بازگشت به صفحه نخست

 

 

نوعی از صُلح، نوعی از جنگ

منصور امان

احتمال حمله نظامی ایالات مُتحده به ایران، همچنان در کانون توجهات محافل داخلی و خارجی قرار دارد. همچنان که بُحران هسته ای ناشی از فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی در دستور کار نهادهای امنیتی بین المللی و همچنین طرفهای مُستقیم رژیم مُلاها قرار می گیرد، سایه برخورد نظامی نیز به عنوان یک راه حل، بر این کشمکش پهن تر می شود. این تهدید، به دُرُستی و به گونه فهم پذیری موجب برانگیختن نگرانیهای بسیاری گردیده و علیه خود نیروهایی را آرایش داده است که از زوایای گوناگون به رویارویی با آن به شتافته اند. در این میان اگر چه ترم مُخالفت با جنگ، مخرج مُشترک همگی این نیروها را تشکیل می دهد اما همزمان نمی توان و نمی بایست بر نُقاط تمایزی که چه در خاستگاه و چه در اهداف این رویکرد نزد آنها وجود دارد، چشم فرو بست. هیچ فاکتور مادی یا اخلاقی و از جمله تصویر رنگ آمیزی شُده فاجعه جنگ، تلفات انسانی یا آثار ویرانگر آن، قادر به یکسان جلوه دادن مقصدهای مُتفاوتی که این نیروها زیر پرچم واحد مُخالفت با جنگ به سوی آن روانه شُده اند، نیست.

حتی به ظاهر روشن ترین ایده ها نیز هنگامی که به گونه مُجرد و مُعلق بر فراز واقعیت طرح شوند، از تهدید تبدیل به موضوعاتی کُلی و افزاری پوپولیستی برکنار نیستند. از این رو ترسیم خطوطی که به صورت عینی، درونمایه و جهت گیریهای مُتفاوت ایده کُلی "مُخالفت با جنگ" را باز می شناساند، در نظر به منافع عام جُنبش دموکراتیک ضد جنگ و منافع ویژه جُنبش آزادیخواهانه و عدالت طلبانه مردُم ایران، ضروری و حیاتی جلوه می کُند.

 

نوعی از صُلح دوستی

آشکارترین انحراف در برخورد به تهدید جنگ، همزمان با آن که در حاشیه تلاشهای صٌلح طلبانه قرار دارد، پُر سرو صدا ترین آن را نیز تشکیل می دهد. نگاهی که در ارتجاع اسلامی، مُتحد خویش در مُبارزه علیه امپریالیسم را یافته است و اقدامات جنون آمیز، جنگ افروزانه و - در پراتیک روزمره - تبهکارانه بُنیادگرایی وحشی شُده را فاکتور اصلی در ایجاد بی ثُباتی کاپیتالیسم ارزیابی و از این رو شایسته پُشتیبانی و دفاع مُعرفی می کُند. خشن تر و دیوانه وارتر شُدن اشکال رقابت بر سر تقسیم جهان، انبان به غایت مشکوکی است که نیروها و دستجات مُتعلق به این گرایش، استدلالهای خویش برای برکشیدن مُنحط ترین تمایلات رو به زوال در نوک مُبارزه ضد امپریالیستی را از آن استخراج می کُنند. صف آرایی این نیرو در برابر احتمال تهاجُم نظامی آمریکا به ایران و گزافه صُلح طلبی آن، پوششی ماکیاولیستی برای بازی غیر مسئولانه با تضادها و تنشهای موجود در پهنه جهانی می باشد. این سیاست "ضدامپریالیستی"، چیزی بیشتر و کمتر از یک ضد آمریکایی گری - در مُحتاطانه ترین حالت – مُبتذل نیست که توانایی ذهنی و عملی آن برای ترسیم دور ترین فاصله از آقایان بوش، چینی و رمزفلد، تنها می تواند به جایی در دامان آقایان خامنه ای، زرقاوی و لویس فرح خان راه ببرد. در این انگاشت، بُمب اتُمی اسلامی یا بُمب انسانی بنیادگرایان، نقشی مرکزی در سیاست به چالش گرفتن ایالات مُتحده یافته است. از همین رو است که "حق" رژیم ولایت فقیه برای دستیابی به این امکان مورد تاکید قرار می گیرد، محوری که ایده "صُلح" را به عنوان پادوی تزیینی به خدمت گرفته است.

