاني برخي مباحث شبه فمينيستي، در "دشمن اصلي"، جلد اول، "اقتصاد سياسي پدرسالاري"، انتشارات سيلپس، پاريس، ١٩٨٨.