بازگشت به صفحه نخست

 

« سراب صلح و دموکراسي»

در افغانستان از دید یک نویسنده افغانستانی

 

 

پيکار پامير

نویسنده افغانستانی

تورنتو

شهروند

 

 

  *سئوالی که نزد علاقمندان به مسايل افغانستان مطرح است اينست که اگر نيروهاي بين المللي به رهبري ايالات متحده واقعا به مقصد تامين امنيت، ترويج دموکراسي، بازسازي و رفاهيت اقتصادي براي مردم افغانستان رفته اند، چرا مردم هنوز هم کشته هاي مظلومانه مي دهند و ماشين هاي جنگي آنها (امريکاييان) را با خشم و نفرت سنگ باران مي کنند و شعارهاي علني و تند (مرگ بر امريکا) و( مرگ به کرزي) را سر مي دهند.* چرا با گذشت پنج سال و در پناه موجوديت هزاران عسکر و افسر جرمني و امريکايي و ايتاليايي واستراليايي،عليرغم برخورداري آنان از پيشرفته ترين تکنالوژي نظامي و "اتخاذ تدابير امنيتي" و متحد شدن هاي"ضد تروريستي" و مخارج بليون دالري، نه تنها عنصر فراري يک چشم(ملاعمر رهبرطالبان)و موجود دو پاي سرگردان (بن لادن) و چند مفلوک ديگر دستگير نميشوند، بلکه آنها و تعداد لشکر "کافرکش" شان با هر روزي که سپري مي شود،فزوني ميگيرند

سراب صلح و دموکراسي در افغانستان

 

سال پار، ضمن مصاحبه يي با برنامه ريزان تلويزيون افغانها در هلند، در برابر پرسشي گفتم که مردم دردمند ما، عليرغم همه گونه بوق و کرناي "بازسازي" و "دموکراسي" و "تامين صلح و امنيت" و "مساعدتهاي جهاني" و " . . " ، در ميان موجي از بيم و اميد دست و پا ميزنند و در اين کشاکش دو جانبه، موج بيم و نوميدي در هر آن رو به تزايد است.

 

اين اظهارات در آن موقع، نه از روي تفنن و نه هم به اساس بي اطلاعي از اصل اوضاع کشور صورت گرفته بود، بلکه مبتني بر واقعيت هاي تلخ جامعه ي جنگ زده و نالان افغانستان بوده است. چنان که از آن زمان تاکنون، وضعيت اقتصادي و امنيتي با موجي از بيم و توفاني از ياس و نااميدي توأم بوده و افق ديد همه گاني را مکدر ساخته است. سئوال اساسي يي که برای بسياري از مردم، بويژه نزد آناني که وضعيت افغانستان را از دور نظاره نموده و گوش به تبليغات گسترده ي رسانه هاي غربي دارند، ايجاد مي شود اين است که چرا با گذشت پنج سال و در پناه موجوديت هزاران عسکر و افسر جرمني و امريکايي و ايتاليايي واستراليايي و . . . و . . . و عليرغم برخورداري آنان از پيشرفته ترين تکنالوژي نظامي و "اتخاذ تدابير امنيتي" و متحد شدن هاي"ضد تروريستي" و مخارج بليون دالري و . . . نه تنها عنصر فراري يک چشم (ملاعمر رهبرطالبان) و موجود دو پاي سرگردان (بن لادن) و چند مفلوک ديگر دستگير نمي شوند، بلکه آنها و تعداد لشکر "کافرکش" شان با هر روزي که سپري مي شود، فزوني مي گيرند و اعلاميه ها بيرون مي دهند و سرها مي برند و حتا به صورت جبهه يي در برابر نيرو هاي (ايساف) يا اتحاد بين المللي در مناطق جنوب و جنوب غربي افغانستان مي رزمند.

