بازگشت به صفحه نخست

  

تروريسم، جهاني سازي، توطئه

 

 

  *مترجم: دراين سخنراني پارنتی به بررسي تاثيرات جهاني سازي بر روي فقر، استعمار، قدرت گيري تروريسم در خاورميانه وشبکه هاي تئوري توطئه مي پردازد.اميد است که اطلاعات ذکر شده در اين مطلب شرايط بحراني امروز ايران را بر خوانندگان روشن و دلايل بروز بحرانهاي اجتماعي،سياسي و اقتصادي اخير را توضيح دهد.*پارنتی:در همهء طول زندگيمان به ما آموخته اند که سيستم سرمايه داري سيستمي است که کار مي کند و موفقيت به ارمغان مي آورد. من در چند دقيقه خلاف اين را به شما ثابت مي کنم.

 

مایکل پارنتی

برگردان نیوشا

نشریه دانشجویی دامون

دانشگاه صنعتی امیر کبیر

 

توضیح مترجم:

مایکل پارِنتينویسنده محقق و سخنران پرتوان آمريکايي است که به عنوان تحليل گر سياسي مترقي و پيشتاز راديکال، موفق به کسب شهرت جهاني و جوايزمتعددي از موسسات مختلف سياسي و آکادميک از جمله موسسهء "پروژهء سانسور" گروه تحقيقاتي رسانه اي که به بررسي و اشاعهء اخباري که در رسانه هاي ملي سانسور مي شود مي پردازد، "موسسهء حزبي علوم سياسي نو"، "موسسهء اقدام صلح نيوجرسي" و غيره شده است. وي دکتراي علوم سياسي را از دانشگاه ييل اخذ نموده و در دانشگاهها و کالجهاي مختلفي ازجمله دانشگاه کانکتيکات و النويزبه تدريس پرداخته است. در طي سالهاي 60 به علت فعاليت بر ضد جنگ ويتنام دستگير شد و مورد ضرب و شتم پليس قرار گرفت و سرانجام از کاردانشگاهي اخراج گرديد. دکتر پارنتي عضو هيئت قضات "پروژهء سانسور" و همچنين عضو هيئت مشاور "شبکه سياستهاي مستقل مترقي"، " آموزش و پرورش بي مرز"، "بنياد جاسنوويک"، و همچنين هيئت مشاور سردبيري نشريات " علوم سياسي نو" و "طبيعت، جامعه، انديشه" مي باشد.

دکتر پارنتي 19 کتاب در زمينه هاي تحليل سياسي، امپرياليسم، اقتصاد جهاني سازي شده، فاشيسم، کشمکشهاي فرهنگي، تاريخ، کمونيسم، دموکراسي و غيره نگاشته است که به زبانهاي بنگلادشي، چيني، هلندي، ايتاليايي، آلماني، فرانسه، توناني، ژاپني، کره اي، فارسي، لهستاني، پرتغالي، روسي، صربی، اسپانيايي، سوئدي و ترکي ترجمه شده اند. وي همچنين موفق به چاپ بيش از 250 مقاله در مجلات و روزنامه هاي تحقيقاتي، نشريات سياسي و ديگر روزنامه ها و نشريات شده است. بحثهاي متنوع راديويي و تلويزيوني پارنتي حول موضوعات روز جهان و نظريات ارائه شده در کارهاي چاپ شده اش مي باشد. پارنتي سخنرانيهاي متعددي در دانشگاه ها و ديگر مراکز علمي و اجتماعي سراسر دنيا ايراد نموده که بسيار پر مخاطب ، روشنگر و مؤثرهستند.

متن ذيل ترجمه اي از سخنراني دکتر پارنتي است که در گردهمايي با موضوع جنگ آمريکا و عراق در کليساي سنت اندروز وسلي تورنتو ايراد شده است.

در اين سخنراني پارتني به بررسي تاثيرات جهاني سازي بر روي فقر، استعمار، قدرت گيري تروريسم در خاورميانه وشبکه هاي تئوري توطئه مي پردازد. اميد است که اطلاعات ذکر شده در اين مقاله، شرايط بحراني امروز ايران را بر خوانندگان روشن و دلايل بروز بحرانهاي اجتماعي،سياسي و اقتصادي اخير را توضيح دهد.

 

تروريسم، جهاني سازي، توطئه

 

*جهاني سازي؟

 

- موضوع بحث امشب،" تروريسم، جهاني سازي، توطئه" است. اين بحث را با مهمترين اين عناوين که جهاني سازي مي باشد، آغاز مي کنم. جهاني سازي به معناي تلاش براي گسترش نقش کنترلي امتيازات انحصاري بر سراسر جهان، بر هر اقتصاد ملي، بر هر اقتصاد محلي، و بر هر زندگيست. جهاني سازي، اين توسعه را از طريق مقدم شمردن قوانين حقوقي سرمايه گذاري بين المللي بر هر حق ديگري از جمله حق حاکميت دمکراتيک در جوامع، عملي کرده است.

جهاني سازي از نظر طرفدارانش يک فرايند طبيعي و اجتناب ناپذيرخوانده مي شود. آنها اينگونه استدلال ميکنند که در ابتدا اقتصاد محلي وجود داشت، که به طور طبيعي! تبديل به اقتصاد منطقه اي، سپس اقتصاد ملي، بعد از آن اقتصاد بين المللي و در آخر منجر به يک اقتصاد بزرگ جهاني شد و اين پروسه بايد به طور طبيعي همين گونه رشد مي کرده است. اما در حقيقت هيچ ماهيت اجتناب ناپذيري در فرآيند جهاني سازي وجود ندارد و به طور حتم به هيچ عنوان امري طبيعي نيست.

جهاني سازي فرايندي است که از طريق يک سلسله توافق نامه هاي تجاري بين المللي محرمانه به ما تحميل شده است. جهاني سازي از ديد تاريخي چند صد ساله اش نيز چيزي نيست به جز شکل پسين امپرياليسم. امپرياليسم سيستمي است که در آن عناصر چيره، پر نفوذ و مسلط بر کشوري، تملک زمين، نيروي کار، منابع و سرمايه را از بقيهء مردم و يا باقي کشورها سلب مي کنند. همچنين خود امپرياليسم هم فرم توسعه طلبانهء سيستم سرمايه داري مي باشد. بايد به ياد داشت که هر اشاره به سرمايه داري بلافاصله باعث بروز واکنش احساسي دربسياري ازانسانها و تنزل از واقعيات به نکات پيش پا افتاده ميشود. در تمام طول زندگيمان در بارهء سيستم فوق العاده اي که به ايده هاي نوي افراد پر و بال مي دهد و از اين طريق باعث اشتغال زايي مي شود،سيستمي که سرويسهاي با ارزشي را به اجرا مي گذارد و سيستمي که فروشگاههاي خانوادگي محلي که باعث مشارکت اجتماعي و اقتصادي مي شوند رابوجود مي آورد، شنيده ايم. صحبت من در بارهء اين موارد نيست. بحث من در بارهء%90 ديگر ثروت جهان است. من در بارهء موسسات عظيم مالي و شرکتهاي حقوقي بين المللي بسيار بزرگي صحبت مي کنم که کنترل عمدهء ثروتهاي جهان، کنترل جمعيت و کنترل قدرت ملتها رادر دست گرفته اند. نمي توانيم از جهاني شدن و امپرياليسم بدون صحبت از سيستم سرمايه داري سخن برانيم ( با وجود اينکه بسياري هستند که دائماً تلاش مي کنند تا اين بحث را بدون صحبتي از سرمايه داري پيش ببرند).

 

*سرمايه داري چگونه عمل مي کند؟

 

در همهء طول زندگيمان به ما آموخته اند که سيستم سرمايه داري سيستمي است که کار مي کند و موفقيت به ارمغان مي آورد. من در چند دقيقه خلاف اين را به شما ثابت مي کنم.

