کوه یخ پدر سالاری سرمایه داری را بشکنیم
نویسنده ماریا میز
برگردان ناهید جعفرپور
بمناسبت 8 مارس روز جهانی زن
بخش یک
در باره نویسنده:
ماریا
میز متولد 1931 پروفسور جامعه شناسی در دانشگاه کلن آلمان و از فعالان
جنبش زنان ، جنبش اقتصادی و هم چنین جنبش بر علیه جهانی سازی
نئولیبرالی ( کنسرن سالار) می باشد. از خانم ماریا میز تا کنون کتوب و
مقالات بیشماری علنی گشته است.
در ابتدا می خواهم یک مسئله ای را روشن کنم : دوستان من ورونیکا بنهولد
و کلودیا فون ورل هوف و من آثار رزا لوگزامبورگ بخصوص کتاب مهمش بنام"
انباشت سرمایه" راتقریبا 30 سال پیش کشف کردیم. در این زمان ما بعنوان
فمنیست بدنبال سئوالاتی بودیم که در آثار مارکس و انگلس و دیگر مردان
تئوریسین چپ، جوابی برای آن پیدا نکرده بودیم.
سئوالات ما مثلا چنین بودند:
1/ چرا کار خانگی زنان چه در سرمایه داری و چه در تئوری و عمل مارکسیست
ارزشی ندارد؟
2/ چرا کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی با وجود اینکه به لحاظ
سیاسی مستعمره نیستند اما همواره مستعمره های اقتصادی متروپل های
امپریالیستی اروپا و آمریکای شمالی و همچنین ژاپن باقی مانده اند؟
3/ طبیعت و مشکل زیست محیطی: چگونه می توانند زنان و ملت های بیگانه
آزاد بشوند زمانی که از آنان بعنوان ذخایر طبیعی قابل استثمار سوء
استفاده می شود؟
البته رزا لوگزامبورک این سئوالات را به این صورت طرح ننمود. او فمنیست
نبود و با وجود دوستی اش با کلارا ستینگ بنیان گذار و رهبر جنبش
کارگران زن آلمان، اما رزا اهمیت چندانی به تلاش های کلارا برای تجهیز
زنان پرولتاریا نمی داد. بنظر حزب سوسیال دمکرات آلمان کلارا ستینگ و
جنبش سوسیالیستی زنان می بایست خود را با ساختار خانواده کوچک و امنیت
مادران، کودکان و تم های این چنینی زنان مشغول سازند. در حزب اما از
رائی برخوردار نبود. اوانس می نویسد "این دلیل بزرگی بود که چرا زنی
فعال انقلابی چون رزا لوگزامبورگ کاری به کار جنبش زنان نداشت".
( اوانس 1979، صفحه 319)
رزا می خواست درست و حسابی درگیر سیاست باشد مسئله ای که آنزمان و حتی
امروز هم بعنوان مسئله ای مردانه دیده می شود. رزا به این دلیل کمی بی
توجه ای به کلارا می کرد چرا که وی تنها با مسئله زنان درگیر بود. او
در نامه ای که به لئو یوگیشس می نویسد می گوید:
"کلارا خوب است اما کارهایش باعث میشوند که اواز مسائل پرت باشد. او
تنها خودش را با مشکل زنان درگیر نموده و به مسائل عمومی و کلی توجه ای
ندارد". ( اوانس 1979، صفحه 320)
همانطور که می بینیم برای رزا لوگزامبورگ هم مسئله زنان مسئله ای
عمومی و کلی نبود. حتی او رابطه ای میان مشکل زنان و مسائلی که از آن
بعنوان مسائل عمومی و کلی نام می برد نمی دید. برای مثال استعمارو
خشونت بیرحمانه قدرت های سرمایه داری بر علیه ملت های بومی، نظامیگری و
گسترش جنگ ها و......
حتی او در مقابل افکار ضد فمنیستی پرولتاریائی هم اهمیتی نمی داد و عکس
العمل نشان نمی داد. مثلا کایوتسکی اعتقاد داشت " رفیق لوگزامبورگ همه
چیز را به هم می ریزد چون ازمنطق عقلانی کمی برخوردار است".
(Neusü
1985,
S. 127 ff(
همچنین ب بل که کتابی قطور در باره زن در سوسیالیسم نوشته است در سال
1910 در باره رزا و کلارا به کایوتسکی می نویسد:
"در باره زنان یک مسئله عجیب وجود دارد. اگر جائی در باره عشق بازی
هایشان و یا علاقه هایشان ویا خودخواهیشان صحبت شود و یا مورد توجه
قرار نگیرند و یا دلخور بشوند پس عاقلانه ترین راهی را که انتخاب می
کنند این است که آن آدم را در حاشیه قرار می دهند و تا ابد دشمن وی می
شوند. عشق و نفرت رادر کنار هم قرار دادن طرزتفکری عاقلانه و متعادل
نیست".
