امپراطوري ابدي
سياست خارجي آمريكا به عنوان عامل بحران
نوشته: یورگن واگنر
ترجمه ی : ناهید جعفرپور
ویراستار: فریبرز جعفرپور
بخش دوم
2/6 اختلافات: ثروت و فقر( ثروتمندان و محرومان)
یکی از اصول پایه ای جهانی شدن، خصوصی شدن بازار های جهان است. تجارت آزاد، جوهرش از تئوری نو کلاسیک و همچنین نولیبرالی برمی خیزد و طبق نظر حاملین این تئوری، تجارت آزاد نه تنها در جهت کسب منافع کشورهای غنی است بلکه می باید به کشورهای عقب افتاده هم امکان رشد دهد. نمایندگان نولیبرالی معتقدند که این مدل تجارت آزاد به بهره وری تمامی کشورها از سود حاصله از تجارت آزاد و رشد وضعیت اقتصادی و بالا رفتن سطح تولیدات این کشور ها ختم خواهد گردید. میشائیل تودارو در کتاب اقتصاد کشورهای جهان سوم صحفه 534 مینویسد : " جهانی شدن کشورهای جهان سوم را مجبور می سازد که یک سیاست صلح آمیز ، دمکراتیک و با قواعد مشخص در رابطه با بازار آزاد را انتخاب نمایند تا به این وسیله مردم کشورشان را با یک دنیای مطمئن ، سالم ، ثروتمند وروشن آشنا سازند ".
اما در واقعیت این خواسته های نولیبرالی هیچ زمان تحقق نیافت. جیم لوبه در پژوهشی با عنوان" فاصله در آمد بین شمال و جنوب رشد می یابد" مینویسد " با وجود اینکه تنها در سال 2000 طبق سنجش سازمان تجارت جهانی، گسترش این سازمان 5/12 درصد رشد نمود اما در صد صادرات کشورهای به اصطلاح جهان سوم بطوری فاحش تقلیل یافت".
در حالیکه کشور های در حال رشد به تبعیت از تجارت آزاد جهانی مجبور می گردند، کشور های ثروتمند صنعتی از اجرای یک سیاست پشتیبانی از این کشورها خود داری ورزیده وبخشهائی را که کشور های جهان سوم در آن یارای رقابت با کشورهای صنعتی می یابند، با سیاست ها و تعرفه های گمرکی سد می سازند. طبق تخمینات بانک جهانی ، کشور های در حال رشد تنها در اثر همین تعرفه های گمرکی، سالانه چیزی در حدود 200 تا 500 میلیارد دلار را از دست می دهند.
میشائیل تودارو در تحقیقاتش می نویسد که "با توجه به این حقایق و همچنین عوامل دیگر نتیجه گیری می گردد که درجه صادرات کشورهای جهان سوم از سال 1980 تا سال 1994 در حدود 18 درصد سیر نزولی داشته است".
پاولی چارلس در کتاب جهانی شدن جنوب می نویسد" در حالیکه در سالهای گذشته، قروض کشورهای در حال توسعه بطور سرسام آوری صعود می نماید، نابرابری درآمدهای سرانه در کشورهای ثروتمند صنعتی در فاصله سالهای 1986 تا 1996 دو برابر گشته است ".
نتایج این جهانی شدن در مناطق عقب مانده جهان وحشتناک و تاسف آور است. فاصله طبقاتی درآمد سرانه در این مناطق روز بروز بزرگتر میگردد و درصد صادرات این کشورها کمتر گشته و قروض آنان از رشدی صعودی برخوردار است. چشم انداز سازمان تجارت بین المللی آنچیزی نیست که تئوری نو لیبرالی ادعا مینماید یعنی برخورداری کشورهای فقیر از نعمات تجارت آزاد.