 

سئوال ديگري که نزد علاقه مندان به مسايل افغانستان مطرح است اين است که اگر نيروهاي بين المللي به رهبري ايالات متحده واقعا به مقصد تامين امنيت، ترويج دموکراسي، بازسازي و رفاهيت اقتصادي براي مردم افغانستان رفته اند، چرا مردم هنوز هم کشته هاي مظلومانه مي دهند و ماشين هاي جنگي آنها (امريکاييان) را با خشم و نفرت سنگ باران مي کنند و شعارهاي علني و تند (مرگ بر امريکا) و ( مرگ به کرزي) را سر مي دهند و . . .؟!

 

براي آن که اين سئوال ها نزد آن عده از خوانندگان گرامي که تاکنون "سر نخ" به دست شان نيفتاده است، تا حدودي پاسخ يابد، اينک، برخي از عوامل و نقاط ضعف پلان ها، سياست ها و استراتژي امريکايي در افغانستان و منطقه را به گونه ي بسيار فشرده به بحث مي گيريم:

اول) دلايل افزايش حملات "طالبان" و ايجاد ناامني ها:

نخست بايد متذکر شد که قبلا واژه ي طالبان در افغانستان به کساني اتلاق مي شد که در حجره هاي مساجد و زير دست ملا و مولوي به سر برده در عين حالي که روزانه در يکي از مدارس نسبتا بزرگ شهر يا ده نزد مولوي هاي معروف تر و پايه يي تر، کتب ديني را فرا مي گرفتند تا به جايگاه ملايي در مساجد برسند، جمع آوري اطعمه از منازل نمازگزاران براي خودشان و ملاي مسجد نيز از زمره ي وظايف اصلي آن ها بود. بنابرآن، مردم افغانستان طالبها را اشخاص غريبه، بي آزار، طالب العلم و حتا از نقطه نظر مالي قابل کومک مي انگاشتند. و اما، "طالبان" سياسي چند سال اخير که براي نخستين بار سوار بر تانک و مسلح با خمپاره و مسلسل و با داشتن افکار قرون وسطايي و عشق به قدرت و حاکميت از خاک پاکستان به سوي افغانستان فرستاده شدند، مطلقا متفاوت اند با طالبهايي که از آن ها در بالا گفتيم. اولا "طالبان" (سياسي ــ نظامي) که تا اورنگ قدرت و مرتبت حکومتمداري در افغانستان رسيدند، مختلطي از افراد تمرين ديده، تفنگ به دست، سياسي، نظامي شامل سربازان و افسران (با ريش و بي يونيفورم ) پاکستاني به شمول تروريست هاي مربوط به "تنظيم" هاي مذهبي تند رو و شبکه هاي استخباراتي آن کشور، افراطيون مذهبي عرب، ازبکستان، چچنيا، بنگلادش و ساير کشور هاي اسلامي بوده و چند نفري هم از افغانهاي بي هويت، از خود بيگانه و تربيت شده در مدارس مذهبي پاکستان در ميان آنها مي باشد. اين نيروي مختلط، در سالهاي قبل از 1990 ميلادي، به اساس برنامه هاي دراز مدت ايالات متحده و با در نظر داشت منافع و مقاصد خاص سياسي پاکستان و عربستان سعودي در خاک پاکستان به وجود آورده شد تا پس از سقوط نجيب الله ، جنگ هاي بين التنظيمي و اوج گيري خونريزي و انزجار مردم، به بهانه ي خلع سلاح "تنظيم" هاي جهادي و تامين امنيت و ... به نام نامسماي (طالبان) به خاک افغانستان فرستاده شوند که شدند.

 

طرح و تشکيل اين نيروي مسلح مزدور در سال 1990 ميلادي از طرف "کميته تحقيقاتي حزب جمهوريخواه " (Task Force On Terrorism& Unconventional Warfare) رسما به نشر رسيد که نگارنده ي اين سطور در آن سالها، طي سخنراني در يکي از کنفرانس هاي بين الافغاني در تورنتو، اين سند را افشا نمودم.

