اول ماه مي، روزي به نام كارگر

مهران قاسمي- وقايع اتفاقيه

اولين روز ماه مي، روزي است براي گراميداشت بهار با ترانه‌سرايي و دست‌افشاني، روزي براي جست‌وخيز كودكان با گل‌هايي در دست و بازي‌هاي كودكانه آنان، روزي براي برگزاري جشن و بزرگداشت انسان‌ها.

 

اما اين روز، زماني شايد نه چندان دور، روز تظاهراتي بود كه براي كسب «پيروزي بزرگ»، پيروزي كه شايد تاكنون نظير آن هرگز نصيب طبقه كارگر نشده بود، نقشي حياتي ايفا مي‌كرد. اين پيروزي بزرگ در حقيقت دستيابي به همان خواسته فعالان كارگري در يك قرن پيش بود:

 

«هشت ساعت كار، هشت ساعت استراحت و هشت ساعت فرصت براي انجام امور ديگر.»

شايد شرايط اقتصادي در سال‌هاي اخير باعث شده باشد كه كارگران گاهي بيش از هشت ساعت كار كنند، اما به ندرت اين وضعيت خاص تبديل به شرايط دائمي شده است. مدت زمان هشت ساعته كار، در ايالات متحده و اغلب كشورهاي صنعتي تبديل به استانداردي ثابت شده است، در ساير كشورها هم حداقل به عنوان حد مطلوب باقي مانده است كه با برنامه‌ريزي صحيح و بهبود شرايط اقتصادي بايد به آن دست يافت.

پيروزي بزرگ يا همان به رسميت شناخته شدن هشت ساعت كار روزانه، حاصل سال‌ها كشمكش سخت است. كشمكش‌هايي كه از اوايل قرن نوزدهم شروع شد. در سال 1867، دولت فدرال آمريكا، 6 ايالت و چندين شهر با تصويب قوانيني ساعات كار روزانه را به هشت ساعت تقليل دادند. اين قوانين عملاً به صورت مؤثر اجرا نشده و در برخي موارد دادگاه‌ها به نقض اين قوانين پرداختند. اما حق تصويب اين قوانين، فارغ از كارايي يا ناكارايي آنها، سرآغازي بود براي شدت‌گيري يك جنبش قوي مردمي.

اين جنبش در سال 1886 و با رهبري «فدراسيون اتحاديه‌هاي كاري و تجاري سازمان‌يافته» كه در آن زمان يكي از مهم‌ترين نهادهاي كارگري كشور محسوب مي‌شد، شكل گرفت. فدراسيون در ابتدا خواهان مذاكره كارگران با كارفرمايان شد تا در صورت پذيرش آنها، اصل «هشت ساعت كار» به صورت داوطلبانه اعمال شود، در غير اين صورت قرار شد تا كارگران در نخستين روز ماه مي، در تلاش براي كسب حمايت مردمي اعتصاب كنند.

مذاكرات آغاز شد، برخي به نتيجه رسيد و برخي شكست خورد، تظاهرات و اعتصابات هم به دنبال آن شكل گرفت. تمامي اين موارد با حمايت عظيم مردمي در چندين شهر بزرگ آمريكا؛ شيكاگو، نيويورك، بالتيمور، بوستون، ميلواكي، سن‌لوئيس، سان‌فرانسيسكو، دنور، ايندياناپوليس، سينسيناتي، ديترويت، واشنگتن و... روبه‌رو شد. مردم هم به تدريج به جنبش كارگري مي‌پيوستند.

تا اول آوريل سال بعد، 30 هزار كارگر توانستند از مزاياي هشت ساعت كار روزانه برخوردار شوند. در ماه مي همان سال 350 هزار كارگر ديگر در بيش از 12 هزار مركز كاري، دست به اعتصاب زدند. باز هم يك پيروزي نسبي ديگر حاصل شده و 185 هزار تن از اين افراد نيز موفق به پذيراندن هشت ساعت كار روزانه به كارفرمايان خود شدند. سايرين نيز موفق شدند تا حداقل شرايط نامساعد خود را كه تحت آن ملزم به 16 ساعت كار روزانه بودند، تا حد بسيار زيادي تعديل بخشند.