حتی بانک جهانی هم در این فاصله به این حقیقت اعتراف نموده است. نتیجه یکی از مطالعات بانک جهانی چنین نشان میدهد که برنامه توازن ساختاری سازمان IWF که در واقع نبض تئوری نولیبرالی است و خواهان تغییر ساختار اجباری در عمل است ، نتوانسته در از بین بردن فقر در کشور های جهان سوم کاری صورت دهد. آنها حتی در این موقعیت قرار ندارند که به رشد اقتصادی این کشورها دامن زده وآنهارا پشتیبانی نمایند.
این عملکردها نتایج مستقیم سیاست نو لیبرالی است که نمایشگر اصلی اش آمریکا می باشد.
امروزه دیگر برای همگان روشن گشته است که جهانی شدن برای کشور های در حال توسعه چیزی جز بار منفی مطلق به همراه نداشته و نخواهد داشت . مسئله غم انگیز در اینجا ، آگاهی کامل رهبران آمریکا به نتایج سیاستی است که به پیش می برند و بد تر از همه پی بردن به این حقیقت تلخ و درد آور است که جهانی شدن برای گسترش اقتصادی آمریکا از اهمیت خاصی برخوردار است. مجامع امنیتی آمریکائی کاملا واضح به این امر آگاهند که، تنها کشورهائی که در مقام برتر قرار دارند از جهانی شدن نفع خواهند برد. این سیاست داروینی آمریکا باعث رشد بی حد اختلافات طبقاتی جهانی میان کشورهای غنی و فقیر گشته است.
در سال 2001 دریک گزارش از طرف QDR بخوبی نشان داده شده که " در حالیکه بخش بزرگی از اقتصاد شناخته شده دنیا رو برشد تصاعدی است، نابرابری درآمدها درجهان در حال صعود بوده و فقر عمومی روز به روز رشدی فزاینده می یابد ( گزارش کمسیون امنیت ملی آمریکا).در خاتمه این گزارش آمده است که آمریکا می باید سیاست امنیتی اش را تا دور ترین نقاط دنیا گسترش دهد.
ریچارد کوگلر که در طرح ریزی نقشه تدافعی دولت بوش سهیم می باشد چنین نظر می دهد:" در حالیکه بزرگترین نمایش غم انگیز قرن بیستم یعنی جنگ دمکراسی بر علیه دیکتاتوری انجام پذیرفت، امروزه در قرن 21 این سئوال طرح میگردد که آیا جامعه دمکرات قادر است، اوضاع در هم برهم و نا آرام مناطق خارج ار مرزهای خویش را کنترل نماید؟ مناطقی که جهانی شدن باعث ایجاد نارضایتی اجتماعی اش گشته است .... مسیر آینده جهان بیانگر پیشرفت های اساسی در جوامع دمکرات و ناآرامی و آشوب در بخش های دیگر جهان میباشد.
جهانی شدن احتمالا قادر نخواهد بود که جهانی محصور در خوشبختی سرمایه داری را به وجود آورد بلکه به جای آن نمونه های مختلفی از بردها و باختهاو فقر را به جای خواهد گذاشت و این به آن مفهوم است که کشورهائی مجبور میگردند تنها برای جلوگیری از نابودی، تلاش کنند خود رابر روی آب نگه دارند.
چنری در سال 1992 توضیح می دهد که چرا آزادی یک منطقه بی ثبات از طریق حمله نظامی برای منافع اقتصادی آمریکا اهمیت دارد وی مینویسد:" کوتاه بگویم بازار جهانی که ما هم بخشی از آن هستیم در مناطق بی ثبات، خشن و ناآرام که بازار را دچار مخاطره می سازد، نمی تواند بکار خود ادامه دهد. رفاه اقتصادی و امنیت ما به یک جهان با ثبات نیازمند است که در آن دولت های صلح طلب و دمکرات رشد نمایند. دولت های خشن و ضد دمکرات باید بدانند که عصبی بودن و خشونت، بسیار مخاطره آمیزاست وعواقبی جبران ناپذیر خواهد داشت.