اثبات اين قضيه بسيار ساده است. تقريباً درهمه جهان سيستم سرمايه داري در کار است و به همين نسبت نيز تقريباً همهء جهان با فقر دست و پنجه نرم مي کند. اندونزي سرمايه دار تيره بختانه فقير است و روز به روز هم فقيرتر مي شود. هند سرمايه دارتيره بختانه فقير است و روز به روز هم فقيرتر مي شود؛ همچنين تايلند سرمايه دار و نيجريهء سرمايه دار و السالوادور سرمايه دار و هائيتي و مکزيک و برزيل و آرژانتين و روسيه سرمايه دارو لهستان و بلغارستان و غيره. با وجود همهء خصوصي سازيها، عدم نظارت بر روند اقتصاد*، و بازار آزادي که رونق مي يابد، فقرکماکان رشد ميکند و جنايت نيز و نا اميدي و بدبختيها رشد مي کنند و همچنين بي خانماني و خودکشي. اين سرمايه داريست که در کار است و وارد جوامع مي شود. و البته بايد به خاطر داشت که همه هم زجر نمي کشند. سرمايه داران در اين کشورها اوضاعي بسيار عالي دارند. اين کشورها دائماً در حال فقيرتر شدن هستند در حاليکه شرکتهاي عظيم وارد مي شوند و ثروتمندتر مي گردند. اين کشورها دائما فقيرتر مي شوند در حاليکه عدم قانونمندي و بازاربه اصطلاح آزاد رشد ميکند. بازار آزادي که فقط در اسم وجود دارد و در عمل فقط يک بازار مونوپلي است براي کساني که پول هاي کلان در دست دارند و فقط براي آنان. اين کشورها دائماً فقيرتر مي شوند درحيني که مردم توسط همان شرکتهاي عظيم از زمينها به سمت مناطق تجاري رانده مي شوند.

 

*فيليپين سرمايه دار!!!

 

کشوري مثل فيليپين که مردمانش اززماني که به ياد مي آورند اجتماع زيبايشان را داشتند؛ ماهيگيري مي کردند، خانه ها، باغها، تاکستانها و مزارعشان را داشتند و ناگهان غولهاي تجاري وارد مي شوند و با ادعاهاي جعلي آنها را از زمينهايشان به سمت مناطق مسکوني موقتي عذاب آوربيرون مي رانند و با قطع درختان جنگلي اين مناطق حاره زمينهاي لم يزرعي بوجود مي آورند که به هيچ دردي نمي خورند. به علت داخل شدن اين شرکتها و معامله هاي پر سود الوارمسلماً توليد ناخالص ملي فيليپين در حال رشد خواهد بود. اين در حاليست که هزاران و هزاران زندگي به کل و از ريشه نابود ميشود. مردمان بومي به سمت شهرها و موقعيتهاي جديد شغلي تحت پوشش بازار آزاد هدايت مي شوند، فحشاء، اعتياد و گدايي و ديگر اجزاي اين زندگي جديد که تا پيش از اين در دنيايشان وجود خارجي نداشت پا به عرصهء حيات مي گذارد؛ پس مي توانيم نتيجه بگيريم که وجود اين مناطق تجاري مردم را فقيرتر کرده است. شرکتهاي عظيم چند مليتي وارد عمل مي شوند، شرايط جديدي را جانشين مي کنند و با نابود کردن توليدات و تجارت بومي و با فروش هاي زير قيمت باعث اشاعهء بيشتر فقر مي شوند. شرکتهاي عظيم وارد اين مناطق مي شوند و سرويسهاي اجتماعي، خدمات آموزشي و تحصيلي، بهداشت و امکانات مسکوني را به حداقل تقليل مي دهند و از آنجايي که کشور به زير بار قرضهاي که روز به روز بيشتر مي شوند کمر خم کرده است، صندوق بين المللي پول (آي.ام.اف) برنامهء تنظيمات ساختاريش را در جهت ارائهء شرايطي که در آن خرج و مصرف به کمترين حد ممکن برسد به اجرا در مي آورد. مردم ناچار به مصرف کمتر و توليد بيشتر مي شوند تا بتوانند در پرداخت اين قرضهايي که به دليل انباشته و پيچيده شدن به زودي غير قابل پرداخت خواهند شد، کمک کنند. اين شرکتها با پايين نگه داشتن قيمت منابع غير قابل تجديد، با غارت و چپاول زمين و خاک، با خارج کردن تمامي منابع طبيعي، با پرداخت قيمتهاي ناکافي و ناعادلانه براي هر محصولي که مردم توليد مي کنند و با کنترل مونوپليشان بر روي بازارهاي بين المللي اين محصولات، باعث اين فقر روز افزون مي شوند.

 

*کشف معما!

 

پس ما با اين مثال موفق به کشف اين معما مي شويم که چرا در 50 سال گذشته، سرمايه گذا ريهاي مالي افرايش يافته اند، سوددهي ها افزايش يافته اند، ثروت افزايش يافته است اما دربطن همهء اينها فقر نيز افزايش يافته است. چون بر خلاف آنچه که هميشه به گوشمان خوانده شده است، فقر و ثروت در کنار هم و در يک مجاورت تاسف بار!! وجود ندارند. آيا حضور اين همه ثروت در کناراين همه فقرهولناک و خجالت آورنيست؟ حقيقتاً اين دو فقط به طرز خجالت آوري در کنار هم قرار نگرفته اند بلکه در يک ارتباط دروني پويا هستند زيرا اين ثروت است که فقر را به وجود مي آورد.

شرکتهاي عظيم بر خلاف ادعاهايشان وارد کشورهاي جهان سومي نمي شوند تا برنامهء اقدامات مثبتي را پايه بنهند، يا براي اينکه فقر را از ميان بر دارند و يا اين مردمان کوچک قهوه اي و سياه و زرد را با روش مردمان سفيد پوست زيرک رو به تعالي و رشد هدايت کنند!! آنها وارد اين کشورها مي شوند براي منافع مسلم خودشان و مسلماً نه براي کمک به محرومين.

 

*شرايط زندگي در غرب سرمايه دار مرهون چيست؟

 

حال ممکن است که بسياري از شنوندگان اين بحث که از کشورهاي پيشرفته و سرمايه دار غربي هستند اذعان کنند که ممکن است که سيستم سرمايه داري براي عموم مردم کشورهاي جهان سومي عملي نبوده ليکن براي ساکنين اين کشورهاي پيشرفته نويد بخش استاندارد بالاي زندگي شده است. باز درعرض چند دقيقهء ديگرمي توانم بسياري از اين مخاطبان را از اين تفکر معوج بيرون بياورم.

بياييد با در نظر گرفتن جامعهء آمريکاي شمالي مان قضيه را بررسي کنيم. بياييد انبوه نابرابريهاي اجتماعي و ده ها ميليون انساني را که در همين کشورهاي پيشرفته، درحال تقلا فقط براي سير کردن شکمهايشان هستند را نا ديده بگيريم، بياييد همهء آنهايي را که خودشان را از طبقهء متوسط اين جوامع غربي سرمايه دارمي دانند اما بدون هيچ امنيت اقتصادي زندگي مي گذرانند را کنار بگذاريم، همهء آنهايي که بي هيچ اميد و چاره اي در قعر چاه فرو افتاده اند را از قلم بيندازيم، بياييد فقيرسازي ها و حملات به بخش دولتي و نابود سازي محيط قابل زيستن را از ليستمان خط بزنيم و به همهء اينها به چشم اتفاقات کوچک و بي ارزش اجتماع پيشرفته مان بنگريم. بياييد تصور کنيم که ما در مقايسه با اکثر کشورهاي جهان که قربانيان سرمايه داري هستند – جالب است که هميشه سخن از قربانيان کمونيسم رفته است اما هيچ گاه ازقربانيان سرمايه داري حرفي به ميان نمي آيد – مسلماً در شرايط فوق العاده و در فراواني مادي زيسته ايم. من خودم عضو خانواده اي هستم که قرباني کاپيتاليسم هستند. پدربزرگ و مادر بزرگم به زير بار فقر و به عنوان قربانيان سرمايه داري، از جنوب ايتاليا به آمريکا کوچ کردند تا باز با مقياس ضعيف تري قربانيان سرمايه داري بشوند. با تمام اين حرفها اگربازهم اين نظريهء فراواني کالا و استانداردهاي بالاي زندگي را قابل قبول در نظير بگيريم، بايد به ياد داشته باشيم که اين سرمايه داري نبوده است که اين شرايط را براي ما فراهم کرده است، بلکه کشمکش و ستيز دموکراسي بر عليه کاپيتاليسم بوده است که زندگي را برايمان آسانتر کرده است.