( اوانس 1979، صفحه 52)
اینها همه جملات معروفی است که در باره زنان در مغز مردان وجود دارد.
اینکه زنان عقلانی فکر نمی کنند و طرز تفکری متعادل ندارند.
رزا لوگزامبورگ می خواست کار عمومی سیاسی کند و نمی خواست خود را در
گوشه مسئله زنان بکشاند. از این رو همانطوری که دوست ما کریستل نوی سو
که 10 سال پیش چشم از جهان پوشید می نویسد" وی خود را در حیطه کله های
مردانه آنزمان سوسیال دمکراسی آلمان با اعتقاداتشان به دانش و برنامه
عقلانی و عملی انقلاب سپرد.
)Neusü
1985,
S. 284)
چه تعداد از زنان سازمان های چپ تا به امروز بعنوان زن تلاش نموده اند
خشم خود را از رفقای مردشان بدلیل مهم بودن کار عمومی مشترکشان در خود
خفه کنند.
بنابراین بعنوان فمنیست چیزی نتوانستیم از رزالوگزامبورگ یاد بگیریم.
ولی از آنجا که ما هم چون جنبش نوین زنان در ابتدای راه برای پیدا
کردن راه حلی برای مشکلات تئوری و عملی زنان بودیم ، چاره ای دیگر
نداشتیم جز بررسی عمقی و بنیانی سئوالات در بالا ذکر شده.
از این رو بزودی برای ما روشن شد همانطور که انگلس بدرستی مطرح نموده
است، انسانها در ابتدا قبل از اینکه بخواهند تاریخ را بسازند و تولید
کنند باید بصورت مادی ابراز وجود کنند. این بودن و ابراز وجود کردن
همینطوری از آسمان نمی افتد بلکه این زنان و مادران هستند که انسانها
را به وجود می آورند و این به وجود آوردن بسادگی در اثر یک آکت
ناآگاهانه و ناخواسته طبیعت انجام نمی پذیرد بلکه نتیجه یک کار و تلاش
است.( ماریا میز 1983/1992 ، صفحه 164 )
زنان زحمات بیشمار متحمل می شوند تا اینکه این موجود کوچک بزرگ شود و
در نهایت در یک کارخانه و یا اداره بتواند نیروی کار خود را بفروشد.
نیروی کاری که نه خود این انسان بلکه بخش بزرگ آنرا مادرش تولید نموده
است. حال از خود سئوال می کنیم چگونه است که این کار بزرگ مادران و
همچنین کار خانه داری برای سرمایه داری از ارزش فاقد است؟ چرا تولیدی
را که یک ماشین انجام می دهد دارای ارزش است و تولیدی را که مادری
انجام می دهد و انسان را به وجود می آورد بی ارزش است؟ چرا کاری که
برای ساختن اجناس بکار می رود تولید و فراوری نام دارد اما کار یک زن
خانه دار و یک مادر باز تولید و تکثیر نام دارد؟
زمانی که ما در آثار مارکس به دنبال پاسخی برای این سئوالات می گشتیم،
بزودی فهمیدیم که او هم درست روی این مقوله از همان واژه های کاری
استفاده نموده است که اقتصادانانی مثل آدام اسمیت استفاده می کنند. به
این مفهوم که تولید به مفهوم تولید اجناس است. اجناسی که در رد و بدل
شدن خود ارزش اضافه تولید می نمایند. تنها کار، بعنوان سازنده و بارور
شناخته می شود و باعث پدیدار شدن این ارزش اضافی می گردد. کاری که
زنان انجام می دهند تنها باز تولید است. بخصوص باز تولید نیروی کار.
سرمایه برای تولید ارزش اضافه احتیاج مداوم به انسانهای جدید، زنده ،
سالم ، قدرتمند ، بالغ، سیر و بلحاظ جنسی ارضاء شده دارد که بتوان
نیروی کار را از آنان مکید. اما کاری را که برای خلق این چنین
انسانهائی صرف می شود را تنها تکراری احمقانه می داند. درست مثل اینکه
بزرگ کردن یک انسان در طبیعت بمانند بهار و تابستان و پائیز و زمستان
بخودی خود انجام می پذیرد و در این باز تولید دائما تکراری هیچ چیز
جدیدی به وجود نمی آید و تنها تکرار مکررات است. چیزی جدید و نو مثل
مدل اتومبیل ها، نسل کامپیوتر ها ، مواد غذائی ژنتیک دستکاری شده و
بالاخره اجناس تولیدی که ارزش اضافه تولید می کنند.