 

بهرحال، آنچه به حيث عوامل خارجي پس از زوال کامل دار و دسته ي "طالبان" در ماه اخيرسال 2001 ميلادي موجب جان گرفتن مجدد و تحرکات جنگي آنان شده است عبارت اند از: 1) حمايت مالي و لوژستيکي مقامات مذهبي و حکومتي پاکستان از "طالبان" به مثابه پيش برنده ي ماشين سياسي و استعماري عليه افغانستان

2) حمايت هاي بيدريغ مالي وهابي هاي عربستان سعودي، شيخ نشين هاي خليج فارس و ديگر منابع تروريستي و مذهبي افراطي عرب از آنها.

3) اعمال سياست مدارا و بدون قاطعيت مقامات امريکايي در جنگ عليه "طالبان"

4) عدم توجه جدي مقامات امريکايي در برابر سياست هاي دو پهلو، فريبکارانه و سودجويانه ي مقامات پاکساني در قبال افغانستان و "مبارزه عليه تروريسم" در منطقه.

5) اوجگيري فعاليت هاي بنيادگرايانه ي مذهبي و حتا حاکميت ايالتي رهبران تشکلات افراطي و مدرسه يي پاکستان در ايالات شمال غربي آن کشور در چند سال اخير.

6) کرنش و مماشات مقامات صلاحيتدار جانب افغاني در برابر رهبران و افراد بلند رتبه ي "طالبان" و حتا نصب و تقرر آنان در پست هاي دولتي و راه دادن شان به پارلمان نو تشکيل کشور.

7) رهايي تعداد زيادي از سران "طالبان" پس از دستگيري و يا بعد از دوره حبس کوتاه مدت در زندان هاي افغاني و امريکايي.

8) فقر، خشم و نااميدي مردم افغانستان در بحبوحه ي اوضاع کنوني و کار برد سياست هاي اقتصادي ناموثر و ثروت اندوزي هاي آشکار بخش هايي از زورمندان و تفنگ داران جهادي و مافيايي و . . .

9) اقدامات و فعاليت هاي عملياتي کورکورانه، مغرورانه و بدون دقت لازم توسط ارتش امريکا و تحميل تلفات جاني و مالي به مردم بي دفاع مناطق مختلف کشور که در هر قدم موجب کين و انزجار عامه گرديده به نفع "طالبان" و متحدين افراطي آنان مي گردد. 10) کارشکني ها، رشوه ستاني ها، بي دردي ها و بي عدالتي هاي مشهود و آشکار در دواير اداري و امنيتي و ساير نهاد هاي اجتماعي و عدم توجه برخي از مسئولين حکومتي در راه بهبود وضعيت اقتصادي مردم که با لذات انگيزه هاي بدبيني نسبت به نيروهاي "ايساف" و مقامات دولتي را در خود نهفته داشته و گرايش به سوي "طالبان" را که از دالر و دينار کافي نيز برخورداراند، بيشتر مي سازد.

 