 

به عنوان مثال، سوال من ازمردم کانادا اين است که چرا آنها نيزمانند مردمان هائيتي* و يا اندونزي براي حقوقي برابر50 سنت در ساعت کار نمي کنند؟ آيا به اين دليل است که آنها انسانهايي با احترام به خود بيشتري هستند و تن به چنين کاري نمي دهند در حاليکه مردم ديگر کشورها اينگونه نيستند؟ يا به اين دليل است که آنها به آن درجه از مبارزه تاريخي دموکراتيک برضد سيستم طبقاتي رسيده اند که امروزه به اين مرحله از شرايط مساعدتر زندگي دست يافته اند؟

مردمان آمريکاي شمالي هم روزي براي گرسنگي و دستمزدي که زنده نگاهشان دارد بيگاري کشيده اند. در 1900 کانادا، آمريکا، هلند، دانمارک، فرانسه و کشورهاي ديگري که امروزه به عنوان کشورهاي سرمايه دار موفق غربي شناخته مي شوند،( که اکثراًهم نمي خواهند که در بارهء خودشان از واژهء سرمايه داري استفاده کنند و نمي خواهند که شما نيز دربارهء سرمايه داري فکر کنيد) در حدود 50 سال پيش از بوجود آمدن واژهء "جهان سوم" ، جزو کشورهاي در معنا جهان سومي بودند که با معضلاتي مانند به کارکشيدن کودکان، فقر، بيکاري، شيفتهاي 14 ساعتهء کاري، نبودن سرويسهاي اجتماعي به جز خدمات گاه به گاه کليسا و يا خيريه ها، وجود نداشتن سود اجتماعي، اپيدمي بيماريهاي فقر مانند حصبه در فيلادلفيا و بالتيمور و سل و ديگر مرضها، نبودن مساکن دولتي و خدمات بهداشتي و آموزشي و تحصيلات و کتابخانه هاي عمومي و غيره دست و پنجه نرم مي کردند.

 

اين درست در دوراني است که سرمايه داري در اين کشورها حکمران است. باعث و باني پيشرفت در اين اجتماعات، نه سرمايه داري بلکه پيروزيهاي دموکراتيک مشخصي بوده که موجب تقليل ساعت کار به 8 ساعت، از ميان برداشته شدن به کار کشيدن کودک، امنيت کارگران در محيط کار، احياي حقوق اتحاديه هاي کارگري براي بستن قراردادهاي معامله، برنامه هاي بهداشت عمومي، بيمهء معلوليت، خانه هاي سالمندان و غيره شده است. اينها حقوقي بوده اند که با وجود اينکه هنوز ناکافي، نابسنده و غير همگاني هستند، اما براي بدست آوردنشان جنگيده ايم، و امروز هم دليل نا کافي و ناقص بودنشان محاصرهء شريرانهء همان سرمايه داري است که بر ضد اين حقوق انساني مبارزه کرده و مي کند. اين نه سرمايه داري بلکه دموکراسي، حضور مردم به عنوان عاملان مسوول و فعال اجتماعي، و مبارزه و ستيز براي بدست آوردن اين حقوق بوده است که باعث بوجود آمدن اين پيشرفتها دربرخي از جوامع شده است. سرمايه داران، بانکداران ثروتمند، طبقهء تجارو شرکتهاي عظيم و برده داران بوده اند که بر ضد اين دموکراسي سياسي و اقتصادي جنگيده اند. در آمريکا همين طبقه بر عليه از ميان برداشتن شرط مالکيت براي راي دهندگان، بر عليه حق راي همگاني طبقه کارگر، حق راي زنان، بر عليه برانداختن برده داري و تبعيض نژادي، بر عليه انتخابات صادقانه –که هنوز هم در فلوريدا با موفقيت جريان دارد!!! –بر عليه دسترسي دموکراتيک به برگه هاي رأي، بر عليه متناسب سازي تعداد نمايندگان به جوعيت هر بخش، قانونمند کردن کمکهاي مالي و به طور کلي عليه هرذره اي از دموکراسي سياسي و اقتصادي که سود آن به نفع عامهء مردم بوده است مبارزه کرده اند. :س چرا شما اين دستاوردهايي را که در عمل بر عليه خواسته هاي سرمايه داران بوده است، به سرمايه داري نسبت مي دهيد؟ چرا به مردماني که بر ضد همهء اين پيشرفتها جنگيده اند، کماکان سعي در تنزل دادن استانداردهاي زندگيمان دارند، تمامي پيروزي هاي دموکراتيکمان را در احاطهء خود در آورده اند و مي خواهند ما را به سالهاي 1900 پس برانند، اعتبار ميدهيد؟ چرا ما شرايط کنوني زندگيمان را مرهون سرمايه داري مي دانيم در حالي که اگر همين سرمايه داران شرايط مناسبتر و بدون مخالفت اجتماعي براي پيش برد اهدافشان را داشتند، امروز کودکان ما مشغول به کاربا شيفهاي 14 ساعته و 7 روز هفته در کارخانه ها بودند. برادران و خواهران، اعتبارپيشرفتها را براي خودتان قائل شويد نه سرمايه داران.

 

*سود براي کيست؟

 

حال هنگامي که از موثرو سود آوربودن يا نبودن سرمايه داري سخن مي گوييم، بايد مشخص کرد منظور تاثيرات و سود براي چه کسي است؟ در يک مفهوم مهم، صحيح نيست که بگوييم سرمايه داري در کشورهاي جهان سوم براي سرمايه دار موثر و عملي نبوده است. در حقيقت کاپيتاليسم در اندونزي در مقايسه با دانمارک بسيار موءثر تر و پر سودترعمل کرده است. نرخ سود و انباشتگي سرمايه در اضاي هر 1$ که در اندونزي سرمايه گذاري مي شود، چهار، پنج، شش، و گاهاً ده برابر بيشتر ازهمين سرمايه گذاري در دانمارک مي باشد چون مسلماً در کشوري که حقوق کارگران 50 سنت يا 12 سنت در ساعت باشد چون در مقايسه با حقوقهاي چندين دلار در ساعت در دانمارک، سود بيشتري هم عايد سرمايه گذار مي شود. در اين کشورهاي جهان سومي در مقايسه با کشورهاي اروپاي غربي و آمريکاي شمالي، بخش دولتي کوچکتر است و مقررات کمتري وجود دارد يا اصلاً وجود ندارد و يا عملاً غير قابل اعمال است. هدف شرکتهاي مالي بين المللي سرمايه داري ، "جهان سوم سازي" جهان و پس راندن ما به 1900 است.