گرایش یاد شده، واکُنش مایوسانه ی روشنفکران خُرده بورژوا و ضد انحصار را به تماشا گُذاشته است که باقی ماندن آمریکا و اروپا پس از کشاکش دو قُطب غرب و شرق را همچون نو – مُحافظه کار آمریکایی، آقای فوکویاما، "پایان تاریخ" و به بیان دیگر، پایان دوران جُنبشهای آلترناتیو سوسیالیستی در برابر "غرب" انگاشته اند. به همان میزان که جهان تک قُطبی تهاجم برای تصرُف حوزه های جدید جُغرافیایی و اجتماعی را شدت می بخشد، گرایش اینان برای تکیه به قابل دسترس ترین نیروهایی که علیه فرآیند مزبور برانگیخته شُده اند، تقویت می گردد. در این میان، خاستگاه طبقاتی و سیاسی مُخالفت این نیروها و نیز اهداف و چشم اندازهای آنها، سووالهایی دردسر آفرینی به شمار می روند که خُرده بورژواهای ما، در گرد و خاک ناشی از لاف زنیهای کُلی، از پاسخ به آنها می گُریزند. رویکرد مزبور را در برابر کُلیه پیامدهای اقتصادی - اجتماعی "نظم نوین جهانی" می توان مُشاهده کرد. در برابر جهانی سازی نو – لیبرالیستی، این گرایش را هلهله زن در کنار ناسیونالیستهای افراطی از جنس آقای لوپن یا آقای ژیرونوفسکی می شود پیدا کرد، در برخورد به تخریب گسترده مُحیط زیست و بهره کشی ویرانگر از طبیعت، آنها برای "حق ملی" چین، روسیه یا هند و در مُخالفت با قراردادهای و تعهدات الزام آور بین المللی سینه سپر می کُنند و بدین وسیله در نقش لابی دُکترین جناح راست دستگاه سیاسی آمریکا پدیدار می شوند.

برای روشن شُدن آثار عملی و مُخرب تفکُراتی از این دست و چگونگی صف آرایی آن علیه جُنبش دموکراتیک مردُم ایران، نگاهی به تجربه "احزاب برادر" و رویکرد آنها در برابر رژیم جمهوری اسلامی خالی از فایده نیست. دفاع سرسختانه احزاب اروپایی، آسیایی، آمریکایی "برادر" و نیز دو جریان ایرانی وابسته به "اردوگاه" شوروی از رژیم حاکم بر ایران در برابر "امپریالیسم آمریکا"، همزمان به مفهوم مشروعیت بخشی یا سکوت در مُقابل ارتجاع افسار گُسیخته و سرکوب مُطالبات طبقات و اقشار اجتماعی توسط آن نیز بود. مُستقل از اقدامات خرابکارانه گرایش مزبور در پهنه جهانی علیه طرح شرایط حاکم بر ایران و جلب پُشتیبانی افکار و نهادهای بین المللی، در عرصه داخلی نیز طیف اردوگاه با  تحمیل انشعاب به نیرومندترین سازمان سیاسی مُخالف، ضربه تعیین کُننده ای به سود حکومت اسلامی بر جُنبش دموکراتیک مردُم ایران فرود آورد. این نوع از "مُبارزه ضد امپریالیستی" با به تمسخُر گرفتن آماجهای آزادیخواهانه و عدالت طلبانه مردُم ایران و پُشتیبانی فعال از حکومت برای لگدمال کردن آنها، لطمات به سختی جُبران پذیری بر رهیافتهای دموکراتیک اجتماعی و نیز حیثیت مُدافعان آن وارد کرد.

تجربه مزبور با وجود طعم تلخی که بر جا گُذاشته، امکان نفوذ و تاثیرگُذاری انگاشتهایی با مضمون مُشابه را بسیار دشوار ساخته است. امروز کمتر از هر زمان دیگر می توان با حکومتهای فاسد و درنده از یک کاسه آب خورد و آن را به گونه باور پذیری "مُترقی" و "آوانگارد" مُعرفی کرد.   

 

گرایش رادیکال

موضوع جنگ و صلح و تاثیرات عمیق آن بر شرایط اجتماعی ایران، به ویژه برای گرایش رادیکال اپوزوسیون جمهوری اسلامی که در برابر جنگ اعلام نشُده حکومت علیه مردُم موضع صریحی دارد، به هیچ رو امری در خود نمی تواند انگاشته شود. به بیان روشن تر، برای این گرایش یکسان نیست که صُلح را به چه بهایی به دست آورد و برای مُقابله با تهدید جنگ خارجی، چه نیرو و کُدام برنامه را در سنگر کارزار داخلی خود بیابد. معیار و خط راهنمای اپوزوسیون رادیکال برای تدوین و آرایش سیاست ضد جنگ خود را تنها و تنها منافع طبقات و اقشار بهره بر از تحول دموکراتیک و میزان تاثیر واقعی این یا آن تدبیر و رویکرد، در نزدیکی یا دوری از این منافع تشکیل می دهد. امری که نه تابع بی قید و شرط منافع و مولفه های جهانی است و نه با هیچ مفهومی، جُز آنچه که به تامین و ژرفش اش یاری رساند، نسبیت می گیرد.