استراتژي و ملاحظات امريکايي

ابرقدرتهاي جهان که هميشه آرزوي رهبري همه بشريت را در سر مي پرورانند و براي رسيدن به چنين آرزوهاي بزرگ جهاني دست به هر نوع اقدام و تلاش (سياسي، تبليغاتي، استخباراتي، اقتصادي و نظامي) مي يازند، حاضرند به منظور رسيدن و يا نزديک شدن به هدف هاي تعيين شده و گام به گام خويش، با هر کس، هر گروه و هر قدرت ديگر (با هرگونه ماهيت فکري ــ سياسي) داخل تباني و مقاوله کنند و اين چيزي است که به مراتب در تاريخ روابط ابرقدرت ها تکرار شده است. پس، يکي از اسباب و عوامل مماشات و مدارا با رهبران "طالبان"، "القاعده" و ساير تندروان افراطي و فراري شايد همين باشد که چون آنان در نهايت امر مي توانند مانند گذشته ها به نفع ابرقدرت ايالات متحده در افغانستان و منطقه نقش بازي کنند، بنابر آن، ايالات متحده هنوز در گرفتاري و سرکوب صد در صد آنها موافق و مصمم نمي باشد. سبب ديگر هم مي تواند اين باشد که با موجوديت نام و نشان "طالبان" و "القاعده" و "حزب اسلامي" و . . . و بعضي فعاليت هاي مقطعي آنان، امريکا مي تواند حضور سياسي، نظامي و اقتصادي اش در افغانستان و منطقه را توجيه قانوني نمايد. زيرا ايالات متحده ي امريکا به مثابه ابر قدرت بي رقيب کنوني، مسلما برنامه هاي عميق تر و گسترده تري در منطقه دارد که برنامه هاي مذکور نميتواند بدون در اختيار داشتن سر زميني بنام افغانستان به ثمر بنشيند. مگر در اختيار داشتن افغانستان از زاويه ي ديد استراتژيست هاي امريکايي، نه به معناي يک افغانستان کاملا آباد، آزاد، پيشرفته و متکي به خود است، بلکه بدين معنا خواهد بود که سرزميني استراتژيک با مردمي غرور شکسته، نالان و عمدتا دست نگري مي باشد که هيچ وقت احساس بي نيازي و سربلندي و اعتراض و قيام عليه نيروهاي خارجي را در دل و دماغ خويش راه و جا ندهند. روي همين دلايل است که ظرف پنج سال گذشته عليرغم آنکه جامعه ي جهاني به رهبري ايالات متحده ادعا مي کنند که بيشتر از دوازده بليون دالر غرض باز سازي اين کشور جنگزده خرج کرده اند، اما نتايج و اثرات چنين خرج بزرگ هنوز هم محسوس و مشهود نيست. دليل آشکار اين نقيصه عظيم اين است که اگر از يک طرف چنين پول هنگفت در افغانستان داخل مي شود، از سوي ديگر و با دست هاي ديگر به سرعت خارج مي گردد. (اين قضيه تحليل و تفسير مفصل و جدا گانه يي را مي طلبد). اگر مقداري از اين "کومکها" به مصرف داخلي هم مي رسد، نه تنها با مقايسه به اصل نيازهاي ملي ناموثر است، بلکه نيازهاي اساسي مردم افغانستان اصلا مدنظرگرفته نشده و نمي شود.

 

مختار گذاشتن جنايتکاران جنگي و تفنگ سالاران ديروز در مناطق مختلف افغانستان و حتا انتصاب آنان به کرسي هاي حکومتي و مجالس سنا و شورا نيز از زمره ي همين استراتژي ها و ملاحظات امريکايي در افغانستان مي باشد، در حالي که مردم رنج ديده و عذاب کشيده ي اين کشور آرزو داشتند قاتلان فرزندان شان و ناقضان حقوق بشر را به پاي ميز محاکمه ي عادلانه ببينند و يا لااقل آنها مجددا در مسند قدرت و حاکميت ديده نشوند. اين تفنگداران و غارتگران، هنوز هم چه در مناطق و محلات مختلف کشور و چه در پارلمان و قضا و ساير نهادهاي حاکميت دولتي اعمال نفوذ نموده يا مسير اوضاع را به نفع خويش مي چرخانند و يا آن را با شيوه هاي خاص خود شان اخلال مي نمايند. اگر نقش مافياي بين المللي مواد مخدر را نيز که در سالهاي اخير در اين کشور جايگاه محکمي براي خود دست و پا کرده است بر آن همه اسباب و عوامل منفي و مغشوش کننده بيفزاييم، پرده بيشتر از پيش از روي استراتژي امريکا و برنامه ي "بازسازي" و "تامين امنيت" آن فرو مي افتد. آنچه ما را به کنه مقاصد سياسي ــ نظامي جهان غرب به رهبري ايالات متحده ي امريکا در افغانستان مي رساند اين ست که طي کنفرانس بن فيصله صورت گرفته بود که افغانستان بايستي داراي قشون دفاعي هفتاد هزار نفري باشد و به تاسيس و تشکيل هرچه زودتر آن تاکيد به عمل آمده بود، ولي طوري که ملاحظه مي شود، نه تنها ظرف پنج سالي که گذشت قدم هاي کافي و موثر در راه ايجاد "ارتش ملي" برداشته نشد، بلکه تازه مقامات وزارت دفاع ايالات متحده اظهار داشته است که داشتن چنين نيروي ارتش براي کشوري مانند افغانستان لزومي ندارد و چنين چيزي تا سالهاي 2060 هم به وجود آمده نمي تواند. به همين اساس است که وقتي گزارشگران از آقاي (عظيمي) سخنگوي وزارت دفاع افغانستان مي پرسد که چرا به موقع جلو هرج و مرج روز دوشنبه بيست و نهم ماه مي 2006 در شهر کابل گرفته نشد؟ عاجزانه پاسخ مي دهد که: " وزارت دفاع صرف دو بال هليکوپتر در اختيار دارد و بس، ما ندانستيم که اين دو بال هليکوپتر را زودتر به کدام گوشه ي شهر بفرستيم ؟" (تو حديث مفصل بخوان از اين مجمل !)