اگر من خود را به جاي يک سرمايه دار بگذارم، به اين نتيجه مي رسم "که هر 1 دلاري که براي مصرف احمقانه، رنج آور و پوچ کار مزدها، بيمهء سلامت، حقوق بازنشستگي، امنيت کاري، حفاظت محيط زيست و هر مورد ابلهانهء ديگري مانند اينها خرج شود يک دلار کمتر براي من سرمايه دار است". از خود خواهم پرسيد: "چه زمان اين داستان، اين ستم و فشار به پايان مي رسد؟ حالا اين کارگران و کارمندان طالب حقوق ارشديت هستند، به دنبال چانه زني برسر افزايش حقوق جمعي، مرخصي، مرخصي با حقوق و غيره هستند. چه زمان اين سير به پايان مي رسد؟ آيا مي خواهند من را به فقر مطلق بکشند؟ به آن جايي که هيچ چيزي برايم باقي نماند؟"

پس سرمايه داري براي سرمايه داران آمريکايي و کانادايي در سال 1902 به طرز قابل ملاحظه اي موثرتر و عملي تر از 2002 بوده است و به همين دليل است که مي خواهند ما را به آن دوران باز گردانند. مردم جهان نيز ضرورتاً اين سلب حقوق و مالکيت ها و سوء استفاده از زمين، نيروي کار، بازارو منابع طبيعي را با لبخندي تحمل نمي کنند –هر چند که هميشه سعي شده است که آنها را لبخندزنان و راضي نمايش بدهند. مردم جهان جنگيده اند، سازماندهي و برنامه ريزي کرده اند، قرنها بر عليه سلب مالکيتهاي مستعمراتي امپرياليستي مبارزه نموده اند و قرنها قدرتهاي اروپايي از طريق تروريسم دولتي آنها را به قتل رسانيده اند. در طي قرنها قدرتهاي اروپايي و اخيرتر قدرتهاي آمريکاي شمالي و ژاپن به منظور سلب مالکيت و حقوق، نيروي کار و منابع طبيعي وارد کشورهاي آسيايي، آفريقايي و آمريکاي لاتين شده اند نه بي اين دليل که اين کشورها کشورهاي فقيري بوده اند، چون کسي براي کسب سرمايه به کشورهاي فقير نمي رود. سرمايه داربه کشورهاي ثروتمند مي رود تا پول بيشتري بسازد. آنها براي استخراج حشيش، کتان، پنبه، مس، قهوه، آهن، الماس، طلا و نفت، نفت، نفت!!!! (آيا بهتر نيست اين آخري را چندين بار تکرار کنيم؟) به اين کشورها رفتند چون اينها کشورهاي ثروتمندي بوده اند و بسياري از آنها هنوز هم ثروتمند هستند و فقط مردم اين کشورها فقيرند.  

 

 

* تروريسم در خاورميانه

 

اگر خاور ميانهء امروز را از نظر بگذرانيم و با نگاهي بر تاريخ، ریشه های عملکرد تروريسم دولتي و سيستم امپرياليسم جهاني آمريکا در کشورهايي مانند پاکستان، ترکيه، سوريه، مصر، عربستان سعودي، کويت، يمن، ايران، عراق و افغانستان که باعث نابودي حرکتهاي دموکراتيک و مردمي شده است، را می یابیم، آنچه که دليل پديدار شدن تروريسم در این منطقه است. نسل جوان اين کشورها با ديدن نابودي جوامعشان، تحليل رفتن فرهنگهايشان و باقي ماندنشان در محيطي که در آن هيچ چيز برايشان باقي نمانده، گرايش به سمت کليت مذهبي مطلق و برخورد و مواجههء خشونت آميز پيدا مي کنند نسل جوان اين کشورها با ديدن نابودي جوامعشان، تحليل رفتن فرهنگهايشان و باقي ماندنشان در محيطي که در آن هيچ چيز برايشان باقي نمانده، گرايش به سمت کليت مذهبي مطلق و برخورد و مواجههء خشونت آميز پيدا مي کنند و تصميم مي گيرند اهريمني که با زندگيهايشان را ويران نموده به مبارزه بپردازند. با ارجا به بحث تحليل طبقاتي، اين دسته از مردمان در بعد واحدهاي ملي با قضيه برخورد مي کنند. اين آمريکا يا آمريکاييان نيستند که شرايطشان را اينگونه کرده اند بلکه طبقهء حاکمه در آمريکا است که اين فجايع اجتماعي را نه تنها در کشورهاي خاورميانه اي، بلکه در خود آمريکا هم باعث مي شوند.

 

* نابودي شرايط دموکراتيک توسط سرمايه داري و دلايل آن

 

براي روشن کردن نحوهء نابودي حرکتهاي دموکراتيک و مردمي در اين کشورها توسط قدرتهاي آمريکايي از مثال افغانستان شروع مي کنيم. دولت آمريکا مردمان آمريکا را قانع کرده که افغانستان وسيله اي براي جلوگيري از هجوم شوروي سابق بوده است. در اصل دولت افغانستان دولت نظامي چپگرايي بود که موفق شد قدرت را از دست دولت راستي سابق را که سعي در پاکسازي چپ ها داشت، بيرون آورد. اين دولت بعد از روي کار آمدن با پاکستان و نيرو هاي دست نشانده و سازمان سي.آي.اي مواجه شد که به درون افغانستان نفوذ کردند. هدف، از ميان برداشتن اين دولت چپگراي جديد افغان بود که دست به اقدامات غير قابل قبول زده بود. اقداماتي از نوع آنچه دولت توريو در پاناما، دولت نول جوئل در گرانادا، دولت سندونيستها در نيکاراگوئه و آنچه امروز دولت هوگو شاوز در ونزوئلا آغاز کرده است. اين دولت در ايجاد رفرمهاي ارضي زياده روي کرده بود، قانون حداقل کارمزد را وضع کرده بود، اتحاديه هاي کارگري را به رسميت شناخته بود، برنامه هاي آموزشي و تحصيلي همگاني براي پسر و دختر(که اتفاق غيرعادي بود!!!) را طرح ريزي کرده بود و اين اقدامات از زاويهء ديد سرمايه داري گناهي نا بخشودنيست. پيش ازشروع اين جنگ نفرت آوربا افغانستان، اين دولت چپ نظامي، در جواب درخواست هاي پي در پيش، توسط شوروي پشتيباني و همياري مي شد. اين دولت شروع به اقداماتي کرده بود که براي دولت آمريکا در هيچ جاي دنيا قابل تحمل نبوده و نيست. دولت آمريکا نه تنها دولتهايي را که تلاش در اجراي سيستم متفاوتي خارج از فرآيند جهاني سازي و سرمايه داري مالي چند مليتي و بين المللي مي نمايند را تحمل نمي کند، بلکه امروزه کشورهايي سرمايه دار ديگري را هم که سعي در ايجاد ناسيوناليسم اقتصادي و پيشرفت منوط به شرايط خاص خودشان دارند را هم سرکوب مي نمايد. جالب اينجاست که تا قبل از فروپاشي اتحاد شوروي آمريکا مجبور به تحمل اين تفاوتها بود. به عنوان مثال در آن زمان، حضور يوگوسلاوي که با وجود سوسياليست بودن و استقلالش سپري در برابرشوروي و گاهاً منتقد شرايط آن بود، تحمل مي شد. اما پس از فروپاشي شوروي قواي حاکمهء سرمايه داري غربي به درک جديدي رسيد: " ديگر لازم نيست هيچ قرارداد اجتماعي با طبقهء کارگرمان ببنديم! ديگر لازم نيست رو به شما کنيم و بگوييم ببينيد چقدر شرايط زندگيتان بهتر از مردم روسيه است! ديگر مجبور به قانع کردن مردم نيستيم! ما برنده شديم! و روسيه را سر جايش نشانديم!"

در حقيقت پس از فروپاشی اتحاد جماهير شوروي، نکته اي جنجالي در نشريات جناح راست به جريان افتاد که به شرح ذيل است: " اگر امروز درکشورهاي کمونيستي، بازار کاملاً آزاد، فارغ از قانونمندي، کنترل تجاري و خصوصي سازي به جريان افتاده است، چرا ما بايد برنامه هاي اجتماعي، مالکيت عمومي، کنترل تجاري و امثال اينها را در کشورهايمان تحمل کنيم؟ ما ديگر تحمل نخواهيم کرد! و شما کارگران بايد ارشديت مادام العمر يا امنيت کاري يا هر چيز ديگر از اين نوع را فراموش کنيد! چون شما هيچ چارهء ديگري نداريد!!! برويد و به هر رنگي که مي خواهيد در بياييد! سرخ، صورتي، هر رنگي که دلتان مي خواهد! ديگر شوروي هيولايي وجود ندارد! ديگر پايگاه و قطب جهاني برايتان باقي نمانده است! " همين کشورهاي کاپيتاليست، با همين تفکر و به بهانهء پشتيباني و مساعدت، وارد کشورهاي جهان سومي شدند در حاليکه اعلام مي کردند: "ما شما را به اوج پيشرفت خواهيم رساند، طبقهء متوسط موفقي بوجود خواهيم آورد، و شما را کمي بيشتر شبيه به ما اروپاي غربي ها و آمريکاي شمالي ها مي کنيم و در نتيجه شما ديگر براي کمونيست که در معني همان سوسياليست و جامعه گرا شدن است، تلاشي نخواهيد کرد. شما را هم سرمايه دار مي کنيم، منتهي سرمايه داري با چهره اي که از آدمي مي سازد!" و اينچنين چهره اي همان است که امروز با ريشخندي به شما مي نگرد.