ما اصلا ضدییتی با آن چیزی که بنام بازتولید خوانده می شود نداشتیم.
تنها من بیشتر اصرار داشتم که این خود، واقعی ترین تولید است یعنی
تولید زندگی و یا این خود اساسی مادی است که نقطه مقابل تولید اجناس و
مهمترین دلیل بالا رفتن منفعت و سود است. اما این هم کافی نبود که به
این برسیم که اقتصاد سرمایه داری ارزشی برای کار خانگی و بخصوص کار
مادران قائل نیست. این کافی نبود که این حقیقت را تنها به شرارت مردان
مختصر کنیم و یا مثل برخی از مردان چپ تلاش نمائیم این پدیده را بعنوان
بقایای جامعه فئودالی تفسیر نمائیم.
پس چرا سرمایه به این کار بی ارزش ، ناپرداختنی و بی مزد احتیاج دارد؟
در اینجا رزا لوگزامبورگ به ما کمک نمود. زمانیکه بحث " انباشت سرمایه"
را نمود . او این کار اصلی اقتصادیش را زمانی نوشت که به لحاظ سیاسی و
تئوری با امپریالیسم در گیر شد و بر علیه جنگ افروزی امپراطوری
پادشاهی آلمان جنگید. این کار بزرگ رزا در سال 1913 در بیرون از آلمان
نوشته شد. او در این اثر به مارکس انتقاد می کند که او در جلد دوم
کاپیتال یعنی در روند دائمی و ابدی انباشت سرمایه که امروز به آن رشد
می گویند، خود را تنها با استثمار طبقه مزد بگیر توسط سرمایه مشغول می
کند. سرمایه داری کاملا پیشرفته به اعتقاد مارکس احتیاجی به خشونت
اضافی خارج از مناسبات اقتصادی و خارج از بخش هائی که تحت استثمارش
قرار دارد( بگو مستعمرات) ، ندارد. از آنجا که سرمایه دار به کارگران
هرگز تمامی ارزش اضافی را که آنان تولید نموده اند از طریق مزد نمی
پردازد بلکه تنها بخشی را می دهد که کارگران برای باز تولید نیروی
کاراحتیاج دارند، بنابر این به اعتقاد مارکس در پایان هر دایره تولید
همواره بیش از آنچه که سرمایه گذاری شده است برای سرمایه دار باقی می
ماند به این مفهوم که در این پروسه کار/تولید/فروش ارزش اضافی زیادی
نصیب سرمایه دار می گردد که وی مجددا آنرا برای دستیابی به ارزش اضافی
بیشتری سرمایه گذاری می نماید.
رزا لوگزامبورگ اشاره می کند که "سرمایه برای اینکه بتواند حرکت
انباشتگی دائمی اش را حفظ نماید، احتیاج به ابزار تولید بیشتر، مواد
اولیه و خام بیشتر، نیروی کار بیشتر و بالاخره بازار های بیشتر خواهد
داشت. رزا این مسئله را " اشکال تولید غیر سرمایه داری" می نامد.
اشکالی که همچنین سرمایه در پیشرفته ترین شکلش اگر که بخواهد رشد کند و
انباشت سرمایه داشته باشد، مرتبا به آن نیاز خواهد داشت .(.......)
همانطور که می بینیم که سرمایه داری هم در بهترین شکوفائی خود وابسته
به وجود اقشار و جوامع غیر سرمایه داری است".( رزا لوگزامبورگ ،
1913/1975، صفحه 313 )
این جوامع و اقشار " غیر سرمایه داری" سنتا دهقانان انگلستان و اروپا و
همچنین سرخ پوستان آمریکا و برده گان زن و مرد آفریقا و کاربیک و
آمریکا و در نهایت تمامی مستعمره هائی بودند که سرمایه غربی توانسته
بود بر آنها تسلط یابد.