اینکه چرا حمله نظامی لازم است از طرف یکی از اعضای شورای امنیت ملی دولت بوش چنین بیان می شود:" با وجود اینکه روند جهانی شدن برای آمریکا رفاه بی حدی را بدنبال داشته است اما نتایج آن غالبا برای برخی از جوامع زیان آوربوده وبخشهای خاصی از جامعه اقتصادی بین المللی را دچار نقصان خواهد نمود. این مسئله میتواند در بخشهای محروم جهان باعث پیدایش مخالفت ها و اعتراضات گردد. خطر در راه است واشکال خشونت بار رشد می یابند. این اعتراضات به لحاظ عملکردهای آمریکا میتواند در روند جهانی شدن، برای منافع ایالات متحده مخاطره آمیز گردد.
یوسف بودانسکی در کتاب جنگ برای نفت می نویسد:"به این دلیل میان فقیر شدن بخش بزرگی از جهان و رشد فعالیت های تروریستی رابطه ای مستقیم وجود دارد. فاصله طبقاتی اقتصادی مابین کشورهای در حال توسعه و کشورهای غربی رو به رشداست و این خود به ایجاد دشمنی و رادیکال شدن کشورهای متضرر ختم خواهد شد."
چشم انداز استراتژی آمریکا نشان میدهد که قادر نخواهد بود از این وقایع جلوگیری نماید. به این جهت ایالات متحده همواره خود را برای مقابلات بعدی نظامی آماده خواهد نمود .
سرهنگ نظامی راینهارد هردن در مقاله ای، به بحث و گفتگوئی که با اعضای نظامی آمریکائی داشته است اشاره نموده و می نویسد :" ما در آغاز یک تغییرات اساسی اجتماعی قرار داریم که در نظر دارد ساختارهای هزاران ساله اجتماعی سراسر جهان را در هم بشکند و تغییر دهد. بزرگترین جنگهای قرن بیستم میان کشورهای مرفه دنیا رخ داده است. در قرن آینده این کشورهای مرفه که در کنار یکدیگر در صلح و آرامش زندگی می نمایند، مجبور خواهند شد در مقابل مردم کشورها و مناطق فقیر ایستادگی نموده و از دولت رفاه شان دفاع نمایند. در مقابل بشریت یک قرن پرازکمبود ها قرار دارد. برای تمامی چیزهائی که زمانی قابل خریدن بود امروزه می بایست به جنگ متوسل شد. در مقابل کشورهای پیشرفته، کشورهای عقب مانده قرار گرفته اند. انسانهائی از این کشورها که برایشان زندگی صلح آمیز از درجه اهمیت کمتری برخوردار است ، در مقابل کشورهای صنعتی به جنگ خواهند پرداخت. جنگ میان جوامع مختلف متمدن بخاطر خشونت بی حد و حصری است که باعث ایجاد وحشت در قرن آینده خواهد شد".
تفکر سیاسی آمریکا که بر پایه جهانی شدن بنا گردیده است، برای حفظ منافعش به قدرت اقتصادی وابسته است که این قدرت اقتصادی باعث اختلافات بیشماری در جهان خواهد گردید.
آدام گارفینکله در مقاله ای در روزنامه با نفوذ آمریکائی بنام "علایق ملی" می نویسد:" در حالیکه رهبری آمریکا توسط عملکردهای داخلی از جانب قدرت های بزرگ با ساختار های با ثبات پشتیبانی می گردد، همزمان بی ثباتی در تمامی سطوح پائینی رشد خواهد نمود. نویسنده مقاله به عنوان استراتژی در مقابل این وضعیت به آمریکا پیشنهاد می کند که:" آمریکا می باید با این بی ثباتی ها با یک دیپلماسی مشخص و با برنامه روبرو گردد". هم اکنون دولت آمریکا هم این استراتژی را برگزیده است.
درد و رنجی را که توسط جهانی شدن و عملکرد های اقتصادی اش در حال رشد است، نه تنها باعث اختلافات میان گروه های اجتماعی کشورهای متاثر از این جهانی شدن گشته است بلکه این آمادگی را پدید آورده است که این گروه های اجتماعی در مقابل این وضعیت مسئولیت پذیر باشند و رهبران این سیستم را مورد حمله قرار دهند. ادامه دارد..............................................................