بله! آنها ديگر هيچ ساز مخالفي را تحمل نمي کنند. حتي کشوري با حکومت راست ملي که به نوعي داراي ناسيوناليسم اقتصاديست. مثال چنين کشوري، عراق است.

 

* جنگ عراق، رازهاي نا گفته

 

درباره عراق واقعيات ناگفتهء فراواني و جود دارد. از جملهء آنها رازهايي در بارهء عراق است که هيچ گاه در آمريکا براي ما فاش نمي شود. در هيچ برنامهء تلويزيوني، در ميان مقامات رسمي ملي و در هيچ کجاي ديگري در آمريکا، کسي از اين راز که صدام حسين توسط سي.آي.اي در عراق به قدرت رسيد، سخني شنيده نمي شود. اما حقيقت اين است که صدام حسين توسط و به ضمانت دولت آمريکا به قدرت رسيد. وظيفهء او پايان بخشيدن به انقلاب دموکراتيک عراق بود. حسين با نابود کردن حزب دموکرات کردها، حزب کمونيست عراق که ائتلافي رفرميستي بود و حتي با کشتارو اعدام جناح چپ حزب بعثي خودش، به هر جنبش دموکراتيکي در عراق پايان بخشيد. صدام حسين دست آموز واشنگتن بود. آنها عاشقش بودند. شاگرد ممتازشان بود. راز بعدي که به ما هيچ گاه گفته نمي شود اين است که، خود آمريکا بود که کارخانه هاي سلاحهاي شيميايي و باکتريايي را در عراق ساخته و راه اندازي کرده بود. آنها طبيعتاً مي دانستند که اين سلاحهاي جنگي شيميايي و باکتريايي در عراق و جود دارد. حتي در جرايد هم نوشته شد: " به نظر مي رسد که رهبران آمريکايي از وجود تسليحات شيميايي و باکتريايي صدام حسين، در طي جنگ ايران و عراق مطلع بوده اند." بله، مسلم است که مطلع بودند! چون خودشان تکنولوژي اين جنگ افزارها را در اختيار صدام گذاشته بودند.

اين هم سر ديگري بود که از مردم مخفي ماند و آمريکا کماکان عاشق اين فرزند خلفش بود تا زماني که حسين با تغيير قيمت نفت پا را از گليم فراتر برد و شروع به معرفي خود به عنوان ملي گرايان اقتصادي کرد. سرانجام روزي رسيد که صدام حسين به جاي تعارف کردن کشورش و نفت در سيني و تقديم آن و دريافت بهايش با هر شرايط و قيمتي که از طرف آمريکا ارائه مي شد –البته به اين شرط که حق خودش محفوظ مي ماند– و به جاي حذف خدمات اجتماعي و امثال آن شروع به لگدپراني!! کرد. در حقيقت حسين ديگر بدان گونه که رهبران ترکيه و جاهاي ديگر در آفريقا و آمريکاي جنوبي عمل مي کنند، رفتار نکرده بود و به جاي آن تبديل به ملي گراي اقتصادي شد. به عنوان مثال، وي شروع به ايجاد خدمات بهداشتي همگاني کرد. عراق تا پيش از سال 1991 بالاترين استاندارد زندگي را در خاور ميانه داشت. همهء اين استانداردها با تشکر ازرييس جمهوري با نام جورج بوش(پدر) به ورطهء نابودي کشيده شد.

 

*آمريکا به دنبال بهانه براي شروع جنگ

 

در زمان رياست جمهوري بوش پدر، همه نوع بهانه اي براي حمله به عراق مطرح شد. اولين بهانه اي که در زمان حکمراني!! بوش پدر براي حمله به عراق مطرح شد، پيش بيني حمله عراق به عربستان سعودي بود. اين بهانه کذبي بيش نبود. هيچ سرباز عراقي حتي در نزديکي مرزهاي عربستان ديده نشده بود. حتي جرايد آمريکايي هم در رد اين بهانه خبر عدم حضور ارتش عراق در مرزهاي عربستان را چاپ کردند–توجه داشته باشيد که گزارشات مطبوعات آمريکايي هميشه به طرز مرموزي هم گنگ هستند!!!. بهانهء دوم دولت آمريکا براي حمله به عراق، دخالت براي جلوگيري از قساوت بيرحمانهء سربازان عراقي در بارهء کويتي ها بود. شايعه ساختند که سربازان صدام حسين با حمله به يک بيمارستان، 500 نوزاد زودرس را از درون محفظه مخصوصشان بيرون کشيده اند و در حين خنده هاي پليدانه اي!! به زمين پرتابشان کرده اند و برخي از ما به فکر فرو رفتيم که چطور کشوري با 3 ميليون جمعيت 500 نوزاد زودرس آن هم فقط در يک بيمارستان دارد در حاليکه در بخش کاليفرنيا در آمريکا، با 14 ميليون جمعيت فقط 50 کودک زودرس در بيمارستانهاي بزرگش دارد. چند لحظه صبر کنيد! آيا کويتيها متخصص دربوجود آوردن نوزادان زودرس هستند؟؟؟!!! اين داستان هم به کل يک ساختهء قلابي از کار در آمد. دليل سوم که براي شروع اين جنگ مطرح شد اشتغالزايي!! بود. جيمز بيکر وزير امورخارجه دولت آمريکا در دوران رياست جمهوري جورج اول، بيان کرد که اين جنگ باعث ايجاد شغل و رشد اقتصاد کشور مي شود تا شايد از اين طريق بتواند آمريکاييها را براي اين جنگ برانگيخته کند. در آن دوران من با خودم فکر کردم که 3 سال است که جورج اول بدون هيچ علاقه اي به مبحث اشتغالزايي در دفترش نشسته است. آيا اين تغيير رويه غير عادي به نظر نمي رسد؟ در حقيقت پورنوگرافي کودکان نيز باعث اشتغالزايي مي شود!!! تصادفات اتومبيل هم باعث ايجاد شغل مي شود و مسلماً براي اقتصاد کشور بسيار پر سود است و باور کنيد که اينها مثالهايي خنده دار يا کنايه آميز نيستند بلکه کاملاً جدي هستند. تصادفات اتومبيل صنعت چندين ميليارد دلاري هستند که باعث اشتغالزايي و يا مبادلهء پول بين شرکت بوکسل کننده، خسارت ديده، مقصر، مکانيکها، کارکنان اورژانس و کلينيکهاي درماني، جراحان پلاستيک و زيبايي، وکلاء، بيمه گذاران، ژاندارمري، پليس و بسياري ديگر مي شود. پس با اين استدلال اين قبيل تصادفات به نفع اقتصاد خواهند بود. اما آنچه منظور من از اين بحث است اين است که چيزهاي بسياري هستند که به نفع اقتصاد کشوري هستند اما به ضرر بشريت اند. پورنوگرافي کودکان، تصادفات اتومبيل، و جنگ از اين نوع چيزها هستند.