رزا لوگزامبورگ به این نتیجه می رسد که استثمار و تاراج این اقشار و
جوامع " غیر سرمایه داری" آنطوری که مارکس استثمار سرمایه داری را
تعریف می کند یعنی از طریق مناسبات متمدنانه سرمایه ـ مزد که احتیاج به
خشونت های خارج از اقتصاد ندارد، نبوده. بلکه توسط خشونت بیرحمانه
مستقیم، فتح ، جنگ ، و..... می باشد. مارکس بر این اعتقاد بود که این
خشونت مستقیم به بروز و تولد و همچنین پیش زمینه سرمایه داری واقعی بر
می گردد که وی آنرا پریود " انباشت ابتدائی سرمایه" نام نهاده است. رزا
لوگزامبورگ اما توجه را به این جلب می نماید که این خشونت مرتبا ضروری
است: از سالها پیش تنها از طریق توسعه و بسط قلمروهای تولیدی جدید و
کشور های جدید این موجودیت و توسعه سرمایه داری امکان پذیر بوده است.
از سوی دیگراین توسعه و بسط قلمروهای تولیدی جدید همچنین به یک تصادم
میان سرمایه و اشکال مختلف جوامع غیر سرمایه داری هم منجر می گردد. از
این رو خشونت ، جنگ و انقلاب ها رخ می دهند. ( رزا لوگزامبورگ 1913/
1975 صفحه 518).
بدین صورت سرمایه داری پیشرفته برای اینکه بتواند به این انباشت سرمایه
همچنان ادامه دهد نیازبه متدهائی دارد که باعث " انباشت ابتدائی
سرمایه" بوده است و این متد ها چیز دیگری نیست الا خشونت. یکی دیگر از
نکات قابل توجه در این تحقیق رزا لوگزامبورک این است که سرمایه داری از
آغاز تا پایان بر مبنای غارت تمامی جهان عمل نموده و می نماید. بقول
والراشتاین این خود یک " سیستم جهانی است".
"....سرمایه بدون ابزار تولید و نیروی کار مجموعه این کره خاکی نمی
تواند عمل نماید. به این لحاظ برای جلوگیری از موانع بر سر راه جنب و
جوش انباشت سرمایه به نیروی کار تمامی سکنه کره زمین احتیاج دارد. از
این رو مناسبات اجتماعی رهبری کننده غیرسرمایه داری می تواند در شعبه
های تولیدی کشورهای مختلف سد راه پیشرفت سرمایه باشد. از سوی دیگر برخا
مناسبات عقب افتاده و خشونت بار هم توانسته اند انباشتگی به وجود آورند
که تصور آن حتی برای کشورهای با سرمایه داری پیشرفته هم غیر ممکن بوده
است. (همان کتاب صفحه 314)
زمانی که من این تحقیقات رزا را مطالعه نمودم فورا به کشورهای جنوب
جهان و آسیای شرقی و کشور های به اصطلاح ببری مثل کره جنوبی، تایلند،
مالزی، فکر کردم که تا همین چند سال اخیر درجه رشدشان چنان بود که
کشورهای اصلی سرمایه داری از حسادت در حال ترکیدن بودند. من همچنین به
خشونت فکر کردم از همه مهمتر خشونت بر علیه زنان جوان و زنان کارگر
مناطق محصور تولیدی بنگلادش ، هنگ کنگ ، تایلند، هندوستان و بهتر بگویم
تمامی این منطقه که من در سال 1997 خودم تک تک از آنها دیدن نمودم.
خشونت و از همه مهمتر خشونت بر علیه زنان در این منطقه که من اسمشان را
مستعمره های جدید می گذارم در واقع از نعمات انباشت سرمایه است. رزا
لوگزامبورگ خشونت را خوب تعریف می کند. این خشونت همین طوری ساده از
طریق سادیسم مردانه به وجود نیامده است. اصلا طبیعی نیست و بقول مارکس
" درد زایمانی" است که با خون و اشک، سرمایه داری را بدنیا آورده
است(.....)
مارکس در ادامه می گوید"بعدا وقتی بطور کامل زائیده شد، احتیاجی دیگر
به خشونت ندارد و به صورتی صلح آمیز و تولیدگرا عمل خواهد نمود حتی اگر
هم کمی بر علیه نیروی کار منهدم کننده است اما دیگر احتیاجی به قتل های
زنجیره ای نخواهد داشت".
رزا لوگزامبورگ در اینجا مخالفت با این تز مارکس نموده و می گوید"
اینطوری نیست. خشونت در سرتاسر جهان خود را گسترش داده است. در طول
زمان تسلیحات عظیم تولید و تکسیر شدند و می شوند. یک جنگ استعماری همه
کشورها را تعقیب می کند. تمامی قبیله های آفریقائی بسرعت منهدم شدند.
.... این لحظه تولد نباید اینقدر طولانی مدت باشد. 400 سال و هنوز هم
خون و خون ریزی همه جا را در بر گرفته است". |