كارگران همچنين موفق شدند كار در روزهاي شنبه را به نصف مدت پيشين تقليل داده و تبديل به كاري نيمه‌وقت كنند. پيش از آن كار كردن در روزهاي شنبه كاملاً متداول بود. كار در روزهاي يكشنبه نيز كه كم‌ و بيش در اكثر بخش‌هاي اقتصادي، به استثناي صنايع بزرگ مشاهده مي‌شد، به كلي لغو گرديد.

 

نيويورك‌سان، روزنامه مشهور آن دوران آمريكا با انتخاب تيتر «هورا، ساعت كار كمتر» به بررسي عملكرد 25 هزار كارگر نيويوركي پرداخت كه با تظاهرات گسترده خود سرانجام موفق شدند كارفرمايان خود را به زانو درآورند.

اما تمامي رسانه‌ها هم با اين اقدامات جنبش كارگري موافق نبودند. از نگاه بسياري اين امر با «انگيزه‌هاي كمونيستي» شكل گرفته بود و باعث مي‌شد تا «قمار، فحشا، شورش، دزدي و مستي» افزايش يابد!

بيشترين اعتراضات رسانه‌اي به اين جنبش زماني صورت گرفت كه آنارشيست‌ها و سوسياليست‌ها در تظاهراتي گسترده در شيكاگو، قلب جنبش كارگري آمريكا، حمايت خود را از كارگران اعلام كردند. در جريان اين تظاهرات 4 تن از شركت‌كنندگان كشته و دويست تن ديگر نيز توسط پليس به شدت مضروب شدند. اما اين پايان ماجرا نبود. دو روز بعد در تظاهرات اعتراض‌آميزي كه در ميدان «هاي‌ماركت» صورت گرفت، بمبي به درون صفوف پليس پرتاب شد. در اثر انفجار اين بمب هفت تن كشته و 59 تن زخمي شدند.

انفجار اين بمب به گفته ساموئل گاپرس رهبر فدراسيون كارگري آمريكا «نه تنها هفت پليس را كشت بلكه جنبش كارگري را نيز چندين سال فلج كرد.»

به گفته گاپرس هيچ كس به عدم ارتباط ميان گروه‌هاي كارگري و اين افراد توجهي نمي‌كرد. حالا ديگر براي بسياري اين باور ايجاد شده بود كه ما جمعي آنارشيست تحريك شده توسط كمونيست‌ها هستيم.

حالا نوبت كارفرمايان بود تا وارد ميدان شوند. آنها قصد داشتند تا با استفاده از فضاي ايجاد شده پايه‌هاي جنبش را سست كرده و در نهايت فروريزانند. اما جنبش كارگري با حمايت اتحاديه‌هاي كارگري به حيات خود ادامه داد. با گذشت تنها چند سال اين جنبش توانست ابهامات مرتبط با اين حادثه را از خود بزدايد به نحوي كه در دهه 1890 گاپرس توانست خواهان نامگذاري روزي تحت عنوان «روز بين‌المللي كارگر» گردد.

در اول ماه مي سال 1890، كارگران ايالات متحده و 13 كشور ديگر با تظاهرات گسترده‌اي نخستين «روز كارگر» را گرامي داشتند. روز كارگر از نگاه تمامي كارگران جهان، روز نه روز پايان جنبشي بود كه اصل «هشت ساعت كار روزانه» را به عنوان اصلي تغيير‌ناپذير وارد روابط و تعاملات كارگران و كارفرمايان نمود، بلكه روز آغاز جنبشي فراگير و دائمي براي احقاق ساير حقوق كارگران به شمار مي‌رفت.