 

در نوامبر 1990 دولت جورج اول بهانهء جديدي براي حمله به عراق پيدا کرد و آن سرشماري غير دولتي!! مطالعات ملي بود که در آن اين سوال مطرح مي شد که اگر صدام حسين سلاح هسته اي در دست داشته باشد، آيا شما با برخورد نظامي با عراق موافقيد؟ و براي اولين بار نمودارها پاسخ مردم آمريکا را "آري" نشان دادند. اما حتي در همان شرايط اوايل نيز اکثريت آمريکاييها راي بر مذاکره با عراقيها براي عقب نشيني از خاک کويت و رفع کشمکش ها و نه حملهء نظامي به اين کشوردادند. درست پس از اعزام نيروهاي آمريکايي به عراق، بسياري از وطن پرستان بي فکر به منظور حمايت سربازان آمريکايي پرچم آمريکا را بر افراشتند و بعد از آن هم به طريقي پرچم به شانه هاي رييس جمهور رسيد و به دور او پيچيده شد تا او رادر برابر شر اين شيطان بيروني حمايت کنند و به ظاهر امنيت خودشان را نيز تامين کرده باشند و چنين جوي بوجود آمد. دولت بوش نتايج آمارگيري ذکر شده را به عنوان بهانهء قطعي براي حمله به عراق قاپيد و اين دقيقاً همان اتفاقي است که پيش از جنگ دوم آمريکا با عراق در دوران جورج دوم افتاد. بهانهء اخيرهم اين بود که ما بايد دخالت کنيم چون صدام سلاحهاي کشتار جمعي دارد. دليل دوم حمله هم ارتباط صدام با القاعده بود که يک بهانهء قلابي ديگر بود.اما در واقعيت صدام حسين ارتباطي با القاعده نداشت. القاعده گروه مسلمانان متعصب و پايبند به مذهب است در حاليکه حسين يک غير مذهبي بود که دولت سکولاريستي هم به پا کرده بود. البته که در عراق مثل خيلي کشورهاي ديگر با جمعيت مسلمان مسجد و نمازگزار وجود دارد اما القاعده از حسين متنفر بودند. صدام ارتباطي با القاعده نداشت و در اصل خانوادهء بوش ارتباط بيشتري با القاعده و خانوادهء بن لادن دارند!!!

 

دليل آخر براي حمله به عراق که از سوي بوش پدرارائه شد، عدم تمايل دولت حسين براي مذاکرات بود که اين هم بهانه اي کذب بود چون عراقي ها مشتاق به مذاکره و عقب نشستن بودند. حتي عراق از طريق فرانسويها اظهارنامه اي هم تهيه کرده بود که در حال پيشرفت بود و اين از طرف آمريکا سناريوي کابوس نام نهاده شد. سناريوي کابوس به اين معنا بود: "اگر عراقيها پيش از حمله ما به کشورشان موفق به ختم قائله شوند، چگونه با نابود کردن اين اجتماع مي توانيم پايگاهي نظامي دائمي و عميق تري در اين کشور ايجاد کنيم؟" پس اين هم بهانهء دروغين ديگري بود که آمريکا مدعي آن شد. حال بگذاريد دربارهء بهانه هاي آمريکا براي توجيه عدم همکاري عراق نکته هايي را متذکر بشويم. وزير امور خارجه عراق در دسامبر سال 98 اعلام کرد که ما نمي فهميم چرا ما را به عدم همکاري متهم نموده اند. در حقيقت سازمان ملل با فرستادن چندين تيم بازرسي به 427 مرکز در عراق سرکشي کردند. از اين 427 مرکز، 422 مقر همکاري کاملي با تيمهاي بازرسي نشان دادند. فقط 5 مرکزمتهم به عدم همکاري شدند. عدم همکاري اين 5 مرکز به شرح زير است:

در مورد اول از اين 5 مورد، تيمهاي بازرسي درخواست سرکشي به دفتر کوچک يک حزب سوسياليست عرب را داشتند. عراقيها پرسيديدند که ارتباط يک دفتر کوچک يک حزب سياسي با ماموريت خلع سلاح شما در چيست؟ آنها پاسخي ندادند. به علت 20 دقيقه تاخير در ورود تيم بازرسي به درون ساختمان اين مرکز، متهم به عدم همکاري شد. اتفاق مشابه در دفتر سابق معاونت رياست امنيت ويژه افتاد. باز عراقيها گفتند که دفتري در اين مکان وجود ندارد چون کمي قبل ساختمان را تبديل به يک مهمانخانه کرده اند. باز در اين مرکز هم تجسس 30 دقيقه به تعويق افتاد که باعث بحث و جدال و گزارش شدن به عنوان نمونهء عدم همکاري شد. مورد سوم اصرارورزي يک آمريکايي به نام دايانا سايمون به مصاحبه با دانشجويان دورهء ليسانس دردانشکدهء علوم دانشگاه بغداد بود. عراقيها باز برايشان سوال مطرح شد که ارتباط خلع سلاح با دانشجويان ليسانس در چيست. مقامات عراقي گفتند که در صورتي که فکر مي کنيد دانشجويان درگير اين مسايل هستند، مي توانيد با دانشجويان فوق ليسانس و دکترا مصاحبه کنيد اما آيا مصاحبه با دانشجويان ليسانس غير واقعي و باور نکردني نيست؟

درجه عدم همکاريها در عراق در همين حد بود و سازمان ملل پس از بازرسيهايش اعلام کرد که در سرکشيهاي ساليانهء سازمان، از سال 1998 عراق با همکاري کامل با بازرسين برخورد نموده است.

 

* دو ديدگاه

 

با دانستن اين حقايق دو کار از عهدهء شما بر مي آيد؛ يا به صورت يک ليبرال آمريکايي به اين قضايا نگاه خواهيد کرد و خواهيد گفت که همهء دلايلي که براي حمله به عراق ارائه شد احمقانه، کذب و قلابي بود و براي حماقت رهبرانتان متاءسف شويد و يا اينکه تحليل بنيادين به عمل بياوريد و به مفهوم عميق تري که من امشب سعي در روشن کردن آن داشته ام بينديشيد. رهبران شما احمق نيستند. شما احمق خواهيد بود اگر فکر کنيد که دشمنانتان احمق هستند. همهء آمريکاي شمالي پر از روشنفکران ليبرالي شده است که از اينکه رهبران سياسيشان را احمق بخوانند لذت مي برند. در آمريکا همه در حال ساختن لطيفه درباره حماقت جورج بوش هستند. من به اين هموطنانم مي گويم: " آيا انتخاب شدن مکرر اين رهبران احمق در انتخابات، نمي تواند نشانه اي برميزان هوش ما راي دهندگان باشد؟" خانمها و آقايان محترم، زمان آن رسيده که به جاي تمرکز به روي حماقت اين رهبران، توجه بيشتري به فساد، شقاوت و مصالحه ناپذيري آنها بنماييم.

 

*دلايل اصلي و ناگفتهء حمله آمريکا به عراق

 

در اصل دلايل محکمي براي هدف قرار دادن عراق در دست است. پوشيده ماندن اين دلايل از چشم مردم، دليل بر وجود نداشتن آن نيست.