 

3) مداراي امريکا در برابر پاکستان: حکومت پاکستان که از سالهاي 1960 ميلادي تا امروز در آغوش ايالات متحده پروريده شده و از شير آن مکيده است، نزد ابرقدرت امريکا جايگاه خاصي دارد. اين هماغوشي و رشد و پرورش نه صرفا به خاطر آن است که امريکا در جنگ سرد عليه رقيب جهاني اش (شوروي ديروز) از آن کشور استفاده وسيع نمود، بلکه بيشتر از همه بدين منظور است که رهبران پاکستان، بويژه ژنرالان ارتش آن کشور که در واقع، اختيارداران اصلي ملک و ملت اند، در چاکري و فرمانبرداري از کاخ سفيد و حراست از منافع آن بديلي در جهان ندارند. عمق اين چاکري و اطمينان را مي توان از اين نکته بيشتر درک نمود که ابرقدرت امريکا در حالي که در قبال پروژه اتمي ايران يخن پاره مي کند و با فرياد هاي سياسي و دپلوماتيک خويش جهان را به لرزه در مي آورد تا از آن جلو گيري نمايد، ولي در برابر پلان و پروژه اتمي ژنرالان پاکستاني نه تنها هيچ واکنشي نشان نمي دهد، بلکه با امداد ميليونها دالر از آن حمايت هم به عمل مي آورد تا پروژه ي مذکور به ثمر مي نشيند. به عباره ي ديگر، ايالات متحده کاملا مطمئن است تا زماني که چاکران گوش به فرمانش در پاکستان بر اريکه قدرت اند، بمب اتمي و پروژه عريض و طويل آن کشور نيز تحت کنترول خودش خواهد بود. و باز، اطمينان کامل ايالات متحده در مورد رهبران پاکستاني را از پروژه بزرگ و پر مصرف طالب سازي در خاک آن کشور مي توان به حساب گرفت و صد ها نکته ي ديگر ...

 

پس به يقين مي توان گفت که هرگاه کاخ سفيد بخواهد و واقعا مصمم باشد پديده يي به نام "طالبان" مزاحم کار و برنامه ريزي هاي شان در افغانستان نشده موجبات کشتار و خانه خرابي صد ها انسان بيگناه و خانواده هاي ناتوان را فراهم نسازند، با صدور يک دستور جدي و يک اخطار نوع امريکايي به رهبران پاکستان، دامن چنين مزاحمت هايي برچيده خواهد شد که نه چنين اخطار يا دستور تاکنون اصدار يافته و نه آرزوي بر چيده شدن چنين "مزاحمت" ها وجود خواهد داشت.

 

پس، تحليلگران دقيق سنج و وطن پرستان واقعي افغانستان حق دارند نه تنها پيرامون نا آرامي ها و ناامني هاي کشورشان مشوش باشند، بلکه از اين ناحيه نيز وسواس داشته باشند که مبادا بازيهاي امروز درآمد ديگري بر مصيبت هاي گسترده تر ملت کم بخت افغانستان باشد؟! اين نکته جاي تفکر عميق دارد!

 

 

  منبع : دنیای نو