صورت مساله گرایش رادیکال در برخورد به تهدید کشمکش نظامی از این استنتاج سرچشمه می گیرد که جنگ خارجی در خدمت تحقُق این منافع قرار ندارد و برعکس، خود به طور بی واسطه (اشغالگری، تخریب سازمان مدنی جامعه و نفوذ قهری و یک جانبه بر فاکتورهای سیاسی دخیل در آن) و غیر مُستقیم (تقویت باند مُستبد، ارتجاعی و جنگ طلب حاکم بر کشور) مانعی در برابر دگرگونی دموکراتیک به شُمار می رود. و از همین رو، هر تلاشی علیه جنگ را در درجه نخُست از این زاویه ارزش گُذاری می کُند که تامین کُننده منافع مردُم ایران و نه ماشین قهر حاکم بر آنان باشد. بنابراین شگفت آور نیست که نُقطه عزیمت این رویکرد در برخورد به یک فاکتور به شدت تاثیرگُذار در فرآیندهای سیاسی کشور، از اسطوره های مُطلق و تجریدی فاصله داشته و از شرایط مُشخص و داده های عینی آن توشه بر گیرد. در همین رابطه، تنزُل ارزیابی واقعی شرایط به رویارویی بین دو گُزینه تقدُس یافته خیر و شر (جنگ و صُلح) و اجبار مصنوعی به انتخاب یکی از این اردوگاه با تمام الزامات و پیامدهایش، دورترین آدرسی است که به موقعیت مُشخص کنونی اشاره می کُند.

شُعار صُلح برای اپوزوسیون رادیکال ایران، یک خواسته لوکس برای نمایش در موزه آثار ترقی خواهی نیست. به همین صورت، این خواست نمی تواند الزاما همان مضمون سیاسی و وظایف عملی را داشته باشد که جُنبشهای مُترقی صلح طلب در کشورهای سرمایه داری در برابر دولت خودی اتخاذ کرده اند. هر گاه تلاش هدفمند برای صُلح به معنای وادار کردن دولت جنگ افروز خودی به دست کشیدن از ماجراجوییهای نظامی اش باشد، آنگاه این تلاش تحت حاکمیت جمهوری اسلامی برای موثر واقع شُدن، برای تبدیل گشتن به یک فاکتور نادیده نگرفتنی در فرآیندهای سیاسی، چاره ای جُز همراهی و ترکیب با مُطالبه آزادی و جنگیدن برای آن نخواهد داشت. بُحران مُشخص کنونی، زاییده مُستقیم شرایطی است که در آن اراده جامعه در تعیین و شکل دادن به سرنوشت خود، هیچ نقشی نداشته است. رژیم حاکم بر ایران، دور از چشم نظارت مردُم بیش از دو دهه به فعالیت هسته ای مشغول بوده است و اکنون نیز بدون آنکه آنها را در تصمیم گیری دخالت داده باشد، چهار اسبه کشور را به سمت تحریم اقتصادی و درگیری نظامی می برد. در مُحاسبات رژیم

ولایت فقیه خواست طبقات و اقشار اجتماعی ایران در مورد آغاز این فرآیند ویرانگر و ضد مردُمی جایی نداشته است و کاملا پیداست که پیرامون چگونگی انتهای آن (به هر شکل) نیز جایی نخواهد داشت. خواست صُلح بدون به چالش گرفتن جدی این مُناسبات، بدون حرکت در جهت تغییر آن، جایگاهی بهتر از انجمن مجازی حقوق بشر پاسدار بازنشسته، آقای عمادالدین باقی نخواهد یافت.

از این زاویه، جُنبش مُخالف جنگ، ارزش و کارکردی ویژه در کادر عمومی مُبارزه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی می یابد. میلیونها کارورز کارخانه، کارگاه و اداره که حاضر نیستند بهای ماجراجوییهای خارجی خامنه ای را با فقر و ادبار بیشتر خود بپردازند، نیروی اجتماعی این جُنبش هستند. زنان، دانشجویان، روشنفکران و جوانانی که سایه سرکوب و تحمیل فزاینده تر تحت شرایط جنگی و به بهانه آن را در راه می بینند، گُردانهای کارزار صُلح و آزادی را تشکیل می دهند. طبقه متوسط ی که بوی انزوای بین المللی، ویرانی پیش ساختارهای اقتصادی جامعه و رانده شُدن خود به طبقات زیرین اجتماعی را در مشام احساس می کُند، در کنار این جُنبش قرار دارد.

مردُم ایران در انتها آن چیزی را به دست خواهند آورد که با نیرو و توان خویش از حکومت گرفته باشند.    

 

نقل از ماهنامه نبردخلق