اولين دليل که کمي قبل تر به ذکر آن پرداختم، همان شرايط استراتژيک جهاني است که هدفش حصول اطمينان از خارج نشدن هيچ کشوري از اين سيستم بسته و جهاني سلب مالکيت توسط شرکتهاي بين المللي سرمايه دار مي باشد. اين سلب مالکيتها کاملاً به نفع دارايي سرمايه گذاريهاي جهاني و به خرج مردم است. در اين مرحلهء استراتژيک جهاني، کشمکش بين دو گروهي است که از نظر گروه اول زمين، نيروي کار، منابع طبيعي، بازار، تکنولوژي و ثروت فقط متعلق به تعداد معدودي از آدمها است و اين عده همانهايي هستند که براي پر مايه تر کردن جيبهايشان به استثمارديگران مي پردازند. افرادي مانند ديک چِيني که در سال گذشته 260 ميليون دلار به جيب زده و امسال درخواست 360 ميليون دلار کرده است. آنها طالب بيشتر و بيشتر هستند چون به ثروت اعتياد دارند. برادران و خواهرانم، ثروت وحشتناک ترين اعتياد در آمريکاي شماليست. خطرناک ترين اعتيادها، با بيشترين قرباني ثروت است، نه مواد مخدر. اين دسته ، همانهايي هستند که زياده خواهيشان انتهايي ندارد و آنقدر ثروت اندوخته اند که ديگر نمي دانند با آن چه کنند چون مي توانند اين همه پول را در 1000 بار زندگي کردن خرج کنند. اين دسته، معتادان خطرناکي که بيشتر از مال اندوخته اند و تنها چيزي که مي خواهند بيشتر و بيشتر و بيشتر است. دستهء دوم آنهايي هستند که با اين معتادان به مبارزه بر مي خيزند. هدف اين استراتژي جهاني اين است که با تبديل کردن کشورهايي مانند عراق، به مناطق محروم، فقير و شکست خورده ، آنها را به سر جاي خود بنشانند. درست همين اتفاق در يوگسلاوي هم افتاد. يوگسلاوي کشور بزرگي درست در وسط اروپا بود که %80 اقتصادش جزو دارايي عمومي کشور بود و با اين حال استانداردهاي زندگي در اين کشور، به دليل و جود خدمات اجتماعي و انساني دقيق و جامع، بسيار بالا بود. يوگسلاوي امروز، کشوري تقسيم شده به جمهوري هاي کوچک جناح راستي است، که در آن اقتصادي فاسد و اداري و خصوصي سازي شده به کار است. همه مردم در بوسني، مقدونيه، منتنگرو و صربستان فقيرهستند فقيرتر هم خواهند شد. با اشاعهء فقر، خصوصي سازي و فساد اداري، مردم اين کشور تبديل به دهقانان فقيري خواهند شد که اگر اميد داشته باشند و خوب دعا کنند!! مي توانند به کارهاي 50 سنت در ساعت دل خوش بنمايند. اين هدف همان حفاظت ازاستثمار سيستمي سرمايه داري است و مبارزه بين آنهاست که مي گويند همه چيز براي آنهاست و ما که مي گوييم همه چيز در اين دنيا متعلق به همهء اعضاي همهء جوامع انسانيست.

دومين دليل و به طور خاص مهمتر، دليل کهنهء استعمار منابع طبيعي کشورهاست. در مورد عراق، اين دليل صرفاً متوجه ذخيره 45 ميليارد بشکه نفت است که با قيمت بشکه اي 25$ آمريکايي، ثروتي معادل 1 تريليارد دلار مي باشد. اين يک ثروت افسانه ايست؛ حال آنکه يک قطره از اين نفت به خانوادهء بوش، چِيني، اکسون و غيره تعلق ندارد و اين قضيه آنها را غضبناک مي کند. امتيازات انحصاري به روسيه و فرانسه اعطاء شده است، اما از آنجايي که آمريکا به قصد تصرف همه ء اين ثروت وارد منطقه شده، سد روسيه و فرانسه با کميسيون 8 يا 10 درصدي به منظور کناره گيري، به کنار زده خواهد شد. دليل سوم، اتفاقات رسوا کننده اي است که درست مثل دوران حکومت جورج اول در داخل آمريکا اتفاق افتاد، و عاملان فساد در دولت بوش را به منظور منحرف کردن اذهان از افتضاحات به بار آمده، مجبور به اقدامات پر سر و صدايي کرد. رسوايي ماجراي پس انداز و وام، در دوران بوش پدر که کلاهبرداري تريليون دلاري دولت بود، مصداق خوبي بر اين ماجراست. دولت جورج اول با دور نگه داشتن مردم از ثروت ملي و به بهانهء اينکه پرداخت ماليات ذخيره اي براي نسلهاي آينده خواهد بود، افتضاحي به بار آورد که در تمام رسانه هاي ملي انعکاس يافت وحتي به همين علت دو يا سه نفر از پسران خود بوش پدر را در معرض زنداني شدن قرار داد. اين خبر در صفحهء اول روزنامه ها به چاپ رسيد و به سرعت در اخبار پخش شد. درست در همان زمان بود مراحل قانع کردن آمريکا به جنگ عليه عراق آغاز شد.

 

امروز هم اتفاقاتي مشابه آنچه در زمان جورج اول افتاد در جريان است با اين تفاوت که اين اتفاقات به جاي ماجراي پس انداز و وام، در اکسون و ورلدکام و شرکتهاي عظيم تجاري ديگري افتاد که که متخصص در چپاول پشتوانهء مستمري کارگران هستند و کارمندانشان هم تخصص در غارت کردن جيب طبقهء سرمايه گذار را دارند. در اينجا لازم به ذکر اين نکته بسيار جالب و متناقض در بارهء کاپيتاليسم است و آن اينکه اين هيولاي حريص گاهاً به بلعيدن خودش نيز مي پردازد. در اصل يک نقش دولت بوجود آوردن فرصتهاي مناسب براي بلعيدن و استثمار و نقش ديگرش متوقف و نابود کردن اجزايي از اندامش است که شروع به تخريب اجزاي ديگري که از طريقشان تغذيه مي کند کرده اند. آرژانتين مثال بسيار خوبي بر اين احمال و شکست دولت سرمايه داري در اعمال ممانعت بر اجزاي خود از باليدن اندام تغذيه اي خويش است. اين امر باعث از ميان رفتن ساختار مالي جمعي و زندگي مردم و يغما رفتن پس اندازه هاي زندگي ها شد.

اين بار به علت قرباني شدن طبقهء سرمايه گذاردر آمريکا، خبرها توانست به مطبوعات درز پيدا کند و اين تصويري مشکل زايي بوجود آورده بود. اين بار از جمله قربانيان اين تصوير مشکل زا، خود بوش به علت روابطش با هارکينز و چيني به علتي معاملاتش با هاليبرتون بودند که هر دوي اين شرکتهاي عظيم مقصراين خرابکاريها هستند. نقشهء اين شرکتها اين بود که قيمتهاي سهام را به طور مصنوعي و به دروغ بالاتر از واقع نشان دهند و در حاصل اين عمل و با ارتقاء ارزش سهام، درست پيش از سقوط قيمتها به جايگاه حقيقيشان، آنها را به فروش برسانند و از اين راه سودهاي افسانه اي به جيب بزنند و سرمايه گذاران را با برگه هاي سهام بي ارزش شده رها کنند. هر دوي بوش و چيني در اجرا و سود اين نقشه سهيم بودند، هر دوي آنها در اظهار بي اطلاعي از اين ماجرا دروغ گفتند و امروز مدرک کافي براي ثابت کردن اين موضوع در دست است.

 

*عکس العمل ها درشرايط کنوني

 

حال چه کسي حاضر است دربارهء جورج بوش، رهبر دنيا، سياستمدار جهان، فرماندهء کل که به جنگ صدام حسين شيطان بزرگ مي رود حرفي بزند؟ چه کسي از هارکينز که خود را به مقام سلطان جهان ارتقاء داده است اما در اصل به زندان تعلق دارد خواهد گفت؟ حزب جمهوريخواه آمريکا که تا چندي پيش حزب رسواشدگان شرکتهاي تجاري و موسسات مالي به دردسر افتاده بود، امروز حزب فرماندهي و قدرت ارتشي است. جنگ بر عليه عراق موجب منحرف ساختن افکار بر روي مسايل درون کشوري و توجيهي براي افزايش هزينه هاي ارتش بود که نيرنگي موفقيت آميز از آب در آمد و در نهايت نتيجه اش تحريک حس وطن دوستي در بسياري و بالا رفتن جواب مثبت به مبارزه با عراق در سرشماري شد.

ماجراي اين جنبش آني و بدون فکر مردم بسيار نا اميد کننده بود اما اوضاع هميشه بدين گونه باقي نمي ماند و همه چيز آنگونه که برنامه ريزي شده پيش نخواهد رفت. اتفاقات مثبتي نيز در حال وقوع است و پرسشهاي واقعي که در بارهء جنگ اخير آمريکا با عراق در ذهن مردم بوجود آمده، شک و ترديدي عميق و واقع بينانه است. کساني هستند که جنگ قبلي، گرفتار شدن مردم در دام تحريکات بي اساس و سوء استفاده هاي احساسي را به ياد بياورند. در ژانويهء 1991 برآورد موافقت با تصميم جورج بوش اول درحمله به عراق % 93 بود که موجب بمباران شدن بغداد وکشته شدن آن همه مردم بي گناه شد. % 93 از مردم ، بدون هيچ فکري پرچم را وطن پرستانه بالا بردند اما در عرض 1 ماه، بوش پدر، مرد غير قابل شکست دنياي سياست، مبارزه انتخاباتي رياست جمهوري آمريکا را به رقيبش، فرماندار آرکانزاس باخت. چه اتفاقي افتاد؟ اينبار مردم از خواب غفلت بيدار شدند، از حالت سرمستي و سرخوشي وطن پرستانه در آمدند و به اين نتيجه رسيدند که شعارهاي پرشور براي حمايت از آمريکا نه اجارهء خانه را مي دهد، نه برايشان شغل فراهم مي کند و نه شکم بچه هايشان را سير مي کند. از خودشان پرسيدند که چه اتفاقي در حال افتادن است و آيا ما در جريان همهء آنچه در حال اتفاق افتادن است قرار گرفته ايم يا خير؟ و اين آگاه شدن ها نشانه هاي مثبتي هستند.

اتفاقات و جنگ دوم تفاوت ديگري هم با دفعه قبل داشت. دفعه قبل آمريکا موفق به قانع کردن رهبران دموکرات ديگر کشورهاي سرمايه داري براي فرستادن سرباز به منطقه و شرکت کردن در جنگ شد، حال آنکه اين باردر بسياري از اين کشورها مردم با شرکت در اين جنگ مخالفت کردند. در آلمان، گرهارد شرودر که يک سوسيال دموکرات راستي لجن آلود است، با وجود %17 امتيازعقب بودن در مبارزهء انتخاباتي، ناگهان وارد عمل مي شود و برنده انتخابات مي شود فقط به اين دليل که اعلام مي کند در صورت انتخاب شدنش، ارتش آلمان درگير هيچ نوع جنگي با عراق نخواهد شد. اين قدرت خواستهء مردم بود که شرودر را پيروز انتخابات کرد.

در انگليس، توني بلر سگ دست آموز–که من به وي لقب " عضو انگليسي مجلس سناي آمريکا" را داده ام چون هيچ فرصتي را براي ليس زدن به دست هر کسي که رييس جمهور آمريکا باشد، از دست نمي دهد– با وجود اينکه در ابتداي جنگ مصممانه از وارد عمل شدن و شرکت در جنگ سخن مي راند، با تظاهرات 350 هزار بريتانيايي به نشانهء مخالفت با تصميم وي به جاي خود نشست و مجبور به انصراف شد. همينطور در ايتاليا که مردم با تظاهرات 1.5 ميليون نفري در سراسر کشور مخالفت خود را ابراز کردند. با وجود همهء حماقتها، با وجود همهء نيرنگهايي که گاه به گاه از طريق آن، مردم را فريب مي دهند و با وجود تبليغات يک طرفهء دولتها، مردم جهان آگاه شده اند، اتفاقات را به زيرسوأل مي برند وحرکت مي کنند.

مردم اکوادور پس از هفته ها مبارزه و محاصرهء مدني، دولت را تحت فشار قرار دادند تا قوانين خصوصي سازي را اصلاح کند. در بسياري از کشورها مدارک قانوني براي بازداشت پينوشه تنظيم شده است، در حداقل 3 کشور حکم بازداشت هنري کيسينجرصادر شده ،ستيزهاي مردم در روسيهء کاپيتاليست براي حفظ کردن مزارع اشتراکي، در جنوب برزيل جنبش دهقانان بدون زمين باعث اقدام تصرف زمينها شده است، در همهء دنيا تظاهرات ها و اعتصابها در جريان هستند و اينها همه نشانه هاي مثبتي هستند. در خود آمريکا هم، واکنش مردم نسبت به جنگ در مناطقي مانند مرين کانتي در کاليفرنيا و سين سيناتي در اوهايو مثالهاي جالبي هستند. مردمان ثروتمند اين بخش ها از کلاسهاي يوگا و جلسات مديتيشن و از برنامه هاي بولينگ شان زدند وبه خيابانها آمدند تا مخالفت خود با جنگ با عراق ابراز کنند. آنها در مراسم احياي صلح شمع روشن کردند، در ماشينهايشان با به صدا در آوردن بوقها و فرياد "جنگ نه!" ديگران را همراهي کردند و در دسته هاي هزاران نفري تظاهرات به پا نمودند.

اينها همه نشانه هاي حرکت در هر قشري از مردم جهان هستند؛ ما نيز با برنامه ريزي و بسيج شدن براي پيوستن به اين گروههاي معترض، با حمايت از اتحاديه هاي کارگري، گروه هاي اجتماعي و کليسايي و انجمنهاي حرفه اي در هر مرحله اي از پس رانده شدن به 1900 جلوگيري خواهيم کرد. ما با به حرکت در آوردن ديگران تاثير لازم را بر روي سردمداران خواهيم گذاشت و پيغاممان را که آينده نه از آن آنها بلکه بايد از آن ما باشد را به گوششان مي رسانيم. ثابت خواهيم کرد که ما فقط از طرف خودمان مبارزه نمي کنيم بلکه از طرف همهء کساني که توانايي بيان مخالفتشان را ندارند هم سخن مي گوييم.

 

*تئوري توطئه

 

برخي از من مي پرسند: "آيا تو يک تئوري توطئه در سر داري؟ آيا فکر مي کني که رهبران جهان تعمداً قصد دستکاري همهء دنيا را دارند؟ آيا فکر مي کني که يک گروه آدم در يک اتاق دور هم مي نشينند و نقشهء اين اتفاقات را مي کشند؟"

شما چه فکر مي کنيد؟ من در جواب اين دسته مي گويم: "آ يا شما به اينکه همه چيز بر پايهء شانس و تصادفي اتفاق مي افتد اعتقاد داريد؟ جورج اول عراق را بمب باران کرد؛ جورج دوم هم عراق را بمب باران کرد. حتماً بايد مسأله اي ارثي باشد!!! مسلم است که اين عده در يک اتاق مي نشينند. مسلم است که روي چرخ فلک و يا در آسمان در حال چتربازي به مباحثه نمي پردازند! چرا تصوير دور هم نشستن اين رهبران در يک اتاق تا اين حد غير محتمل به نظر مي آيد؟ پس کجا اين رهبران همديگر را ملاقات مي کنند؟"

در روم باستان، برخي از اشراف زادگان به اين نتيجه رسيدند که براي متمايز شدن بردگان از باقي مردم بايد يک علامت قابل رؤيت –چيزي مانند پيراهنهاي سياه يا يک نشان مخصوص – برايشان بسازيم.

حقيقت اين بود که مشکلاتي با برده ها بوجود آمده بود که از جملهء آن آميختن اجتماعي آنها با ديگر مردمان بود. همکار بودن بردگان به عنوان کارگران مجاني با کارگران پولي در مکانهاي کارباعث مي شد که هر دو گروه تمايلات و احساسات همگونه اي نسبت به شرايطشان داشته باشند و آن خطرساز بود چون يکي از راههاي منحرف کردن ذهن پرولترياي روم، ترساندن دائمي آنها از بردگان و خطر آزادي آنها بود که باعث ايجاد ترسي غريب در کارگران ميشد. از طرفي هم بردگان با مخالفتها، دور هم جمع شدنها و فرياد کشيدنهاي گاه به گاه باعث نگراني شده بودند. پس براي اينکه آنها را بر سر جايشان بنشانند تصميم به مرئي کردن وجود بردگان گرفتند تا از اين طريق آن مردم متوجه حضور آنها بشوند. اما از اين تصميم پشيمان شدند چون به اين نتيجه رسيدند که با مرئي شدن بردگان در جامعه، آنها براي خودشان هم مرئي مي شوند و به حضور و تعداد کثيرشان واقف مي گردند و اين خطر شورش را چندين برابر خواهد کرد.

نتيجه گيري اين بحث اين است که ما انسانهاي قرن 21 که تصميم دارند از ما برده بسازند بايد همديگر را ببينيم و پيدا کنيم. بايد به قدرتمان و استقلال ذهني و عمليمان ايمان داشته باشيم و اين همان چيزيست که از آن مي ترسند. زماني که مردم آمادهء رهبري باشند رهبران متعاقباً پيروي خواهند کرد.